سرشناسه:محمدی ری شهری، محمد، 1325 -
عنوان قراردادی:شناخت نامه قرآن بر پایه قرآن و حدیث (فارسی - عربی) .برگزیده
عنوان و نام پدیدآور:گزیده شناخت نامه قرآن بر پایه قرآن وحدیث/ محمدی ری شهری، با همکاری جمعی از پژوهشگران؛ گزینش مرتضی خوش نصیب؛ مترجم حمیدرضا شیخی.
مشخصات نشر:قم : موسسه علمی فرهنگی دارالحدیث، سازمان چاپ و نشر، 1392.
مشخصات ظاهری:597 ص.
شابک:180000 ریال : 978-964-493-684-5 ؛ 30000 ریال(چاپ سوم)
وضعیت فهرست نویسی:فاپا
یادداشت:کتاب حاضر برگزیده ای از کتاب "شناخت نامه قرآن بر پایه قرآن و حدیث (فارسی - عربی)" اثر مولف است.
یادداشت:چاپ سوم: 1394.
یادداشت:کتابنامه به صورت زیرنویس.
موضوع:قرآن -- علوم قرآنی
موضوع:قرآن-- بررسی و شناخت
شناسه افزوده:خوش نصیب، مرتضی، 1342 -
شناسه افزوده:شیخی، حمیدرضا، 1361 -، مترجم
رده بندی کنگره:BP69/5/م3ش9017 1392
رده بندی دیویی:297/15
شماره کتابشناسی ملی:3221546
ص :1
ص :2
بسم الله الرحمن الرحیم
ص :3
ص :4
گزیده شناخت نامه قرآن بر پایه قرآن وحدیث
محمدی ری شهری
با همکاری جمعی از پژوهشگران
گزینش مرتضی خوش نصیب
مترجم حمیدرضا شیخی.
ص :5
ص :6
قرآن کریم،کامل ترین کتاب آسمانی است که بر قلب مبارک پیامبر خاتم صلی الله علیه و آله فرود آمد،و او،آن را به عنوان سنگین ترین امانت،در کنار اهل بیت علیهم السلام،به امّت سپرد تا بدین وسیله،جهانیان،تا دامنۀ قیامت،به راه درست زندگی هدایت شوند و دردهای بی درمان خود را درمان کنند و به قلّۀ کمالات مادّی و معنوی،و دنیوی و اخروی، دست یابند.
قرآن کریم به عنوان اصلی ترین منبع دینی و سرچشمۀ معارف اعتقادی و اخلاقی و عملی با داشتن مجموعه ای از ویژگی های منحصر به فرد همچون تحریف ناپذیری، جامعیّت،جاودانگی،طراوت و داشتن بطون و لایه های معنایی،شایسته است تا مبنا و متن زندگی انسان ها قرار گیرد.
کتابی با این ویژگی های بی نظیر،متأسفانه در گسترۀ جوامع اسلامی،آن گونه که شاید و باید،مورد توجّه و بهره برداری نیست.
البته در ایران،پس از پیروزی انقلاب اسلامی،اقدامات فراوانی به منظور وارد کردن قرآن به صحنۀ زندگی صورت گرفته است؛ولی بی تردید،تا رسیدن به نقطۀ
ص:7
مطلوب و پایان دادن به مهجوریّت این کتاب آسمانی،فاصله بسیار است.
نخستین گام در راه پایان دادن به مهجوریّت قرآن،شناخت درست و همه جانبۀ این کیمیای هدایت و سعادت است.بدیهی است جامعه به طور عام،و مراکز علمی و پژوهشی به طور خاص،تا با کتاب الهی و آثار و برکات آن در عرصه های فردی و اجتماعی و مادّی و معنوی آشنا نباشند،در صدد بهره گیری از آن بر نخواهند آمد.
تردیدی نیست که بهترین قرآن شناس،فرستندۀ قرآن-یعنی خداوند منّان-است،و پس از او،پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و اهل بیتِ آن بزرگوار علیهم السلام؛زیرا شناخت آنان بر اساس حدس و گمان نیست؛بلکه بر پایۀ وحی و الهام الهی است.بنا بر این،آنچه قرآن در توصیف خود بیان کرده،و آنچه پیامبر صلی الله علیه و آله و اهل بیت علیهم السلام در تعریف این کتاب آسمانی فرموده اند،بهترین و متقن ترین سند قرآن شناسی است.
شناخت نامۀ قرآن بر پایۀ قرآن و حدیث-که در چهار جلد و بیش از 1800 صفحه منتشر گردید-،در واقع،قرآن شناسی از منظر بهترین قرآن شناسان است.این کتاب،آنچه را خداوند منّان در توصیف کتاب خود فرموده و آنچه را پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و اهل بیت علیهم السلام در تبیین جایگاه رفیع این کتاب آسمانی بیان کرده اند،در کنار هم،با نظمی نوین و سهل الوصول،همراه با تحلیل های مورد نیاز،تقدیم قرآن پژوهان کرده است.
در عین حال،با توجه به گستردگی نسبی شناخت نامۀ قرآن چنین به نظر رسید که تلخیص و گزیده سازی این کتاب می تواند مورد استقبال علاقه مندانی قرار گیرد که مجال کمتری برای مطالعۀ متون مفصّل دارند.بر این اساس،کتاب حاضر با عنوان گزیدۀ شناخت نامۀ قرآن،با حجم یک جلد،تنظیم و آمادۀ ارائه به قرآن دوستان گردید.
ص:8
یادآوری نکاتی در بارۀ این گزیده،مفید خواهد بود:
1.این گزیده،عمدۀ مباحث شناخت نامۀ قرآن را تنها در مقیاسی کوچک تر،در خود،جای داده است؛
2.غالب مقالات تحلیلی مندرج در شناخت نامه،عیناً در این گزیده آمده است؛
3.تمامی عنوان های اصلی و بیشتر عنوان های فرعی کتاب،در گزیده قابل دستیابی اند.آنچه بیش از همه مشمول تلخیص و گزیده سازی قرار گرفت،آیات و بویژه روایات متعددی است که با هدف تقویت مطالب،از منابع مختلف،ذیل یکایک عنوان ها گرد آمده بودند؛
4.گویاترین متن ها،از منابع معتبرتر،در ذیل هر عنوان انتخاب شدند؛
5.ترجمۀ آیات و روایات در متن کتاب،و اصل عربی آنها در پانوشت نشانده شد؛
6.در پانوشت ها،به ذکر حدّ اکثر دو منبع دارای اعتبار بیشتر برای هر حدیث، بسنده شد.
لازم می دانم از همۀ فضلا و پژوهشگران سهیم در تنظیم،تحقیق،تدوین،ویرایش و آماده سازی اصل این اثر،بویژه پژوهشگران ارجمند حجج اسلام آقایان اصغر هادوی کاشانی و محمّد احسانی فر-که در جمع آوری و تنظیم متون،مرا یاری داده اند-و همچنین برادران فاضل و ارجمند حجج اسلام آقایان سیّد محمّد کاظم طباطبایی و عبد الهادی مسعودی-که در نقد متن و تکمیل تحلیل های آن نقش اساسی داشته اند-و نیز از جناب آقای حمید رضا شیخی مترجم گران قدر شناخت نامه صمیمانه سپاس گزاری کنم و از خداوند منّان برای آنان،بویژه فاضل ارجمند جناب آقای مرتضی خوش نصیب که با دقّت و حسن سلیقه،کتاب حاضر را-
ص:9
که گزیدۀ شناخت نامۀ قرآن است-سامان دادند،و همۀ عزیزانی که در تدوین و آماده سازی کتاب(چه اصل و چه گزیدۀ آن)،نقش داشته اند،پاداشی درخور فضل و بزرگواری حضرتش مسئلت نمایم.إنّه علی کُلِّ شَیءٍ قَدیر و ما ذلکَ عَلَی اللّه بِعَزیز!
رَبَّنا! تَقَبَّل مِنّا،إنَّکَ أنتَ السَّمیعُ العَلیم،یا مُبَدِّلَ السَّیِّئاتِ بالحَسَنات!
محمّد محمّدی ری شهری
1392/03/09
19 رجب 1434
ص:10
ص:11
ص:12
قرآن
« قرآن را یاد داد». 1
«سوگند به قرآن حکیم». 2
حدیث
1.امام زین العابدین علیه السلام- در توصیف پیامبر صلی الله علیه و آله -: کتابِ فرو فرستاده به سوی او و سَبْع مَثانیِ وحی شده به او را به وی اختصاص دادی و آن را«قرآن»نامیدی و لقب«فرقان بزرگ»را بر آن نهادی. 3
ص:13
قرآن
« ماه رمضان،ماهی است که در آن،قرآنْ فرو فرستاده شد که برای مردم،راه نماست و روشنگرِ راه راست و فرقان است». 1
حدیث
2.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله- در پاسخ این پرسش که:چرا قرآن،فرقان نامیده شده است؟ -: چون آیه ها و سوره هایش،پراکنده [ نازل شده] است.در غیر الواح،فرو فرستاده شده،در حالی که صُحُف و تورات و انجیل و زَبور،همگی،در مجموعه ای از لوح و وَرَق، نازل شدند. 2
3.الکافی- به نقل از ابن سِنان یا از کسی دیگر،از کسی که نامش را برده است -: از امام صادق علیه السلام پرسیدم:آیا قرآن و فرقان،دو چیزند یا یک چیز؟
فرمود:«قرآن،همۀ کتاب [ خدا] است و فرقان،به [ قسمت های] محکم [ آن] گفته می شود که عمل به آن [قسمت ها] واجب است». 3
قرآن
« این [ کتاب] یادآوری مبارک است که آن را نازل کردیم،آیا باز هم آن را انکار می کنید؟». 4
ص:14
حدیث
4.امام باقر علیه السلام- در بارۀ این سخن خداوند عز و جل: «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ؛ 1 پس، از اهل ذکر بپرسید،اگر نمی دانید»-: ذکر،همان قرآن است. (1)
قرآن
« این است کتابی که در [حقّانیت] آن،هیچ تردیدی نیست [و] راه نمای پرهیزگاران است». 3
حدیث
5.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: من در میان شما،دو چیز گران سنگ بر جای می گذارم:کتاب خدا و عترتم [ یعنی] خانواده ام را.این دو،هرگز از یکدیگر جدا نمی شوند تا آن گاه که در کنار حوض [کوثر] بر من وارد شوند. 4
6.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: در روز قیامت،سه چیز می آیند و به درگاه خداوند عز و جل شکایت می کنند:مُصحَف،مسجد،و عترت(خانواده ام). 5
7.امام کاظم علیه السلام: بدون وضو و نیز با حالت جنابت،به مصحف،دست نزن. 6
ص:15
قرآن
« و اگر یکی از مشرکان از تو پناه خواست،پناهش ده تا کلام خدا را بشنود.سپس او را به مکان امنش برسان؛چرا که آنان،قومی نادان اند». 1
حدیث
8.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: به قرآن،چنگ در زنید و آن را پیشوای خود گیرید؛زیرا قرآن،کلام پروردگار جهانیان است و از او آغاز شده و به سوی او باز می گردد. 2
9.التوحید- به نقل از ریّان بن صلت -: به امام رضا علیه السلام گفتم:در بارۀ قرآن،چه می گویی؟
فرمود:«کلام خداست.از آن،فراتر نروید و هدایت را جز در آن نجویید که گم راه می شوید». 3
10.امام علی علیه السلام: از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله شنیدم که می فرماید:«جبرئیل علیه السلام نزد من آمد و گفت:
ص:16
ای محمّد ! به زودی در میان امّت تو،فتنه ای پدید خواهد آمد».
گفتم:راه بیرون رفتن از آن چیست؟
فرمود:«کتاب خدا...که ریسمان محکم خدا و یادآوری استوار است». (1)
11.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: این قرآن،همان نور روشنگر،ریسمان استوار و محکم ترین دستاویز است. (2)
قرآن
« در حقیقت،آن(قرآن)،گفتاری جداساز [و نهایی] است». 3
حدیث
12.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: هر گاه فتنه ها،همچون پاره های شب تار،شما را در میان گرفتند،به قرآن،چنگ در زنید...؛زیرا کتابی است که در آن،تفصیل(بیان جزئیات)و روشنگری و تحصیل [حقایق] است،و قاطع [ یعنی جدّی و حرف آخر] است و شوخی نیست. 4
ص:17
قرآن
« خدا،خوش ترین سخن را [به صورت] کتابی همگون،در بر دارندۀ وعده و وعید،فرو فرستاد.آنان که از پروردگارشان می هراسند،پوست بدنشان از آن به لرزه می افتد». 1
حدیث
13.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: خوش ترین سخن،کتاب خداست و بهترین ره نمود،ره نمود محمّد. 2
14.امام باقر علیه السلام: کتاب خدا،راست ترین سخن و بهترین داستان است. 3
قرآن
«و این کتاب را که روشنگر هر چیزی است و برای مسلمانان،ره نمون و رحمت و بشارتگر است،بر تو فرو فرستادیم». 4
حدیث
15.امام صادق علیه السلام: خداوند پاک و بلند مرتبه،در قرآن،دلیل هر چیزی را فرو فرستاد،
ص:18
تا جایی که-به خدا سوگند-از هیچ چیزی که بندگان به آن نیازمند باشند،فروگذار نکرد. (1)
ر.ک:ص 268(جامع بودن قرآن/قرآن بیان کنندۀ همه چیز).
« تا نگویید:«اگر کتاب بر ما نازل می شد،قطعاً از آنان،هدایت یافته تر بودیم».اینک،دلیلی روشن از جانب پروردگارتان برای شما آمد،و ره نمود و رحمتی است.پس کیست ستمکارتر از آن کس که آیات خدا را دروغ بپندارد و از آنها روی بگرداند؟!». 2
قرآن
« قطعاً از جانب خدا برای شما،نوری و کتابی روشنگر آمده است». 3
حدیث
16.امام علی علیه السلام- در بارۀ بعثت پیامبر خدا صلی الله علیه و آله -: خداوند،او را در زمانی فرستاد که مدّت ها پیامبری نیامده بود و مردمان،در خوابی دراز،فرو رفته بودند و رشتۀ تافته و در هم تنیده[ی دین و احکام الهی]،از هم گسیخته بود.در چنین هنگامی،کتابی را برای آنان آورد که آنچه [یعنی تورات و انجیل] را که پیش از او آمده بود،تصدیق می کرد و نوری سزاوارِ پیروی بود.آن [کتاب و نور]،قرآن است.پس،از آن بخواهید
ص:19
تا سخن بگوید. (1)
قرآن
« این است کتابی که در [حقّانیت] آن،هیچ تردیدی نیست،و برای پرهیزگاران، راه نماست». 2
حدیث
17.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: قرآن،در گم راهی ها،راه نماست و دل های کور را بینا می سازد و از لغزش ها جلوگیری می کند و روشنایی بخش تاریکی هاست و در پیشامدها، پرتوافشانی می کند و از نابودی،نگه می دارد و از کج روی،به راه می آورد و در فتنه ها،راه گشاست و از دنیا به [سعادت] آخرت می رساند. 3
« و این [قرآن]،کتابی است به زبان عربی که تصدیق کننده[ی کتاب های آسمانی پیشین ]
ص:20
است،تا به کسانی که ستم کرده اند،هشدار دهد و برای نیکوکاران،مژدگانی باشد». 1
« بزرگ است کسی که بر بندۀ خود،فرقان را فرو فرستاد تا برای جهانیان،هشدار دهنده ای باشد». 2
« و نعمت خدا را بر خود به یاد آورید و [بخصوص] آیات و حکمتی را که برای شما نازل کرده است و به [وسیلۀ] آن شما را اندرز می دهد». 3
«اینها،آیات کتاب حکمت آمیز است». 4
« و این،مبارکْ کتابی است که ما آن را فرو فرستادیم و تصدیق کنندۀ کتاب هایی است که پیش از آن آمده اند». 5
«این قرآن،افسانه نیست که [بافته و به خدا] نسبت داده شده باشد؛بلکه تأییدی است بر آنچه [از کتب آسمانی که] پیش از آن است و بیانگر هر چیزی است و برای مردمی که ایمان می آورند،ره نمون و رحمت است». 6
ص:21
قرآن
« این [قرآن]،بیانی برای مردم و ره نمون و اندرزی برای پرهیزگاران است». 1
حدیث
18.امام علی علیه السلام: خوش ترین داستان و رساترین اندرز و سودمندترین یادآوری،کتاب خداوندِ عز و جل است. 2
قرآن
« ای مردم ! برای شما از جانب پروردگارتان،اندرزی،و برای آنچه در سینه هاست،درمانی، و برای مؤمنان،ره نمون و رحمت آمده است». 3
حدیث
19.امام علی علیه السلام: به کتاب خدا چنگ در زنید؛چرا که ریسمان استوار،نور روشنگر و درمانی سودمند است. 4
ص:22
20.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: قرآن،میانجی ای است که میانجیگری اش،پذیرفته می شود،و شکایت کننده ای است که ادّعایش،تصدیق می شود.بنا بر این،هر که قرآن برایش میانجیگری کند،میانجیگری اش پذیرفته می شود،و هر که قرآن از او شکایت کند، ادّعایش تصدیق می گردد. (1)
21.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: هر گاه فتنه ها همچون پاره های شب تار،شما را فرو پوشاند،به قرآن روی آورید؛زیرا قرآن،میانجی ای است که میانجیگری اش پذیرفته است و شکایت کننده ای است که ادّعایش تصدیق می شود. (2)
22.امام زین العابدین علیه السلام: آیه های قرآن،گنجینه اند.بنا بر این،هر گاه درِ گنجینه ای گشوده شد،سزاوار است که به آنچه در آن است،بنگری. (3)
ص:23
(1)خداوند متعال،کتاب جاودان خود،قرآن را به نام ها و اوصاف متعددی خوانده است که هیچ یک از آنها مرادف دیگری نیست؛بلکه هر یک جلوه ای از این کتاب را به نمایش می گذارد.هر نام یا وصفی از قرآن،در حقیقت،گواهی است بر کمال و دلیلی است بر جمالی از این کتاب آسمانی و نشانی از مرتبه ای از مراتب بی شمار آن. (2)
بازشناسی نام ها و اوصاف قرآن کریم می تواند گوشه ای از ظرفیت مخازن بی پایان آن را آشکار کند و اهداف هدایتی و تربیتی تعالیم آن را نمایان سازد و به تَبَع،بر میزان شناخت و بهره مندی از آن بیفزاید.بدین رو،از دیرباز،بسیاری از مفسّران و قرآن پژوهان،موضوع«نام ها و اوصاف قرآن»را در کنار تفسیر قرآن و علوم قرآنی کاویده اند. (3)پژوهشگران قرآنی معاصر نیز در مقالات مستقلّ پرشماری،از نام ها و اوصاف قرآن کریم،سخن گفته اند. (4)
ص:24
بسیاری از مفسّران و قرآن پژوهان،نام های بسیاری برای قرآن برشمرده اند،هر چند در شمار آنها با یکدیگر متفق نیستند:ابو الفتوح رازی(م 554ق)حدود 43 نام (1)و فخرالدین رازی(م 606ق)32 نام (2)برشمرده است.قاضی ابوالمعالی شیذله(م 494ق)55 نام برشمرده که بدرالدین زرکشی(م 794ق)و سیوطی(م 911ق)هم آنها را نقل کرده و از وجه تسمیۀ آنها سخن گفته اند. (3)زرکشی از ابوالحسن علی بن احمد حرالی(م 637ق)یاد کرده،می گوید:«او نگاشتۀ مستقلّی در این موضوع داشته و بیش از نود نام برای قرآن برشمرده است». (4)ابن عربی(م 656ق)نیز نام های بسیاری برای قرآن بر می شمارد. (5)
گروهی دیگر از قرآن پژوهان معتقدند که قرآن،یک تا پنج نام بیشتر ندارد و آنچه دیگران بر این افزوده اند،وصف قرآن است،نه نام آن.مثلاً کلمه«کریم»که با الهام از آیه «إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَرِیمٌ ؛ (6)آن،قرآنِ کریم است» از نام های قرآن به شمار آمده،وصف کلمۀ «قرآن»است و نمی توان آن را«نام»و«عَلَمِ»قرآن به حساب آورد.همچنین است کلمۀ «مبارک»که با استناد به آیه «وَ هذا ذِکْرٌ مُبارَکٌ أَنْزَلْناهُ ؛ (7)این،ذکر فرخنده ای است که فرو فرستادیم» ،آن را از نام های قرآن،محسوب کرده اند. (8)بدین ترتیب،فرق ننهادن میان اسم و صفت،موجب شده است که گروه نخست،ده ها نام برای قرآن برشمارند. (9)
ص:25
گویا با چنین فرق نهادنی است که طبری(م 310ق)تنها از چهار نام یاد می کند:
«قرآن»،«کتاب»،«فرقان»و«ذکر». (1)
شیخ طوسی(م 460ق)و طبرسی(م 548ق)نیز همین چهار نام را می آورند. (2)
آلوسی(م 1270ق)تنها دو نام قرآن و فرقان را می پذیرد و بیان می کند که دیگر نام ها در حقیقت به همین دو بازمی گردند. (3)محمد بن عبدالرحیم نهاوندی(م 1330ق)تصریح می کند که به ظاهر،جز«قرآن»،دیگر نام ها،صفت و لقب اند. (4)
زرقانی(م 1367ق)نیز جز پنج نام،نامی دیگر برای قرآن نمی شناسد. (5)
و برخی پژوهشگران معاصر جز«قرآن»،دیگر نام ها را صفت می دانند. (6)
اکنون نام هایی را که بیشتر منابع تفسیری و قرآنی در ذکر آنها همداستان اند، برشمرده،به اختصار،آنها را شرح می دهیم ضمن این که از صفات قرآن جز به اشارتی می گذریم.
چنان که گذشت،بیشتر قرآن پژوهان،از چهار یا پنج نام یاد کرده اند:
قرآن،مشهورترین نام کتاب آسمانی حضرت محمد صلی الله علیه و آله،و بلکه نام اصلی آن است.
این کلمه هفتاد بار در قرآن آمده است که مراد از چهار مورد آن(آیات 17 و 18 قیامت و دو بار در آیه 78 اسرا)قرآن کریم نیست.
ص:26
دربارۀ ریشه و معنای«قرآن»اختلاف بسیار است؛از جمله آن که آیا مشتق است یا جامد،مصدر است یا وصف و.... (1)بیشتر دانشمندان فریقین متفق اند که«قرآن»، کلمه ای عربی،مشتق،مهموز از ریشه«ق ر ء»،و مصدر با معنای وصف است (2)که به گونۀ«عَلَم منقول»تبدیل به نام کتاب آسمانی حضرت محمد صلی الله علیه و آله شده است؛اما آنان در معنای«قرآن»با یکدیگر اختلاف دارند؛برخی قرآن را از«قرء»به معنای خواندن (تلاوت) (3)و برخی دیگر از همین ریشه به معنای گردآوردن می دانند(بدین معنا که در قرآن،حروف و آیات و سوره ها یکجا گرد آمده اند).ابن عطیۀ اندلسی، (4)ابوالفتوح رازی (5)و فخرالدین رازی (6)دو دیدگاه و نام صاحبان و استدلال آنها را معرفی و گزارش کرده اند.
برخی قرآن پژوهان پس از بررسی دیگر نام ها و اوصاف،تأکید کرده اند که جز قرآن نمی توان نام دیگری برای کتاب مسلمانان قائل شد؛ (7)زیرا دیگر نام ها در حقیقت،وصف های قرآن اند. (8)شواهدی این قول را تقویت می کنند،از جمله آن که در آیات قرآن کریم،برای اشاره به وحی،همین واژه،بیشترین کاربرد را دارد.در غالب روایات نیز از همین کلمه برای اشاره به قرآن استفاده شده است.
ص:27
فُرقان،مصدر با معنای اسم فاعل،از ریشۀ«ف ر ق»است.این مادّه به معنای جدایی انداختن میان دو چیز است. (1)قرآن را از آن رو«فرقان»گویند که میان حق و باطل و درستی و نادرستی جدایی می افکند. (2)کلمۀ«فرقان»برای اشاره به این ویژگی قرآن، از«فرق»بلیغ تر است؛زیرا برای جدایی انداختن میان حق و باطل به کار می رود. (3)
لیکن در دو حدیثی که در متن آمد،دو وجه دیگر در تبیین این نام ذکر شده است:
وجه اوّل:قرآن از آن رو«فرقان»نامیده شده که آیات و سوره های آن،متفرّق(جدا از هم)نازل شده اند،بر خلاف دیگر کتب آسمانی که یکباره و دفعی نازل گشته اند. (4)
وجه دوم:مقصود از قرآن،همۀ کتاب خدا(اعم از محکم و متشابه)و مقصود از فرقان،آیات محکم اند که عمل کردن به آنها واجب است. (5)
شایان ذکر است که منافاتی میان سه وجه یاد شده،وجود ندارد.بنابر این،همۀ این وجوه می توانند در این نام گذاری مورد توجّه باشند.
قرآن کریم در هفت آیه از«فرقان»یاد کرده است (6)که تنها در دو آیه،مراد،قرآن کریم است. (7)در بسیاری از روایات نام«فرقان»برای قرآن به کار رفته است،بویژه هر گاه از قرآن در کنار دیگر کتب آسمانی یاد شده است. (8)
ص:28
کتاب،مصدر با معنای اسم مفعول،از ریشۀ«ک ت ب»است.لغت شناسان قدیم، این مادّه را به ضمیمه کردن و جمعِ(به هم آوردن/گردآوردن)دو یا چند چیز، نوشتن،واجب کردن،دوختن (1)و نظایر اینها معنا کرده اند؛اما برخی لغت شناسان معاصر،معنای اصلی این کلمه را تقریر و تثبیت خارجی چیزی می دانند که قصد شده،ولی صورت خارجی پیدا نکرده است.تقریر و تثبیت،گاه با جمع کردنْ صورت می پذیرد و گاه با نوشتن،واجب کردن و نظایر اینها.بدین ترتیب،معانی یاد شده،همگی از مصادیق یک معنایند (2)و کتاب را از آن رو بدین نام نامیده اند که معانی، کلمات و مقاصد غیر مکتوب را در خود ثبت و ضبط و جمع می کند.
برخی قرآن پژوهان در وجه تسمیۀ قرآن به«کتاب»گفته اند:قرآن کریم به گونه ای خاص و رسا،جامع انواع آیات،احکام،قصص،اخبار و علوم است و این با معنای لغوی«کتاب»(جمع)متناسب است و این کلمه با کلمۀ«قرآن»که در آن نیز معنای «جمع»موجود است،تلاقی معنایی دارد؛اما کلمۀ قرآن به جامعیت وحی محمدی صلی الله علیه و آله نسبت به کتب انبیای پیشین یا علوم اشاره دارد و کلمۀ«کتاب»به جامعیت کتاب الهی نسبت به آیات،احکام،قصص،اخبار و علوم. (3)
«کتاب»به صورت های مختلف مانند معرّف به الف و لام تعریف، (4)نکره، (5)موصوف، (6)مضافٌ الیه، (7)و جمع (8)بیش از 250 بار در قرآن و بیش از این در روایات
ص:29
اسلامی آمده است و پس از واژه«قرآن»بیشترین کاربرد را برای اشاره به قرآن دارد.
بسیاری از مفسران،«کتاب»را در شمار اسامی اصلی قرآن کریم آورده اند؛ (1)لیکن هر جا در قرآن یا حدیث از این کلمه برای اشاره به قرآن استفاده شده،قرینه مقالی یا مقامی در میان بوده است.از این روست که در شماری از آیات،مراد از«کتاب»،قرآن نیست؛بلکه کتاب های آسمانی دیگر یا معانی دیگری مراد است (2). (3)
این کلمه،مصدر از مادّۀ«ذ ک ر»است و در فرهنگ های لغت به معانی مختلفی مانند یادکرد(قلبی یا زبانی)،شرف و بزرگواری آمده است؛ (4)اما معنای اصلی مادّه«ذک ر»، تذکّر(در برابر غفلت و فراموشی)است (5)و هرگاه مراد از آن قرآن کریم باشد،به معنای«مذکِّر»(به یاد آورنده)است.قرآن کریم بیش از شصت بار این کلمه را به کار برده است (6)که در بیش از بیست مورد آن،مراد،قرآن کریم است.
در احادیث پیامبر صلی الله علیه و آله و اهل بیت علیهم السلام نیز گاه کلمۀ«ذکر»برای اشاره به قرآن آمده است،چنان که امام صادق علیه السلام دربارۀ آیۀ 44 سوره زخرف فرمودند:
«الذّکرُ القرآنُ؛ ذکر، قرآن است». (7)
مصحف،صیغۀ اسم مفعول(باب افعال)از ریشۀ«ص ح ف»و در لغت به معنای
ص:30
مجموعه ای از ورق هاست که به صورت یکجا گرد آمده باشند. (1)این کلمه در قرآن نیامده،ولی کلمۀ«صُحُف»(جمعِ صحیفه:پوست یا کاغذ که بر آن می نوشته اند (2))از همین ریشه،در هشت آیۀ قرآن آمده است (3)و از میان آنها،تنها آیۀ دوم سورۀ بیّنه به روشنی به قرآن اشاره دارد:
«رَسُولٌ مِنَ اللّهِ یَتْلُوا صُحُفاً مُطَهَّرَةً . (4)
فرستاده ای است از سوی خداوند که صحیفه های پاک را تلاوت می کند» .
برخی معتقدند که نخستین نام قرآن،«مصحف»بوده و نقل می کنند که مسلمانان پس از وفات رسول خدا صلی الله علیه و آله چون خواستند که نامی برای کتاب خود برگزینند،از میان پیشنهادهای مختلف،کلمۀ«مصحف»را برگزیدند و پیش از آن مسلمانان نامی برای کتاب خود نداشتند. (5)عرب پیش از این نیز با کلمه مصحف آشنا بود و به اشعار جاهلیت،«مَصاحِف»می گفت. (6)
با این حال،به نظر می رسد کلمۀ مصحف را به«مجموعۀ نوشته شدۀ آیات و سوره ها»می گفته اند که پس از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله پدید آمد و مسلمانان آنها را در چارچوب کتاب(بین الدفّتَین)نگاشتند؛ (7)اما آن وحی که به عنوان واپسین کتاب آسمانی بر پیامبر صلی الله علیه و آله نازل می شد،«قرآن»نام داشت.در حقیقت،وجود مادّی و کَتبی قرآن را«مصحف»گویند و گواه این مدّعا روایاتی است که«قرائت قرآن از روی
ص:31
مصحف»را مایۀ افزایش نور چشم، (1)یا نگریستن بدان را عبادت (2)می دانند.
اوصاف قرآن کریم،توقیفی نیستند.غنا و جامعیت قرآن،بی شماریِ اوصاف کمال و جمال این کتاب آسمانی را ایجاب می کند و از این رو می توان آن را به هر وصفی که ما را به گوشه ای از این کمال و جمال،راه می نماید،ستود.بخشی از این اوصاف، همانهاست که به نقل از قرآن و احادیث اهل بیت علیهم السلام در فصل یکم این کتاب،از نگاه خوانندگان ارجمند گذشت. (3)
ص:32
قرآن
«ما آن(قرآن)را در شب قدر،فرو فرستادیم». (1)
حدیث
23.امام باقر علیه السلام: چون امیر مؤمنان علیه السلام جان به جان آفرین سپرد،حسن بن علی علیه السلام در مسجد کوفه،به خطابه ایستاد و پس از حمد و ثنای خداوند و درود فرستادن بر پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:«ای مردم ! در این شب،مردی در گذشت که نه در میان پیشینیان، کسی چون او بوده است و نه آیندگان به پای او می رسند....به خدا سوگند،در همان شبی در گذشت که وصیّ موسی،یوشع بن نون،در گذشته است،و در همان شبی است که عیسی بن مریم به آسمان برده شد،و در همان شبی که قرآن،فرو فرستاده شد». (2)
ص:33
24.امام صادق علیه السلام: قرآن،در [شب] بیست و سوم ماه رمضان،فرو فرستاده شد. (1)
25.بحار الأنوار: امام صادق علیه السلام به مُفضَّل فرمود:«ای مُفضّل ! قرآن،در طول بیست و سه سال،نازل شد.خداوند می فرماید: «ماه رمضان که در آن،قرآنْ فرو فرستاده شد» (2)و فرموده است: «ما آن را در شبی خجسته،فرو فرستادیم.ما هشدار دهنده بودیم.در آن [شب]، هر کار،[به نحوی] استوار،فیصله می یابد.[این] کاری است از جانب ما.ما فرستنده[ی پیامبران] بودیم» (3)و فرموده است:«[ گفتند:]«چرا قرآن،یک جا بر او نازل نشده است؟!».این گونه [آن را به تدریج نازل کردیم] تا قلبت را به وسیلۀ آن،استوار گردانیم» (4)» .
مفضّل گفت:سَروَرم ! این،همان تنزیلِ [یک جاییِ] قرآن است که خداوند،در کتابش آن را بیان کرده است.پس ظهور وحی در طول بیست و سه سال،چگونه بوده است؟
فرمود:«آری،ای مفضّل ! خداوند،قرآن را در ماه رمضان بر پیامبر صلی الله علیه و آله عطا نمود، و ایشان،آن را تنها در هنگام لزوم،ابلاغ می کرد و فقط در زمانی که امر یا نهی ای ضرورت می یافت،بیان می نمود.پس جبرئیل علیه السلام با وحی،فرود آمد و آنچه را بِدان مأمور بود،ابلاغ کرد،و خداوند فرمود: «و زبانت را [در هنگام وحی،] زود به حرکت در
ص:34
میاور تا در خواندن [قرآن]،شتاب زدگی به خرج نداده باشی» (1)» .
مفضّل گفت:گواهی می دهم که شما،از علم خدا آموخته شده اید و به قدرتِ او توانایید و به حکمِ او گویایید و به فرمان او کار می کنید. (2)
قرآن
«و قرآنی بخش بخش،نازل کردیم تا آن را به درنگ،بر مردم بخوانی،و آن را به تدریج، نازل کردیم». 3
«و کسانی که کافر شدند،گفتند:«چرا قرآن،یک جا بر او نازل نشده است؟».این گونه [آن را به تدریج،نازل کردیم] تا قلبت را به وسیلۀ آن،استوار گردانیم،و آن را به آرامی بر تو خواندیم». 4
ص:35
حدیث
26.امام باقر علیه السلام: هیچ کس مدارا کننده تر از خداوند عز و جل نیست.از مداراگریِ خداوند عز و جل است که مردم را [به تدریج] از وضعیتی به وضعیتی دیگر بُرد،و اگر یکباره [احکام و تکالیف را] بر آنان بار می کرد،از بین می رفتند. (1)
ص:36
پژوهشی در بارۀ نزول دفعی و تدریجی قرآن کریم (1)
نزول،مصدر از مادّۀ«ن ز ل»،در لغت به معنای پایین آمدن چیزی(مادی یا معنوی)است که رتبۀ واقعی آن،بالاست. (2)مراد از«نزول قرآن»در اصطلاح،فرود آمدن قرآن کریم از سوی خدای متعال بر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله است.این موضوع از سرفصل های علوم قرآنی است و مباحث پردامنه ای را در این رشتۀ علمی به خود اختصاص داده است.
از مسائل مهمّ نزول قرآن،چگونگی آن است.اختلافی نیست که قرآن کریم به تدریج و در اوضاع و مناسبت های گوناگون بر پیامبر صلی الله علیه و آله نازل شده است؛اما در این که به صورت دفعی و یکباره نیز نازل شده باشد،میان قرآن پژوهان اختلاف است.در این باره آرای متعددی ارائه شده که دو نظریۀ زیر مهم ترین آنهاست:
زنجانی، (1)محمّد جواد بلاغی، (2)علامۀ طباطبایی (3)و بسیاری از علمای اهل سنّت، (4)این دیدگاه را باور دارند.طرفداران این دیدگاه،برای اثبات نزول دفعی،ادلّه و شواهدی آورده اند که مهم ترین آنها عبارت اند از:
به تصریح آیۀ 185 بقره،آیۀ یکم از سورۀ قدر و آیات دوم و سوم سورۀ دخان،قرآن در شب قدر ماه رمضان نازل شده است.از آنجا که نزول تدریجی قرآن در شب ها و روزهای دیگر،واقعیتی تاریخی و انکارناپذیر است،مراد از نزول یاد شده در این آیات،باید غیر از نزول تدریجی باشد.ظاهر آیات نیز از نزول کلّ قرآن حکایت دارد،نه بخشی از آن.
بنا بر روایات زیر،قرآن افزون بر نزول تدریجی،به گونۀ دفعی نیز نزول یافته است:
یک. روایتی که تصریح دارد قرآن یک بار به صورت کامل در ماه رمضان بر بیت معمور و سپس در مدت بیست سال به تدریج بر پیامبر نازل شده است.این روایت، در ادامه از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله نقل می کند که قرآن نیز مانند دیگر کتب آسمانی نزولی دفعی داشته است:
نَزَلَ القُرآنُ جُملَةً واحِدَةً فی شَهرِ رَمَضانَ إلَی البَیتِ المَعمورِ،ثُمَّ نَزَلَ فی طولِ عِشرینَ سَنَةً.
ثُمَّ قالَ:قالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله:نَزَلَت صُحُفُ إبراهیمَ فی أوَّلِ لَیلَةٍ مِن شَهرِ رَمَضانَ،
ص:38
واُنزِلَتِ التَّوراةُ لِسِتٍّ مَضَینَ مِن شَهرِ رَمَضانَ،واُنزِلَ الإِنجیلُ لِثَلاثَ عَشرَةَ لَیلَةً خَلَت مِن شَهرِ رَمَضانَ،واُنزِلَ الزَّبورُ لِثَمانِ عَشرَةَ خَلَونَ مِن شَهرِ رَمَضانَ،واُنزِلَ القُرآنُ فی ثَلاثٍ وعِشرینَ مِن شَهرِ رَمَضانَ. (1)
قرآن،در ماه رمضان،یک جا به بیت المعمور،فرو فرستاده شد و سپس در طول بیست سال،[تدریجاً] نازل گشت».
سپس فرمود:«پیامبر صلی الله علیه و آله فرموده است:"صُحُف ابراهیم،در شب اوّل ماه رمضان، نازل گشت.تورات،در شب ششم ماه رمضان،نازل شد.انجیل،در شب سیزدهم ماه رمضان،نازل شد.زبور،در شب هجدهم ماه رمضان،نازل شد و قرآن،در شب بیست و سوم ماه رمضان،نازل شده است"».
دو. روایتی دربارۀ آیۀ «إِنّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَةٍ مُبارَکَةٍ ؛ما آن را در شبی فرخنده فرو فرستادیم» که مقصود از«شب مبارک»را شب قدر ماه رمضان می خواند و بیان می کند که قرآن جز در شب قدر،نازل نشده است:
لَیلَةُ القَدرِ وهِیَ فی کُلِّ سَنَةٍ فی شَهرِ رَمَضانَ فِی العَشرِ الأَواخِرِ،فَلَم یُنزَلِ القُرآنُ إلّا فی لَیلَةِ القَدرِ. (2)
شب قدر ! و آن،در دهۀ آخر ماه رمضانِ هر سال،واقع شده است.خداوند،قرآن را جز در شب قدر،فرو نفرستاد.
سه. روایتی ذیل آیۀ یکم سورۀ قدر که تأکید دارد قرآن در شب قدر نازل شده است:
صَدَقَ اللّهُ عز و جل،أنزَلَ اللّهُ القُرآنَ فی لَیلَةِ القَدرِ. (3)
خداوند عز و جل راست فرمود.خدا،قرآن را در شب قدر،فرو فرستاد.
گفتنی است که با توجه به مسلّم بودن نزول تدریجی قرآن در غیر شب قدر، روشن می گردد که مقصودِ روایات یادشده-که تنها از یک نزول و آن هم در شب قدر
ص:39
ماه رمضان سخن گفته و برخی از آنها نزول را در غیر این ماه نفی کرده اند-نزول دفعی است؛بدین معنا که روایاتِ یاد شده از نزولی افزون بر نزول تدریجی خبر می دهند.
روایات اهل سنّت دیدگاه نزول دفعی را تأیید می کنند و مضمونی بسیار نزدیک به روایات اهل بیت علیهم السلام دارند.شماری از آنها قرآن را مانند دیگر کتب آسمانی دارای نزول دفعی در ماه رمضان می دانند؛همچون روایت:جابر بن عبداللّه انصاری (1)و روایت واثلة بن الاسقع. (2)شماری دیگر،تأکید دارند که قرآن دو بار نازل شده است:
یکی دفعی در ماه رمضان و دیگری در طول مدت رسالت پیامبر صلی الله علیه و آله؛همچون روایتی که به ابن عباس می رسد (3)و روایتی که بنا بر آن،قرآن نخست بر بیت العزّه نازل شد و سپس بر پیامبر به مناسبت های مختلف و در پاسخ به پرسش های مردم:
نَزَلَ القُرآنُ جُملَةً واحِدَةً فی شَهرِ رَمَضانَ فی لَیلَةِ القَدرِ فَجُعِلَ فی بَیتِ العِزَّةِ ثمّ انزِلَ عَلی النَّبِیّ صلی الله علیه و آله فی عِشرینَ سَنَةً جَوابَ کَلامِ النّاسِ. (4)
قرآن به یکباره در شب قدر ماه رمضان فرود آمد و در بیت العزّه قرار گرفت،و بعد،در طول بیست سال به در جواب درخواست مردم به پیامبر صلی الله علیه و آله نازل شد.
رجب رخ داده است. (1)از سویی دیگر،مفسّران و صاحب نظران فریقین بر هم زمانی بعثت و آغاز نزول،متفق اند. (2)بنا بر این،نزول قرآن در ماه رمضان-که آیات و روایات بِدان اشاره دارند-،نزول دفعی همۀ قرآن است،نه آغاز نزول تدریجی؛زیرا نزول تدریجی از ماه رجب آغاز شده است.
دو. در آیاتی که سخن از نزول قرآن در ماه رمضان رفته،تعبیر«انزال»آمده و این تعبیر،حکایت از نزول دفعی دارد.توضیح،آن که برخی قرآن پژوهانْ مانند راغب اصفهانی(م 425ق)گفته اند که«تنزیل»از باب تفعیل،غالباً بر نزول تدریجی دلالت می کند؛اما«إنزال»از باب افعال،اعم از آن است و هم بر این معنا و هم بر نزول دفعی دلالت دارد. (3)فخر رازی(م 606ق)نیز با او هم رأی است،جز آن که این کاربرد را همیشگی دانسته،نه غالبی. (4)راغب،تصریح می کند که در آیات: «إِنّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَةٍ مُبارَکَةٍ ؛ (5)ما آن را در شبی فرخنده فرو فرستادیم» و «شَهْرُ رَمَضانَ الَّذِی أُنْزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ ؛ (6)ماه رمضان که در آن قرآن فرو فرستاده شده است» و «إِنّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ ؛ (7)ما آن را در شب قدر فرو فرستادیم» ،تعبیر«انزال»آمده و نه«تنزیل»؛زیرا بر اساس روایات، قرآن،یکباره به آسمان دنیا و سپس به تدریج بر پیامبر صلی الله علیه و آله نازل شده است.تفاوت میان انزال و تنزیل را قرآن پژوهان و لغویانی دیگر همانند:زمخشری، (8)ابوالبقاء، (9)
ص:41
طبْرِسی، (1)زرکشی (2)و علامۀ طباطبایی (3)پذیرفته اند.علامۀ طباطبایی از این رأی، همراه دیگر شواهد،برای اثبات نزول دفعی حقیقت قرآن بر قلب پیامبر صلی الله علیه و آله در شب قدر،سود جسته است. (4)
سه. بنا بر روایات،جبرئیل علیه السلام در روزی که پیامبر صلی الله علیه و آله مبعوث شد،وضو و نماز را به او آموخت و پیامبر صلی الله علیه و آله در همان روز،نماز گزارد. (5)از سویی دیگر،از پیامبر،نقل است که نماز بدون فاتحة الکتاب،روا نیست. (6)هیچ روایتی نیز در دست نیست که از اقامۀ نمازی بدون سورۀ حمد در اسلام گزارش کرده باشد.از جمع این روایات بر می آید که سورۀ حمد در ماه رجب نخستین سال بعثت نازل شده است.این را نیز باید افزود که برخی روایات تصریح دارند که سورۀ حمد در آغاز بعثت نازل شده است. (7)نتیجه آن که بخشی از قرآن،پیش از ماه رمضان نازل شده و در صورت نفی نزول دفعی،تصریح قرآن بر نزول کلّ قرآن در ماه رمضان، بی معنا خواهد شد.
دیدگاه نزول دفعی و تدریجی خود به دو دیدگاه فرعی تقسیم می شود:
دیدگاه نخست.نزول دفعی بر بیت معمور: بنا بر برخی روایات فریقین،قرآن،نخست بر بیت معمور و سپس در طول مدت رسالت پیامبر صلی الله علیه و آله از آن جا به تدریج بر ایشان فرود آمده است. (8)شماری از مفسّران و قرآن پژوهان،پیرو این دیدگاه اند،مانند:
ص:42
طبری(م 310 ق)، (1)شیخ صدوق(م 381 ق)، (2)زَمَخشَری(م 538 ق)، (3)فخر رازی (م606ق)، (4)قرطبی(م 671ق)، (5)زَرکشی(م 794ق)، (6)ابن حجر عسقلانی (م 852 ق)، (7)سیوطی(م 911ق)، (8)ملاّ فتح اللّه کاشانی(م 988ق)، (9)بُروسَوی (م1137ق)، (10)آلوسی(م 1270 ق)، (11)نهاوندی(م 1371 ق) (12)و زرقانی(معاصر). (13)
دیدگاه دوم.نزول دفعی بر قلب پیامبر صلی الله علیه و آله: بنا بر این دیدگاه،دو نزول قرآن عبارت اند از:نخست،نزول حقیقت یا روح قرآن در شب قدر بر قلب پیامبر صلی الله علیه و آله به صورت دفعی و دوم،نزول آن در قالب الفاظ به صورت آیات و سوره ها به گونۀ تدریجی.
شیخ صدوق، (14)فیض کاشانی، (15)شیخ ابوعبداللّه زنجانی (16)و علامۀ طباطبایی بر این باورند.علامۀ طباطبایی در استحکام بخشی به این دیدگاه و تشریح آن بسیار کوشیده است.بر اساس تبیین او از این دیدگاه،مقصود از نزول قرآن در شب قدر،نزول
ص:43
دفعی قرآن با همین الفاظ و و اجزا و فصول نیست.قرآن حقیقتی متعالی دارد بدون الفاظ و اجزا و فصول و شأن نزول که به ادراک بشر عادی در نمی آید و قرآن حاضر که در چنین هیئتی است،مثالی است از آن،و گویی جامه هایی است بر قامت آن. (1)
از سوی دیگر،آیاتی که از نزول قرآن در شب قدر سخن گفته اند،از کلمۀ«انزال» سود برده اند که نزول دفعی را می رساند و نزول دفعی نمی تواند در قالب الفاظ باشد.
هر یک از آیات قرآن ناظر به وقایعی خاص است و نزول آنها پیش از آن وقایع معقول نیست.ناگزیر،مراد از نزول دفعی قرآن در شب قدر،نزول حقیقت آن است.
برخی از شاگردان علامۀ طباطبایی از این حقیقت،به«روح قرآن»تعبیر کرده و گفته اند:قرآن در شب قدر با نزولی اجمالی و غیر زمانی که بر نزول تفصیلی و زمانی مقدم بوده،نازل شده و می توان از آن با تعبیر«روح قرآن»یاد کرد که عاری از قالب کلمات،آیات و سور است و چون پیامبر واجد این روح شد،همان حقیقتی که نخست مانند یک روح بر پیامبر نازل شده بود،در لباس الفاظ و کلمات درآمد و نازل شد. (2)
طرفداران این دیدگاه به آیاتی از قرآن نیز تمسک جسته اند؛از جمله آیۀ 114 طه که می فرماید:«... وَ لا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ یُقْضی إِلَیْکَ وَحْیُهُ .. .؛قبل از آن که وحی قرآن کاملاً تمام نشده در آن شتاب مکن» و نیز آیات 16-19 قیامت که می فرماید:
«لا تُحَرِّکْ بِهِ لِسانَکَ لِتَعْجَلَ بِهِ * إِنَّ عَلَیْنا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ * فَإِذا قَرَأْناهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ * ثُمَّ إِنَّ عَلَیْنا بَیانَهُ ؛زبانت را به آن مچرخان تا به آن شتاب کنی.بر ماست جمع کردن و خواندن آن.
وقتی آن را خواندیم،تو هم از خواندن آن تبعیت کن.سپس بر ماست بیان آن» .ظاهر این آیات حاکی است که پیامبر صلی الله علیه و آله از آنچه به وی وحی می شده،از پیش آگاه بوده و هنگام وحی،در قرائت آیات بر پیک وحی پیشی می گرفته و خدای تعالی او را
ص:44
از این کار باز داشته است. (1)
بنا بر این دیدگاه،نزول قرآن کریم از شب قدر ماه رمضان سال نخست بعثت،آغاز و بیست یا 23 سال به تدریج ادامه یافت تا کامل گشت و قرآن کریم نزول دفعی نداشته و عقیده به وجود چنین نزولی نامعقول است. (2)این دیدگاه را عامر شعبی، (3)ابن اسحاق، (4)شیخ مفید (5)و شماری از قرآن پژوهان معاصر (6)باور دارند.
مهم ترین ادله و شواهد دیدگاه نزول تدریجی در ردّ دیدگاه نخست و اثبات دیدگاه دوم عبارت اند از:
1.قرآن کریم خود بر تدریجی بودن نزولش صراحت دارد:
الف-آیۀ 106 اسراء بیان می کند این کتاب بخش بخش نازل می شود تا پیامبر آن را به آرامی بر مردم بخواند:
«وَ قُرْآناً فَرَقْناهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَی النّاسِ عَلی مُکْثٍ وَ نَزَّلْناهُ تَنْزِیلاً.
قرآن را بخش بخش بر تو نازل کردیم تا آن را بر مردم به آرامی بخوانی و آن را به تدریج فرو فرستادیم».
ب-در آیۀ 32 فرقان سخن کافران را نقل می کند که از روی طعن گفتند:چرا قرآن (مانند دیگر کتب آسمانی)به یکباره نازل نمی شود:
ص:45
«وَ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوْ لا نُزِّلَ عَلَیْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً واحِدَةً .
آنان که کافر شدند،گفتند:چرا قرآن یکباره بر او نازل نمی شود؟».
این سخن اعتراضی بود به نزول تدریجی قرآن؛بدین معنا که اگر محمد صلی الله علیه و آله پیامبر بود،می باید دین او کامل و تام می بود و اصول،فروع،فرایض و سنّت هایش یکجا نازل می شد و حال که چنین نیست و او برای هر رخدادی سخنی می سازد،اجزای کتاب او منظم نیست،بلکه سخنانی پراکنده است. (1)خداوند در پایان آیه،بی آن که ادعای کافران را دربارۀ نزول تدریجی تکذیب کند،از فایدۀ آن سخن می گوید که استوار ساختن قلب پیامبر صلی الله علیه و آله است:
«کَذلِکَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَکَ .
این چنین فرستادیم تا دلت را با آن ثبات دهیم».
2.آیۀ «شَهْرُ رَمَضانَ الَّذِی أُنْزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ ؛ماه رمضان که در آن،قرآن فرو فرستاده شد» و آیاتِ مشابه،که به ظاهر از نزول دفعی در ماه رمضان سخن می گویند،از گذشته و آنچه پیش تر نازل شده خبر می دهند و خود در زمرۀ آن قرار نمی گیرد و شکی نیست که این آیات،خود،جزء قرآن اند؛پس نمی توان گفت که همۀ قرآن در شب قدر نازل شده است.این آیات فقط در صورتی می توانند از خود نیز خبر دهند که خود نیز در شب قدر نازل شده و به صیغۀ زمان حال(نظیر«الذی ینزل»یا«إنّا ننزِله»)باشند نه ماضی،در حالی که چنین نیست.نتیجه آن که منظور از نزول در شب قدر،آغاز نزول است،نه نزول دفعی و یکبارۀ قرآن. (2)
3.آیاتی که از نزول قرآن در شب قدر سخن می گویند و گروه نخست به آنها تمسک جسته اند،بر نزول دفعی دلالتی ندارند؛زیرا در وقت نزول این آیات، بخشی از قرآن هنوز نازل نشده بود و از این رو،از واژۀ«قرآن»تنها بخشی از آن به
ص:46
فهم عرفی تبادر می شد.خدا نیز طبق فهم عرفی مخاطبان عصر نزول،«قرآن»را به معنای همان بخش نازل شده به کار برده است،نه همه آن و بدین سان،مقصود از قرآن،بخشی از آن است و مراد از«نزولِ قرآن»در آیات یاد شده،آغاز نزول قرآن است نه نزول کلّ قرآن. (1)در آیات 1-3 دخان: «حم * وَ الْکِتابِ الْمُبِینِ * إِنّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَةٍ مُبارَکَةٍ ؛حم.سوگند به کتاب روشنگر.ما آن را در شبی فرخنده فرو فرستادیم» نیز کلمۀ «الکتاب»با الف و لام عهد همراه است و مراد از آن کلّ قرآن نیست،بلکه همان قدری مراد است که برای مردم معهود بوده (2)و آن،تنها بخش نازل شده تا آن زمان است.
4.بررسی موارد کاربرد«تنزیل»و«انزال»در قرآن نشان می دهد که نظر طرفداران دیدگاه دفعی و تدریجی(اختصاص کاربرد انزال به نزول دفعی و تنزیل به نزول تدریجی)پذیرفتنی نیست؛زیرا گاه این دو تعبیر،از جمله در آیۀ «وَ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوْ لا نُزِّلَ عَلَیْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً واحِدَةً ؛ (3)کسانی که کافر شدند،گفتند:چرا قرآن،یکباره بر او نازل نمی شود؟» ،به جای هم به کار رفته اند. (4)
5.روایاتی که برای اثبات دیدگاه پیشین به کار رفته اند،خبر واحدند و خبر واحد موجب علم نمی شود،در حالی که شمار بیشتری از روایات که مشهورترند،با دیدگاه نزول تدریجی همسویند. (5)
6.خداوند در آیۀ 185 بقره از نزول قرآن در این ماه خبر داده است «شَهْرُ رَمَضانَ الَّذِی أُنْزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ» .اگر قرآن به بیت المعمور در آسمان چهارم نازل شده باشد فایدۀ چنین نزولی که مردم از آن بی بهره بوده اند چیست؟افزون بر این،یادکرد خدا از
ص:47
نزول قرآن در این ماه،برای بزرگداشت ماه رمضان است؛نزول بر بیت معمور طبق نظریۀ نزول بر بیت معمور بی آن که بر پیامبر نازل شده و به مردم برسد،چه بزرگداشتی برای ماه رمضان دارد؟ (1)
7.اگر همۀ قرآن به صورت دفعی در آغاز بعثت نازل شده باشد،بسیاری از خطاب های الهی در قرآن کریم عبث و غیر عقلایی می نمایند؛زیرا آنها به کسانی خطاب شده اند که در وقت خطاب حاضر نبوده اند و کسانی به سبب کاری سرزنش شده اند که هنوز آن کار را نکرده اند. (2)
8.بنا بر برخی روایات،مانند روایات مربوط به اصحاب کهف و ظهار،گاه مردم از موضوعاتی می پرسیدند و پیامبر می فرمود:در این باره هنوز چیزی بر من وحی نشده است؛در انتظار بمانید تا خداوند دربارۀ آن بر من وحی کند.این سخن نشان می دهد که قرآنِ معهود به گونۀ دفعی بر آن حضرت نازل نشده است. (3)
9.این که در تبیین نزول دفعی گفته می شود که«روح قرآن»بر پیامبر نازل شده فقط یک ادعاست؛زیرا هیچ آیه یا روایتی به«روح قرآن»اشاره نکرده و قرآن را با «روح»یا کلمات مشابه همراه نساخته و از«نزول قرآن به گونۀ اجمال»سخن نگفته است.ثانیاً مراد از روح و اجمال قرآن چیست؟اگر خلاصه ای از مضامین قرآن است، می باید پیامبر در وقت پرسش مردم،پاسخی ارائه می کرد،نه آن که آنان را به انتظار فرا خواند تا وحی فرا برسد. (4)
بررسی ادلّه و شواهد دو دیدگاه،حاکی از ترجیح دیدگاه«دفعی و تدریجی»بر «تدریجی»است.دیدگاه نخست،نزول تدریجی قرآن را رد نمی کند؛بنا بر این،
ص:48
با صراحتِ آیاتی که از نزول تدریجی قرآن خبر می دهند،ناسازگار نیست.این آیات تنها وجود نزول تدریجی را ثابت کرده اند و به هیچ روی،بر نفی نزولی دیگر دلالت ندارند.قرآن کریم افزون بر این،چنان که گذشت آیاتی دارد که بر نزول دفعی دلالت دارند و توجیه و تفسیر آنها بر وجهی دیگر خلاف ظاهر آنها و نیازمند دلیل معتبر است.
نزول قرآن به صورت دفعی الزاماً بدین معنا نیست که قرآن کریم در قالب الفاظ و کلمات به صورت آیات و سور و به شکل تفصیلی نازل شده است.بنا بر این دیدگاه، حقیقت قرآن،الفاظ،اجزا،فصول،شئون و زمان ندارد.این حقیقت در نزول دفعی بر پیامبر نازل شده است و در نزول تدریجی،همان حقیقت به جامۀ الفاظ و کلمات و زمان و شأن نزول درآمده و به تدریج بر آن حضرت فرود آمده است؛از این رو، بسیاری از اشکال های گروه دوم بر این دیدگاه از قبیل اشکال دوم،سوم،هفتم و هشتم وارد نیست.
نزول دفعی و تدریجی قرآن بر قلب پیامبر یا بیت معمور،مقدمۀ نزول آن به صورت تدریجی و بهره مندی مردم از کلام الهی بوده است و از این رو حادثه ای سترگ و خجسته است و از همین رو،خداوند از آن به عنوان خصیصه ای برای ماه رمضان یاد کرده است. (1)
ادلۀ دیدگاه دوم،متعدد و مختلف اند و هم بر نقل قرآن و روایات تکیه دارند و هم بر ادلّه و شواهد عقلی و بدین روی،واحد بودن برخی اخبار موجب ردّ آن نمی شود؛افزون بر این که گروه دوم نیز در استدلالات روایی خود بر اخبار واحد تکیه کرده اند.
ص:49
27.امام صادق علیه السلام: نخستین سوره ای که بر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله نازل شد، «بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ. اِقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ» 1 بود و آخرین سوره «إِذا جاءَ نَصْرُ اللّهِ» 23 . (1)
28.تفسیر الطبری- به نقل از ضحّاک،از ابن عبّاس -: نخستین بار که جبرئیل علیه السلام بر محمّد صلی الله علیه و آله فرود آمد،گفت:ای محمّد ! بگو:پناه می برم به [خدای] شنوای دانا،از شیطان رانده شده.سپس گفت:بگو: «بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» و سپس گفت: «اِقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ» .
عبد اللّه [بن عبّاس] گفت:این،نخستین سوره ای بود که خدا با زبان جبرئیل علیه السلام بر محمّد صلی الله علیه و آله فرو فرستاد و به او دستور داد که فقط به خدا پناه ببرد،نه آفریده های او. (2)
29.امام علی علیه السلام: از پیامبر صلی الله علیه و آله در بارۀ ثواب [قرائت] قرآن پرسیدم.ایشان،مرا از ثواب یکایک سوره ها،به ترتیبی که از آسمان نازل شده بودند،آگاه ساخت.بنا بر این،
ص:50
نخستین چیزی که در مکّه بر ایشان نازل شد،فاتحة الکتاب بود و سپس «اِقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ» . (1)
30.دلائل النبوّة ،بیهقی-به نقل از عمرو بن شُرَحبیل -: پیامبر خدا صلی الله علیه و آله به خدیجه فرمود:
«من وقتی تنها می شوم،صدایی می شنوم...[که می گوید:] ای محمّد! بگو: «بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ * اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ» تا می رسد به «وَ لاَ الضّالِّینَ»» . (2)
31.صحیح البخاری- به نقل از جابر بن عبد اللّه -: از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله که در بارۀ دورۀ توقّف وحی،سخن می گفت،شنیدم که فرمود:«داشتم می رفتم که ناگاه،از آسمان صدایی شنیدم.سرم را بلند کردم و همان فرشته ای را که در حِرا نزدم آمده بود،دیدم که بر تختی میان آسمان و زمین،نشسته است.از وحشت،یکّه خوردم.[به خانه] برگشتم و گفتم:"مرا بپوشانید ! مرا بپوشانید!" و ردایی بر من پوشاندند.پس خداوند متعال، «یا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ» را تا «اَلرُّجْزَ فَاهْجُرْ» ،فرو فرستاد،و این،پیش از آن بود که نماز، واجب شود. «اَلرُّجْزَ» ،همان بت ها هستند». (3)
32.تفسیر ابن کثیر- به نقل از ابن عبّاس -: نخستین چیزی که نازل شد،سورۀ مزّمّل بود. (4)
ص:51
33.امام باقر علیه السلام: نخستین سوره ای که بر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله نازل شد، «سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ الْأَعْلَی» بود. (1)34.تفسیر الفخر الرازی- به نقل از ابن عبّاس -: نخستین چیزی که نازل شد، «سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ» بود. (2)
35.امام علی علیه السلام: نخستین چیزی که از قرآن نازل شد، «قُلْ تَعالَوْا أَتْلُ ما حَرَّمَ رَبُّکُمْ عَلَیْکُمْ» بود. (3)
36.تفسیر الطبری: ابن جُرَیج گفت:ابن عبّاس گفت:آخرین آیه ای که از قرآن نازل شد، این بود: «و بترسید از روزی که در آن،به سوی خدا باز گردانیده می شوید.سپس به هر کس،آنچه به دست آورده،تمام داده می شود و آنان،مورد ستم قرار نمی گیرند» .
ابن جریج گفت:می گویند:بعد از نزول این آیه،پیامبر خدا صلی الله علیه و آله نُه شب،زنده بود که از روز شنبه،آغاز شد و ایشان،روز دوشنبه،در گذشت. (4)
ص:52
37.صحیح البخاری- به نقل از ابن عبّاس -: آخرین آیه ای که بر پیامبر صلی الله علیه و آله نازل شد،آیۀ رِبا بود. (1)
38.معانی القرآن- به نقل از ابن عبّاس -: آخرین آیه ای که نازل شد، «قطعاً برای شما،پیامبری از خودتان آمد» بود. (2)
39.مجمع البیان -به نقل از بَراء بن عازِب-:آخرین سوره ای که به طور کامل [و یک جا] نازل شد،سورۀ برائت بود و آخرین آیه ای که نازل شد،آیۀ پایانی سورۀ نساء بود یعنی: «از تو [در بارۀ کَلاله] فتوا می خواهند» ،تا آخر آیه. (3)
40.تاریخ الیعقوبی: گفته شده:آخرین آیۀ نازل شده بر پیامبر صلی الله علیه و آله،این است: «امروز،دینتان را کامل کردم و نعمتم را بر شما تمام نمودم و اسلام را دین مورد پسند قرار دادم» .این گزارش،
ص:53
صحیح و ثابت و روشن است و نزول آیه در روز تصریح بر ولایت امیر مؤمنان علی بن ابی طالب-که درودهای خدا بر او باد-در غدیر خُم بوده است. (1)
41.المستدرک علی الصحیحین -به نقل از عبد اللّه بن عمرو-:آخرین سوره ای که نازل شد، سورۀ مائده بود. (2)
42.امام صادق علیه السلام: نخستین چیزی که بر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله نازل شد، «بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ. اِقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ» بود و آخرینش،سورۀ «إِذا جاءَ نَصْرُ اللّهِ» . (3)
43.مجمع البیان -به نقل از ابن عبّاس-:چون «إِذا جاءَ نَصْرُ اللّهِ وَ الْفَتْحُ» نازل شد، پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:«این،خبرِ درگذشت من است و من در همین سال،از دنیا می روم». (4)
ص:54
(1)روایات فریقین و نیز گزارش های تاریخی گوناگون در بارۀ نخستین و واپسین وحی الهی (2)موجب شده اند تا وحدت نظری در این موضوع محقق نشود.به همین دلیل نظریه های ارائه شده نیز بر ادله ای محکم و خدشه ناپذیر مبتنی نیستند.با این همه می توان با بررسی ادله و ملاحظه قراین،برخی احتمال ها را تقویت کرد.
در بارۀ نخستین آیه یا سورۀ نازل شده دیدگاه هایی وجود دارد که از این میان سه دیدگاه شایان توجه اند: (3)
1.مشهور مفسران و دانشوران علوم قرآنی، (4)پنج آیه نخست سورۀ علق را که نزول آنها مقارن آغاز بعثت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بوده،نخستین وحی الهی برشمرده اند و به شماری از احادیث استناد کرده اند؛ (5)از جمله در حدیثی از امام صادق علیه السلام نقل شده است که:
أَوَّلُ مَا نَزَلَ عَلَی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله «بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ اِقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ» ، وآخِرُهُ: «إِذا جاءَ نَصْرُ اللّهِ...» .
ص:55
نخستین سوره ای که بر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرود آمد،[این بود]: «به نام خداوند رحمتگر مهربان.بخوان به نام پروردگارت» .و واپسین سوره ای که فرود آمد،این بود: «آن گاه که یاری خدا فرا رسید» . (1)
این روایت از امام رضا علیه السلام به نقل از پدرش،موسی بن جعفر علیه السلام،از امام صادق علیه السلام نیز گزارش شده است. (2)در تفسیر القمی روایتی با همین مضمون از امام باقر علیه السلام نقل شده است. (3)البته در این که نخستین وحی قرآنی چند آیۀ اول سورۀ علق است یا همۀ سوره،اختلاف است.برخی با توجه به سیاق آیات سورۀ علق،نزول تمام این سوره را یکباره دانسته اند. (4)
2.برخی با استناد به حدیث ابوسلمه از جابر بن عبد اللّه،سورۀ مدثّر را نخستین سورۀ نازل شده معرفی کرده اند،در حالی که این حدیث منافاتی با نزول چند آیه از سورۀ علق پیش از این سوره ندارد؛ (5)زیرا در متن حدیث هیچ گونه اشاره ای به این نشده که نخستین وحی قرآنی آیات نخست این سوره است و تنها استنباط جابر از گفتۀ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله چنین بوده است.شاید هم این حدیث به اولین نزول پس از ایام فَتْرت(دوره انقطاع وحی) (6)اشاره داشته باشد.شاهدِ این مدعا حدیث دیگری از جابر بن عبد اللّه است که بر اساس آن پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله از فترت وحی سخن گفته است. (7)
3.گروه سوم،نخستین سورۀ نازل شده را فاتحه می دانند. (8)به نقل از زمخشری
ص:56
بیشتر مفسران معتقدند که سورۀ فاتحه نخستین سورۀ نازل شده است. (1)طَبْرِسی (2)و واحدی نیشابوری (3)با استناد به روایاتی این قول را پذیرفته اند.افزون بر این،بر پایۀ برخی روایات،جبرئیل در نخستین روز بعثت،نماز و وضو را طبق آیین اسلام به پیامبر تعلیم داد (4)و آن حضرت از آغاز با گروه کوچک یاران خود(علی،جعفر،زید و خدیجه)به همان روش نماز می گزارد (5)که لازمۀ آن،مقرون بودن بعثت با نزول سورۀ حمد است.به نقل از سیوطی هرگز زمانی نبوده است که نماز در اسلام بدون فاتحة الکتاب باشد. (6)روایت
«لا صَلاةَ إلّابِفاتِحَةِ الکِتابِ؛ (7)نمازی جز به فاتحة الکتاب بر پا نمی شود»مؤیّد همین گزارش است.
در نگاهی کلی به این سه دیدگاه،شاید بتوان چنین نتیجه گرفت که نزول سه یا پنج آیه از آغاز سورۀ علق با آغاز بعثت مقارن بوده است،سپس چند آیه از ابتدای سورۀ مدثّر نازل شده است؛ (8)ولی نخستین سورۀ کاملِ فرود آمده بر پیامبر صلی الله علیه و آله،سورۀ حمد است (9)که«فاتحة الکتاب»خوانده می شود. (10)همچنین می توان گفت که در هر صورت نخستین آیه ای که بر پیامبر صلی الله علیه و آله نازل شده،«بسم اللّه الرحمن الرحیم»است؛ (11)زیرا همۀ سوره های قرآن به جز برائت با این آیه آغاز می شوند و شیعه معتقد است که«بسم اللّه
ص:57
الرحمن الرحیم»در هر سوره جزو آن سوره و آیه ای مستقل است. (1)
اما روایت منقول از امام علی علیه السلام که در آن،نخستین وحی قرآنی،آیۀ 151 از سورۀ انعام دانسته شده، (2)از چند جهت اشکال دارد،از جمله این که به نقل از ابن عباس و دیگران،سورۀ انعام از سوره هایی است که همۀ آن،یکجا نازل شده است. (3)دوم این که بر پایۀ روایت دیگری از ابن عباس،آیۀ 151 از سورۀ انعام،مدنی است. (4)
زرقانی در مناهل العرفان،در بارۀ واپسین آیه یا آیاتِ نازل شده،ده دیدگاه را نقل کرده (6)که مهم ترین آنها عبارت اند از:
1.آیۀ 281 از سورۀ بقره:بر اساس شمار زیادی از روایات،آخرین آیه ای که بر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نازل شد «وَ اتَّقُوا یَوْماً تُرْجَعُونَ فِیهِ إِلَی اللّهِ ثُمَّ تُوَفّی کُلُّ نَفْسٍ ما کَسَبَتْ وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ ؛از روزی هراسناک باشید که در آن به خداوند بازگردانده می شوید،سپس به هر کسی هر چه اندوخته کاملاً داده می شود،و به آنان ستم نمی شود» بود که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله با اشارۀ جبرئیل آن را در میان آیه ربا و آیه دَیْن(پس از آیۀ 280)از سورۀ بقره قرار داد و پس از آن پیامبر بیش از 21 روز و بنا بر قولی بیش از نه شب زنده نبود. (7)
2.بخشی از آیۀ 3 از سورۀ مائده:به نقل یعقوبی،واپسین آیۀ نازل شده بر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله «اَلْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دِیناً ؛امروز دینتان را کامل کردم و نعمتم را بر شما تمام ساختم،و اسلام را دین مورد پسند برایتان قرار دادم»
ص:58
بود.یعقوبی همین نقل را صحیح و استوار دانسته،نزول این آیه را در روز ابلاغ امامت علی بن ابی طالب علیه السلام در غدیرخم تأیید می کند. (1)
در نقل دیگری آمده است که پس از سورۀ «إِذا جاءَ نَصْرُ اللّهِ» آیۀ «اَلْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ» فرود آمد و این آخرین آیه بود و آن حضرت صلی الله علیه و آله هشتاد روز پس از نزول این آیه در گذشت. (2)
3.آیۀ176 از سورۀ نساء:به گفتۀ براء بن عازب،آخرین آیۀ نازل شده «یَسْتَفْتُونَکَ قُلِ اللّهُ یُفْتِیکُمْ فِی الْکَلالَةِ إِنِ امْرُؤٌ هَلَکَ لَیْسَ لَهُ وَلَدٌ وَ لَهُ أُخْتٌ فَلَها نِصْفُ ما تَرَکَ وَ هُوَ یَرِثُها إِنْ لَمْ یَکُنْ لَها وَلَدٌ فَإِنْ کانَتَا اثْنَتَیْنِ فَلَهُمَا الثُّلُثانِ مِمّا تَرَکَ وَ إِنْ کانُوا إِخْوَةً رِجالاً وَ نِساءً فَلِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْنِ یُبَیِّنُ اللّهُ لَکُمْ أَنْ تَضِلُّوا وَ اللّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ ؛از تو [ در بارۀ کلاله ] فتوا می طلبند؛بگو:خدا در بارۀ کلاله فتوا می دهد:اگر مردی بمیرد و فرزندی نداشته باشد،و خواهری داشته باشد،نصفِ میراث از آنِ اوست.و آن [ مرد نیز ] از او ارث می برد،اگر برای او [ خواهر ] فرزندی نباشد.پس اگر [ ورثه فقط ] دو خواهر باشند،دوسوم میراث برای آن دو است،و اگر [ چند ] خواهر و برادرند،پس نصیب مرد،مانند نصیب دو زن است.خدا برای شما توضیح می دهد تا مبادا گم راه شوید،و خداوند به هر چیزی داناست» است. (3)فرّاء هم این آیه را،آخرین آیۀ نازل شده معرفی می کند. (4)
4.آیات پایانی سورۀ توبه:اُبیّ بن کعب،واپسین آیۀ نازل شده را آیات پایانی سورۀ توبه دانسته است: (5)
«لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ عَزِیزٌ عَلَیْهِ ما عَنِتُّمْ حَرِیصٌ عَلَیْکُمْ بِالْمُؤْمِنِینَ
ص:59
رَؤُفٌ رَحِیمٌ * فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُلْ حَسْبِیَ اللّهُ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِیمِ . (1)
فرستاده ای از خود شما برایتان آمده که سخت است بر او هر چیزی که شما را رنج می دهد.بر [هدایت] شما حریص است،و نسبت به مؤمنان دلسوز و مهربان است.
پس اگر از حق روی بگردانند بگو:خداوند مرا کفایت می کند.هیچ معبودی جز او نیست.بر او توکل کردم و او صاحب عرش عظیم است» .
با بررسی مستند آرایی که به آنها اشاره شد،روشن می گردد که هیچ یک از آنها متکی به دلیل قاطعی نیست.بنا بر این باید گفت:
اولاً:آخرین آیه ای که بر پیامبر صلی الله علیه و آله نازل شده مشخص نیست.
ثانیاً:آرای یاد شده را می توان به آخریّت نسبی حمل کرد؛یعنی این آیات در اواخر عمر پر برکت پیامبر صلی الله علیه و آله نازل شده اند؛لیکن راویان آنها به دلیل آن که اطلاعات لازم در اختیارشان نبوده،هر یک تصور کرده اند که آخرین آیه همان است که آنها باور دارند.
در بارۀ واپسین سوره کاملی که نازل شده نیز گزارش های متعددی نقل شده است:
1.سورۀ نصر:
«بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ * إِذا جاءَ نَصْرُ اللّهِ وَ الْفَتْحُ * وَ رَأَیْتَ النّاسَ یَدْخُلُونَ فِی دِینِ اللّهِ أَفْواجاً * فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ وَ اسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ کانَ تَوّاباً .
به نام خداوند رحمتگر مهربان.آن گاه که یاری و ظفر خداوند آمد،و مردم را بینی
ص:60
که گروه گروه وارد دین خدا می شوند،پس پروردگارت را با حمد تسبیح کن و از او درخواست آمرزش نما که او توبه پذیر است» .
با نزول این سوره،صحابه خرسند شدند؛زیرا پیروزی مطلق اسلام بر کفر و تثبیت و استحکام پایه های دین با گرویدن گروه های مختلف مردم را بشارت می داد.
ولی عباس عموی پیامبر،به سبب خبر دادن سوره از پایان کار پیامبر،از نزول آن سخت غمناک شد و پیامبر پس از آن دو سال بیشتر زنده نبود. (1)
در روایتی از امام صادق علیه السلام و نیز امام رضا علیه السلام آخرین سوره، «إِذا جاءَ نَصْرُ اللّهِ وَ الْفَتْحُ» معرفی شده است. (2)از ابن عباس نیز گزارش شده که آخرین سوره،نصر است. (3)
2.سورۀ برائت:روایاتی آخرین سوره را برائت معرفی کرده است که نخستین آیات آن در سال نهم هجری نازل شد و پیامبر صلی الله علیه و آله علی علیه السلام را فرستاد تا آن را بر جمع مشرکان بخواند. (4)
3.سورۀ مائده:در روایتی آخرین سورۀ نازل شده،مائده دانسته شده است. (5)
در جمع بندی روایات مربوط به آخرین سوره ای که بر پیامبر نازل شده چند نکته شایان توجه است:
1.سورۀ نصر،در عام الفتح و سال هشتم هجری،در حجة الوداع و در منا،نازل گردیده است. (6)
ص:61
2.سورۀ برائت،پس از فتح مکّه و در سال نهم هجری،نازل شده است. (1)
3.مطابق برخی از گزارش ها،سورۀ مائده آخرین سوره ای است که بر پیغمبر نازل شده است. (2)
4.بر پایۀ روایتی که از امام صادق علیه السلام و امام رضا علیه السلام نقل شده و گزارش های متعددی که در منابع شیعه و سنی آمده، (3)سورۀ نصر،آخرین سوره ای است که بر پیامبر صلی الله علیه و آله نازل گردیده است.
با در نظر گرفتن نکات یاد شده می توان گفت:بخش هایی از سورۀ مائده و برائت از واپسین آیات نازل شده است،ولی آخرین سوره ای که به صورت کامل نازل شد، سورۀ نصر است.
ص:62
قرآن
«روح الأمین(جبرئیل)،آن را بر دلت نازل کرد،تا از هشدار دهندگان باشی». 1
حدیث
44.امام علی علیه السلام -در بارۀ این سخن خداوند متعال: «وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْری * عِنْدَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهی؛ 2 و قطعاً بار دیگر هم او را دیده است،نزدیک سِدرَةُ المُنتَهی» -:یعنی محمّد صلی الله علیه و آله.او نزدیک سِدرة المُنتَهی بود؛جایی که هیچ آفریده ای از آفریدگان خدا،از آن فراتر نمی رود.سخن خدا در آخر آیه که: «دیده اش منحرف نگشت و [از حد] در نگذشت.به راستی که [برخی] از آیات بزرگِ پروردگار خود را دید» 3،[یعنی] جبرئیل علیه السلام را در چهرۀ واقعی اش،دو بار دید:این بار و باری دیگر؛چرا که جبرئیل علیه السلام،مخلوقی بس بزرگ [و تنومند] است.او از روحانیانی است که خلقت و چگونگی آنها را کسی جز خداوند،پروردگار جهانیان،درک نمی کند. 4
45.امام باقر علیه السلام -در بارۀ این سخن خداوند: «حَتّی إِذا فُزِّعَ عَنْ قُلُوبِهِمْ قالُوا ما ذا قالَ رَبُّکُمْ قالُوا الْحَقَّ وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْکَبِیرُ؛ تا چون هراس از دل هایشان برطرف شد،گفتند:«پروردگارتان، چه فرمود؟».گفتند:حقیقت.و اوست بلندمرتبه و بزرگ» -:در فاصلۀ مبعوث شدن
ص:63
عیسی بن مریم علیه السلام تا مبعوث شدن محمّد صلی الله علیه و آله،اهل آسمان ها،دیگر وحی ای را نشنیدند.پس هنگامی که خداوند،جبرئیل علیه السلام را به سوی محمّد صلی الله علیه و آله فرستاد،آسمانیان صدای وحی شدن قرآن را که مانند صدای افتادن آهن بر روی تخته سنگ بود، شنیدند و از هوش رفتند.چون از وحی فراغت یافت،جبرئیل علیه السلام باز گشت و از اهل هر آسمانی که می گذشت،هراس از دل هایشان برطرف می شد؛یعنی دل هایشان آرام می گرفت و به یکدیگر می گفتند: «پروردگارتان،چه فرمود؟گفتند:حقیقت.و اوست بلندمرتبه و بزرگ» . (1)
46.إمتاع الأسماع -به نقل از شُرَیح بن عبد اللّه-:چون پیامبر صلی الله علیه و آله به آسمان رفت و خدا به بنده اش آنچه را باید وحی کند،وحی فرمود،جبرئیل علیه السلام به سجده افتاد تا آن گاه که خدا به بنده اش آنچه را باید خبر دهد،خبر داد.آن گاه،[جبرئیل علیه السلام ] سر از سجده برداشت و من،او را در خلقت واقعی اش دیدم؛آراسته به زِبَرجَد و لؤلؤ و یاقوت،و به نظرم رسید که آب چشمانش،افق را پُر کرده است.من تا پیش از آن زمان،او را به صورت های گوناگون می دیدم و غالباً به صورت دِحیۀ کَلْبی می دیدمش.گاهی اوقات هم چنان می دیدمش که کسی،دیگری را از پشت غربال می بیند. (2)
ص:64
قرآن
«و بی گمان،تو قرآن را از نزد فرزانه ای دانا دریافت می کنی». 1
حدیث
47.کمال الدین: پیامبر صلی الله علیه و آله گاه که در میان یارانش بود،از هوش می رفت و عرق می ریخت، و چون به خود می آمد،می فرمود:«خداوند عز و جل چنین و چنان فرمود و شما را به فلان کار،امر کرد و از فلان کار،نهی فرمود»....
از امام صادق علیه السلام در بارۀ حالت غشی که پیامبر صلی الله علیه و آله را می گرفت،سؤال شد که:آیا این حالت،هنگام فرود آمدن جبرئیل علیه السلام به ایشان دست می داد؟
امام صادق علیه السلام فرمود:«نه.جبرئیل علیه السلام هر گاه نزد پیامبر صلی الله علیه و آله می آمد،بدون اجازه بر ایشان وارد نمی شد،و چون بر ایشان وارد می شد،بنده وار،در برابرش می نشست.
این حالت،فقط زمانی رُخ می داد که خداوند عز و جل بدون مترجم و واسطه،با ایشان سخن می گفت». 2
قرآن
«و هیچ بشری را نرسد که خدا با او سخن گوید،جز از راه وحی،یا از فرا سوی حجابی،یا
ص:65
فرستاده ای را بفرستد و به اذن او،هر چه بخواهد،وحی نماید.آری.اوست بلندمرتبۀ سنجیده کار،و همین گونه،وحی از امر خودمان را به سوی تو وحی کردیم.تو نمی دانستی کتاب چیست و نه ایمان [کدام است]؛ولی آن را نوری گردانیدیم که هر کس از بندگان خود را بخواهیم،به وسیلۀ آن،راه می نماییم». (1)
حدیث
48.بصائر الدرجات -به نقل از زُراره-:از امام باقر علیه السلام پرسیدم:رسول،چه کسی است؟ نبی،چه کسی است؟و مُحدَّث کیست؟
فرمود:«رسول،کسی است که جبرئیل علیه السلام نزدش می آید و رو در رو،با وی سخن می گوید.رسول،او را می بیند،همچنان که یکی از شما،فردی را که با وی سخن می گوید،می بیند.این،رسول است.
نبی،کسی است که در خواب،جبرئیل علیه السلام نزدش می آید،مانند رؤیای ابراهیم علیه السلام و یا حالت چُرتی که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله را می گرفت و در هنگام خواب،جبرئیل علیه السلام نزدش می آمد.نبی،این گونه است.بعضی از ایشان،رسالت و نبوّت را با هم دارند.برای نمونه،پیامبر خدا صلی الله علیه و آله رسولی بود که جبرئیل علیه السلام نزدش می آمد و رو در رو،با وی سخن می گفت و ایشان،او را می دید و در خواب هم نزدش می آمد.
امّا مُحدَّث،کسی است که سخن فرشته را می شنود و با او سخن می گوید،بدون آن که وی را ببیند و بدون این که به خواب او هم بیاید». (2)
ص:66
49.امام باقر علیه السلام: پیامبران،پنج گونه اند:برخی از آنان،صدا[ی وحی] را مانند صدای [به هم خوردن] زنجیر می شنوند و مقصود را در می یابند.برخی در خواب به آنان،خبر داده می شود،مانند یوسف علیه السلام و ابراهیم علیه السلام.برخی شان [فرشته را] مشاهده می کنند و برخی،در قلبشان ضربه زده و در گوششان،زنگ زده می شود (1). (2)
50.صحیح مسلم -به نقل از انَس بن مالک-:روزی پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در میان ما بود که ناگاه، چُرتش گرفت(/به حالت خلسه فرو رفت).سپس سرش را بلند کرد و لبخندی زد.
گفتیم:چرا می خندی،ای پیامبر خدا؟
فرمود:«اینک سوره ای بر من فرود آورده شد»و سپس خواند: «به نام خدای بخشندۀ مهربان.ما به تو کوثر دادیم.پس برای پروردگارت،نماز بگزار و قربانی کن.بی تردید،دشمنت، خود،بُریده نسل است» (3). (4)
ص:67
51.صحیح البخاری -به نقل از عایشه-:پیامبر خدا صلی الله علیه و آله را دیدم که در یک روز بسیار سرد، وحی بر او نازل می شود و پس از قطع شدن وحی،از پیشانی اش،عرق می ریخت. (1)
52.فتح الباری -به نقل از عایشه،در بارۀ پیامبر خدا صلی الله علیه و آله-:هر گاه بر ایشان وحی فرود می آمد،عرق می ریخت. (2)
53.المناقب ،ابن شهرآشوب-به نقل از ابن عبّاس-:پیامبر صلی الله علیه و آله هر گاه قرآن بر او نازل می شد،آن را با زبان و لبانش می گرفت [و بازگو می کرد] و از این بابت،به سختی و رنج می افتاد.پس این آیه بر او نازل شد: «زبانت را به آن مجنبان» (3).
و زمانی که بر ایشان،وحی فرود می آمد،درد شدیدی از آن احساس می کرد و سردرد می گرفت و احساس سنگینی می کرد. (4)
54.مسند ابن حنبل -به نقل از عبد اللّه بن عمرو-:از پیامبر صلی الله علیه و آله پرسیدم:ای پیامبر خدا ! آیا وحی را حس می کنید؟
پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود:«آری.صداهایی [مانند صدای زنگ و به هم خوردن زنجیر] می شنوم.سپس ساکت می مانم.هر بار که بر من وحی می شود،احساس می کنم که جانم کَنْده می شود». (5)
ص:68
55.مسند ابن حنبل -به نقل از عبد اللّه بن عمرو-:سورۀ مائده در حالی بر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله نازل شد که سوار بر شترش بود و آن حیوان نتوانست پیامبر صلی الله علیه و آله را تحمّل کند.از این رو،ایشان از شتر،پیاده شد. (1)
نکته
در بارۀ گزارش هایی که حالت پیامبر صلی الله علیه و آله را در حال نزول وحی بیان کرده اند،چند نکته قابل توجّه است:
1.هیچ یک از این گزارش ها،از اهل بیت علیهم السلام نقل نشده است.
2.سند گزارش های یاد شده،از اعتبار لازم برخوردار نیست.
3.آنچه از مجموع گزارش ها می توان استنباط کرد،این است که حالت پیامبر خدا صلی الله علیه و آله هنگام نزول وحی،دگرگون می شد،به گونه ای که هر کس ایشان را می دید، متوجّه غیر عادی بودن حال ایشان می گردید؛امّا نمی توان تفسیر قطعی و دقیقی از حال ظاهری ایشان ارائه کرد،چه رسد به حال درونی آن بزرگوار.
56.امام باقر علیه السلام: قرآن،یکی است و از پیشگاه خدای یگانه فرود آمده؛امّا اختلاف ها از جانب راویان است. (2)
ص:69
57.الکافی -به نقل از فضیل بن یسار-:به امام صادق علیه السلام گفتم:مردم می گویند که قرآن،بر هفت حرف،نازل شده است.فرمود:«دروغ می گویند دشمنان خدا! قرآن به یک حرف،از سوی یک خدا،نازل شده است». (1)
58.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: قرآن،بر هفت حرف،نازل شده است.برای هر آیه ای،ظاهری و باطنی است. (2)
59.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: قرآن به هفت حرف،نازل شده است.برای هر حرفی،ظاهری و باطنی است،و برای هر حرفی حدّی است،و برای هر حدّی،اصلی(حقیقتی)است. (3)
60.امام باقر علیه السلام: تفسیر قرآن،به هفت حرف است.پاره ای،اتّفاق افتاده اند و پاره ای دیگر هنوز اتّفاق نیفتاده اند که امامان،آنها را می شناسند. (4)
61.الخصال -به نقل از حمّاد بن عثمان-:به امام صادق علیه السلام گفتم:از شما،حرف و حکایت های متفاوتی شنیده می شود.فرمود:«قرآن،بر هفت حرف،نازل شده است.کم ترین کار امام،این است که به هفت گونه نظر بدهد».سپس فرمود: «این، عطای ماست.[آن را] بی شمار ببخش،یا نگه دار» (5). (6)
ص:70
3
62.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: کتابِ نخست،از یک باب و بر یک حرف،نازل شد.قرآن،از هفت باب و بر هفت حرفِ باز دارنده،فرمان دهنده،حلال،حرام،محکم،متشابه و امثال، نازل شده است.حلالش را حلال و حرامش را حرام بشمارید.هر چه به شما دستور داده،عمل کنید،و از هر چه نهی کرده،خودداری کنید،و با امثالش عبرت بگیرید،و به محکمش عمل نمایید و به متشابه آن،ایمان بیاورید و بگویید: «به آن ایمان آوردیم.
همگی از نزد پروردگارمان است،و جز صاحبان خرد،پند نمی گیرند» (1). (2)
63.امام علی علیه السلام: قرآن،بر هفت حرف،نازل شده است که همگی روشن و بسنده است:
فرمان،نهی،تشویق،بیم دادن،جدال،قصّه و مَثَل. (3)
ص:71
پژوهشی در بارۀ احادیث نزول قرآن بر هفت حرف (1)
حدیث نزول قرآن بر هفت حرف،با مضامین مختلف و در عین حال نزدیک به هم، به طور گسترده در منابع روایی اهل سنت آمده است.برخی فراوانی این روایات را در حدّ تواتر می دانند.ابن جزری نام بیست تن از صحابه را ذکر کرده که این حدیث را از پیامبر نقل کرده اند. (2)بخاری،مسلم،ابی داوود،ترمذی،و نسائی،از صاحبان صحاح ستّه،هر یک با گشودن بابی مستقل به طرح این روایات پرداخته اند.در هر حال به نظر می رسد همۀ اهل سنت اصل این روایات را مسلّم و پذیرفته شده می دانند.شماری از این روایات بدین شرح اند:
احادیث«هفت حرف»،در منابع اهل سنّت،به تکرار و تنوّع،روایت شده اند:
1.بر پایۀ روایتی،عمر بن خطاب با هشام بن حکیم در چگونگی قرائت آیه ای از سورۀ فرقان اختلاف کردند.برای داوری به نزد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله رفتند و آن حضرت قرائت هر دو را با وجود اختلاف تأیید کرد و فرمود:
إنَّ القُرآنَ نَزَلَ عَلی سَبعَةِ أحرُفٍ. (3)
قرآن،بر هفت حرف،نازل شده است.
ص:72
2.ابن عباس گزارش می کند که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود:
أَقرَأَنی جِبریلُ عَلی حَرفٍ فَراجَعتُهُ فَلَم أزَل أستَزیدُهُ ویَزیدُنی حَتّی انتَهی إلی سَبعَةِ أحرُفٍ. (1)
جبرئیل قرآن را بر یک حرف(قرائت)بر من اقراء کرد،پس به او مراجعه کردم و پیوسته حروف بیشتری را طلب کردم و او نیز حروف بیشتری را اقراء کرد تا آن که به هفت حرف رسید.
3.اُبیّ بن کعب نیز روایتی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل کرده است که بر اساس آن جبرئیل به نزد پیامبر آمد و پیامبر را از سوی خدا مأمور قرائت قرآن بر یک حرف(قرائت)کرد.پیامبر صلی الله علیه و آله قرائت قرآن بر اساس یک حرف را فراتر از توان امّتش دانست و از خداوند عفو و مغفرت را خواست.نزول جبرئیل برای بار دوم و سوم اتفاق افتاد و جواز قرائت بر دو حرف و سه حرف را به پیامبر اعلام کرد و پیامبر نیز تقاضای خود را تکرار کرد تا این که جبرئیل برای بار چهارم فرود آمد و عرض کرد:
إنّ اللّهَ یَأمُرُکَ أَن تَقرَأَ امَّتُکَ القُرآنَ عَلی سَبعَةِ أحرُفٍ فَأیَّما حَرفٍ قَرَأوا عَلَیه فَقَد أصابوا. (2)
خداوند به تو فرمان داده که امّتت قرآن را بر هفت حرف بخوانند،پس بر هر حرفی که بخوانند،درست خوانده اند.
در این روایت همانند روایت پیش گفته از بخاری،از درخواست مکرر پیامبر صلی الله علیه و آله برای افزایش دادن تعداد قرائت های امّت،سخن به میان آمده است.
4.اُبیّ بن کعب در روایت دیگری نقل کرده است که پیامبر فرمود:
یا ابَیّ! إنّی أَقرَئتُ القُرآنَ فَقیلَ لی:عَلی حَرفٍ أو حَرفَینِ؟فَقالَ المَلَکُ الّذی مَعی:
قُل عَلی حَرفَینِ.قُلتُ:عَلی حَرفَینِ،فَقیلَ لی:عَلی حَرفَینِ أو ثَلاثَةٍ؟فَقالَ المَلَکُ
ص:73
الّذی مَعی:قُلْ عَلی ثَلاثَةٍ.قُلتُ:عَلی ثَلاثَةٍ،حَتّی بَلَغَ سَبعَةَ أَحرُفٍ،ثُمَّ قالَ:لَیسَ مِنها إلّاشافٍ کافٍ إن قُلتَ سَمیعاً عَلیماً عَزیزاً حَکیماً ما لَم تَختِم آیَةَ عَذابٍ بِرَحمَةٍ أو آیَةَ رَحمَةٍ بِعذابٍ. (1)
ای ابیّ،قرآن را قرائت کردم،ندا آمد:بر یک حرف یا دو حرف؟فرشته ای که همراهم بود گفت:بگو بر دو حرف.گفتم بر دو حرف.سپس ندا آمد بر دو حرف یا بر سه حرف؟همان فرشته گفت:بگو بر سه حرف.گفتم:بر سه حرف.تا این که به هفت حرف رسید.آن گاه رسول خدا فرمود:این هفت حرف هر یک شفادهنده و کفایت کننده است،اگر بگویی:سمیعاً،علیماً،عزیزاً،حکیماً مادام که آیۀ عذاب را به رحمت و آیۀ رحمت را به عذاب پایان نبری.
بر اساس ظاهر این روایت،جابه جاییِ کلمات و فواصل آیات،مادام که به تغییر اساسی در معنای آیه منتهی نشود،مُجاز است.تغییراتی را که در بارۀ مصحف عبد اللّه بن مسعود گزارش شده از این باب دانسته اند. (2)
5.نیز در منابع اهل سنّت آمده است:
لَقِیَ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله جَبرَئیلَ،فَقالَ:یَا جَبرَئیلُ! إنّی بُعِثتُ إلی أُمّةٍ أمّیینَ مِنهُمُ العَجوزُ و الشِّیخُ الکَبیرُ و الغُلامُ و الجارِیةُ و الرَّجُلُ الّذی لَم یَقرأ کِتاباً قَطُّ.قالَ:یا مُحمَّدُ! إنّ القُرآنَ انزِلَ عَلی سَبعَةِ أَحرُفٍ. (3)
پیامبر صلی الله علیه و آله جبرئیل را دید و فرمود:ای جبرئیل ! من بر امّتی برانگیخته شدم که امّی و فاقد سوادند.در میان آنان از پیرزن و پیرمرد گرفته تا زن و مرد جوان و کسی که هرگز کتابی نخوانده است،هست.جبرئیل گفت:ای محمد! قرآن به هفت حرف نازل شده است.
در میان روایات اهل سنّت،این روایت را می توان مقبول ترین روایت از جهت
ص:74
محتوا دانست که در آن از امّی بودن امّت و وجود کسانی که خواندن نمی دانند،سخن به میان آمده که می تواند حکایتگر صعوبت قرائت دقیق قرآن برای آنان باشد.
6.اهل سنّت از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله نقل کرده اند که:قرآن بر هفت حرف نازل شد:زجر و امر و حلال و حرام و محکم و متشابه و امثال. (1)
7.حدیث دیگری مشابه حدیث قبلی از طریق اهل سنّت روایت شده که نشان می دهد قرآن بر اساس ده حرف نازل شده است:
أُنزِلَ القُرآنُ عَلی عَشرَةِ أحرُفٍ:بَشیرٍ،ونَذیرٍ،وناسِخٍ،ومَنسوخٍ،وعِظَةٍ،ومَثَلٍ، ومُحکَمٍ،ومُتَشابِهٍ،وحَلالٍ،وحَرامٍ. (2)
قرآن،بر ده حرف،نازل شده است:بشارت دهنده،بیم دهنده،ناسخ،منسوخ، پند،مَثَل،محکم،متشابه،حلال و حرام.
در منابع روایی شیعه،روایت نزول قرآن بر هفت حرف،به دو صورتِ انکار و اثبات،نقل شده است:
1.در برخی از روایات،پدیدۀ اختلاف قرائات به طور کلی مورد انکار قرار گرفته است که این امر را باید از اختصاصات میراث روایی شیعه دانست؛زیرا در منابع روایی اهل سنّت،از انکار این دست از روایات،سخن به میان نیامده است.کلینی دو روایت معتبر در این زمینه نقل کرده است:
الف-امام باقر علیه السلام فرمود:
إنَّ القُرآنَ واحدٌ نَزَلَ مِن عِندِ واحدٍ وَلکِنَ الاختِلافَ یَجیءُ مِن قِبَلِ الرُّواةِ. (3)
قرآن،یکی است و از پیشگاه خدای یگانه فرود آمده؛امّا اختلاف ها از جانب راویان است.
ص:75
امام اختلاف در قرائات را وحیانی ندانسته،آن را به راویان نسبت می دهد.بر اساس این روایات مبدأ و منشأ قرآن واحد است و آنچه از او تراوش یافته،یعنی قرآن،نیز باید واحد باشد.
ب-در روایت دیگر آمده است:
عن الفضیل بن یسار:قُلتُ لِأَبی عَبدِاللّهِ علیه السلام:إنَّ النّاسَ یَقولونَ:إنَّ القُرآنَ نَزَلَ عَلی سَبعَةِ أحرُفٍ،فَقالَ:کَذَبوا أعداءُ اللّهِ،ولکِنَّهُ نَزَلَ عَلی حَرفٍ واحِدٍ مِن عِندِ الواحِدِ. (1)
فضیل بن یسار:به امام صادق علیه السلام گفتم:مردم می گویند که قرآن،بر هفت حرف، نازل شده است.فرمود:«دروغ می گویند دشمنان خدا! به یک حرف،از سوی یک خدا،نازل شده است».
از این که راوی می گوید:«مردم می گویند...»می توان برداشت کرد که روایات نزول قرآن به هفت حرف،به استناد روایات اهل سنّت در میان تودۀ مردم رواج یافته است.همچنین تعبیر
«کَذَبوا أعداءُ اللّهِ» تعبیری بسیار شدید و کوبنده است که در موارد خاص و انحرافات بزرگ از زبان ائمه علیهم السلام صادر شده است.
2.در برخی دیگر از روایات،نزول قرآن بر هفت حرف تأیید شده،اما مفهومی غیر از قرائات از آن اراده شده است.شیخ صدوق روایت زیر را از امام صادق علیه السلام نقل کرده است:
عن حمّاد بن عثمان:قُلتُ لِأَبی عَبدِاللّهِ علیه السلام:إنَّ الأَحادیثَ تَختَلِفُ عَنکُم!
قالَ:فَقالَ:إنَّ القُرآنَ نَزَلَ عَلی سَبعَةِ أحرُفٍ،وَأدنی ما لِلإِمامِ أن یُفتِیَ عَلی سَبعَةِ وُجوهٍ.ثُمَّ قالَ: «هذا عَطاؤُنا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِکْ بِغَیْرِ حِسابٍ» . (2)
حمّاد بن عثمان:به امام صادق علیه السلام گفتم:از شما،حرف و حکایت های متفاوتی
ص:76
شنیده می شود.فرمود:«قرآن،بر هفت حرف،نازل شده است.کم ترین کار امام، این است که به هفت گونه نظر بدهد».سپس فرمود: «این،عطای ماست.[آن را] بی شمار ببخش،یا نگه دار» .
از عبارت
«أدنی ما لِلإِمامِ أن یُفتِی عَلَی سَبعَةِ وجُوهٍ» می توان دریافت که هفت حرف به معنا و مدلول آیات ناظر است و به گونه ای است که امام می تواند بر اساس هر یک از آنها حکم صادر کند.
3.شیخ صدوق از پیامبر صلی الله علیه و آله چنین نقل کرده است:
أَتانی آتٍ مِنَ اللّه فَقالَ:إنّ اللّهَ عز و جل یَأمُرُکَ أنْ تَقرَأَ القُرآنَ عَلی حَرفٍ واحدٍ،فَقُلتُ:یا رَبِّ وَسِّع عَلی أُمَّتی،فَقالَ:إنَّ اللّه عز و جل یَأمُرُکَ أَن تَقَرأَ القُرآنَ عَلی حَرفٍ واحدٍ، فَقُلتُ:یا رَبِّ وَسِّع عَلی أُمَّتی،فَقالَ:إنَّ اللّه عز و جل یَأمُرُکَ أن تَقَرأَ القُرآنَ عَلی حَرفٍ واحدٍ،فَقُلتُ:یا رَبِّ وسِّع عَلی أُمَّتی،فَقالَ:إنَّ اللّه یَأمُرُکَ أن تَقَرأَ القُرآنَ عَلی سَبعَةِ أَحرُفٍ. (1)
پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود:کسی از جانب خدا نزد من آمد و گفت:خدا دستور می دهد که قرآن را بر یک حرف قرائت کنی.گفتم:خدایا،بر امّت من توسعه دِه.[ و این قضیه سه مرتبه تکرار شد ] پس آن شخص به من گفت:خداوند به تو دستور می دهد که قرآن را بر هفت حرف قرائت کنی.
ظاهر این روایت با روایاتی که از بخاری و مسلم نقل شد هماهنگ است که در آنها در بارۀ درخواست پیامبر صلی الله علیه و آله مبنی بر افزایش قرائت قرآن برای امّت سخن به میان آمده است.با این تفاوت که در روایات گذشته مخاطب چنین درخواستی جبرئیل بود؛اما در این روایت آمده است که پیامبر صلی الله علیه و آله در خطاب مستقیم با خداوند،افزایش قرائات قرآن را برای امت خود خواست.از آن جا که این روایات با روایات اهل سنّتْ هماهنگ است،برخی از دانشمندان شیعه آن را حمل بر تقیه کرده اند،چنان که برخی
ص:77
احتمال داده اند که این روایت،اشاره به بطون قرآن دارد. (1)
علامۀ مجلسی نیز روایتی از امام علی علیه السلام نقل کرده که در آن از نزول قرآن به هفت قسم به جای هفت حرف،سخن به میان آمده که هر قسم از آن،شفادهنده و کفایت کننده است:
وَلَقَد سَأَلَ أَمیرَ المُؤمِنین-صَلواتُ اللّه عَلَیه-شیعَتُهُ عَن مثل هذا،فَقالَ:إنَّ اللّه تَبارَکَ وَتَعالی أَنزَلَ القُرآنَ عَلی سَبعَةِ أَقسامٍ کُلُّ مِنها شافٍ کافٍ،وَهِیَ أَمرٌ،وَزَجرٌ وَتَرغیبٌ،وَتَرهیبٌ،وَجَدَلٌ،وَمَثَلٌ،وَقَصَصٌ. (2)
پیروان امیر المؤمنین-درودهای خداوند بر او باد-مشابه این را از ایشان پرسیدند و ایشان فرمود:خداوند خجسته و والا،قرآن را در هفت بخش فرو فرستاد که همگی آنها روشن و بسنده است:فرمان،نهی،تشویق،بیم دادن،جدال،مَثَل و قصّه.
این روایت با روایتی که از طریق اهل سنّت از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل شد و بر اساس آن، «احرف»اشاره به اقسام دارد، (3)هماهنگ است و هر دو روایت به تقسیم معنایی و گونه شناسی آیات،ناظرند.
اکثر صاحب نظران،مقصود از عدد هفت در این روایات را عدد حقیقی می دانند؛ هفت حرف،نه بیشتر و نه کمتر.برخی چون قاضی عیاض بر آن اند که عدد هفت در این جا به معنای مجازی به کار رفته و مراد از آن،کثرت است. (4)به نظر می رسد حمل «سبعة»بر کثرت،پذیرفتنی نباشد؛زیرا لازمۀ آن،حمل عدد«سبعه»بر خلاف ظاهر
ص:78
است،در حالی که دلیل روشنی بر آن اقامه نشده است.
اما در بارۀ این که مقصود از«سبعة أحرف»چیست،اختلاف شدیدی وجود دارد.
برخی این احتمالات را نزدیک به چهل احتمال دانسته اند (1)که به بررسی اهمّ آنها می پردازیم: (2)
1.تقسیم هفت گانۀ معنایی آیات: هفت حرف مورد نظر در روایات«سبعة أحرف» گونه های هفت گانۀ معنایی آیات قرآن است.به این معنا که با بررسی محتوایی آیات، نتیجه می گیریم که خداوند آنها را هفت گونه قرار داده است.این نظریه شبیه روایتی از حضرت امیر علیه السلام است که حروف قرآن را هفت گونه می داند. (3)این گونه ها عبارت اند از:1.وعد و وعید 2.محکم و متشابه 3.حلال و حرام 4.قصص 5.أمثال 6.امر 7.نهی. (4)
2.جایگزینی فواصل آیات: نزول قرآن بر هفت حرف،به معنای اجازه در جابه جایی میان فواصل آیات است،چنان که در روایت پیش گفته از سنن ابی داود به آن تصریح شده است،با این شرط که این جابه جایی به حدّ تناقض نرسد؛یعنی آیات رحمت به جای آیات عذاب و به عکس قرار نگیرد:
...حَتّی بَلَغَ سَبعَةَ أَحرُفٍ،ثُمَّ قالَ:لَیسَ مِنها إلّاشافٍ کافٍ إن قُلتَ سَمیعاً عَلیماً عَزیزاً حَکیماً ما لَم تَختِم آیَةَ عَذابٍ بِرَحمَةٍ أو آیَةَ رَحمَةٍ بِعذابٍ. (5)
...تا این که به هفت حرف رسید.آن گاه رسول خدا فرمود:این هفت حرف هر یک
ص:79
شفادهنده و کفایت کننده است،اگر بگویی:سمیعاً،علیماً،عزیزاً،حکیماً مادام که آیۀ عذاب را به رحمت و آیۀ رحمت را به عذاب پایان نبری.
3.جایگزینی کلمات متقارب: مقصود از نزول قرآن بر هفت حرف،جواز جایگزینی میان کلمات متقارب قرآن است؛به این معنا که می توان یک واژۀ قرآنی را برداشت و واژه ای متقارب و مترادف به جای آن گذاشت. (1)
4.انواع هفت گانۀ قرائات: مراد از«احرف سبعه»انواع هفت گانۀ قرائت قرآن است؛ یعنی با بررسی قرائات موجود می توان آنها را به هفت نوع قرائت تقسیم کرد و روایات مورد بحث با اشاره داشتن به این انواع،در مقام تجویز آنهاست.این انواع هفت گانۀ قرائات بدین شرح اند: 1) اختلاف قرائت،باعث تغییر اعراب می شود،بی آن که در معنا یا شکل ظاهری کلمه تغییری ایجاد کند؛نظیر آیۀ «هُنَّ أَطْهَرُ لَکُمْ» با ضمه یا فتحۀ«راء» .2) با اختلاف قرائت،ظاهر کلمه و با تغییر اعراب،معنای آن نیز تغییر کند؛نظیر آیۀ «رَبَّنا باعِدْ بَیْنَ أَسْفارِنا» که«باعد»به صیغۀ امر یا ماضی خوانده شود .3) با اختلاف قرائت،صورت و ظاهر لفظ باقی،اما با تغییر حروف،معنای لفظ تغییر کند؛نظیر واژۀ «نُنْشِزُها» که به صورت«ننشرها»قرائت شده است .4) با اختلاف قرائت،ظاهر لفظ تغییر یابد؛اما در عین حال،معنای آن با تغییر حروف تغییر نکند؛ نظیر آیۀ «کَالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ ؛همانند پنبۀ زده شده» که به صورت«کالصوف المنفوش» قرائت شده است .5) با اختلاف قرائت،صورت لفظ و معنای آن تغییر کند؛نظیر آیۀ «وَ طَلْحٍ مَنْضُودٍ ؛و درختان موز که میوه هایش خوشه خوشه روی هم چیده شده است» که به صورت«وطلع منضود»قرائت شده است .6) در پی اختلاف قرائت،فقرات یک آیه جابه جا شود؛نظیر آیۀ «وَ جاءَتْ سَکْرَةُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ ؛سکرات مرگ،حقیقت را آورد» که به صورت«و جاءت سکرة الحق بالموت»قرائت شده است .7) با اختلاف قرائت،در فقرات آیه فزونی و کاستی رخ دهد؛نظیر آیۀ «تِسْعٌ وَ تِسْعُونَ نَعْجَةً» که به صورت
ص:80
«تِسعٌ وَتِسعونَ نَعجَةً أُنثی»قرائت شده است. (1)
5.کیفیت های هفت گانۀ تلاوت قرآن: روایات«سَبعَةُ أحرُفٍ»ناظر به کیفیت های هفت گانۀ تلاوت قرآن اند؛به این معنا که چگونگی ادای کلمات قرآن را با دسته بندی هفت گانۀ آنها تعیین کرده اند.این موارد،عبارت اند از:ادغام،فتح،اظهار،تفخیم، ترقیق،إماله و مدّ. (2)مدافعان این نظریه در دفاع از آن می گویند که چون عرب در ادای آنها دارای لغت و لهجه های مختلف بود،خداوند از باب تسهیل،همه حالات تکلم به آنها را مجاز اعلام کرد. (3)
6.گویش های هفت گانه: شایع ترین نظریه در بارۀ روایت«سبعة أحرف»حمل آنها بر لهجه ها و گویش های مختلف است، (4)چنان که از ابن عباس نقل کرده اند که گفت:
«نَزَلَ القُرآنُ عَلی سَبعِ لُغاتٍ». کسانی که نزول قرآن بر هفت حرف را به معنای لهجه های مختلف عربی دانسته اند،خود در تحلیل این هفت گویش دچار اختلاف شده اند:
الف-برخی گفته اند که مراد،گویش های قبایل مختلف عربی است،بی آن که هفت لهجه منحصر به قبیله خاص باشد؛نظیر گویش قریش،هُذَیل،هَوازن،یمن.
ب-برخی آن را بر گویش های مختلف قبیله مُضر حمل کرده اند که خود دارای هفت قبیله بود به نام های:هذیل،کنانة،قیس،ضبة،تَیم الرباب،أسد بن خزیمة و قریش.
ج-برخی بر این باورند که مقصود،گویش های مختلف در درون قریش است؛ زیرا قرآن به لهجۀ قریش نازل شد،چنان که آیه «وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاّ بِلِسانِ قَوْمِهِ لِیُبَیِّنَ لَهُمْ ؛ (5)هیچ فرستاده ای را نفرستادیم مگر به زبان قوم خودش تا برایشان روشن کند»
ص:81
بر آن دلالت دارد. (1)
در تحلیل روایات و آرای پیش گفته می توان نکات زیر را به دست داد:
1.از منظر شیعه،قرآن بر یک حرف نازل شده و اختلافات قرائات،منشأ وحیانی ندارد،چنان که در روایت زراره از امام باقر علیه السلام و فضیل بن یسار از امام صادق علیه السلام بر آن تأکید شده است.بنا بر این،روایات نزول قرآن بر هفت حرف،به دلیل مخالف بودن با سخنان اهل بیت،فاقد اعتبارند. (2)افزون بر این،اختلاف و تناقض میان این روایات فراوان است و در بعضی از این روایات،میان سؤال و جواب تناسبی نیست، (3)چنان که برخی از دانشمندان اهل سنّت نیز به موهون بودن این روایات و اضطراب لفظی و معنوی آنها اذعان کرده اند. (4)
بر این اساس،می توان گفت:روایاتی که نزول قرآن به هفت حرف را تفسیر کرده اند بر فرض صدور،در واقع توجیه صحیحی است برای روایات«هفت حرف» تا از رواج نظریه های نادرست در این باره پیشگیری نمایند.
2.علامۀ طباطبایی در مواجهه با دیدگاه های فراوانی که در تفسیر احادیث«سبعة أحرف»بیان شده،با کمک برخی روایات پیش گفته این نظر را ترجیح داده است که «أحرف سبعه»بر اقسام هفت گانۀ معنایی حمل شود.این اقسام،بر اساس روایتی عبارت اند از:امر،زجر،ترغیب،ترهیب،جدل،قصص و مَثَل،و بر اساس روایت دیگری عبارت اند از:زجر،امر،حلال،حرام،محکم،متشابه و امثال. (5)به نظر
ص:82
می رسد این دیدگاه اگر چه با ظاهر شماری از روایات سبعة احرف-که در منابع اهل سنّت،انعکاس یافته و ناظر به چگونگی قرائت قرآن اند-ناسازگاری دارد،ولی بر اساس روایات اهل بیت،دارای محمل مناسبی است،بویژه آن که روایت شیخ صدوق هم بر تقیه حمل شده است. (1)
3.با تحلیلی که از نظریۀ پنجم ارایه شده و به معنای تفاوت لهجه دانسته شده،به نظر می رسد که تفاوت جوهری میان این نظریه و نظریۀ ششم وجود ندارد.بر این اساس،دو نظریۀ پنجم و ششم،روایت سبعة احرف را به معنای تفاوت لهجه دانسته اند.با فرض پذیرش صحّت صدور روایات سبعة احرف،نظریۀ ششم را می توان توجیه قابل قبولی برای این دست از روایات دانست،البته با این تفاوت که نباید لهجه های هفت گانۀ آن را منحصر در لهجه های عربِ معاصرِ نزول دانست.به عبارت روشن تر،چنان که در بررسی علل راهیافت پدیدۀ اختلاف قرائات آوردیم، به استناد روایات سبعة احرف می توان ادعا کرد که با توجه به جهانی بودن قرآن و موضوعیت داشتن قرائت عربی آن،خداوند،انحصار قرائت قرآن را منطبق با قرائت عربِ معاصرِ نزول،برداشته و به جهانیان اجازه داده که آن را مطابق با لهجه های خود تلاوت کنند.پیداست که لهجه های مختلف،هیچ گاه به معنای اختلاف در متن نخواهد بود.
4.نظریۀ سوم یعنی جایگزینی فواصل آیات،به دلایل زیر مردود است:
الف-به استناد آیۀ حفظ،هر نظریه ای که مستلزم پذیرش دخل و تصرف در آیات قرآن باشد مردود است.
ب-جابه جایی میان فواصل آیات،به شدّت در قرآن مورد انکار قرار گرفته است:
«وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَری عَلَی اللّهِ کَذِباً أَوْ قالَ أُوحِیَ إِلَیَّ وَ لَمْ یُوحَ إِلَیْهِ شَیْءٌ وَ مَنْ قالَ سَأُنْزِلُ مِثْلَ ما أَنْزَلَ اللّهُ . (2)
ص:83
ستمگرتر از افترا زنندۀ دروغ به خداوند و یا کسی که گفت به من وحی شده در حالی که چیزی به او وحی نشده،و کسی که گفت به همین زودی من هم همانند آنچه خداوند می فرستد،می فرستم،کیست؟»
به گفتۀ مفسران،این آیه در بارۀ یکی از کاتبان قرآن به نام عبد اللّه بن سعد بن ابی سرح نازل شده که به هنگام کتابت فواصل آیات،آنها را جابه جا می کرد و هنگامی که پیامبر به او می فرمود:بنویس
«عَلیماً حَکیماً» او می نگاشت
«غَفوراً رَحیماً» و بر همین اساس مدعی بود که می تواند خود قرآنی نازل کند. (1)
ج-این احتمال از نظر همۀ صاحب نظران مردود است؛زیرا مخالف اجماع امّت مبنی بر ممنوع بودن هر گونه تغییر در قرآن است. (2)
د-دقت در فواصل آیات نشان می دهد که این فواصل بسیار دقیق و منطبق با درون مایۀ آیات است که عموماً نقش اقامۀ برهان بر محتوای آیات را بر عهده دارند. (3)
5.دیدگاه چهارم یعنی جابه جایی میان کلمات متقارب نیز مردود است؛زیرا افزون بر آن که لازمۀ آن پذیرش راهیافت تغییر در متون آیات است-که به بیان پیش گفته،بطلان آن تأکید شد-،جواز جابه جایی میان کلمات متقارب یا مترادف بدان معناست که برابری معنایی میان این دست از کلمات برای ما امری مسلّم تلقّی گردد،در حالی که بسیاری از محقّقان بر این نکته پای فشرده اند که نمی توان معنا و کارکرد معنایی واژه های مترادف و متقارب را از هر جهت یکسان دانست.به عبارت دیگر،بررسی معنا و کارکرد مترادفات نشان می دهد که هر یک از آنها وظیفۀ انتقال نکات و لطایف خاصی را برعهده دارند که از واژۀ مترادف دیگر ساخته نیست. (4)
ص:84
6.نظریۀ پنجم،روایات«سبعة أحرف»را بر انواع قرائت های هفت گانه،حمل کرده است.این نظریه از دو جهت مردود است:
الف-عموم صاحب نظران این برداشت را خطا دانسته اند؛زیرا توجیهی برای قرائت های هفت گانه نسبت به سایر قرائات وجود ندارد.
ب-چنان که در تبیین اقسام هفت گانه قرائت آمده،که همه آنها به نوعی مستلزم پذیرش راهیافت تغییر در قرآن اند،اعم از آن که این تغییر ناظر به اعراب باشد یا به تغییر ظاهری لفظ یا جابه جایی کلمات یا تغییر معنایی آیات.از سویی دیگر،ادلّۀ نفی راهیافت تحریف در قرآن،راهیافت مطلق تغییر در قرآن را نفی می کند،بویژه در مواردی که تغییر یا جابجایی مزبور زمینۀ تغییر معنایی آیات را فراهم آورد. (1)
ص:85
64.امام علی علیه السلام: هر گاه از ایشان(پیامبر خدا صلی الله علیه و آله)می پرسیدم،پاسخم را می داد،و وقتی پرسش هایم تمام می شد و ساکت می شدم،ایشان،خود،شروع [به آموختن مسائل به من] می کرد.هیچ آیه ای از قرآن بر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله نازل نشد،مگر این که آن را برای من خواند و املا فرمود و من،آن را با خطّ خود نوشتم،و تأویل و تفسیر،و ناسخ و منسوخ،و محکم و متشابه،و خاص و عامّ آن را به من آموخت. (1)
65.امام علی علیه السلام: من کاتب وحی و احکام و قراردادها و امان نامه های پیامبر خدا صلی الله علیه و آله بودم و در آن روزی که با ابو سفیان و سهیل بن عمرو،صلح کرد،صلح نامه را من نوشتم. (2)
66.امام باقر علیه السلام: پیامبر خدا صلی الله علیه و آله به علی علیه السلام املا می کرد،که خوابش بُرد و چرتی زد.چون به خودش آمد،به نوشته نگریست و دستش را [به طرف عبارتی از آن] دراز کرد.
ص:86
فرمود:«این را چه کسی بر تو املا کرد؟».علی علیه السلام گفت:شما.
فرمود:«نه؛بلکه جبرئیل [آن را بر تو املا کرده است]». (1)
ص:87
پژوهشی در بارۀ کاتبان وحی (1)
اصطلاح«کاتبان وحی»بر کسانی اطلاق می شود که قرآن را پس از نزول،با املای پیامبر نوشته و به صورت مکتوب در آورده اند.شمار این کاتبان به دلیل کمی افراد با سواد،محدود بوده است.
جهان شمولی و جاودانگی اسلام،ایجاب می کرد تا قرآن کریم،که وحی الهی و اساس و ریشۀ قوانین اسلامی و معجزۀ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله است،برای همیشه بدون تحریف حفظ شود.بدین رو،رسول اللّه صلی الله علیه و آله که خود به تصریح قرآن کریم،اُمّی (2)(کسی که خواندن و نوشتن نمی داند (3)یا کسی که نمی نویسد (4))بود و تا پیش از نزول قرآن نمی خواند و نمی نوشت، (5)به محض نزول آیات الهی، (6)ضمن بهره گیری از حافظۀ نیرومند تازه مسلمانان عرب،فرمان می داد برخی از صحابه که به فنّ نوشتن آشنایی داشتند و مورد اعتماد بودند،آن را بنویسند.اینان در منابع تاریخ و سیره،با عنوان«کاتبان وحی»شناخته می شوند.کاتبان،آیات را که رسول خدا بر آنها املا می کرد، (7)بر پوست،استخوان های پهن شتر یا گاو(مانند کتف و دنده ها)،برگ خرما
ص:88
و یا سنگ های پهن سفید می نوشتند (1)و نسخه ای از آن را در خانۀ پیامبر صلی الله علیه و آله و نسخه ای را نزد خود نگه می داشتند. (2)بر اساس گزارشی از زید بن ثابت،وی پس از فراغت از نوشتن وحی به املای رسول خدا،نوشتۀ خود را به دستور پیامبر صلی الله علیه و آله برای آن حضرت می خوانده است. (3)
پیامبر صلی الله علیه و آله برای اجرایِ امور دیوانی،اداری و کتابت وحی،کاتبان و منشیانی داشت که منابع مختلف،در گزارش عدۀ آنان همخوانی ندارند.یعقوبی(بدون تفکیک میان کاتبان وحی و غیر وحی)،آنان را سیزده نفر (4)دانسته و برخی دیگر چهارده، (5)ابن عساکر 24، (6)حلبی 26، (7)و برخی 40، (8)42 (9)،43 (10)و بعضی 45 نفر (11)ثبت کرده اند. (12)
قرائنی در دست است که همۀ این کسان را نمی توان کاتب وحی قلمداد کرد و حتی برخی محققان،کاتبان وحی را تنها شش نفر دانسته است. (13)
گویا اختلاف یاد شده،ناشی از خلط میان کاتبان وحی با دیگر کاتبان پیامبر صلی الله علیه و آله
ص:89
بوده و نویسندگانِ کتاب های تاریخ قرآن،نتوانسته اند کاتبان وحی را از دیگر کاتبان بازشناسند.از این رو،برخی قرآن پژوهان،مجموع دبیران پیامبر را،که عدۀ ایشان به 51 نفر می رسیده، (1)در زمرۀ کاتبان وحی بر شمرده اند.نیز در برخی گزارش ها علاوه بر اجمال،نام تمام باسوادان آن عصر در شهرهای مکه و مدینه به عنوان کاتب ذکر شده است.مسلم است که پیامبر نویسندگانی داشته،اما همۀ آنها کاتب وحی نبوده اند؛بلکه عده ای کارهای دبیری و دفتری را به عهده داشته و هر یک متولی نوشتن گونه ای از نامه ها بوده اند. (2)
برخی محققان،دبیران رسول اللّه صلی الله علیه و آله را به سه دسته تقسیم کرده اند:1.نویسندگان وحی،شامل علی علیه السلام،ابیّ بن کعب،زید بن ثابت،عبد اللّه بن سعد بن ابی سرح، عثمان بن عفان،حنظلة بن ربیع 2.نویسندگان عهدنامه ها و نامه ها که تعداد ایشان به 37 نفر می رسیده است.3.نویسندگان زکات و خمس و مصارف آنها که کسانی مانند زبیر،عبد اللّه بن رواحه،معیقب بن ابی فاطمه،حذیفة بن یمان و معاذ بن جبل از آنها بوده اند. (3)
نخجوانی گوید:«رسول را ده کاتب بود،بعضی وحی می نوشتند و بعضی حساب صدقات و بردگان که از غزوات آورندی». (4)
از دیگر علل تعدد کاتبان،تصحیف اطلاعات مربوط به اشخاص است؛مثلاً برخی ابوحماد عقبة بن عامر جهنی را از کاتبان رسول خدا دانسته اند و به نامه ای از آن
ص:90
حضرت که ابن سعد آورده و در انتهای آن نام عقبه ذکر شده استشهاد کرده اند؛اما کاتب یاد شده بر اساس نسخ موجود،علاء بن عقبه است. (1)
همچنین،اطلاعات مربوط به ابوالولید ابان بن سعید و برادرانش خالد و عمرو، که از کاتبان وحی قلمداد شده اند،خلط شده است.بر خلاف گزارش هایی که در آنها از هجرت ابان به حبشه سخن به میان آمده (2)و او را در زمرۀ کاتبان پیامبر ثبت کرده اند، (3)او از دشمنان پیامبر و در نبرد بدر،با مشرکان همراه بود (4)و پس از حدیبیه (سال ششم)اسلام آورد؛ (5)زیرا هنگامی که عثمان برای مذاکره با قریش از حدیبیه به مکه رفت،ابان او را پناه داد. (6)وی در غزوه خیبر(سال هفتم)شرکت داشت و پس از آن از سوی رسول خدا،والی بحرین شد و تا رحلت رسول خدا در آن جا بود. (7)
مقارن بعثت،در مکه حدود هفده نفر با فنّ کتابت آشنایی داشتند. (8)ابوعبد اللّه زنجانی (9)عدۀ باسوادان مکّه را فقط چهارده تن،و بلاذری شمار آنان را در یثرب، یازده نفر دانسته است؛ (10)اما آنان به تدریج مسلمان شده بودند و دلیل روشنی از کتابت وحی برخی در دست نیست.در مقابل،برخی چون مقداد،با وجود باسواد بودن، (11)در
ص:91
زمرۀ کاتبان وحی،مطرح نشده اند.برخی از محققان،کاتب بودنِ شمار بسیاری از اینان را تکذیب و رد کرده اند. (1)گویا پس از رحلت رسول خدا،رقابت های قبیله ای و بعدها تعصّب مذهبی در فضیلت تراشی برای برخی صحابه،نقش سترگی داشته و با توجه به اهمیت و امتیاز و افتخار کتابت قرآن،نام افرادی به این عنوان در منابع،ثبت شده است. (2)برای نمونه،سعید بن عاص بن سعید،در سال سوم هجرت،متولد شد و برای عثمان در دوران خلافتش دبیری می کرد و جزو چهار نفری بود که برای استنساخ قرآن تعیین شدند. (3)شاید این موجب شده است که او را از کتّاب وحی به شمار آورند؛در حالی که او هنگام رحلت رسول خدا کمتر از نه سال داشت. (4)نیز ابوعبیدۀ جرّاح،در گردآوری قرآن در زمان خلیفۀ اول نقش داشته و از این رو به عنوان کاتب وحی شناخته شده است. (5)نتیجه آن که برخی را به سهو یا عمد کاتب پیامبر دانسته اند و از این رو،باید به دیدۀ تردید به این نسبت نگریست.
پیامبر خدا صلی الله علیه و آله سیزده سال در مکّه به دعوت اسلام مشغول بودند و در این مدت، جمعاً 82 (6)یا 86 سوره از قرآن در این شهر نازل شد و بقیۀ آن،حدود 1600 آیه از 6236 آیۀ قرآن،مدنی است.با این حال،در بارۀ کتابت قرآن در مکه اطلاعات بسیار اندکی در منابع منعکس شده است.کاتبان وحی در این شهر را علی علیه السلام،ابوبکر،عمر، عثمان،ارقم بن ابی ارقم مخزومی،جهم بن قیس،حاطب بن ابی بلتعه،حاطب بن
ص:92
عمرو،خالد بن سعید بن عاص،زبیر بن عوام،سالم مولی ابی حذیفه،سعد بن ابی وقاص،شرحبیل بن حسنه(م 18ق)،طلحة بن عبید اللّه،عامر بن فهیره،عبد اللّه بن جحش اسدی(م 3ق)،عبد اللّه بن سعد بن ابی سرح،علاء بن حضرمی،مصعب بن عمیر و معیقب بن ابی فاطمۀ سدوسی دانسته اند.این در حالی است که میان این کسان،برخی طبق گزارش هایی،در عصر مکّی،باسواد نبوده اند. (1)گفته اند نامه ای که ابوبکر به دستور رسول خدا صلی الله علیه و آله در ماجرای هجرت،به سراقة بن مالک مدلجی نوشت، (2)نه به خطّ او،بلکه به خطّ عامر بن فهیره،غلام ابوبکر بوده است. (3)برخی محققان در کاتب بودن عمر نیز تردید کرده اند و با شواهد و قرائنی ثابت کرده اند که او آن هنگام،خواندن و نوشتن نمی دانسته است. (4)نیز این افراد همگی در یک زمان مسلمان نشدند و مدت و مقدار کتابت آنان نیز در منابع ذکر نشده است.
تردید دیگر آن که در بارۀ نگهداری نسخه ها و چگونگی حمل آن به یثرب نیز گزارشی در دست نیست.به نظر می رسد در دورۀ مکّی،نحوۀ صیانت از قرآن،بیشتر حفظ آن توسط صحابه بوده است؛هرچند روایاتی وجود دارد حاکی از وجود صحیفه هایی که آیاتی از قرآن در آنها نوشته شده بود؛مانند صحیفه ای که خواهر عُمر و شوهرش در دست داشتند و در آن سورۀ طه نوشته شده بود و عُمر آن را دید و در پی شنیدنِ همان آیات مکتوب مسلمان شد. (5)
برخی نخستین کاتب وحی در مکه را ابن ابی سرح دانسته اند (6)و این در حالی
ص:93
است که او سال ها پس ازهجرت پیامبر به مدینه و طبق گزارشی،پیش از فتح مکه (سال هشتم)مسلمان شد. (1)او در مدت کتابت خود،گاه از واژه های جایگزین استفاده می کرد. (2)گویند بخشی از آیه 93 انعام در نکوهش اوست (3)و سپس مرتد گردید و در فتح مکه از کسانی بود که رسول خدا فرمان قتل آنان را صادر کرد که با وساطت برادر رضاعی اش عثمان،از مرگ نجات یافت. (4)معیقب بن ابی فاطمۀ دوسی نیز سیاهۀ غنایم پیامبر صلی الله علیه و آله را می نوشت. (5)در بارۀ حنظلة بن ربیع،معروف به حنظلۀ کاتب، (6)گفته اند که هر وقت کاتبی نبود،او را فرا می خواندند. (7)به نقلی او فقط یک بار در حضور رسول خدا به نوشتن پرداخت و بدین سبب این شهرت را پیدا کرد. (8)به هرحال بیشترِ کتابتی که از او بازگفته اند،مربوط به نامه هایی است که پس از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله و در زمان خلفا نوشته است. (9)
با هجرت رسول خدا صلی الله علیه و آله به یثرب،بر شمار کاتبان وحی افزوده شد و برخی انصار نیز در زمرۀ کاتبان قرار گرفتند.البته کسانی از قریش نیز که در سال های پس از هجرت به مدینه مهاجرت کرده و یا پس از فتح مکه به آن شهر آمدند،به عنوان کاتب معرفی شده اند.
ص:94
ابو المنذر ابی بن کعب(م 35ق)،که در جاهلیت نوشتن می دانست، (1)نخستین مدنی است که در خدمت کتابت قرآن قرار گرفت. (2)به او«سید القراء»لقب داده بودند. (3)از وی روایاتی در بارۀ ثواب تلاوت برخی سوره های قرآن نقل شده است. (4)
ابن سعد او را آگاه ترین فرد بر قرائت قرآن دانسته (5)و آورده است که او از کسانی است که در عصر رسول خدا به جمع آوری قرآن پرداختند. (6)در برخی منابع،توصیه شده است قرآن را از چهار نفر از جمله ابیّ بن کعب،فرا بگیرند. (7)به نقل امام صادق علیه السلام، اهل بیت،قرآن را بر اساس قرائت ابیّ تلاوت می کنند. (8)گویند:پیامبر قرآن را به طور کامل بر ابیّ املا کرد و از این رو در دوران یکسان کردن مصاحف در عهد عثمان، سرپرستی گروه به او واگذار شد و در موارد اختلافی با نظر او مشکل حل می گردید. (9)
پس از ابیّ بن کعب، (10)زید بن ثابت،که کتابت را از اسیران بدر آموخته بود،به جمع کاتبان پیوست. (11)وی هنگام هجرت رسول اللّه یازده سال بیشتر نداشت. (12)همسایگی وی با پیامبر باعث شده بود تا او در غیاب ابیّ به کتابت پردازد. (13)البته کار او بیشتر
ص:95
نامه نگاری بود تا کتابت وحی. (1)زید،به تدریج در دورۀ خلفا حتی از ابیّ بن کعب نیز شهرت بیشتری پیدا کرد؛زیرا ابیّ بن کعب با ابوبکر بیعت نکرد، (2)اما زید از مقربان دستگاه خلافت بود. (3)
از دیگر کسانی که به عنوان کاتب وحی از آنها نام برده شده می توان به عبد اللّه بن رواحه(م 8ق)،ثابت بن قیس(م 12ق)،حنظله بن ربیع اسدی،حذیفة بن یمان،علاء بن عقبه،محمد بن سلمه،عبد اللّه بن زید،جهیم بن صلت،حنظلة بن عامر،عبد اللّه بن عبد اللّه بن ابیّ،ابوزید بن قیس بن السکن،عقبة بن عامر،معاذ بن جبل،مغیرة بن شعبه،ابان بن سعید بن عاص،معاویه،خالد بن ولید،عمرو بن عاص،عبد اللّه بن ارقم،حویطب بن عبد العزی و ابوایوب انصاری اشاره کرد. (4)گویند ابوایوب،کاتبِ نامه ای به تیره بنی عذره بود و از کاتب وحی بودن وی به صراحت یاد نشده است.
برخی گفته اند کاتبان عمده و ملازم ترین افراد با پیامبر صلی الله علیه و آله در مدینه،امام علی علیه السلام، زید بن ثابت (5)،اُبَیّ بن کعب و عثمان بوده اند که در این صورت،اینان را باید کاتبان رسمی وحی قلمداد کرد و بقیه در مرتبۀ دوم قرار داشتند و تنها در غیاب ایشان عهده دار کتابت می شدند. (6)امام علی علیه السلام نخستین فردی است که از آغاز وحی تا پایان آن را نوشته است.ابن ندیم از علی علیه السلام به عنوان اوّلین«جَمّاع القرآن(گردآوردندۀ قرآن)»یاد می کند. (7)هر گاه وحی نازل می شد و علی علیه السلام حضور نداشت،پیامبر صلی الله علیه و آله وحیِ نازل شده را جداگانه برای علی علیه السلام املا می کرد تا بنویسد. (8)به نقل علی علیه السلام،
ص:96
پس از کتابت آیات نازل شده،پیامبر خدا تفسیر،تأویل،ناسخ و منسوخ و محکم و متشابه آن را نیز به او تعلیم می داد. (1)
ابن ابی الحدید به صراحت،کاتبان وحی را علی علیه السلام،زید بن ارقم و حنظله بن ربیع دانسته و گفته است:معاویه(پس از مسلمان شدن در سال هشتم هجرت)،نامه های پیامبر را به سران و نوشته های مورد نیاز مردم و همچنین فهرست اموال و صدقات را می نوشته است. (2)
بر اساس نوشتۀ یکی از قرآن پژوهان،از نویسندگان پیامبر،دو نفر بیش از دیگران از ملازمت محضر پیامبر صلی الله علیه و آله برخوردار،و وظیفۀ نوشتن قرآن را بر عهده داشتند که آن دو علی بن ابی طالب علیه السلام و زید بن ثابت بودند. (3)جرجی زیدان نیز گوید:در عهد رسول خدا از همه بیشتر علی بن ابی طالب،عبد اللّه بن مسعود،ابوالدرداء،معاذ بن جبل،زید بن ثابت و ابیّ بن کعب به تدوین قرآن عنایت داشتند. (4)
به تصریح ابن عبد ربّه،علی علیه السلام و عثمان کاتبان وحی بودند و در صورت حاضر نبودن ایشان،ابیّ بن کعب به کتابت می پرداخت. (5)از امام علی علیه السلام روایات بسیاری در بارۀ کتابت وحی و اشراف آن حضرت بر این کتاب مقدس،نقل شده است (6)و این در حالی است که برخی نام معاویه را به عنوان کاتب وحی نوشته و حتی به جای علی علیه السلام،نام معاویه را ذکر کرده اند؛با این حال،معاویه تنها چند ماه برخی نامه های رسول اللّه را می نوشته و حتی به سبب تعلل در نگارش،پیامبر با عبارت
«لا أَشبَعَ اللّهُ بَطنَه» او را نفرین کرد. (7)امام علی علیه السلام در دوران خلافتش در جواب نامۀ معاویه،که
ص:97
خود را کاتب وحی قلمداد کرده بود،به این ادعای او پاسخ داده است. (1)به نظر می رسد معاویه در دوران امارتش در شام،خود را کاتب وحی می خوانده است.بنا بر قولی،از جملۀ شرطها یا خواهش های ابوسفیان از پیامبر،نویسندگی معاویه برای آن حضرت بوده است. (2)ابو رَیّه،به صراحت،کاتب وحی بودن معاویه را رد کرده و محال دانسته و به دسیسه های بنی امیه اشاره کرده است. (3)خالد بن ولید و عمرو بن عاص نیز که برخی آن دو را در شمار کاتبان وحی آورده اند،در سال هفتم هجرت، شش ماه پیش از فتح مکّه (4)یا پس از حدیبیه و قبل از خیبر،اسلام آوردند. (5)
حصین بن نمیر و مغیرة بن شعبه-که در سال ششم اسلام آورد و گهگاهی کتابت می کرد-، (6)طبق گزارشی تنها در امور شخصی،نویسندۀ پیامبر صلی الله علیه و آله بودند و معاملات و قرض های پیامبر صلی الله علیه و آله را می نوشتند و در غیاب معاویه و خالد،عهده دار کتابت می شدند. (7)
ص:98
67.امام علی علیه السلام: پیامبر خدا صلی الله علیه و آله به من سفارش کرد و فرمود که چون او را به خاک سپردم، از خانه ام بیرون نروم تا این که کتاب خدا را گرد آورم؛چرا که آن،در برگ های درخت خرما و استخوان های شانۀ شتر،نوشته شده بود. (1)
68.امام علی علیه السلام: پیامبر خدا صلی الله علیه و آله به من فرمود:«به زودی،گروه هایی از امّتم در بارۀ تو به کج راهه می روند و می گویند:"پیامبر خدا صلی الله علیه و آله که چیزی بر جای ننهاد.پس علی را در چه چیز،وصی قرار داد؟".آیا کتاب پروردگارم،برترین چیزها بعد از خداوند عز و جل نیست [که آن را از جانب خود،بر جا می گذارم]؟! سوگند به آن که مرا به حق فرستاد، اگر آن را به درستی گردآوری نکنی،دیگر هرگز گردآوری نخواهد شد».بنا بر این، خداوند عز و جل،این کار را تنها به من اختصاص داد،نه هیچ صحابیِ دیگری. (2)
69.امام علی علیه السلام: چون پیامبر خدا صلی الله علیه و آله از دنیا رفت،سوگند خوردم(/عهد بستم)که ردایم را از دوشم بر ندارم تا این که آنچه را میان دو لوح است،گرد آورم.بنا بر این،ردایم را بر دوشم ننهادم تا این که قرآن را جمع آوری کردم. (3)
ص:99
70.امام باقر علیه السلام: علی علیه السلام ردایش را نپوشید [و از خانه،خارج نشد]،تا آن که قرآن را جمع آوری کرد.بنا بر این،شیطان،نه کمترین چیزی به آن افزود،نه چیزی از آن کاست. (1)
71.شرح نهج البلاغة ،ابن ابی الحدید:همگان بر این،اتّفاق نظر دارند که امام علی علیه السلام در همان زمان پیامبر خدا صلی الله علیه و آله قرآن را از حفظ داشت و کسی جز او،حافظ قرآن نبود.
سپس ایشان،نخستین کسی بود که آن را جمع آوری کرد. (2)
72.امام علی علیه السلام: هیچ آیه ای از قرآن بر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله نازل نشد،مگر این که قرائت آن را به من آموخت و به من املا کرد و من،آن را با خطّ خودم نوشتم و تأویل و تفسیر آن، و ناسخ و منسوخ آن،و محکم و متشابه آن،و خاص و عامّ آن را به من تعلیم داد،و دعا کرد که خداوند،فهم و حفظ آن را به من عطا فرماید،و از زمانی که این دعا را برایم کرد،هیچ آیه ای از کتاب خدا را و هیچ علمی را که به من املا فرمود و آن را نوشتم،از یاد نبردم و هر آنچه از حلال و حرام و امر و نهی را که مربوط به گذشته یا آینده می شد و خدا به او آموخته بود هر کتابی را که بر پیامبر پیش از او نازل شده بود، از طاعت و معصیت،همه را به من آموخت و من،آنها را حفظ کردم،به طوری که حتّی یک حرف آن را فراموش نکردم.سپس دستش را بر سینه ام نهاد و از خدا
ص:100
خواست تا دلم را از دانش و فهم و فرزانگی و نور،آکنده سازد.
گفتم:پدر و مادرم به فدایت،ای پیامبر خدا ! از زمانی که آن دعا را برایم کردی، چیزی را فراموش نکردم و آنچه را هم ننوشتم،از یادم نرفت.آیا از این پس،بیم فراموشی بر من داری؟
فرمود:«نه.بر تو بیم فراموشی و نادانی ندارم». (1)
ص:101
پژوهشی در بارۀ گردآوریِ قرآن (1)
قرآن،معجزۀ جاوید اسلام،آخرین دین الهی است و اهتمام پیامبر صلی الله علیه و آله و امت مسلمان به ضبط و حفظ آن،قابل مقایسه با کتاب های دیگر ادیان نیست.قرآن از نخستین روزهای نزول،افزون بر قرائت و گاه حفظ آن،به دستور پیامبر صلی الله علیه و آله،نگاشته و به سان سندی رسمی،نگهداری می شد.از منظر قرآن پژوهان و نیز با نگاهی به سیرۀ عمومی بشر در کتابت و حفظ میراث فرهنگی و دینی،تردیدی نیست که فردی مانند پیامبر خدا صلی الله علیه و آله با آن عقل و درایت خدادادی،به تدوین و ترتیب آیاتی که نقشۀ زندگی او و امّتش را ترسیم می کند،اقدام کند و برتر از هر فرد دیگری،به چینش مناسب و دسته بندی شایستۀ آن مبادرت ورزد و اینها در فرض این است که فرمانی از جانب خدا در ترتیب آیه ها و دسته بندی آنها،به ایشان نرسیده باشد،وگرنه روشن است که در آن صورت،پیامبر صلی الله علیه و آله همان گونه رفتار می کرد و به اصطلاح،ترتیبی توقیفی برای قرآن وجود می یافت.
آنچه در این باره باید مورد بررسی و پژوهش قرار گیرد،مسائل زیر است:
1.آیا هر یک از سوره های کنونی که با یک«بسم اللّه»آغاز می شوند و تا«بسم اللّه» سورۀ بعدی ادامه می یابند،به همین شکل،در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله نیز بوده اند؟برای
ص:102
نمونه سورۀ فیل و قریش نیز در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله دو سورۀ جدا از یکدیگر بودند؟رویۀ دیگر این سؤال،این است که آیا این سوره ها به همین شکل،هویت مستقل داشته اند؟
2.آیا ترتیب همۀ سوره ها به همین شکل بوده است؟به سخن دیگر:با توجه به این که می دانیم بسیاری از سوره های پایانی قرآن کنونی،پیش از سوره های آغازین آن نازل شده اند،آیا ترتیب نگارش و جای گذاری سوره ها،به فرمان خدا یا پیامبر بوده است یا از سوی کسان دیگری به این شکل و نظم در آمده است؟
3.هر دو پرسش اوّل و دوم،در بارۀ آیه های هر سوره نیز وجود دارند؛یعنی:آیا آغاز و فرجام هر آیه را فرد خاصّی مشخص کرده است؟و نیز پس و پیش آیه ها چگونه معلوم و نگاشته شده است؟گفتنی است در سوره های بزرگ،این سؤال به گونه ای دیگر نیز می تواند ادامه یابد و آن،این که:آیا ترتیب هر گروه از آیاتِ به هم پیوسته نیز به دستور و نصّ خاصی بوده است؟
4.دلیل توحید مصاحف(یکی کردن قرآن ها)در عصر عثمان چه بود؟و جمع آوری قرآن در عصر پیامبر صلی الله علیه و آله تا یکی شدن قرآن ها چه مراحلی را پیمود؟
پیش از پرداختن به جواب سؤال ها،به پیشینۀ این بحث-که بیشتر تحت عنوان «جمع قرآن»مطرح می شود-اشاره می کنیم.
اصطلاح«جمع قرآن»در حوزۀ علوم و تفسیر قرآن،به مفهوم کتابت و گردآوری قرآن کریم است که در ذیل آن،از نگارش قرآن و نیز زمان و چگونگی تبدیل آن به شکل مصحف کنونی بحث می شود.
از منظر روایی و تاریخی،در این که قرآن از سوی کاتبان وحی با دقت نوشته می شد هیچ تردیدی نیست،بنا بر این،مهم ترین مسائل چالشی در موضوع جمع قرآن،یکی زمان و چگونگی تنظیم آیات در درون سوره ها و دیگری،ترتیب سوره ها در مجموعۀ مصحف به شکل کنونی است که هر یک از قرآن پژوهان با
ص:103
بهره گیری از روایات گستردۀ موجود و نیز قراین و شواهد تاریخی،نظری را برگزیده است. (1)
همچنین با توجه به گزارش های تاریخی از اقدامات خلفا و صحابه در جمع قرآن،ذیل این موضوع،از قرار گرفتن مجموع سوره ها بین دو جلد و نیز یکسان سازی قرائات و مصاحف بحث می شود.
در خصوص پیشینۀ موضوع جمع قرآن،شاید بتوان ابن سعد(م 230ق)را از نخستین کسانی دانست که روایات جمع قرآن را در بابی با عنوان«ذکر مَن جَمَعَ القرآنَ عَلی عَهدِ رَسولِ اللّه»آورده است. (2)
سپس بخاری(م 256ق)در کتاب صحیح خود افزون بر ذکر این روایات به صورت پراکنده، (3)شمار فراوانی از آنها را در بابی با عنوان«جمع القرآن»گرد آورده است. (4)طبری(م 310ق)نیز در مقدمه تفسیرش،روایات جمع قرآن را نقل کرده است. (5)باقلانی(م 403ق)از نخستین کسانی است که مباحث جمع قرآن را در کتاب الانتصار للقرآن مطرح کرده و به طور مبسوط به نقد و بررسی روایات جمع قرآن پرداخته است. (6)ابن عطیه(م 546ق)نیز در المحرر الوجیز به تفصیل به این بحث پرداخته است. (7)طبرسی(م 548ق)، (8)قرطبی(م 671ق)، (9)نیشابوری(م 728 ق) (10)
ص:104
و شمار فراوانی از مفسّران هم در مقدمۀ تفسیرشان به تفصیل به مباحث جمع قرآن پرداخته و در این زمینه اعلام نظر کرده اند. (1)همچنین کتاب هایی که با عنوان «المصاحف»تدوین شده اند،مباحث مربوط به جمع قرآن را آورده اند،مانند کتاب المصاحف سِجِستانی(م 316ق) (2)و کتاب المقنع فی رسم مصاحف الأمصار. (3)
افزون بر مقدمه تفاسیر،در منابع علوم قرآنی نیز مبحث جمع قرآن جایگاهی ویژه دارد.حتی برخی از معاصران،در این زمینه به تألیف های مستقلی روی آورده اند.در سده های اخیر،موضوع جمع قرآن از مهم ترین مباحث مورد توجه خاورشناسان بوده است.تئودور نولدکه،مستشرق آلمانی،نخستین بار در فصل دوم کتابش،تاریخ قرآن،به مباحث جمع قرآن پرداخت. (4)
سپس رژی بلاشر نیز در بخشی از مقدمۀ ترجمه اش از قرآن،مباحث جمع قرآن را بررسی کرد.
این روند ادامه داشت تا این که در تحقیقات اخیر،جان بِرتون،اختصاصاً در موضوع جمع قرآن،کتابی با عنوان جمع و تدوین قرآن تألیف کرد.
به نظر می رسد این کوشش خاورشناسان،با هدف تضعیف جایگاه والای قرآن و اثبات عدم هماهنگی قرآن کنونی با قرآن عصر پیامبر صلی الله علیه و آله و در نتیجه،القای شبهۀ تحریف،پی گیری شده باشد،در حالی که موضوع جمع قرآن،مسئله ای کاملاً متفاوت با موضوع تحریف قرآن است و دیدگاه های متفاوت در موضوع جمع قرآن، با مصونیت کامل قرآن از تحریف،سازگار است و حتی توقیفی یا اجتهادی بودن چینش قرآن،نقش مؤثری در فهم و تفسیر قرآن ندارد.از همین روست که شماری از
ص:105
مفسّران،به رغم تأکید بر مصونیت قرآن از هر گونه تحریف،در توقیفی بودن ترتیب آیات و سور،تردید کرده اند. (1)
در مورد چگونگی تشکیل سوره ها و هویّت استقلالی آنها این نکات،شایان توجه است:
1.قرآن از برخی اجزای خود با واژۀ«سوره»یاد کرده است که بی تردید برای مخاطبان معاصرش معنا و مفهوم روشنی داشته است.روایت صفوان جمّال از امام صادق علیه السلام نیز به روشنی نشان می دهد که آغاز و پایان هر سوره،از طریق نزول مکرّر «بسم اللّه الرحمن الرحیم»مشخص شده است.متن حدیث به نقل از تفسیر العیّاشی چنین است:
وإِنَّما کانَ یُعرَفُ انقِضاءُ السُّورَةِ بِنُزُولِ«بِسمِ اللّهِ»،اِبتِداءً لِلأُخری. (2)
پایان سوره،با نزول بسم اللّه اوّل سورۀ دیگر معلوم می شد.
این معنا با آنچه از ابن عباس روایت شده،تقویت می شود. (3)
2.قرائت سوره های گوناگون در نماز و غیر آن از سوی پیامبر صلی الله علیه و آله که در روایات متعددی با همین نام کنونی سوره ها نقل شده است،نشان از وجود همین سوره ها در آن روزگار دارد.یکی از نقل ها می گوید که پیامبر صلی الله علیه و آله سورۀ نجم را در مکّه بر مشرکان خواند و در پایان آن،سجده کرد که دقیقاً منطبق با وضعیت فعلی سوره است. (4)
3.دلیل سوم،دستور الهی به گذاردن یک آیه در جایی معیّن از سوره است.شیخ
ص:106
طوسی در التبیان،آیۀ 280 از سورۀ بقره را چنین می داند (1)و سیوطی در الإتقان،به نقل عثمان بن ابی العاص می آورد:
کُنتُ جالِساً عِندَ رَسولِ اللّه صلی الله علیه و آله إذ شَخَصَ بِبَصَرِهِ،ثُمَّ صَوَّبَهُ،ثُمَّ قالَ:أَتانِی جَبرَئیلَ، فَأَمَرَنی أن أضَعُ هَذِهِ الآیَةَ هَذا المُوضِع من هذِهِ السُّورَةِ: «إِنَّ اللّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ وَ إِیتاءِ ذِی الْقُرْبی...» 2 . (2)
در محضر رسول خدا صلی الله علیه و آله نشسته بودم که ایشان چشمش را به سمتی خیره کرد، سپس نگاهش را پایین آورد و گفت:جبرئیل نزد من آمد و دستور داد که آیۀ «إِنَّ اللّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ وَ إِیتاءِ ذِی الْقُرْبی...» را در فلان جای این سوره بگذارم.
چند روایت مشابه دیگر نیز موجود است که اگرچه برخی به اشکالات سندی مبتلا هستند،امّا از مجموع آنها به طور اجمالی فهمیده می شود که مفهوم سوره و قرائت یک دسته آیات معین،امری مرسوم و معهود بوده است و در واقع مفهوم سوره در قرآن،دست کم اندکی پیش از نزول آیات مشتمل بر لفظ«سوره»و برای بسیاری از اجزای قرآن،روشن بوده و کاربرد داشته است.
4.نام بردن از سوره ها در روایات فضایل و توصیف برخی از آنها به صفاتی مانند «سنام القرآن»،«زهراوان»،«الحوامیم»،«المسبّحات»،«المئین»و...نشان از آن دارد که در زمان صدور و نقل این روایات،بسیاری از سوره های قرآن،یک هویت مشخص داشته اند،هرچند اثبات صدور هریک از این روایات از سوی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله لازم است؛زیرا انتساب برخی از این روایات به ایشان محلّ تردید است.
در این که ترتیب کنونی سوره های قرآن،توقیفی است و به فرمان پیامبر صلی الله علیه و آله انجام
ص:107
شده یا این کار بعد از آن حضرت صلی الله علیه و آله و به دست صحابه انجام گرفته است،اختلاف جدی وجود دارد.طبعاً مدعیان توقیفی بودن ترتیب سور،جمع و گردآوری قرآن را مربوط به زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله می دانند،هرچند قرآن در نوشت افزارهای مختلف بوده و بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله میان دو جلد قرار گرفته باشد.اما کسانی که ترتیب سوره ها را اجتهادی می دانند،جمع قرآن(به معنای مرتّب کردن سوره ها در چینش کنونی)را مربوط به بعد از آن حضرت می دانند.کسانی نیز قائل به تفصیل اند که در این جا به بررسی دیدگاه های مختلف می پردازیم.
جمع فراوانی از جمله ابن اشتۀ اصفهانی(م 236ق)، (1)حارث بن اسد محاسبی (م 243 ق)، (2)بلخی(م 319 ق)، (3)ابن انباری(م 328 ق)، (4)سید مرتضی(م 436 ق)، (5)حاکم جِشَمی(م 494 ق)، (6)کرمانی(م 500 ق)، (7)طَبْرِسی(م 548 ق)، (8)ابن شهر آشوب(م قرن6 ق)، (9)ابن حصار(م 611 ق)، (10)نیشابوری(م 827 ق)، (11)ابوشامۀ مَقدِسی(م 665ق) (12)و جمع زیادی از معاصران، (13)معتقدند که جمع قرآن با ترتیب
ص:108
کنونی،در زمان پیامبر خدا و با اشراف ایشان انجام گرفته است. (1)
برخی ادّعای اجماع کرده، (2)مدّعی اند که روایات صحیح فراوانی دلالت دارند که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و صحابه،قرآن را به ترتیب کنونی تلاوت می کردند. (3)برخی به ادلّۀ عقلی نیز استناد کرده اند. (4)قاضی ابوبکر(م 403 ق)این نظر را ترجیح داده (5)و قُرطُبی آن را مقبول تر دانسته است. (6)شواهد این دیدگاه به شرح زیر است:
1.قرآن در زمان پیامبر خدا صلی الله علیه و آله تدریس و حفظ و بر پیامبر صلی الله علیه و آله عرضه می شد (7)و جمعی مانند ابن مسعود و ابَیّ بن کعب و دیگران،آن را چندین بار بر پیامبر صلی الله علیه و آله خوانده اند. (8)
2.روایات فراوانی وجود دارد که اصحاب پیامبر خدا صلی الله علیه و آله قرآن را ختم می کردند، یا این که پیامبر صلی الله علیه و آله،آنان را به ختم قرآن تشویق می کرد.بنا بر این،قرآن در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله آغاز و پایانی داشته است. (9)
3.بنا به روایتی که نزد اهل سنّت،«صحیح»شمرده شده، (10)زید بن ثابت می گوید که نزد پیامبر خدا صلی الله علیه و آله بودیم و قرآن را از برگه ها جمع می کردیم. (11)پس معنای تألیف قرآن،مرتّب کردن آیات و سوره های آن با نظارت پیامبر صلی الله علیه و آله است،
ص:109
نه نگارش محض. (1)
4.در روایات،نام عده ای(چهار یا شش نفر یا بیشتر) (2)از صحابه آمده است که قرآن را در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله جمع کرده اند (3)و این کار زیر نظر آن حضرت بوده است. (4)حمل«جمع»در این روایات بر«حفظ»-آن گونه که بعضی پنداشته اند- (5)بی دلیل به نظر می رسد، (6)ضمن آن که حافظان قرآن در عصر رسالت،به مراتب،بیش از این عدّه بوده اند. (7)
5.بر پایۀ روایتی،پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود:
«لا صَلاةَ إلّابِفاتِحَةِ الکِتابِ» و چون سورۀ حمد نخستین سورۀ نازل شده نیست،وصف آن به«فاتحة الکتاب»،دلیل چینش سوره های قرآن در زمان آن حضرت است. (8)
6.بر اساس روایتی،پیامبر خدا صلی الله علیه و آله قرآن را به چهار قسمت(طُوَال،مِئین،مَثانی و مفصّلات)تقسیم کرده است. (9)هماهنگی چینش سورها دربخش های چهارگانۀ مذکور با چینش کنونی،بیانگر وجود همین نظم و ترتیب فعلی قرآن در آن زمان است.
7.بر اساس نقلی،سوره های بنی اسرائیل،کهف،مریم،طه و انبیا را از سوره های نخستین(العتاق الاُوَل)می شمارند. (10)نیز بنا به روایتی،قرآن در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله به
ص:110
هفت جزء تقسیم شده بود.ترتیب سوره ها در این دو روایت،با ترتیب کنونی قرآن، همسان است. (1)ابن حجر پس از نقل روایت اخیر،آن را دلیل توقیفی بودن ترتیب سوره ها می داند. (2)
8.روایاتی که بر پایۀ آنها پیامبر خدا صلی الله علیه و آله«تلاوت قرآن از روی مصحف»را تشویق می کند، (3)تأییدی بر جمع قرآن در زمان آن حضرت اند. (4)
شایان ذکر است که دلیل ها و روایات یاد شده،بر ترتیب همۀ سوره های قرآن از سوی پیامبر،حتی سوره های نازل شده در ماه های آخر زندگانی ایشان دلالت ندارند.
افزون بر این که ضعف سند در برخی از این روایات و اضطراب متن در برخی دیگر، ایرادهایی هستند که بر آنها وارد شده اند. (5)با این همه می توان از این شواهد،اهمیت دادن پیامبر صلی الله علیه و آله به امر تدوین،ترتیب و حفظ وجود کتبی قرآن را نتیجه گرفت و گفت:
با توجه به نزول بیش از هشتاد سوره در مکه و نزول بیشتر سوره های مدنی پیش از سال های پایانی عمر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله،تعداد بسیار زیادی از سوره ها،تحت نظارت ایشان مرتب شده و تعداد اندک باقی مانده نیز از سوی امام علی علیه السلام و سایر نزدیکان مرتب شده است؛همان گونه که از سفارش آن حضرت هنگام وفات به علی علیه السلام فهمیده می شود.پیامبر فرمود:«قرآن،کنار بستر من،در جزوه ها،حریرها و کاغذهاست.آنها را جمع کن و نگذار ضایع شود،چنان که یهود تورات را ضایع
ص:111
کردند»و علی علیه السلام به وصیت آن حضرت عمل کرد. (1)
جمعی معتقد به اجتهادی بودن ترتیب کنونی قرآن اند.مالک(م 179ق)،طبری (م 310ق)، (2)ابن فارس(م 395ق)، (3)مکّی بن ابی طالب(م 437ق)، (4)عزّ الدین بن عبد السلام(م 660ق)، (5)خطابی(م 388ق)، (6)و از بزرگان شیعه:محدّث نوری (م 1320ق)، (7)علامۀ طباطبایی، (8)آیة اللّه معرفت (9)و جمعی دیگر،بر این باورند.
درمیان قدما،قاضی ابوبکر ضمن تأکید بر توقیفی بودن ترتیب آیات، (10)بارها بر اجتهادی بودن ترتیب سوره ها تأکید کرده است. (11)
این قول به جمهور نسبت داده شده است؛ (12)اما ممکن است استناد این نظر به برخی، ناشی از ذکر روایات جمع قرآن پس از پیامبر صلی الله علیه و آله و سکوت آنها در برابر آن باشد و نه تصریح به این دیدگاه.مهم ترین شواهد این گروه عبارت اند از:
ص:112
کسانی بر این باورند که در زمان پیامبر،قرآن در حافظۀ افراد نگهداری می شد و چون در دوران ابوبکر و در جنگ یمامه،جمع فراوانی از حافظان قرآن شهید شدند،خلیفه با هشدارِ عمر،از ترس ضایع شدن قرآن،به فکر جمع قرآن افتاد.او زید بن ثابت را با عده ای(سعید بن عاص،عبد الرحمن بن حارث بن هشام و عبد اللّه بن زبیر)مأمور این کار کرد و بدین ترتیب،نسخه ای از قرآن را نگاشتند.این نسخه،ابتدا نزد ابو بکر و پس از وی نزد عمر وسپس نزد دخترش حفصه نگهداری می شد. (1)به گزارش یعقوبی،این کار را گروهی متشکل از 25 نفر از قریش و پنجاه نفر از انصار به سرپرستی زید عهده دار شدند و ابوبکر به آنها دستور داد قرآن را بنویسند و بر سعید بن عاص که مردی فصیح بود عرضه کنند. (2)گفته شده:این گروه هر روز در مسجد گرد می آمدند و کسانی که آیه یا سوره ای از قرآن نزدشان بود به آنها مراجعه می کردند و آنان با ارائه دو شاهد،می پذیرفتند. (3)تنها از خزیمه بن ثابت از آن رو که پیامبر شهادت او را دو شهادت به شمار آورده بود.دو آیۀ آخر سورۀ برائت،بدون ارائه شاهدی دیگر پذیرفته شد. (4)
برخی نکات تأمل برانگیز در مضمون این نقل ها،سبب تردید محققان در آن شده است؛از جمله:
یک. با وجود فراوانی روایات جمع قرآن بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله، (5)اختلاف مضمونی
ص:113
میان برخی از آنها،سبب تردید در درستی شان می شود. (1)برخی نخستین جمع قرآن را مربوط به زمان ابوبکر و برخی زمان عمر و برخی مربوط به زمان عثمان می دانند.
از برخی از این روایات بر می آید که بعضی از آیات قرآن تا زمان عثمان فقط در سینۀ افراد نگهداری می شد و تدوین نشده بود. (2)به نظر می رسد برخی از این گزارش ها که از زید یا فرزندش خارجه،منقول شده است،سعی دارد با بزرگ نمایی موضوع و بازگویی دشواری و پیچیدگی جمع قرآن،برای زید،فضیلت سازی کند.
همچنین ترس عمر از نابودی قرآن،آن گونه که در برخی از این روایات آمده است،با این نکته که نسخۀ تهیه شده در زمان ابوبکر در اختیار عموم قرار نگرفت، (3)سازگار نمی نماید؛زیرا تدوین یک مصحف شخصی و خصوصی،کار تازه و پیچیده ای نبود و و عمومی نساختن آن،به حفظ آن کمکی نمی کرد.از این رو احتمال دارد به دست آوردن فضیلتِ در اختیار داشتن نسخه ای از قرآن همانند دیگر صحابۀ برجسته و در اختیار داشتن قانون اساسی جامعه،یکی از انگیزه های دستگاه حاکم در این کار بوده است. (4)
دو. بر اساس نقل یعقوبی،ابوبکر دستور داد قرآن را بر سعید بن عاص عرضه کنند، (5)در حالی که او در آن زمان،حدود ده سال داشته است، (6)و چون بر اساس برخی گزارش ها،او در ماجرای یکسان سازی مصاحف توسط عثمان حضور داشته است، (7)احتمالاً ذکر او در این جا بر اثر خلط این دو ماجرا باشد.
ص:114
سه. این روایات،با اجماع مسلمانان مبنی بر اثبات قرآن از طریق تواتر،مخالفت دارد؛زیرا در آنها آمده است که با شهادت دو نفر قرآن ثبت می شد.توجه به این اشکال سبب شده است که برخی به توجیه ثبت قرآن با شهادت دو شاهد دست بزنند.
برای نمونه،ابن حجر مقصود از دو شاهد را،نه دو فرد عادل،که به معنای حفظ و کتابت دانسته است. (1)مقصود ابن حجر شاید این باشد که هر آیه و عبارتی در صورتی در مصحف ثبت می شد که در حفظ حافظان کل یا اجزاء قرآن و نیز در دست نوشته های اصحاب،موجود باشد.
توجیه های دیگری هم موجود است مانند این که شهادت دو شاهد بر این اقامه می شد که آنچه نوشته شده،پیش روی پیامبر خدا صلی الله علیه و آله نوشته شده و مورد تأیید آن حضرت بوده است، (2)یا شهادت بر این که یکی از وجوه قرائت بوده و پیامبر خدا صلی الله علیه و آله آن را شنیده و تأیید نموده است (3)و یا توجیه های دیگر. (4)
چهار. این روایات،یکی از انگیزه های جمع قرآن را کشته شدن بسیاری از حافظان قرآن در جنگ یمامه دانسته اند؛اما در فهرست شهدای این جنگ،تنها نام افراد معدودی ذکر شده است که حافظ بودنِ بیشینۀ قرآن در حقّ آنان محتمل است. (5)
دلیل دیگرِ جمع اجتهادی قرآن،گزارش زید بن ثابت است.او می گوید:پیامبر صلی الله علیه و آله از دنیا رفت در حالی که قرآن گردآوری نشده بود. (6)این بدان معناست که قرآن کنونی
ص:115
حاصل ترتیب دهی صحابه و مربوط به پس از پیامبر است.
این گزارش،مبتلا به روایت معارض است.روایات قول نخست و نیز گزارش دیگرِ خود زید-که از جمع قرآن در زمان پیامبر خدا خبر می دهد-،وثوق به آن را از میان می برد. (1)ثانیاً محتوای این روایت،در مدعا صراحت ندارد؛زیرا احتمال دارد مراد، این باشد که در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله قرآن،میان دو جلد (2)یا در یک مصحف،گردآوری نشده بود (3)یا نتوانستند قرآنِ منظّم یا مدوّنی از نظر سوره ها فراهم آورند،هر چند پیامبر خدا صلی الله علیه و آله برخی اصحاب را به نظم و ترتیب خاصی در مورد آیات (4)و سور آگاه ساخت. (5)
گفته شده است که چون نزول قرآن تا آخرین سال حیات پیامبر استمرار داشته و همیشه احتمال نزول آیات جدید در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله وجود داشت،جمع و تألیف نهایی آن در زمان حضرت،امکان نداشته است.
با توجه به آن که 86 سوره در مکه و بیشترِ 28 سورۀ دیگر پیش از آخرین سال زندگی پیامبر صلی الله علیه و آله نازل شده است و روایات تقسیم ودسته بندی سوره ها،چینشی
ص:116
همسان با چینش کنونی مصحف را نشان می دهد، (1)می توان گفت ترتیب کلی قریب به اتفاق سوره ها،در سال های پایانی عمر رسول خدا صلی الله علیه و آله مشخص شده و نظم بیشتر قرآن شکل گرفته بود.
اگر در ترتیب سوره ها نصّی از پیامبر صلی الله علیه و آله وجود داشت،قطعاً می بایست به ما می رسید و مانند ترتیب آیات در آن اختلاف نبود. (2)
تنظیم قرآن در روزگار پیامبر خدا صلی الله علیه و آله تابعی از نزول تدریجی و مستمرّ وحی بوده و از این رو،چنان طبیعی و با زندگی مسلمانان پیوند خورده و در پیش دید همگان بود که نیازی به نقل و تصریح به آن نبوده است.قراین و شواهد نقلی که پیش تر به آنها اشاره شد،گواهِ این نکته اند.
دلیل دیگر برای توقیفی نبودن ترتیب سوره ها،اختلاف مصاحف صحابه در این جهت است؛زیرا اگر نظم سوره ها توسط پیامبر صلی الله علیه و آله انجام شده بود قطعاً صحابه با آن مخالفت نمی کردند.
بیشتر مصاحف صحابه،مجموعه هایی حاصل گردآوری شخصی هر یک از صحابه بوده است که نه لزوماً همۀ قرآن را در بر داشته و نه همه صاحبانشان ادعای مطابقت کامل ترتیب آنها را با یک مرجع خاص داشته اند.از این رو،اختلاف آنها امری طبیعی
ص:117
و مقبول است ولی یکسانیِ ترتیب بسیاری از سوره ها در همۀ آنها مانند ترتیب سور طوال و مئین،نشان دهنده ترتیب توقیفی و اتفاقی بیشتر سوره ها و نه همۀ آنها است. (1)
تفاوت های گزارش شده از مصحف امام علی علیه السلام نیز در واقع نشان دهندۀ دو سبک تألیف قرآن بر اساس نزول و بر اساس ترتیب کنونی است و نه به معنای آشفتگی و بی سامانی.سخن آخر این که بسیاری از آنچه تحت عنوان اختلاف مصاحف از آن یاد می شود،به رسم الخط و یا قرائت باز می گردد و نه ترتیب سوره ها. (2)
طبق روایات شیعه و برخی از اهل سنّت،امیر مؤمنان علیه السلام قرآن را پس از پیامبر صلی الله علیه و آله گرد آورده است و ترتیب او با تدوین کنونی همسان نیست،بلکه گفته می شود بر حسب نزول بوده است. (3)بنا بر این،تدوین قرآن در حیات پیامبر صلی الله علیه و آله به انجام نرسیده است و ترتیب کنونی حجیت ندارد. (4)افزون بر این،گزارش شیخ صدوق در بارۀ فضایل اختصاصی امیر المؤمنین علیه السلام نشان می دهد که امام علی علیه السلام تنها جمع کنندۀ قرآن از میان صحابه است:
وأمّا الخامسة والخمسون،فإنَّ رَسولَ اللّهِ قالَ لی:«سَیَفتَتِنُ فیکَ طَوائِفُ مِن امَّتی فَیَقولونَ:إنَّ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله لَم یُخَلِّف شَیئاً،فَبِماذا أوصی عَلِیّاً؟أوَ لَیسَ کِتابُ رَبّی
ص:118
أفضَلَ الأَشیاءِ بَعدَ اللّهِ عز و جل؟! وَالَّذی بَعَثَنی بِالحَقِّ لَئِن لَم تَجمَعهُ بِإِتقانٍ لَم یُجمَع أبَداً»،فَخَصَّنِیَ اللّهُ عزّ وجلّ بِذلِکَ مِن دونِ الصَّحابَةِ.
اما پنجاه و پنجم:پیامبر خدا صلی الله علیه و آله به من فرمود:«به زودی،گروه هایی از امّتم در بارۀ تو به کج راهه می روند و می گویند:"پیامبر خدا صلی الله علیه و آله که چیزی بر جای ننهاد.
پس علی را در چه چیز،وصی قرار داد؟".آیا کتاب پروردگارم،برترین چیزها بعد از خداوند عز و جل نیست [که آن را از جانب خود،بر جا می گذارم]؟! سوگند به آن که مرا به حق فرستاد،اگر آن را به درستی گردآوری نکنی،دیگر هرگز گردآوری نخواهد شد».بنا بر این،خداوند عز و جل،این کار را تنها به من اختصاص داد،نه هیچ صحابیِ دیگری. (1)
می توان پذیرفت که امام علی علیه السلام در عمل به وصیت هشدارگونۀ پیامبر به ایشان در بارۀ جلوگیری از تضییع قرآن،به جمع آن همت گماشته است،اما محتوای برخی از این گزارش ها،این تدوین را سه روزه (2)و یا هفت روزه (3)خوانده است که می تواند به معنای گردآوردن و کنار هم آوردن باشد و یا این که از زمان پیامبر صلی الله علیه و آله آغاز شده و اندکی پس از رحلت ایشان به پایان رسیده است.به سخن دیگر،ترتیب سوره ها و
ص:119
آیه ها مشخص بوده و تنها چینش نهایی در این فرصت کوتاه به انجام رسیده است.
گفتنی است گزارش دیگری،این فرصت را شش ماه دانسته است، (1)که در این صورت می گوییم:پذیرش این گزارش ها،امکان وجود تدوین دیگری را از قرآن نفی نمی کند؛زیرا می دانیم که امام علی علیه السلام تنها کاتب وحی نبوده و کاتبان دیگر و کسانی مانند ابَیّ بن کعب و عبد اللّه بن مسعود نیز مصحف هایی را گرد آورده بودند، هر چند به کمال و ترتیب مصحف امام علی علیه السلام نبوده است؛زیرا مصحف علی علیه السلام افزون بر متن قرآن،مشتمل برتفسیر،تأویل،توضیح احکام،بیان ناسخ و منسوخ، سبب نزول و ذکر نام اشخاصی بوده که آیات در بارۀ آنان نازل شده است. (2)
افزون بر این،اگر تدوین امام علی علیه السلام،تنها ترتیب موجود بود،به احتمال فراوان، امام علیه السلام آن را به گونه ای به مسلمانان می رساند؛زیرا بیم از تحریف قرآن در این صورت،جدّی بود و با سفارش پیامبر صلی الله علیه و آله به ایشان ناسازگار بود.با توجه به این دلایل،ناگزیریم گزارش شیخ صدوق را به همین معنا باز گردانیم؛یعنی جمع همه اجزا و پاره های قرآن میان دو جلد تا از دستبرد و تنقیص،محفوظ بماند،و واژه «اتقان»در حدیث،این معنا را می فهماند.
بر این اساس می توان گزارش های جمع قرآن پس از پیامبر صلی الله علیه و آله را ناظر به جمع
ص:120
قرآن برای خود (1)و یا در مجموعه ای میان دو جلد دانست. (2)برای نمونه،ابوبکر مصحف گردآورده را در اختیار مسلمانان قرار نداد،بلکه آن را به عمر که در این کار همراهش بود منتقل کرد و بعد از عمر نیز نزد دخترش حفصه بود تا این که عثمان در یکسان سازی مصاحف از آن استفاده کرد و بعد از مرگ حفصه،به دست مروان از بین رفت. (3)شاید بتوان این گزارش را که می گوید:ابوبکر خود شخصاً مصحفی نگاشت و از زید بن ثابت خواست در آن نظر کند و زید نپذیرفت تا این که ابو بکر،عمر را واسطه کرد وآن گاه زید پذیرفت،مؤیدی بر این مدّعا دانست. (4)گفتنی است که بنا به گزارشی،عمر برای نخستین بار به جمع قرآن پرداخت؛ (5)اما ابن حجر و به تبع او سیوطی،با اشکال در سند این روایت،بر این باورند که مقصود،آن است که عمر برای اوّلین بار به ابوبکر اشاره کرد تا قرآن را جمع آوری کند. (6)
در هر حال،به احتمال زیاد هدف اصلی برخی گزارش ها،ثبت فضیلت«اوّلین جامع قرآن»برای افراد خاصّی است.بر اساس روایات فراوان-که از فریقین گزارش شده اند-،نخستین جامع قرآن بعد از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله امیر مؤمنان علیه السلام بوده است و ایشان،بعد از وفات پیامبر خدا،از خانه بیرون نیامد تا این که قرآن را جمع آوری کرد، (7)هر چند دستگاه خلافت،مصحف علی علیه السلام را به عللی نپذیرفت. (8)
ص:121
جمعی از قرآن پژوهان معتقد به توقیفی بودن ترتیب بیشتر سوره های قرآن اند؛اما در عین حال،جای دادن تعداد اندکی از سوره ها مانند سورۀ توبه و یا تقدیم و تأخیر دو سه سوره را اجتهادی و مربوط به پس از پیامبر می دانند.بیهقی(م 458ق)،ابن عطیه(م 542ق)، (1)ابن حجر(م 852ق)، (2)سیوطی(م 911ق) (3)و برخی از معاصران، (4)از این گروه اند.از این گروه،ابن عطیه معتقد است با توجه به اخبار،ترتیب سوره های سبع طوال،حوامیم و مفصّلات-که بخش عظیمی از قرآن را در بر می گیرند-توقیفی،ولی ترتیب برخی دیگر اجتهادی است؛ (5)ولی ابو جعفر ابن زبیر معتقد است که گزارش ها بر بیش از آنچه ابن عطیه گفته است،دلالت دارند. (6)
سیوطی با استناد به روایت ابن عباس،نظر بیهقی را که به توقیفی بودن همۀ سوره ها جز برائت و انفال معتقد است،مورد اطمینان می داند. (7)دلیل این گروه،آن است که بیشتر ادلۀ قول نخست،یعنی توقیفی بودن ترتیب همۀ قرآن،تنها می تواند ترتیب سوره هایی مانند السبع الطوال،مئین،مفصّلات و...را که در گزارش های تاریخی از آنها نام برده شده است،اثبات کند و اگر چه اینها بیشترِ سوره های قرآن را در بر می گیرند،اما معدود سوره هایی باقی می مانند که نمی توان جای گذاری آنها را با اطمینان به پیامبر صلی الله علیه و آله نسبت داد.برای نمونه در گزارشی،ابن عباس از عثمان می پرسد که چرا سورۀ انفال را که از مثانی است،با سورۀ توبه که از مئین است،در کنار هم
ص:122
آورده و میان آن دو با«بسم اللّه»فاصله نینداخته و [در نتیجۀ این جمع] آنها را در سبع طُوَل قرار داده است.عثمان پاسخ می دهد:«زیرا در بارۀ سورۀ توبه که از آخرین سوره های نازل شده بر پیامبر است،چیزی از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله به ما نرسیده بود و داستان هر دو سوره شبیه هم بود.از این رو،آن دو را کنار هم نهادم [و یک سوره از طُوَل شدند]».
اما باقلانی،در مضمون این روایت تردید کرده و احتمال داده که در نقل آن، کاهش یا افزایش رخ داده است. (1)این تردید،با توجه به نزول سورۀ انفال در اوایل هجرت و هنگامۀ جنگ بدر (2)و وجود راوی ضعیفی به نام یزید فارسی در سند این گزارش،جدّی است. (3)برخی از قائلان به این قول،یعنی توقیفی بودن جمع بیشتر سوره ها و نه همۀ آنها،مانند ابوجعفر ابن زبیر(م 708ق)قول به اجتهادی بودن ترتیب سوره ها را با قول خود،سازگار می دانند؛زیرا قائلان به ترتیب اجتهادی،آن را برای برخی سوره ها و نه همۀ آنها می گویند و منشأ اجتهاد صحابه را نیز اشارات پیامبر صلی الله علیه و آله می دانند.برای نمونه،مالک و نیز زرکشی(در یکی از دو دیدگاهش)، تألیف اجتهادی قرآن را بر اساس اشاراتی می دانند که صحابه از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیده بودند و ارتباط موجود میان سوره های انفال و برائت،طلاق و تحریم،تکویر و انفطار، الضحی و الم نشرح،فیل و قریش و معوّذتین و بسیاری دیگر از سوره ها را تأییدی بر این ادّعا می شمارند. (4)
می توان برخی از قائلان دیدگاه دوم(اجتهادی بودن ترتیب سور)مانند علامۀ طباطبایی و آیة اللّه معرفت را نیز به گروه سوم ملحق کرد؛زیرا ایشان نیز با ترتیب
ص:123
بسیاری از سوره ها در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله موافق،و بر این باورند که شواهد تاریخی فقط از اثبات ترتیب همۀ سوره ها به مفهوم مطلق آن ناتوان است؛ولی ترتیب بیشتر سوره ها را می تواند ثابت کند،و این قولی است که می توان با آن موافقت نمود.
در بارۀ زمان تدوین و تنظیم آیات،قرآن پژوهان بر یک نظر نیستند.بسیاری معتقدند،چینش و نظم کنونی آیات و شروع و ختم آنها در درون سوره ها،به دستور و اعلام پیامبر خدا صلی الله علیه و آله بوده و به اصطلاح،نظم آیات،«توقیفی»است.این دیدگاه چنان رایج است که حتی جمعی در بارۀ آن،ادعای اجماع کرده (1)و آن را تردیدناپذیر برشمرده اند. (2)این گروه از قرآن پژوهان به ادلۀ ذیل استناد کرده اند:
1.روایاتی که بر اساس آنها پیامبر صلی الله علیه و آله برخی سوره های قرآن را با ترتیب کنونی در نماز و غیر نماز،تلاوت می کردند. (3)
2.روایاتی که بر پایۀ آنها رسول خدا صلی الله علیه و آله آیاتی را به عنوان اوّلین یا آخرین آیات سوره ها اعلام می کرد. (4)
3.روایاتی که بر اساس آنها رسول خدا صلی الله علیه و آله با اشارۀ جبرئیل آیاتی را در سوره های خاصّی قرار می داد؛ (5)مانند روایتی که می گوید:پس از نزول «إِنَّ اللّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ ...؛ (6)خداوند به عدالت و احسان فرمان می دهد» ،پیامبر صلی الله علیه و آله به دستور جبرئیل،آن را در سورۀ نحل قرار داد. (7)این روایت به دو طریق،نقل شده که ابن کثیر هر دو را
ص:124
تأیید کرده است. (1)
4.روایاتی که بر اساس آنها پیامبر شخصاً فرمان می داد آیات پراکنده را در سوره های خاصّی قرار دهند. (2)
5.روایات فراوانی که با ذکرِ نام سوره های قرآن،برای قرائت آنها ثواب و خواصّی را ذکر می کنند. (3)مجموع این روایات در کتاب های خواص و فضائل قرآن گرد آمده اند.
به نظر می رسد که اگر چه بر شماری از روایات یاد شده اشکالاتی چون ارسال، ضعف سند و تمام نبودن دلالت وارد است، (4)ولی از مجموع آنها و نیز اهتمام فوق العادۀ پیامبر صلی الله علیه و آله به صیانت از قرآن و نیز گرایش اکثر قرآن پژوهان به این نظر،می توان توقیفی بودن ترتیب آیات سوره ها را ترجیح داد.افزون بر این که ترتیب کنونیِ بیشترِ آیاتِ قرآن،مطابق با ترتیب نزول است و همان گونه که در روایات فریقین آمده است،کاتبان وحی آیات را پی در پی و به ترتیب نزول می نوشتند و هر گاه بسمله ای نازل می شد درمی یافتند که سورۀ پیشین پایان یافته و سوره ای دیگر آغاز شده است، چنان که امام صادق علیه السلام فرموده است:
«کانَ یُعرَفُ انقِضاءُ سُورَةٍ بِنُزُول بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ ابتِداءً لِاُخری» ؛ (5)پایان گرفتن سوره با نزول «بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» در ابتدای سورۀ دیگر،شناخته می شد.همچنین بر پایۀ روایتی از ابن عباس،پیامبر صلی الله علیه و آله با نزول بسمله،به پایان یافتن سورۀ پیشین و آغاز شدن سورۀ پسین پی می برد. (6)برخی
ص:125
روایات پیش گفته(جایگزینی آیات بر خلاف ترتیب نزول)نیز به صورت خاص و موردی و بر خلاف شیوۀ رایج در چینش آیات بر اساس نزول بوده است. (1)
با این حال،برخی از محقّقان،توقیفی بودن چینش همۀ آیات قرآن را نپذیرفته اند.علامۀ طباطبایی با اذعان به این که بسیاری از سور قرآن،پیش از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله در میان مسلمانان معروف بوده و نام این سوره ها در احادیث پر شماری در گزارش نماز رسول خدا به ما رسیده،بر این باور است که روایات و ادلّۀ یاد شده، توقیفی بودن ترتیب همۀ آیات قرآن را ثابت نمی کنند. (2)وی با استناد به روایاتی که کتابت قرآن را به ترتیب نزول،گزارش می کنند و جدایی هر سوره را با نزول«بسم اللّه» می دانند،نتیجه می گیرد که چینش قرآن در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله به ترتیب نزول بوده است و بر این اساس باید آیات مکّی در سوره های مکی و آیات مدنی در سوره های مدنی باشند.روایت جمع قرآن در مصحف امام علی علیه السلام که به ترتیب نزول بوده نیز این نظر را تأیید می کند.این در حالی است که بر اساس روایات پرشمارِ اسباب نزول،آیات فراوانی در سوره های مدنی است که در مکه نازل شده اند،یا آیاتی که در اواخر حیات پیامبر صلی الله علیه و آله نازل شده اند،ولی در سوره های نازل شده در آغاز هجرت قرار گرفته اند.
پس طبعاً این جابه جایی به اجتهاد صحابه بوده است. (3)
اصحاب سرّ رسول خدا صلی الله علیه و آله و یاران امیر مؤمنان علیه السلام) (1)و سعید بن عاص که از جنگ ارمنستان باز می گشتند،خود دیدند که مردم هر شهری قرآن را با قرائتی می خوانند و قرائت خود را از دیگر قرائت ها برتر می دانند.از این رو،از عثمان خواستند برای جلوگیری از اختلاف،چاره ای بیندیشد. (2)منشأ این قرائت ها،مصحف هایی بودند که برخی صحابه جمع آوری کرده بودند و با توجه به اعتبار و جایگاه اجتماعیِ گردآورندگان آنها،در میان مسلمانان جایگاهی ویژه پیدا کرده بودند. (3)از این رو عثمان پس از مشورت با صحابۀ برجسته،چارۀ کار را در این دید که مصحف واحدی تهیه و نسخه برداری کند و در اختیار مسلمانان قرار دهد و فرمان داد قرآنی را که به دستور ابو بکر نوشته شده بود،از حفصه دختر عمر به امانت گرفتند.ابتدا گروهی مرکّب از:زید بن ثابت،عبداللّه بن زبیر،سعید بن عاص و عبد الرحمن بن حارث بن هشام را مأمور کرد تا نسخه های قرآن را بنویسند.عثمان دستور داد که هرگاه این گروه،اختلافی پیدا کردند،مورد اختلاف را به زبان قریش بنویسند.سپس با توجه به برخی اعتراضات،هفت نفر دیگر را به آنها افزود و ریاست آنها را به ابیّ بن کعب سپرد.برخی گزارش ها نشان می دهند که این انجمن،مصحف ابوبکر را اساس کار خود قرار داد؛امّا از بررسی مصحف اُبَی و مقابلۀ آنها با نوشته های بر جا مانده از زمان پیامبر خدا نیز غافل نماند و همین روش،راز موفقیت عثمان در توحید مصاحف بود. (4)برخی با استناد به قراین و شواهدی نه چندان استوار،ادّعا کرده اند که گروه توحید مصاحف،مصحف امام علی علیه السلام را اساس کار خود قرار دادند (5)و علی علیه السلام نسخه ای از قرآن در اختیار داشته که به فرمان پیامبر صلی الله علیه و آله برخلاف ترتیب نزول،
ص:127
تدوین شده بود و این نسخه غیر از مصحف علی علیه السلام است که گفته شده بر اساس ترتیب نزول بوده است. (1)برخی این گفتۀ سید بن طاوس را که:«عثمان،قرآن را طبق نظر امیر مؤمنان علیه السلام جمع کرد»، (2)مؤیّد این مطلب گرفته اند. (3)هر چند پذیرش ادّعای مذکور مشکل است،امّا به هر حال،روند توحید مصاحف،مورد تأیید علی علیه السلام بوده است. (4)در نتیجه،نسخه هایی از قرآن تهیه و به مراکز اصلی بلاد اسلامی فرستاده شد (5)و عثمان،نسخه موسوم به«اُمّ»یا«امام»را در مدینه نگه داشت. (6)این کار(توحید مصاحف)،مورد تأیید امیر مؤمنان علیه السلام (7)و دیگر صحابه بوده است. (8)البته ابن مسعود، احتمالاً به علت این که جوانی کم سال و بی تجربه چون زید،متولّی این کار شده، ناراحت بوده است. (9)بنا بر این،عثمان،تنها مردم را بر یک قرائتْ (10)یا همه را بر یک مصحفْ (11)جمع کرد تا از اختلاف جلوگیری شود.
به نظر می رسد که ارائۀ دیدگاهی قطعی در موضوع جمع قرآن،به دلیل متناقض بودن روایات،ممکن نباشد.با این حال،با نگاهی جامع به مجموع روایات و گزارش های
ص:128
تاریخی می توان گفت که جمع قرآن،در سه مرحله اتّفاق افتاده است:
1.جمع آوری قرآن در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله:در این دوره،قرآن در مدت 23 سال به صورت پراکنده نازل می شد و پیامبر خدا صلی الله علیه و آله آن را با آرامی بر مسلمانان می خواند و آنها آن را به حافظه می سپردند.افزون بر این،پیامبر خدا صلی الله علیه و آله برای نوشتن وحی قرآن، شتاب می کرد و به محض نزول هر آیه ای،به کاتبان وحی فرمان می داد آن را در جایگاهش قرار دهند و کتابت قرآن،خیلی زود در همان دوران مکّه آغاز شد. (1)به گزارش بخاری از بَراء،هنگام نزول آیۀ «لا یَسْتَوِی الْقاعِدُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ» ، (2)پیامبر صلی الله علیه و آله زید را فراخواند و فرمود کتف و دوات بیاورد تا آن را بنویسد. (3)پس کاتبان وحی، آنچه را بر پیامبر صلی الله علیه و آله نازل شده بود،در نوشت افزارهای مختلف،نوشتند و زمانی که وحی کامل شد و رحلت آن حضرت فرا رسید،همۀ قرآن در پیش روی آن حضرت و با نظارت کامل ایشان در صحیفه هایی متعدد نگاشته شده بود؛ولی در یک مصحف، میان دوجلد،گردآوری نشده بود. (4)
2.جمع آوری قرآن در زمان ابو بکر:وی صحیفه های پیش گفتۀ قرآن را در یک مصحف،جمع کرد و این نخستین مصحف رسمی بود که دستگاه خلافت،آن را تدوین کرد و گر نه پیش از این برخی از صحابه از جمله امیر مؤمنان علیه السلام و ابن مسعود، مصاحفی را تدوین کرده بودند. (5)مصحف ابوبکر،نزد او باقی ماند تا این که مرد و سپس به عمر و بعد از او به حفصه رسید. (6)
ص:129
3.جمع آوری قرآن در زمان عثمان:در این زمان،در پی اختلافاتی که در مصاحف و به تبع آن در قرائت ها پیش آمده بود و خطری که از این ناحیه احساس می شد،عثمان،پس از مشورت با صحابه چارۀ کار را در این دید که مصحف واحدی فراهم کند و نسخه هایی از آن را در اختیار همۀ مسلمانان قرار دهد و این کار انجام شد. (1)
ص:130
73.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: مجموع سوره های قرآن،یکصدو چهارده سوره است و مجموع آیه های قرآن،شش هزار و دویست و سی و شش آیه،و مجموع حروف قرآن، سیصد و بیست و یکهزار و دویست و پنجاه حرف.به آموختن قرآن،رغبت نمی کنند،مگر انسان های سعادتمند،و بر قرائت آن مواظبت نمی نمایند،مگر اولیای [خدای] رحمان. (1)
ص:131
پژوهشی در بارۀ شمار سوره ها و آیات قرآن (1)
آنچه در نگاه ابتدایی به قرآن کریم به چشم می خورد،تقسیم بندی ویژه و اجزایی است که با نوع اجزای کتاب های دیگر متفاوت است،چنان که خود قرآن نیز به این تجزیه و تقسیم اشاره دارد:
«وَ قُرْآناً فَرَقْناهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَی النّاسِ عَلی مُکْثٍ وَ نَزَّلْناهُ تَنْزِیلاً . (2)
ما قرآن را بخش بخش [بر تو] نازل کردیم تا آن را به آرامی بر مردم بخوانی».
قرآن همان گونه که در اسلوب کلام و محتوا و زیبایی الفاظ و جملات و...با دیگر کتاب ها تفاوت دارد،در شکل تقسیم بندی نیز به گونۀ دیگری است.به گفتۀ جاحظ،خداوند،هم نام کلام خود را متمایز از نام هایی قرار داده است که عرب بر سخنان خویش می نهاد و هم اجزای آن را.عرب،نام مجموع سخنان خویش را «دیوان»،اجزای آن را«قصیده»،اجزای قصیده را«بیت»و تناسب پایان ابیات را «قافیه»می نامید؛ولی نام این مجموعه«قرآن»،اجزای آن«سوره»،و قسمت های سوره«آیه»است،چنان که تناسب پایانی آیات را«فاصله»نام نهاده اند. (3)
مجموعۀ قرآن کریم به اعتبارهای گوناگون به اجزای مختلف تقسیم شده است، مانند:سوره،آیه،جزء،حزب و عُشْر.از این تقسیمات،آنچه ریشۀ قرآنی دارد و در
ص:132
خود این کتاب شریف به آن اشاره شده،«سوره»و«آیه»است.از این رو،به توضیح این دو اصطلاح و شمارگان آنها در روایات و منابع تفسیری و تاریخی می پردازیم.
کلمۀ«آیه»در قرآن،86 بار به صورت مفرد و 296 بار به شکل جمع آمده است. (1)
در بارۀ ریشۀ واژۀ«آیه»میان لغویان اختلاف است.برخی اصل آن را«أ ی ی»به معنای مکث و انتظار می دانند. (2)جوهری و مصطفوی(از واژه شناسان خبره)،این کلمه را از ریشه«أ وی»به معنای توجّه و قصد می دانند. (3)برخی نیز می گویند:آیه از «اَیْ»به معنای آشکار کردن گرفته شده است. (4)راغب،همین ریشه را با تشدید یاء(به شکل«اَیّ»)به صورت یک احتمال ذکر می کند و می گوید:درست،آن است که آیه از مصدر«تأیّی»به معنای تثبّت و پایداری گرفته شده باشد. (5)
لغویان برای«آیه»چند معنا گفته اند:1.گروه.2.شگفتی.3.نشانه.4.چیزی که برای رسیدن به هدف و مقصودی به آن توجه کنند و آن را وسیله قرار دهند. (6)
در تعریف اصطلاحی«آیه»گفته شده:قطعه ای از قرآن است که در سوره ای واقع شده و شروع و پایان دارد و از چند جمله یا کلمه-گرچه برخی در تقدیر باشند- تشکیل شده است. (7)علامۀ طباطبایی می گوید:«آیه قطعه ای از قرآن است که جدا از قبل و بعد خود،قابل تلاوت باشد». (8)در تعریفی دقیق تر گفته شده:آیه،پاره ای از
ص:133
حروف یا کلمات یا جمله های قرآن،واقع در یک سوره،با فاصلۀ معیّن [از قبل و بعد] و جدا از قبل و بعد است. (1)
در شمار آیات قرآن،اختلاف است.این اختلاف هرگز به معنای زیادت و نقصان در قرآن و کمیّت کلمات و جمله های آن نیست.به گفتۀ سیوطی علّت اختلاف گذشتگان در شمارش آیات،آن است که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله هنگام تلاوت،بر سرآیه ها وقف می کرد -چون آیات،توقیفی اند-و هنگامی که جای آن معلوم می شد،برای تکمیل کردن سخن،آن را وصل می کرد و شنونده گاهی چنین می پنداشت که آن جا فاصله ای نیست؛ (2)یعنی گاهی شنونده،دو آیه را یکی می شمرد.بنا بر این،اختلاف روایات در موارد وصل و وقف،سبب اختلاف در شمار آیات شد و در پی آن،مکتب هایی گوناگون در این باره پدید آمد که عبارت اند از:مکتب مکّی با شمارگان 6219 آیه، کوفی با 6236 آیه،مدنی با دو عدد 6000 و 6214 آیه،بصری با رقم 6204 آیه و شامی با 6225 آیه. (3)
عدد آیات در مصحف شریف،بر اساس مکتب کوفی است.سیوطی نقل می کند که عدد 6000 اجماعی است و کمتر از آن نگفته اند؛اما در بیشتر از آن،چند عدد گفته اند:214،14،19،25 و 36.ابن ضریس از طریق عثمان بن عطاء،از پدرش،از ابن عباس نقل می کند که تمام آیات قرآن 6600 آیه است. (4)
در روایتی از پیامبر صلی الله علیه و آله آمده است که مجموع آیات قرآن 6236 آیه است:
ص:134
جَمیعُ آیاتِ القُرآنِ سِتَّةُ آلافِ آیَةٍ وَمِئَتا آیَةٍ وَسِتٌّ وَ ثَلاثونَ آیَةً.
مجموع آیه های قرآن،شش هزار و دویست و سی و شش آیه است. (1)
این عدد را که برابر با شمارش مکتب کوفی است،جمهور عالمان قرآنی از جمله طبْرِسی،صحیح ترین عدد و دارای عالی ترین سند می دانند.این عدد را حمزة بن حبیب از ابن ابی لیلی و او از ابوعبد الرحمن سُلَمی از امیر مؤمنان علیه السلام نقل کرده است. (2)علامۀ طباطبایی در بارۀ شمارگان آیات قرآن می گوید:«هیچ نصّ متواتر و خبر واحد قابل اعتمادی در بارۀ عدد آیات قرآن وجود ندارد و از واضح ترین ادلۀ آن، اختلاف اهل مکه،مدینه،شام،بصره و کوفه بر سر عدد آن است».وی همچنین عدد روایت شده از امیر مؤمنان علیه السلام را در تعارض با جزئیت بسم اللّه در تمامی سوره ها [جز برائت] می داند؛زیرا امامان اهل بیت علیهم السلام بسم اللّه را آیه ای از قرآن و جزئی از هر سوره می دانند و لازمۀ آن،افزودن شمار«بسم اللّه»بر رقم 6236 است. (3)با توجه به این که افزودن رقم 113«بسم اللّهِ»آغاز سوره ها بر رقم مزبور،آن را به 6349 می رساند که با هیچ یک از عددهای روایت شده هماهنگی ندارد،برای حفظ رقم 6236 از یک سو و به شمار آوردن رقم«بسم اللّهِ»آغاز سوره ها از سویی دیگر،می توان گفت که«بسم اللّه» در سورۀ حمد،آیه ای مستقل و در سایر سوره ها بخشی از آیۀ نخست آنهاست،چنان که به اجماع عالمان و قائلان اعداد پیش گفته،بسمله در آیۀ 31 از سورۀ نمل،بخشی از آیه است.
در روایتی از امام صادق علیه السلام آمده است که شمار آیاتی که جبرئیل علیه السلام بر پیامبر فرود آورد،هفده هزار آیه است. (4)این گونه روایات،پس از بررسی نسخه ها و احراز
ص:135
یکسان بودن همۀ نُسَخ،باید به گونه ای توجیه شوند که به نتیجۀ تحریف قرآن نینجامد و گر نه به دلیل مخالفت با قرآن-که در آیۀ نهم از سورۀ حجر،این کتاب الهی را حفاظت شده از جانب خدا می داند-مردودند. (1)
اجمالاً تعیین حدود آیات و شماره گذاری آنها به زمان پیامبر صلی الله علیه و آله باز می گردد و در برخی روایات به شمار آیاتِ بعضی از سوره ها(حمد،هفت آیه و مُلْک،سی آیه)اشاره شده است. (2)
به نظر علامۀ طباطبایی:«در بارۀ شمارگانِ گفته شده برای آیات،نصّ متواتر یا خبر واحد معتبری نیست که بتوان بر آن اعتماد کرد.بنا بر این،اعتقاد به هیچ یک لازم نیست.بلکه می توان هر یک را با تحقیق پذیرفت یا رد کرد». (3)
گفتنی است که آنچه در میان عوام رواج یافته که شمار آیات قرآن 6666 است، پایه ای ندارد و هیچ یک از اصحاب اعداد،به آن قائل نیست.
سوره در مفهوم لغوی به معانی متعددی آمده است و علت آن،اختلاف نظری است که در ریشۀ اصلی آن وجود دارد که از مادّۀ«سَئِر،یَسأر،سئراً»است یا از مادّۀ«سار، یَسور،سوراً».چنانچه از ریشۀ نخست باشد،به معنای«باقی مانده» (4)است و اگر از ریشۀ دوم باشد که بر علّو و ارتفاع و بالا رفتن و صعود کردن دلالت دارد،به مفهوم «برجسته،ممتاز و مشخّص»خواهد بود.بر پایۀ معنای دوم،به برآشفتگی هنگام خشم،«سَوْرَة الغضب»و به بر آمدن خمر هنگام جوشیدن و غَلَیان نیز«سَوْرَة الخَمر»می گویند. (5)بر پایۀ معنای دوم برای سوره،معانی شش گانه ای ذکر کرده اند:
ص:136
1.فضل و منزلت.2.شرف.3.علامت و نشانه.4.ساختمان زیبا و برافراشته.5.هر رده از رده ها و رگه های دیوار.6.قسمت مجزا از دیگری. (1)
سوره،در اصطلاح و عرف مسلمانان،عبارت است از:«مجموعه ای از آیات که کمّیت و آغاز و انجام آن،توقیفی و بر پایۀ وحی است»و بر این اساس،به هر یک از فصول و بخش های صد و چهارده گانۀ قرآن مجید،«سوره»گفته می شود.هر یک از سوره های قرآن،یک هدف یا چند هدف را(بر اساس پذیرش یا عدم پذیرش وحدت موضوعی سوره ها)تعقیب می کند و معارفی خاص را در بر دارد و با«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ»آغاز می شود،مگر سورۀ توبه.
در وجه نام گذاری سوره های قرآنی گفته اند:همان گونه که«سور مدینه»(حصار و دیوار بلندی که در قدیم،پیرامون شهر مدینه بود)شهر را در بر می گیرد،سورۀ قرآن نیز از آن جهت که همچون حصار شهر،رشته ای از آیات را احاطه کرده،«سوره» نامیده شده است. (2)کوتاه ترین سورۀ قرآن،سورۀ کوثر است که سه آیه دارد و بلندترین سوره،بقره است با 286 آیه.
در بارۀ تعداد سوره های قرآن نیز اختلاف است.طَبْرِسی و دیگران نقل کرده اند که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود:
جَمیعُ سُوَرِ القُرآنِ مِئَةٌ وأربَعَ عَشرَةَ سورَةً. (3)
مجموع سوره های قرآن،یکصد و چهارده سوره است.
مفسّران اهل سنّت،اقوال متعددی نقل کرده اند:سیوطی می گوید:85 سورۀ قرآن
ص:137
مکّی و 28 سوره مدنی است. (1)برخی دیگر از ابن مسعود نقل کرده اند که سوره های قرآن 112 تاست.از زید بن ثابت نقل شده که سوره ها 114تاست و قول اکثر صحابه همین است. (2)
اختلاف در شمارگان سوره های قرآن،دو سبب دارد:نخست آن که برخی قرآن پژوهان،سورۀ توبه(برائت)را جزئی از انفال شمرده اند، (3)چنان که به گفته علامۀ طباطبایی،امامان اهل بیت علیهم السلام برائت را سوره ای مستقل نمی دانند؛ (4)بلکه آن را آیاتی از سوره انفال می شمارند. (5)همچنین بر پایۀ برخی روایات،سوره های ضحی و ا لَم نشرح،یک سوره و نیز سوره های فیل و ایلاف،یک سوره به شمار می آیند. (6)
سبب دوم،آن است که بر پایۀ برخی اقوال شاذ،مُعَوَّذَتیْن(سوره های فلق و ناس)از سُوَر قرآن به شمار نمی آیند (7)یا برخی،سوره ای موسوم به«قنوت»را بر می شمارند که خود،دو سوره به حساب می آید. (8)روشن است که این گونه آرای شاذ،به دلیل مخالف بودنشان با ادلّۀ متقن نزاهت قرآن از تحریف و همچنین ناسازگاری با اجماع مسلمانان،جایگاه و اعتباری ندارند.
برخی معتقدند که به اقتضای تحقیق در روایات پیامبر صلی الله علیه و آله و اهل بیت علیهم السلام و بر پایۀ آنچه در مصحف شریف آمده،این سوره ها از یکدیگر مستقل اند و روایات
ص:138
پیش گفته،یا سندشان ضعیف است و یا ناظر به مسئلۀ فقهیِ لزوم جمع میان دو سورۀ ضحی و ا لَم نشرح(شرح/انشراح)و نیز دو سورۀ فیل و ایلاف در قرائت نماز فریضه اند. (1)گفتنی است که قول اخیر،سخن اغلب فقیهان متأخّر است. (2)
ص:139
قرآن
«ما خود قرآن را فرو فرستادیم و ما خود،نگهبان آن هستیم». 1
حدیث
74.التوحید -به نقل از علی بن سالم،از پدرش-:از امام صادق علیه السلام پرسیدم و گفتم:ای فرزند پیامبر خدا ! نظرت در بارۀ قرآن چیست؟
فرمود:«قرآن،کلام خدا و سخن خدا و کتاب خدا و وحی خدا و فرو فرستاده از جانب اوست.کتاب نیرومندی است که «از پیشِ رو و از پشتِ سرش،باطل به آن وارد نمی شود.فرو فرستاده از جانب فرزانه ای ستودنی است»» . 2
75.عیون الأخبار ،ابن قتیبه-به نقل از عبد اللّه بن زهیر-:علاء بن حَضرَمی،نزد پیامبر صلی الله علیه و آله آمد.ایشان فرمود:«آیا از قرآن،چیزی می خوانی؟».او سورۀ عبس را خواند و از پیشِ خود به آن چنین افزود:«الَّذی أخرَج من الحُبلی،نَسَمةً تَسعی،مِن بَین
ص:140
شَراسیفَ و حَشی». (1)
پیامبر صلی الله علیه و آله فریاد زد و فرمود:«بس کن؛زیرا سوره به اندازۀ خود هست [و نیازی به افزودن ندارد]». (2)
ص:141
پژوهشی در بارۀ مصونیت قرآن از تحریف (1)
تحریف از ریشۀ«ح ر ف»به معنای:لبه،کناره،جهت و وجه هر چیز است.بیشتر لغویان از جمله جوهری،زَبیدی و راغب،حرف را به همین معنا دانسته اند (2)و بر این اساس،تحریف،به معنای:کنار بردن،به کناری کشاندن یا کنار زدن چیزی و یا برگرداندن و دگرگون کردن چیزی از صورت اوّلیۀ آن است.تحریف کلام نیز-که به معنای تغییر و دگرگون ساختن معنای آن است- (3)به همین وجه برمی گردد؛زیرا محرِّف با کنار زدن آن از معنای صحیح و مقصود نظر گوینده،آن را به معنا و سمت دیگری برمی گرداند،خواه این تحریف با تغییر یا جا به جایی حروف،کلمات و جملات باشد و یا با تفسیر نادرست آنها.
قرآن کریم گونه های متعدّدی از تحریف کتاب را از کار بنی اسرائیل حکایت می کند،
ص:142
مانند:
«وَ إِنَّ مِنْهُمْ لَفَرِیقاً یَلْوُونَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالْکِتابِ لِتَحْسَبُوهُ مِنَ الْکِتابِ وَ ما هُوَ مِنَ الْکِتابِ وَ یَقُولُونَ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللّهِ وَ ما هُوَ مِنْ عِنْدِ اللّهِ وَ یَقُولُونَ عَلَی اللّهِ الْکَذِبَ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ . (1)
از آنان گروهی هستند که زبانشان را به تحریف کتاب می پیچانند،تا آنها(بافته ها)را از کتاب پندارید.و حال آن که آن از کتاب نیست.و می گویند:آن از جانب خدا است،در حالی که از جانب خدا نیست.به خدا دروغ می بندند با این که خودشان هم می دانند».
در این آیه،سخن از تحریف لفظی و اساسی تورات در قرائت است که عبارت خودساخته را با آهنگ متعارف در تلاوت تورات می خواندند.
«فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ یَکْتُبُونَ الْکِتابَ بِأَیْدِیهِمْ ثُمَّ یَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللّهِ لِیَشْتَرُوا بِهِ ثَمَناً قَلِیلاً فَوَیْلٌ لَهُمْ مِمّا کَتَبَتْ أَیْدِیهِمْ وَ وَیْلٌ لَهُمْ مِمّا یَکْسِبُونَ . (2)
وای بر آنان که با دستان خود نوشته ای می نویسند و می گویند:این از سوی خدا است،تا با آن بهایی اندک به دست آورند.پس وای بر آنها از آنچه با دستانشان نوشتند،وای بر آنها از آنچه به دست می آورند».
در این آیه،سخن از تحریف لفظی و اساسی تورات در کتابت و نگارش است.
در صدر آیۀ 46 از سورۀ نساء می فرماید:
«مِنَ الَّذِینَ هادُوا یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ . (3)
برخی از آنان که یهودی اند،کلمات را از جاهای خود بر می گردانند».
در این آیه،به بیانی مطلق،سخن از تحریف گفتار وحی الهی در تورات است که هم بر تحریف لفظی و هم معنوی قابل حمل است.از این رو برخی مفسّران،آن را بر
ص:143
وجه لفظی و برخی دیگر بر وجه معنوی حمل کرده اند.همین طور است آیات 13 و 41 از سوره مائده.
قرآن،در ادامۀ همان آیه می فرماید:
«وَ یَقُولُونَ سَمِعْنا وَ عَصَیْنا وَ اسْمَعْ غَیْرَ مُسْمَعٍ وَ راعِنا لَیًّا بِأَلْسِنَتِهِمْ وَ طَعْناً فِی الدِّینِ وَ لَوْ أَنَّهُمْ قالُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا وَ اسْمَعْ وَ انْظُرْنا لَکانَ خَیْراً لَهُمْ وَ أَقْوَمَ وَ لکِنْ لَعَنَهُمُ اللّهُ بِکُفْرِهِمْ فَلا یُؤْمِنُونَ إِلاّ قَلِیلاً . (1)
می گویند:شنیدیم و نافرمانی کردیم.و بشنو که [ای کاش] ناشنوا گردی.و [از سر استهزا می گویند:]«راعنا»[که در عربی یعنی:التفات به ما کن؛ولی در عبری یعنی:خبیث ما].به لغت خویش زبان می چرخانند و به اسلام طعنه می زنند.اگر آنها می گفتند:شنیدیم و اطاعت کردیم،و بشنو و به ما توجه کن،برایشان بهتر و درست تر بود؛ولی خداوند،آنها را به خاطر کفرشان لعنت کرده،و جز اندکی ایمان نمی آورند».
در این بخش از آیه،سخن از تحریف لفظی تورات در قرائت است که عبارت تورات را با تغییر در وجه تلفظ آن و با پیچاندن آن به صورتی که لفظ و معنای دیگری از آن به پندار مخاطب برسد،می خواندند.
از آنچه در معنای لغوی تحریف و موارد آیات یاد شده تبیین شد،نمایان می شود که تحریف در اصطلاح علوم قرآنی و کاربرد آیات مربوط به آن،در همان معنای لغوی آن به کار رفته و آن،عبارت است از:هر گونه تغییر دادن لفظ قرآن،به کاستن یا افزودن یا جا به جایی حروف،کلمات و جملات قرآنی،و یا تفسیر نادرست کردن از آن،به گونه ای که مفهوم مورد نظر متکلّم از بستر صحیح و مطلوب،خارج شود و در مفهومی دیگر به کار برده شود.
ص:144
تحریف بر دو قسم است:معنوی و لفظی.در تحریف معنوی(تفسیر به رأیِ غلط)، (1)محرِّف،بدون دخل و تصرف در الفاظ قرآن،آنها را بر اساس آرای شخصی خود و برای تقویت دیدگاه خود تفسیر می کند و در حقیقت،نگرش خود را بر قرآن تحمیل می کند و معنایی مخالف مراد جدّی خداوند به دست می دهد.
اما تحریف لفظی،به معنای دخل و تصرف در ساختار الفاظ و عبارت های قرآن است و به سه گونه تقسیم می شود:
1.تحریف از طریق فزونی؛یعنی محرِّف،آیه یا سوره ای را از پیش خود ساخته و بر قرآن افزوده باشد.
2.تحریف از طریق کاستی؛یعنی محرِّف،بخشی از کلمات،آیات یا سوره های قرآن را از آن حذف کرده باشد. (2)
امّا تحریف از طریق تبدیل و جایگزینی،مانند تغییر کلمه«أبَوا»به«أتَوا»یا دگرگونی عبارتی به عبارت دیگر و مانند اینها،در واقع،ترکیبی از دو گونۀ کاستی و فزونی است.
3.تحریف از طریق جابه جایی؛یعنی محرِّف،کلمات یا عبارتی را جا به جا نماید تا معنایی متفاوت از آن بگیرد.
احتمال تحریف لفظی در قرآن،از نوع فزونی،به اتفاق همه مسلمانان مردود است؛ (3)
ص:145
اما تحریف از نوع کاستی،در میان اهل سنّت (1)و شیعه (2)قائلانی دارد (3)که به روایاتی استناد کرده اند که در سند یا دلالت،ناتمام اند.با این همه،دیدگاه مشهور دانشمندان فریقَین،سلامت قرآن از تحریف است.دانشمندان بزرگ شیعه همانند:شیخ صدوق، (4)شیخ مفید، (5)سیّدِ مرتضی، (6)شیخ طوسی (7)و امین الاسلام طبْرِسی، (8)بر این نکته پای فشرده اند که قرآن موجود،بدون هیچ کاستی همان قرآنی است که بر پیامبر صلی الله علیه و آله نازل شده و هر کس جز این به شیعه نسبت دهد،بر شیعه دروغ بسته است.
همچنین آنان روایات بیانگر تحریف را فاقد ارزش استناد دانسته اند. (9)
برای نفی شبهۀ تحریف می توان از دلایل و مؤیّدات:عقلی،قرآنی،روایی،تاریخی و تجربی بهره جست.البته مقتضای این ادله متفاوت است،بدین معنا که برخی از آنها کم شدن یک سوره یا یک آیه را نفی می کنند و برخی کم شدن یک کلمه و حتّی یک حرف را شامل می شوند.
برای اثبات تحریف ناپذیری قرآن کریم،دست کم به سه آیۀ حفظ،نفی باطل و رصد الهی می توان تمسّک جست:
ص:146
صریح ترین آیه ای که بر نفی هر گونه تحریف در قرآن دلالت دارد،آیۀ حفظ است.
خداوند در این آیه اعلام کرده است که ما قرآن را فرو فرستاده ایم و خود از آن محافظت خواهیم کرد:
«إِنّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ إِنّا لَهُ لَحافِظُونَ . (1)
ما ذکر را فرو فرستادیم،و ما نگه دار آنیم».
نکات مورد توجه در این آیه برای اثبات مدعا بدین شرح اند:
یک. مقصود از«ذِکر»در این آیه،قرآن است؛ (2)زیرا در شماری دیگر از آیات بر این کتاب آسمانی ذکر اطلاق شده است؛اما این احتمال که مقصود از ذکر،پیامبر صلی الله علیه و آله باشد (3)علاوه بر این که با مفهوم تنزیل،هماهنگ نیست،با سیاق آیات نیز ناسازگار است؛زیرا در آیات قبل از آیۀ حفظ چنین آمده است:
«وَ قالُوا یا أَیُّهَا الَّذِی نُزِّلَ عَلَیْهِ الذِّکْرُ إِنَّکَ لَمَجْنُونٌ .
و گفتند:ای کسی که قرآن بر او نازل شده! همانا تو دیوانه ای».
با توجه به این سیاق،«الف و لام»در کلمۀ«الذِّکْر»در آیۀ حفظ،«الف و لام»عهد است؛یعنی از همان ذکر(قرآن)محافظت می کنیم.
دو. در این آیه،با استفاده از ادات تأکید،بر صیانت از قرآن تأکید شده است. (4)
ادوات تأکید در این آیه عبارت اند از:
-«إنَّ»که در این آیه دو بار به کار رفته است.
- کاربست ضمیر فصل «نَحْنُ» در فقرۀ نخست آیه: «إِنّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ» .
ص:147
- «لام» در «لَحافِظُونَ» .
- مقدم شدن کلمه «أَرْسِلْهُ» بر واژۀ «لَحافِظُونَ» در فقرۀ دوم: «إِنّا لَهُ لَحافِظُونَ» ،در حالی که بر اساس نقش مفعولی باید پس از آن قرار می گرفت.چنین تقدیمی خود حکایت از نوعی اختصاص و تأکید دارد.
سه. در این آیه،به جای ساختار مفرد از ساختار جمع استفاده شده است که بر ارادۀ حتمی و همراه با قدرت در تحقق وعدۀ حفظ و صیانت قرآن دلالت دارد. (1)به گفتۀ زمخشری آن جا که مقام قدرت و عظمت و نشان دادن هیمنۀ خداوند است،از ضمایر جمع استفاده شده است؛ (2)گویا خداوند می خواهد اعلام کند که از تمام قدرت و لشکریان خود برای تحقق خواسته اش(حفظ و صیانت قرآن)بهره می جوید.
چهار. میان دو بخش آیه،رابطه ای منطقی و گسست ناپذیر برقرار است:در فقرۀ نخست،بر نزول قرآن از سوی خداوند تأکید شده است که آن را باید نوعی مقدّمه چینی و اقامۀ برهان برای فقرۀ دوم دانست که در آن،مدعا یعنی حفظ قرآن توسط خداوند ذکر شده است.گویا چنین گفته شده است:ما قرآن را حفظ می کنیم؛ زیرا قرآن از مبدأ علم،حکمت و قدرت الهی نازل شده است.خداوند با احاطۀ علمی خود،از هر گونه تلاش برای دخل و تصرّف و مقابله با قرآن،آگاه است و به سبب حکمت خود،مصلحت را در حفظ و صیانت قرآن می داند و با قدرت بی انتهای خویش،همۀ کوشش ها را برای رویارویی با قرآن،بی اثر می سازد.
پنج. در این آیه به صورت مطلق بر حفظ،تأکید شده است.به عبارت روشن تر در فقرۀ «إِنّا لَهُ لَحافِظُونَ» حفظ قرآن به صورت و حالتی خاص،مقید نشده است؛یعنی مثلاً گفته نشده که خداوند،قرآن را از تحریف از نوع کاستی یا فزونی و هم آورد طلبی یا راهیافت تناقض در پی ظهور دستاوردهای علمی حفظ می کند،بلکه این امر به
ص:148
صورت مطلق آمده است.مفهوم چنین سعه ای در تعبیر،شمول و فراگیری نسبت به همه حالات است.نتیجه آن که به استناد این آیه خداوند قرآن را از هرگونه گزند و آسیبی که رخ داده یا ممکن است در آینده رخ دهد،مراقبت خواهد کرد. (1)
هرچند آیه حفظ،آشکارا بر تحریف ناپذیری قرآن دلالت دارد،لیکن شبهه هایی در بارۀ آن مطرح است که صاحب نظران علوم قرآنی به آنها پاسخ داده اند، (2)مانند این شبهه که:مراد از«ذکر»در آیۀ حفظ،قرآن کریم است؛اما مراد از«حفظ»روشن نیست (و حفظ شدن قرآن در برابر همۀ انواع تحریف را شامل نمی شود)و می توان گفت که با تحقّق نوعی از تحریف نیز حفظ،صادق است و جمع این دو با یکدیگر ممکن است و حتی می توان مدعی شد که این نوع از تحریف خود موجب حفظ قرآن شده است.
1.مراد از«حفظ»در آیه،روشن است؛زیرا این کلمه به صورت مطلق آمده است،نه مبهم،و بدین رو،حفظ از هر گونه تحریفی را در هر روزگاری شامل می شود. (3)استثنا کردن نوعی از تحریف در این جا به معنای تقیید مطلق است که دلیل معتبر می طلبد و در مسئلۀ مورد نظر ما،چنین دلیلی در دست نیست و به عکس،ادلّۀ متعددی-که مهم ترین آنها در این مقاله آمده اند-،خلاف آن را ثابت می کنند.
2.تحریفی که مورد نظر طرح کنندۀ شبهه است و به ادّعای او،«خود،موجب حفظ قرآن گردیده»از دو حال بیرون نیست:یا این که معنایی از قرآن را کاسته که
ص:149
در این صورت،بی شک حفظ،تحقق نیافته است،که این،خلاف فرض اوست؛و یا این که هیچ معنایی را از میان نبرده که در این صورت،انگیزه ای برای چنین تحریفی نمی توان یافت و پیش تر اشاره شد که محرِّف،به عمد و با غرضِ پنهان ساختن مقصود متکلّم و جای گزین کردن مقصود خود،دست به تغییر می زند.این نوع از تحریف که به تغییر در مقاصد و معانی قرآن نمی انجامد،اساساً در کانون توجه اهل تحریف نبوده است و چنانچه تغییر ناچیزی نیز رخ داده باشد،با اصول محوری قرآن منافات ندارد،هر چند دلیل معتبر بر نفی آن،قائم است. (1)
3.احتمال تحریف از نوع کاستی در برخی آیات قرآن،نه تنها حُجّیت آیات را متزلزل می کند که اصل استناد آنها به خداوند را نیز با مشکل مواجه می سازد؛زیرا هنگامی می توان استناد آنها را به خداوند به جزم پذیرفت که معجزه بودن قرآن را دریافت و اعجاز قرآن زمانی ثابت می گردد که همۀ آیات آن موجود باشند تا ارزیابی شوند و عدم اختلاف آنها با یکدیگر معلوم گردد.تحدّی قرآن در انسجام و هماهنگی سراسر آیات و سور،از بارزترین تحدّی های قرآنی است: «وَ لَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلافاً کَثِیراً ؛ (2)اگر از سوی غیر خدا بود،در آن اختلاف های زیادی می یافتند» و با فقدان برخی آیات،نمی توان به جزم به انسجام و هماهنگی و عدم اختلاف علم حاصل کرد و آن گاه وحیانی بودن این کتاب با تردید مواجه می شود. (3)
از جمله آیاتی که به روشنی از عدم راهیافت هر گونه دخل و تصرفی در قرآن حکایت دارد،آیۀ نفی باطل است: (4)
ص:150
«وَ إِنَّهُ لَکِتابٌ عَزِیزٌ * لا یَأْتِیهِ الْباطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِیلٌ مِنْ حَکِیمٍ حَمِیدٍ . (1)
آن کتاب ارجمند است.از پیش و پسِ آن باطل به آن راه نمی یابد.فرستاده شده ای از سوی حکیم حمید» .
توضیح چگونگی دلالت این آیه بر مدعا بدین شرح است:
یک. این آیه،به استناد سیاق آیات پیش از آن،که ناظر به تلاش کافران برای مقابله با قرآن است،بر عدم راهیافت باطل در آن دلالت دارد. (2)
آیۀ نفی باطل،هماهنگ با چنین سیاقی،بر استواری قرآن و عدم امکان راهیافت باطل در آن تأکید دارد.نفی راهیافت باطل در قرآن با توجه به سعۀ معنایی باطل،همه انواع کارکردهای بر مدار باطل را نفی می کند و تناقض قرآن با دستاوردهای علمی و راهیافت انواع تحریف در آن،از جمله مصادیق باطل اند.
از آن جا که این آیه در مقام اخبار است و تخلّف اخبار الهی محال است،پس باید به عدم امکان راهیافت هر گونه دخل و تصرف در قرآن اذعان داشت.
دو. بخش نخست،یعنی «مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ» که بر چیزهای حاضر اطلاق می شود،به عصر رسالت و دورۀ نزول قرآن ناظر است و بخش دوم آن یعنی فقرۀ «وَ لا مِنْ خَلْفِهِ» به دوران پس از نزول اشاره دارد که از زمان رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله تا قیامت را در بر می گیرد.
سه. در آیۀ نفی باطل،از دو برهان لِمّی و انّی برای نفی تحریف استفاده شده است،به این صورت که در فقرۀ پایانی آیۀ قبل،از قرآن با عنوان«کتاب عزیز»یاد شده است: «وَ إِنَّهُ لَکِتابٌ عَزِیزٌ» .عزیز،از ریشۀ«الأرض العَزاز(زمین نفوذناپذیر)»، به معنای استواری و نفوذناپذیری است و معنای آیه آن است که قرآن به سبب ویژگی
ص:151
استواری درونی و نفوذناپذیر بودن،هیچ باطلی را به خود راه نمی دهد.این برهان از نوع برهان«إنّ»است که در پایان آیه 41 از سوره فصّلت و به عنوان برهانی پیش از ذکر مدّعا منعکس شده است.از سویی دیگر،در پایان آیه،قرآن،کتابی«فرو فرستاده شده از سوی خداوند حکیم و حمید»معرفی شده است: «تَنْزِیلٌ مِنْ حَکِیمٍ حَمِیدٍ» .
چنین بیانی،ناظر به برهان«لِم»است؛یعنی از آن جا که منشأ نزول قرآن،خداوند حکیم و حمید است،هیچ گونه باطل در قرآن راه نمی یابد؛زیرا اگر خداوند اجازۀ ورود باطل را به قرآن بدهد،مخالف حکمت اوست که قرآن را کتاب هدایت و ناسخ همۀ کتب آسمانی پیشین معرفی کرده است،چنان که دادن اجازۀ ورود باطل به قرآن، به معنای پذیرش مَشوب بودن قرآن است که این امر با پیراسته و حمید بودن خداوند،ناسازگار است. (1)
آیات 26 تا 28 از سورۀ جن،بیان می کنند که خداوند،عالم به غیب است و هیچ کس را از آن آگاه نمی کند،مگر پیامبری که از او خشنود است و خداوند بر پیامبران خویش نگاهبانانی گمارده است تا آنان پیام های او را ابلاغ کنند و خدا به آنچه نزد آنان است احاطۀ کامل دارد و همه چیز را به عدد،شمار کرده است:
«عالِمُ الْغَیْبِ فَلا یُظْهِرُ عَلی غَیْبِهِ أَحَداً * إِلاّ مَنِ ارْتَضی مِنْ رَسُولٍ فَإِنَّهُ یَسْلُکُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَداً * لِیَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسالاتِ رَبِّهِمْ وَ أَحاطَ بِما لَدَیْهِمْ وَ أَحْصی کُلَّ شَیْءٍ عَدَداً .
غیب دانی که کسی را بر غیبش مطلع نمی کند،مگر پیامبری را که به او رضایت دهد،و در پیش و پس او نگهبانی می گمارد.تا بداند که آنان رسالت های پروردگارشان را ابلاغ می کنند،و خدا به آنچه نزد آنهاست،احاطه دارد و همه چیز را به عدد شماره کرده است».
ص:152
بنا بر این آیات،فرشتگانِ نگاهبان،پیامبر و رسالت او را در میان گرفته و مراقب اند تا مبادا چیزی از درونْ کم یا از بیرونْ افزون شود.بدین سان،قرآن از مرحلۀ تلقّی تا ابلاغ به همۀ مردم در همۀ اعصار،تحت نظارت و مراقبت الهی است و احتمال راهیافت تحریف به آن،مستلزم آن است که این مراقبت به صورت ناقص انجام گرفته یا بیرون از علم الهی تحقق یافته باشد و این فرض در مورد بر خدا محال است. (1)
ممکن است فرض شود که وحی الهی به صورت کامل به دست پیامبر صلی الله علیه و آله رسیده و او نیز بی کم و کاست،آن را به مردم رسانیده،ولی این وحی(قرآن)،پس از آن حضرت،دچار تحریف شده است؛لیکن اندکی درنگ در ظهور سیاقی و متفاهم عرفی آیۀ حفظ،به روشنی این معنا را نمایان می سازد که آیه در مقام تقریر تمام بودن حجّت الهی و خلل ناپذیر بودن مبادی تکالیف بر مکلّفانی است که مخاطب پیامبر صلی الله علیه و آله و وحی اند.وانگهی این شبهه مبتنی است بر این که مراد از ابلاغ رسالت های خدا در آیۀ «لِیَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسالاتِ رَبِّهِمْ» فقط ابلاغ به مخاطبان عصر نزول باشد،در حالی که قرآن،کتابی جهانی و جاودان است و مخاطبان آن،اعم از مسلمانان عصر نزول اند و همۀ مردم را تا قیامت در بر می گیرد.بدین سان،اگر حتی پس از پیامبر صلی الله علیه و آله نیز تحریفی به قرآنْ راه یافته باشد،بدین معناست که مراقبت الهی به صورت کامل انجام نپذیرفته است؛زیرا پیام های خداوند به طور کامل به دست مردم عصرهای بعد نرسیده است. (2)
گروه های مختلفی از احادیث پیامبر صلی الله علیه و آله و اهل بیت علیهم السلام به طور مستقل یا به صورت انضمامی،دلالت روشنی بر مصونیت قرآن از تحریف دارند،از جمله:
ص:153
پاره ای از روایات،قرآن را به عنوان معیار بازشناخت روایات ناسره از سره معرفی کرده اند.این روایات که به«روایات عرض اخبار بر قرآن»موسوم اند،به گونۀ التزامی گواهی می دهند که هیچ تحریفی به قرآن راه نیافته است.روایات یادشده،دو دسته اند:
الف- روایاتی که به طور مطلق بر عرضۀ احادیث بر قرآن تأکید دارند؛
ب- روایاتی که ناظر به احادیث متعارض اند و موافقت با قرآن را وجه ترجیح دانسته اند.این دست از روایات،به صورت گسترده در جوامع حدیثی شیعه و به صورت محدود در جوامع حدیثی اهل سنّت آمده اند.به عنوان نمونه امام صادق علیه السلام به نقل از پیامبر صلی الله علیه و آله فرموده است:
فَما وافَقَ کِتابَ اللّهِ فَخُذوهُ و ما خَالَفَ کِتابَ اللّهِ فَدَعوهُ. (1)
هر چه موافق قرآن است،بِدان عمل کنید و هر آنچه را مخالف آن است،رها سازید.
پیشْ فرض ضرورت عرضۀ احادیث بر قرآن،این است که قرآن به عنوان معیار تمییز روایات سره از ناسره،خود،از هر گونه آسیب،جعل و دستبرد،مصون و پیراسته باشد.به عبارت دیگر،میزان بازشناخت روایات سره،قرآن است و در صورتی که تحریفی به قرآن راه یافته باشد،نمی توان یقین کرد که خود از ناسره پاک است و ارجاع احادیث به معیاری که سلامت خود آن معلوم نیست،معنا ندارد.همین طور اگر مصون از کاستی و دستبرد نبود،به طور مطلق نمی توانست سنجه ای برای احادیث مشکوک باشد؛زیرا با عنایت به گستردگی حجم احادیث و مضبوط نبودن موارد و گونه های مقتضی تردید در روایات،هرگونه کاستی در قرآن می تواند به اطلاق مورد اشاره در سنجه بودن قرآن برای احادیث آسیب برساند.بنا بر این، دلالت روشن این دسته احادیث،جای تشکیک ندارد.
بنا بر روایاتی معتبر،مسلمانان هنگام پیش آمدن
ص:154
فتنه ها باید به قرآن رجوع کنند.این روایات،هیچ قیدی ندارند و مسلمانان را به صورت عام و مطلق،مأمور به رجوع به قرآن می کنند،مانند روایت پیامبر صلی الله علیه و آله که می فرماید:
إذَا التَبَسَت عَلَیکُمُ الفِتَنُ کَقِطَعِ اللَّیلِ المُظلِمِ فَعَلَیکُم بِالقُرآنِ.
هر گاه فتنه ها همچون پاره های شب تار،شما را فرا گرفت،به قرآن روی آورید. (1)
همچنین:
القُرآنُ هُدیً مِنَ الضَّلالَةِ،وتِبیانٌ مِنَ العَمی،وَ...وما عَدَلَ أحَدٌ عَنِ القُرآنِ إلّاإلَی النّارِ. (2)
قرآن،راه نمایی ای است در گم راهی،و بینایی ای در کوری،و...هیچ کس از قرآن منحرف نمی شود،مگر آن که به سوی دوزخ،ره سپار می گردد.
این گونه روایات را می توان از دلایل رواییِ تحریف ناپذیری قرآن دانست؛زیرا اگر امکان تحریف قرآن فراهم باشد و قرآن،خود،دستخوش فتنه گردد،نمی توان آن را به طور مطلق و بدون قید،پناهگاه مسلمانان در تمام فتنه ها دانست.
این حدیث،در ردّ ادعای تحریف قرآن،بسیار کارآمد است.با این حدیث،در سه جهت،استدلال می شود:نخست،این که در روایات معتبر و متعدّدی از این حدیث آمده است:
«إنّی مُخلِّفٌ فیکُمُ الثَّقلَینِ:کتابَ اللّه و عِترَتی...». (3)تعبیر «مُخَلِّفٌ فیکُم»دلالت بر این معنا دارد که پیامبر صلی الله علیه و آله از میان مردم می رود،ولی دو چیز
ص:155
را به جای خود در میان امّت بر جای می گذارد که یکی از آن دو کتاب اللّه است،نه بخشی از کتاب اللّه.جملۀ اسمیه هم مفید ثبات و دوام است.افزون بر این،عبارات ذیلِ همین روایات(روایات ثقلین)،به روشنی نشان از استمرار این پیش بینی و وعدۀ ضمنی پیامبر خدا صلی الله علیه و آله تا روز قیامت دارد.دوم،این که در این حدیث،بر لزوم تمسّک به قرآن در همۀ زمان ها تصریح و تأکید شده و باور به تحریف،عملاً این تمسّک را منتفی می سازد.سوم،این که قول به تحریف،حُجّیت و اعتبار ظواهر قرآن و در نتیجه تمسّک به آن را نفی می کند.افتادگی یا تبدیل بخش هایی از یک متن،بی گمان،فهم استوار آن متن و در نتیجه حجّیت آن و قابلیت آن را برای احتجاج، ناممکن می سازد؛زیرا چه بسا در موارد نیاز به تمسّک به قرآن،حجّت،در همان بخشِ افتاده یا تبدیل شده باشد،و یا این بخش،قرینه ای برای فهم بخش های موجود،بوده باشد. (1)
بنا بر روایات پر شمار،اهل بیت علیهم السلام به مناسبت های گوناگون،همواره به قرآن موجود،استناد و تمسک می جسته اند،حتی به آیاتی که مدّعیان تحریف،تحریف آنها را ادعا کرده اند،مانند آیۀ «أَطِیعُوا اللّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ ؛از خدا و فرستادۀ خدا و صاحبان او فرمان برید» که روایات اهل بیت علیهم السلام «أُولِی الْأَمْرِ» را به امامان دوازده گانۀ اهل بیت علیهم السلام تفسیر کرده اند. (2)
بنا بر روایاتی بسیار،امامان اهل بیت علیهم السلام مسلمانان را همواره به تمسّک،تلاوت،و ختم قرآن موجود،ترغیب می کردند و یا با اشاره به همین مصحف شریف،به آثار و فواید تکوینی و معنوی ختم
ص:156
قرآن توجّه می دادند.شیخ طوسی در آغاز تفسیر ارزشمند خویش،التبیان فی تفسیر القرآن،با بیان این دلیل و برخی ادلّۀ دیگر،این دست روایات را«متناصره»خوانده و بیان کرده است که بحث در باره تحریف،چنان ضعیف است که شایستۀ پاسخ نیست. (1)
روایات مختلفی که برخی از آنها یاد شد،با قطعیت تمام،راه را بر هر گونه تحریف می بندند و گواهی می دهند که قرآن موجود،همان کتابی است که بر پیامبر صلی الله علیه و آله نازل شد.عالمان شیعه،از این روایات در دو جهت،سود می برند:نخست،اثبات سلامت قرآن از تحریف و دوم،ردّ روایاتی که ظاهر آنها موهم تحریف است؛زیرا هنگام تعارض روایات،آن دسته که به لحاظ سند یا معنا ضعیف است،ساقط می گردد و در اینجا مصداق روایات ضعیف،روایات دسته دوم است که موهم تحریف قرآن اند. (2)علاوه بر این،تنافی آنها با قرآن،مطابق نصوص،این روایات را از اعتبار،ساقط می گرداند.
از ضروریات تاریخ است که چهارده قرن پیش حضرت محمد صلی الله علیه و آله مبعوث شد و مردمانی از عرب و غیر عرب به وی ایمان آوردند.او کتابی آورد و آن را قرآن نامید و آن را به خدای سبحان نسبت داد و این قرآن معارف و کلیاتی از شریعت را در خود داشت که پیامبر صلی الله علیه و آله مردم را به آن فراخواند؛همچنین از مسلّمات تاریخ است که آن جناب با همین قرآن تحدی کرد و آن را معجزۀ نبوّت خود خواند و نیز هیچ سخنی نیست در این که قرآن موجود همان قرآن است که او بر مردم معاصر خویش قرائت کرد.چنین نبود که این کتاب از میان برود و کتابی دیگر نظیر آن یا غیر آن را کسانی
ص:157
دیگر باز نویسند و به آن جناب نسبت دهند.این حقیقت را همه،حتی مخالفان پذیرفته اند.تنها مسئله ای که برخی احتمال داده اند این است که جمله یا آیه ای از آن کاسته شده یا جا به جایی رخ داده یا تغییری در کلمات یا اعراب آن رخ داده باشد؛اما اصل کتاب الهی،به همان وضع و اسلوبی که در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله بوده،باقی است. (1)
اکنون خواهیم کوشید برخی شواهد تاریخی تحریف ناپذیری قرآن را به اختصار مرور کنیم:
از شواهد متقن تاریخی بر می آید که عرب معاصر ظهور اسلام،از حافظۀ توانمندی برخوردار بوده و توانایی آن را داشته است که قصیده های بلند و دیوان شعر شاعران خود را به سینه بسپارد.پس از بعثت پیامبر اکرم،علاقۀ عرب به شعر و سخن فصیح، بلیغ و زیبا و نیز تشویق و دستور پیامبر صلی الله علیه و آله موجب شد تا به حفظ قرآن-که هم به لحاظ محتوا و هم قالبِ ظاهر،آنان را به شدّت،مجذوب کرده بود-با شور و عشق، همّت بگمارند.بدین سان مسلمانان در آغاز،به فرمان پیامبر برای صیانت قرآن،از حافظه خویش کمک گرفتند.اما پیامبر بدین کار بسنده نکرد و افرادی را نیز که نوشتن می دانستند و«کاتبان وحی»خوانده می شوند،مأمور نگارش قرآن کرد.بدین رو،اهتمام فوق العادۀ پیامبر اکرم و مسلمانان به کتابت،حفظ و قرائت قرآن را می توان از روشن ترین نشانه های سلامت قرآن از تحریف دانست. (2)پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله پس از دریافت وحی،بدون فوت وقت،کاتبان را فرا می خواند و آیات نازل شده،به دست آنان نگاشته می شدند.از این رو،می توان به یقین مدّعی شد که قرآن کریم در
ص:158
پایان عصر پیامبر،مجموعه ای مدوّن و مکتوب(به همین شکل فعلی)بوده است،نه پراکنده و شفاهی. (1)
پس از رواج کتابت،کار حفظ قرآن نیز همچنان ادامه یافت و آن حضرت افزون بر تشویق مسلمانان به کتابت قرآن،آنان را به حفظ نیز ترغیب می کرد و خود به تفسیر و تبیین آیات می پرداخت.صاحب نظرانی که در زمینۀ تاریخ قرآن به تحقیق پرداخته اند،اذعان دارند که حفظ قرآن در میان مسلمانان رواج بسیاری داشته است.
جاذبۀ درونی قرآن و تشویق پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به امر حفظ،از مهم ترین عوامل اهتمام مسلمانان به حفظ شمرده شده اند. (2)از جمله شواهد کثرت حافظان قرآن در میان مسلمانان،شهادت جمع کثیری از آنان در جنگ ردّه در دوران خلیفۀ اوّل است. (3)
برخی شمار آنان را تا هفتصد تن نقل کرده اند و حتی علت روی آوردن به تدوین قرآن را کشته شدن چنین شماری از حافظان قرآن دانسته اند. (4)
خلیفۀ دوم مدّعی بود که آیۀ رجم،در دوران پیامبر صلی الله علیه و آله به عنوان آیه ای از قرآن تلاوت می شده و او بر افزودن آن به قرآن اصرار داشت.بر اساس روایتی،عمر اعلام کرد که اگر نگران ملامت مردم نبود،آیۀ رجم را به قرآن می افزود. (5)مکتوب و عمومی بودن قرآن به گونه ای که خلیفه ای همچون عمر با همۀ انگیزه و اصرارش،در مقابل نظارت عمومی،حتّی از افزودن یک آیه بر قرآن نیز خود را درمانده می بیند، نشان دهندۀ فضای فرهنگی فراگیر در سرزمین وحی است؛فضایی که اساساً امکان هرگونه کاهش یا افزایش را در بارۀ قرآن،منتفی می سازد.
ص:159
همچنین زمانی که عثمان به کتابت قرآن و هماهنگ کردن مصاحف پرداخت، شماری از طرفداران حکومت کوشیدند«واو»اوّل در «وَ الَّذِینَ یَکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لا یُنْفِقُونَها فِی سَبِیلِ اللّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِیمٍ ؛آنان که طلا و نقره را می اندوزند و آن را در راه خدا انفاق نمی نمایند،به عذابی دردناک بشارتشان ده» را حذف کنند.با این کار،آنان می خواستند این فقرۀ آیه،وصف احبار و رُهبانی باشد که در فقرۀ پیش،از آنان یاد شده است(نه جمله ای مستأنفه که در مقام نکوهش انباشتن طلا و نقره،در بارۀ همه، اعم از کافر و مسلمان است)و در نتیجه با حذف«واو»،آیه در خصوص انباشتن ثروت توسط حاکمان اسلامی و وعدۀ عذاب الهی بر ایشان ساکت باشد.اما صحابی بزرگ پیامبر صلی الله علیه و آله،ابیّ بن کعب به شدت مخالفت کرد و با مخالفت او نتوانستند واو را حذف کنند. (1)روشن است که ابیّ بن کعب،تنها در سایۀ عمومی بودن نصوص قرآن و با حمایت افکار عمومی مسلمانان می توانست مانع از این اقدام خلیفۀ مقتدر شود.
تواتر نقل قرآن،از مهم ترین ادلّۀ سلامت قرآن از تحریف و بدین معناست که در همۀ عصرها و نسل ها،طبقات انبوهی از مسلمانان،صدور قرآن موجود را از پیامبر صلی الله علیه و آله -که در عصمت ایشان تردیدی نیست-،نقل کرده اند. (2)مصحف موجود،با سوره ها، آیه ها،کلمه ها و حروفش،به تواتر به دست ما رسیده است؛تواتری که احتمال اشتباه در آن نمی رود.در پایان عصر پیامبر صلی الله علیه و آله،هم کسانی بسیار قرآن را در حفظ داشتند و هم این کتاب آسمانی در صحیفه های بی شماری ثبت و ضبط شده بود.قرآن به گونه ای میان مسلمانان رواج یافت که اشتباه در ادای یک حرف یا حرکت را درمی یافتند.قرآن،کتابی نبود که مسلمانان تنها هر از چندگاهی بدان رجوع کنند.
ص:160
آنان همواره و پیوسته بدین کتاب می نگریستند،سوره هایش را هنگام نماز،قرائت و به مناسبت های مختلفی همۀ آیات الهی را ختم می کردند،در کارهای زندگی خویش بدان تمسّک می جستند.
پیامبر صلی الله علیه و آله به آنچه مردم از قرآن می شمردند،دقت و آگاهی داشت و اگر خطایی در نقل یا قرائت قرآن صورت می گرفت،بی گمان روشنگری می کرد. (1)کتابی آسمانی که با این میزان از دقّت از آورنده اش(پیامبر صلی الله علیه و آله)دریافت می گردد و با چنان اهتمامی به طور فراگیر نگارش و حفظ می شود و آن جایگاه برجسته را در زندگی روزمرّۀ مسلمانان دارد و کار تلاوت،حفظ،نگارش،اهدا،مطالعه و تعلیم و تعلّم آن از پر فضلیت ترین عبادات است-آن هم در برهه ای از تاریخ که تهیّۀ نوشت افزار برای مردم آسان شده بود-،بی تردید،تحریف نشده و اساساً خِرد و اندیشه جایی برای امکان تحریف آن باقی نمی گذارد.بر فرض اگر حاکمان نخستین در پی چنین کاری برمی آمدند،نه افکار عمومی اجازۀ آن را بدانان می داد و نه با عنایت به مقبولیت چنین اعتراضی،امیر المؤمنین علیه السلام در برابر آن ساکت می ماند و نه هوش و خرد سیاسی،آن را تجویز می کرد.طُرفه این که امام علی علیه السلام با همۀ اهتمامی که در احتجاج برای تبیین حقّانیت و جایگاه اهل بیت علیهم السلام دارد و در طیّ آن به موارد و گونه های مختلفی از احادیثْ تمسّک می کند،هیچ گاه کم ترین اشاره ای به آیات ادّعایی مدّعیان تحریف، نمی کند.
علمای شیعه،علم به سلامت قرآن را همچون علم به وجود شهرها دانسته اند که برای دستیابی به چنین علمی نیازی نیست شهر را خود با چشم،مشاهده کنیم و تواتر خبر وجود آن،برای علم بدان،کافی است. (2)بدین رو،چنانچه خبری واحد از
ص:161
تحریف و تغییر قرآن سخن گوید، (1)با دلیل تواتر،تعارض دارد و مردود است. (2)
مرحوم علامۀ طباطبایی رحمه الله معتقد است محتوای قرآن،خود بر پیراستگی اش از تحریف،گواهی می دهد.به اعتقاد ایشان،«آیات تحدّی قرآن،این کتاب آسمانی را دارای اوصافی دانسته و به همان ها تحدّی کرده اند و آن اوصاف،در مصحف کنونی موجودند». (3)البتّه سخن ایشان ناظر به این است که وجود مجموعۀ اوصاف مورد اشاره و هم افزایی آنها به صورت جمعی،خرد و وجدان را به چنان یقین و اطمینانی می رساند،نه یکایک آن اوصاف.
خلاصۀ گفتار علامۀ طباطبایی چنین است:«می دانیم که کتاب نازل شده بر حضرت محمد صلی الله علیه و آله،به صراحت یا کنایت،برای خود،ویژگی هایی برشمرده و دیگران را با همان ها به تحدّی فراخوانده است و این ویژگی ها در قرآن کنونی، موجودند.برای مثال،فصاحت و بلاغت بی همتای قرآن برای کسی که سخن فصیح و بلیغ را بازشناسد،مشهود است.از روزگار نزول قرآن تاکنون نمی توان نظم یا نثری یافت که بدین پایه از فصاحت و بلاغت رسیده باشد.این ویژگی در سراسر قرآن به چشم می خورد.قرآن کریم خود فرموده است:
«أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلافاً کَثِیراً . (4)
آیا در قرآن تدبر نمی کنند که اگر از غیر خدا بود،بی گمان در آن اختلاف بسیاری می یافتند».
ص:162
نبود اختلاف و تناقض و ناهماهنگی میان آیات قرآن که این آیه بدان اشارت دارد، همچنان در سراسر قرآن به فهم می آید و آیات قرآن با هماهنگی و سازواری شگفت، کنار یکدیگر جای گرفته اند.معارف،حقایق و کلیات شرایع فطری،ظرایف عقلی و فضایل اخلاقی که قرآن کریم به ابتکار و ابداع آورده است،از وجوه دیگر تحدّی قرآن است که اکنون در قرآن موجود است و عموم دانشمندان جهان(نه تنها اهل لغت و ادبیات)را به آن دعوت کرده و از جمله فرموده است:
«قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلی أَنْ یَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا یَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ کانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِیراً . (1)
بگو:اگر انس و جن گرد هم آیند تا چیزی مانند این قرآن بیاورند،نخواهند توانست،گرچه یکدیگر را یاری کنند».
و:
«إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ * وَ ما هُوَ بِالْهَزْلِ . (2)
در حقیقت،آن،سخنی قاطع و روشنگر است و آن شوخی نیست».
همۀ معارف قرآن کریم با همۀ وسعت خویش،گویی موجودی زنده و یگانه است و یک روح در کالبد آنها جریان دارد و همان،مبدأ و اساس معارف قرآنی است و اصلی است که همه بدان باز می گردند و آن،اصل توحید است که اگر یک یک معارف قرآن را باز کنیم،بدان می رسیم. (3)قصص امت های گذشته،اخبار غیبی و پیشگویی حوادث آینده که به صراحت یا کنایت در قرآن عصر پیامبر آمده بودند،همگی در قرآن کنونی مشهودند.قرآن موجود،بر خلاف تورات و انجیل،انبیا را با شایسته ترین بیان ها وصف می کند؛همان گونه که بایستۀ طهارت دین و نزاهت انبیای
ص:163
الهی است.تفاوت قرآن کریم با این کتاب ها در این موضوع به خوبی نمودار است.
از جامع ترین اوصافی که قرآن کریم،خود را بدان وصف کرده است،"ذکر" یا یادآوری خداست.این کتاب آسمانی،در وصف خودش،تأکید دارد که در راهنمایی انسان به سوی خدا همواره زنده است،همه جا از اسمای حُسنا و صفات علیای خدا نام می برد،سنّت او را در صنع و ایجاد،باز می گوید،اوصاف ملائکه و کتب و رسل خدا را بر می شمارد،شرایع و احکام خدا را وصف می کند و از سرانجامِ امر خلقت یعنی معاد و برگشت به سوی خدا و جزئیات سعادت و شقاوت و آتش و بهشت سخن می گوید و اینها جز ذکر و یاد خدا نیست؛همان که قرآن کریم،با قول مطلق، خود را بدان نامیده است». (1)
این دلیل،بر مبنای علامه طباطبایی استوار است-که«تبیین قرآن به قرآن»است- و بنا بر آن،متن و محتوای قرآن به تبیین خود می پردازد و خود را معرفی می کند و فراتر از شرح اسمی،حقیقت علوم خود را باز می گوید.با این حال،برخی محققان بر آن خرده گرفته اند که به دور می انجامد؛زیرا مدعا،سلامت قرآن از تحریف است و دلیل،خودِ قرآن است.نهایت آن که با این دلیل می توان ثابت کرد که همه محتوای قرآن موجود بر پیامبر نازل شده است،اما نمی توان ثابت کرد همۀ آن چیزی است که بر ایشان نازل گشته و چیزی از آن کاسته نشده است. (2)
ساده ترین دلیل مصونیت قرآن از تحریف،حادثۀ خارق العاده ای است که برای
ص:164
______________
ص:166
روشن ترین دلیل تحریف ناپذیری قرآن در عصر ماست:
مقدمۀ اول: بی سواد بودن کربلایی کاظم و حافظ قرآن شدن وی به صورت خارق العاده،متواتر است.افزون بر این،بسیاری از مراجع بزرگ معاصر مانند:آیة اللّه حاج آقا حسین بروجردی،آیة اللّه سیّد هادی میلانی،آیة اللّه سیّد شهاب الدین مرعشی، آیة اللّه سیّد احمد زنجانی،آیة اللّه ناصر مکارم شیرازی و...،وی را از نزدیک دیده و خارق العاده بودن حفظ قرآن توسط وی را تصدیق کرده اند.
ص:167
مقدمۀ دوم: محفوظات وی دقیقاً با قرآن موجود،مطابقت داشته است.این مقدمه نیز طبق گواهی کسانی که شاهد این ماجرا بوده اند،قطعی است. (1)
با تأمل در ادلۀ قائلان به تحریف،می توان آنها را به دو بخش عقلی و نقلی تقسیم نمود:
محدّث نوری،دوازده وجه برای استدلال بر دعوی تحریف،ارائه می کند که سه دلیل آن را می توان به اصطلاح عقلی شمرد.این ادلّه عبارت اند از:تشابه رخدادهای امم، ضرورت تصریح به نام اهل بیت در قرآن به سان سایر کتب آسمانی،و وجود اختلاف قرائات در قرآن.اکنون این ادلّه را بررسی می کنیم:
محدّث نوری می گوید:«بی تردید،عهدین(تورات و انجیل)دچار تغییر و تحریف شده اند.آیات متعددی از قرآن،روایات متواتر و اجماع مسلمانان،دلیل این مدّعایند.افزون بر آن،تأمل در عهدین برای اثبات تحریف آنها کافی است. (2)
از سوی دیگر بر اساس روایات پر شماری،همۀ حوادث پیش آمده برای یهودیان و مسیحیان و از جمله تحریف کتب آسمانی،برای مسلمانان نیز محقق می شود.بنا بر این،ضرورت تشابه رخدادهای حال با گذشته،مستلزم تحقق تحریف در قرآن است». (3)
ص:168
استدلال به تشابه رخدادهای امم،به گونه های مختلف نقد شده است که برخی از نقدها ناظر به ناتمام بودن صغرا هستند و برخی از آنها کبرای قیاس را مخدوش می دانند.
شکی نیست که بسیاری از رخدادهای امّت های گذشته مانند کشتن پیامبران،در میان امّت اسلامی رخ نداده است.بنا بر این نمی توان مفاد روایات را تطابق کامل حوادث دانست؛بلکه باید گفت که تطابق اجمالی کفایت می کند.تحریف نیز بر تحریف معنوی حمل می شود. (1)
به نظر می رسد که مفاد روایات نبوی در خصوص تکرار حوادث امَم پیشین در مقام بیان این نکته است که آدمیان هویّتی واحد دارند و امیال طبیعی و خواست های فطری آنان با گذشت زمان و مکان و آمدوشد امّت ها تغییر نمی کنند.این مطلب، دست کم در دو آیه آمده است:آن جا که قرآن تأکید می کند که بر اساس تشابه جان ها (روح ها)در میان امّت اسلامی کسانی یافت شدند که از پیامبر خواستند تا خداوند با آنان سخن بگوید و نشانه ای بر نبوّت او ارائه کند:
«وَ قالَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ لَوْ لا یُکَلِّمُنَا اللّهُ أَوْ تَأْتِینا آیَةٌ کَذلِکَ قالَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِثْلَ قَوْلِهِمْ تَشابَهَتْ قُلُوبُهُمْ قَدْ بَیَّنَّا الْآیاتِ لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ . (2)
آنان که نمی دانند،گفتند:چرا خداوند با ما سخن نمی گوید،یا همچنین آیه ای برای ما نمی آید؟آنان که پیش تر بودند،همانند گفتۀ اینها را گفته بودند.
دل هایشان شبیه هم است.ما آیات را برای گروهی که یقین دارند،بیان کردیم».
و بر اساس همین تشابه در جان هاست که در سورۀ توبه تأکید می کند منافقانِ امّت اسلامی به سان منافقان امّت های پیشین،در پی تمتّعات دنیوی و فرو رفتن در لذّات
ص:169
باطل اند:
«کَالَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ کانُوا أَشَدَّ مِنْکُمْ قُوَّةً وَ أَکْثَرَ أَمْوالاً وَ أَوْلاداً فَاسْتَمْتَعُوا بِخَلاقِهِمْ فَاسْتَمْتَعْتُمْ بِخَلاقِکُمْ کَمَا اسْتَمْتَعَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ بِخَلاقِهِمْ وَ خُضْتُمْ کَالَّذِی خاضُوا أُولئِکَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ وَ أُولئِکَ هُمُ الْخاسِرُونَ . (1)
حال شما منافقان همانند کسانی است که پیش تر از شما بودند:آنان از شما توانمندتر و ثروتمندتر و پراولادتر بودند.آنان با داشته های خود بهره مند شدند، شما نیز از داشته هایتان بهره مند شده اید.همچنان که کسانی که پیش از شما بودند از داشته هایشان بهره مند بودند.شما در باطل فرو رفتید،همان گونه که آنان در باطل فرو رفتند.آنان اعمالشان در دنیا و آخرت به هدر رفت،و آنان همان زیان کاران اند».
بر این اساس،می توان از این روایت استفاده کرد که پدیدۀ تحریف در کتاب آسمانی در میان امّت اسلام نیز به سان امّت های پیشین راه خواهد یافت؛یعنی در میان این امت نیز کسانی یافت خواهند شد که برای به کرسی نشاندن خواست ها و امیال شیطانی خود،به تحریف سخن خداوند در قرآن روی می آورند.اگر آنان می توانستند،قرآن را تحریف لفظی نیز می کردند؛اما از آن جا که خداوند از آن مانع شده است،تنها کاری که از آنان در بارۀ قرآن بر آمد،تحریف معنوی قرآن بوده است و با فرض پذیرش دلالت روایت مورد ادعا بر تحقق همۀ رخدادهای امم پیشین در بارۀ امّت اسلامی،به استناد ادلۀ پیراستگی قرآن از تحریف،باز هم راهیافت تحریف لفظی به قرآن،از این قاعده مستثنا خواهد بود.
دومین دلیلی که به عنوان دلیل عقلی از لابه لای استدلال های برخی اخباریان
ص:170
بر می آید،این است که خداوند برای تکریم جایگاه اهل بیت علیهم السلام،نام آنان را در کتب آسمانی پیشین برده است.با این حال،چگونه ممکن است در قرآن-که بر سایر کتب،برتری دارد-به نام آنان تصریح نکرده باشد؟ (1)
اشکال اساسی این استدلال،تمام نبودن صغرای آن است؛یعنی هیچ دلیل روشنی برای اثبات این مدّعا نیست که نام اهل بیت علیهم السلام به صراحت،در کتب آسمانی پیشین برده شده است. (2)ثانیاً بر فرض یاد شدن نام اهل بیت علیهم السلام در کتاب های آسمانی پیشین،نمی توان به لزوم ذکر آن در قرآن حکم کرد؛زیرا این ذکر نام،قرآن را با خطر کنار گذاشته شدن،رو به رو می ساخت،در حالی که آن کتاب ها با این خطر،رو به رو نبوده اند.
به باور محدّث نوری(اخباری برجستۀ قرن چهاردهم)،اختلاف،به الفاظ و هیئت کلمات قرآن،راه یافته و بخشی از قرائات موجود،با وحی منطبق نیست.این مطلب،با استفاده از قاعدۀ«عدم قول به تفصیل»،دلیل بر راهیافت تحریف در قرآن است؛زیرا در میان مدّعیان تحریف در همۀ آیات و منکرانی که مطلق راهیافت تحریف را مردود دانسته اند،قول به تفصیل،وجود ندارد. (3)
این استدلال را بر اساس شکل اوّل قیاس اقترانی،بدین صورت می توان ترسیم کرد:
در مصحف کنونی،قرائات مخالف با وحیِ نازل شده وجود دارد(صغرا).
اختلاف قرائات و وجود قرائات مخالف با وحی،به معنای راهیافت تحریف به قرآن است(کبرا).پس تحریف،به مصحف کنونی راه یافته است(نتیجه).
ص:171
استناد به وجود اختلاف قرائات در مصحف کنونی،برای اثبات مدّعای راهیافت تحریف به قرآن بر اساس قیاس پیش گفته،مخدوش است؛زیرا:صغرای مورد ادعا یعنی«راهیافت قرائات مخالف با وحی نازل شده در مصحف کنونی»،ناتمام است؛ زیرا ما معتقدیم که قرائت مصحف کنونی منسوب به پیامبر صلی الله علیه و آله است.به عبارت دیگر،ما معتقدیم قرآنِ فرود آمده بر پیامبر صلی الله علیه و آله یک قرائت بیشتر نداشته و آن،همین قرائت متداولی است که از طریق حفص از عاصم از امیر مومنان علیه السلام از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل شده و بر اساس تواتر و نسل به نسل،میان مسلمانان رایج بوده و اکنون در اختیار ما قرار گرفته است،چنان که سخن امام باقر علیه السلام مؤیّد همین مدّعاست،آن جا که فرمودند:
إِنَّ الْقُرْآنَ وَاحِدٌ نَزَلَ مِنْ عِنْدِ وَاحِدٍ وَلَکِنَّ الاخْتِلَافَ یَجِیءُ مِنْ قِبَلِ الرُّوَاةِ.
قرآن،یکی است و از جانب خدای یگانه فرود آمده،ولی اختلاف از جانب راویان پیدا شده است. (1)
باری،کتابی که به عنوان ریسمان الهی برای رفع اختلاف آمده و عدم راهیافت اختلاف به آیات آن،از جمله ادلّۀ اعجاز آن بر شمرده شده است، (2)چگونه خود می تواند قرائت های مختلف را برتابد،بویژه با نظر به این که اختلاف قرائت،بسا مایۀ برداشت ها و تفاسیری گوناگون و گاه متناقض هم باشد. (3)
آنچه در بارۀ اختلاف قرائت ها در دوران پیامبر صلی الله علیه و آله گزارش شده یا بر اساس روایت
«اُنزِلَ القُرآنُ عَلی سَبعَةِ أحرُفٍ» (4)ادّعا شده، (5)با فرض پذیرش صحت آنها،بر اختلاف
ص:172
لهجه ها قابل حمل است که امری کاملاً طبیعی است. (1)بر اساس این نگرش،اختلاف ایجاد شده بر سر قرائت قرآن،از نظر ما،پدیده ای نامبارک است که عواملی چند (نظیر:کاستی های خطّ عربی در دوران نگارش قرآن و اجتهادهای قرّاء)،آن را پدید آورده اند؛اما با ارادۀ تخلف ناپذیر الهی مبنی بر حفظ قرآن از هرگونه آسیب،این پدیده نتوانست به قرائت تودۀ مسلمانان-که همین قرائت و نگارش متداول بین مردم است-،کم ترین آسیبی برساند.
محدّث نوری معتقد است که:«روایات تحریف،در منابع اهل سنّت نیز راه یافته اند و مدّعای آنان بر نَسخ تلاوت برخی آیات ادّعایی،معنایی جز تحریف ندارد».در بارۀ وجود این دست از روایات در منابع اهل سنّت نمی توان تردید کرد.برخی قرآن پژوهان،24 مورد از این گونه روایات را بررسی کرده اند که همۀ آنها به صحابه منتهی می شوند،چنان که مدّعای حذف چهار آیۀ رجم،رغبت،جهاد و فراش،از جانب خلیفۀ دوم مطرح شده است.ادّعای وجود آیۀ رضعات از سوی عایشه،کاسته شدن دو آیه از سورۀ بیّنه و بزرگ تر بودن سورۀ احزاب از سورۀ بقره،حذف دو دعای خلع و حفد از قرآن توسّط ابَیّ بن کعب،حذف سوره ای در حدّ سورۀ برائت توسط ابو موسی اشعری و برابر شمرده شدن حجم اوّلیۀ سورۀ برائت با سورۀ بقره توسط مالک بن انس،ادعا شده اند. (2)
در پاسخ این گزارش های تاریخی باید گفت که در هیچ یک از این گزارش ها نیامده است که پیامبر صلی الله علیه و آله در بارۀ حذف آیاتی از قرآن در دوران رسالت یا پس از آن،اظهار نظر کرده باشد؛بلکه منشأ همۀ آنها دعاوی برخی از صحابه است و از طریق راویانی
ص:173
نقل شده اند که بر اساس مبانی رجالی شیعه،فاقد اعتبارند.البته علاوه بر این که این اخبار فاقد حجّیتِ وجدانی است،حجّیت تعبّدی و اعتبار آنها نیز مشروط به عدم مخالفت با قرآن است،حال آن که این روایات،فاقد این شرط هستند.افزون بر این، گذشته از بی اعتباری سندی،این اخبار،به سهولت،قابل حمل بر خلط حدیث قدسی-یعنی وحی های غیر قرآنی نازل شده بر پیامبر صلی الله علیه و آله-با وحی قرآنی از سوی برخی صحابیان اند؛ (1)یعنی آیات مورد ادّعا،دیدگاهی شاذ در میان تودۀ صحابه تلقّی می شدند،به گونه ای که نه در مصحف اصلی-که اساس سایر مصاحف بود-یافت می شدند و نه در نسخه هایی که در اختیار صحابیان بود.از این رو،با همۀ نفوذ و اقتداری که این افراد در صحابه داشتند،نمی توانستند سخن خود را جا بیندازند.آیا با چنین نقل هایی می توان چنان مدّعای سنگینی را در بارۀ قرآن-یعنی بزرگ ترین سند اسلام-اثبات نمود؟
گذشته از پاسخ های مبنایی ما،اهل سنّت نیز بنا بر مبانی رجالی و حدیث شناختی خویش باید به این دست روایات،پاسخ گویند.
محدّث نوری از روایات اهل بیت علیهم السلام به عنوان دلیلی دیگر بر راهیافت تحریف در قرآن یاد کرده و مجموع این روایات را (2)به دو دسته عام و خاص تقسیم کرده است. (3)
مقصود او از روایات عام آنهاست که به طور غیر صریح به مدّعا ناظرند و در برابر، منظور او از روایات خاص،آنهاست که به طور صریح و روشن بر تحریف قرآن دلالت دارند.
ص:174
باید دانست عموم روایات مورد استناد محدّث نوری،از جهت سندی یا دلالی و یا از هر دو جهت،مخدوش اند.اشکال سندی آنها عدم اعتبار شماری از منابع مورد استناد و ضعف یا جعل شماری از روایات مورد استناد است.اشکال دلالی نیز،عدم دلالت روایات بر ادعای تحریف است که به بررسی آنها می پردازیم.و اینک توضیح این سخن:
محدّث نوری در کتاب خویش حجم نسبتاً وسیعی از روایات را برای تقویت و تأیید شبهۀ تحریف،ارائه نمود؛لیکن بسا یک روایت به گونه های متعدّدی نقل شده است:
گاه به صورت مسند و گاه مرسل،از یک یا چند مصدر،با عباراتی همگون یا نقل به معنا،با تقطیع یا بدون آن،و با تکرار در مناسبت ها و باب های متعدّد. (1)
وانگهی عمدۀ این روایات،از مصادر نامعتبر و فاقد طریق مورد اعتماد،نقل شده اند یا دارای ضعف سندی هستند و رجالیان،راویان و مؤلّفان آن کتاب ها را ضعیف،غالی، (2)متّهم و مجهول شمرده اند، (3)مانند احمد بن محمد سیّاری،ابراهیم بن اسحاق نهاوندی،حسین بن حمدان خصیبی(حضینی)،محمد بن علی ابو سُمَینۀ کوفی،محمد بن سلیمان دیلمی و حسن بن علی بن ابی حمزه.تنها شماری اندک از این روایات،به لحاظ سند،معتبرند که آنها نیز یا مشکل دلالی دارند و یا قابل تأویل هستند (4)و در آنها نیز-چنان که خواهیم گفت-معنای تحریف لفظی قصد نشده و مراد
ص:175
از تحریف،تحریف معنوی و نقصان در تفسیر و بیان آیات قرآن و اختلاف قرائات است که ارتباطی با تحریف لفظی ندارد. (1)در صورتی هم که نتوان تأویلی درست برای آنها یافت،ناگزیر به دلیل تعارض با ادلّۀ سلامت قرآن از تحریف،ساقط می شوند. (2)
بررسی متنی روایات مورد ادعای محدّث نوری نشان می دهد که این روایات نمی توانند به صراحت،مدعای او مبنی بر راهیافت تحریف در قرآن را ثابت کنند.با دسته بندی این روایات،بهتر می توان به ضعف دلالی آنها پی برد:
روایات تفسیری: شماری از روایات مورد استناد محدّث نوری، (3)روایاتی اند که به عنوان تفسیر آیات،به فزونی هایی در لابه لای آیات ناظرند؛نظیر روایتِ:
«یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ» -إلی مُحَمَّدٍ وَ أَهلِ بَیتِهِ- «اِرْجِعِی إِلی رَبِّکِ راضِیَةً»
-بِالَولاَیةِ- «مَرْضِیَّةً» -بِالثَّوابِ- «فَادْخُلِی فِی عِبادِی» -یَعنی مُحَمَّداً وَ أَهلِ بَیتِهِ- «وَ ادْخُلِی جَنَّتِی» . (4)
ای نفس آرام گرفته-به محمد و خاندانش-به سوی پروردگارت برگرد،خشنود- به ولایت-و مورد خشنودی خداوند-به ثواب-و داخل در بندگان من شو-یعنی محمد و خاندانش-و وارد بهشت من شو.
ص:176
چنان که پیداست فقراتی که در لابه لای آیات آمده به تفسیر یا تطبیق آیات ناظرند و مقصود آن نیست که این فقرات جزو قرآن نازل شده بوده و آن گاه از آن حذف شده اند؛چنان که کلمه«یعنی»در پایان نقل مختصر شدۀ این روایت در تفسیر القمّی، گواه مدّعاست؛ (1)درست مانند روایتی که در آن توصیه شده که پس از قرائت سورۀ توحید «کذلک الله ربی» بگویید. (2)پیداست که این روایت ناظر به آداب تلاوت قرآن است.
روایات ناظر به قرائات خاصّ اهل بیت علیهم السلام: در شماری از روایات، (3)قرائاتی به ائمه نسبت داده شده که با قرائت متواتر و متداول میان مسلمانان مخالف است؛نظیر روایت
«یحَکُمُ بِهِ ذو عَدلٍ مِنکُم» که فقره «ذَوا عَدْلٍ» در قرائت متعارف آیۀ 95 مائده را «ذو عدل» دانسته است که بر اساس این قرائت،برای اثبات مطلب،گواهی یک عادل کافی است. (4)این قرائات چنان که شماری از صاحب نظران نیز اذعان کرده اند به دلیل ضعف سند و دلالت،فاقد حجیت اند (5)و نمی توان به آنها عمل کرد.
برخی قرآن پژوهان بیان کرده اند که صحّت حدیث غدیر با همه روایاتی که قائل به تحریف و حذف نام امام علی علیه السلام از قرآن اند،معارض است؛زیرا اگر نام و امامت علی علیه السلام در قرآن آمده بود،نیازی نبود تا پیامبر آن اجتماع عظیم را با آن ویژگی ها فراهم آورد و خلافت علی علیه السلام را اعلام کند.شایان یادآوری است که واقعۀ غدیر در حجّةالوداع رخ داد؛زمانی که تقریباً همۀ قرآن نازل شده بود و خداوند تأکیدی فراوان و شدیدالحن داشت تا پیامبر موضوع خلافت خود را اعلان کند و
ص:177
وعده داد که او را از گزند مردمان نگاه می دارد؛ (1)همچنین بنا بر روایتی صحیح،امام صادق علیه السلام موضوع ذکر نشدن نام اهل بیت را در قرآن به نماز تشبیه کرده که موضوع نماز در قرآن آمده است،ولی کیفیت و کمّیت آن را پیامبر صلی الله علیه و آله بیان کرده است. (2)این روایت نیز با روایات دال بر تحریف معارض است. (3)
روایات ناظر به تحریف معنوی: در برخی از روایات،لفظ تحریف آمده و مقصود از آن تحریف معنوی و تفسیر به رأی است،نه تحریف لفظی؛ (4)نظیر روایت امام صادق علیه السلام که فرمود:
اَللَّهُمَّ العَنِ الّذینَ کَذَّبوا رُسُلَکَ وَ هَدَموا کَعبَتَکَ وَ حَرَّفوا کِتابَکَ. (5)
خداوندا،کسانی که پیامبرانت را تکذیب،کعبه ات را ویران و کتابت را تحریف کرده اند،لعنت کن.
پیداست که مقصود از تحریف در این روایت،تحریف معنوی است،نه تحریف لفظی؛زیرا اگر مقصود،تحریف لفظی و ظاهری بود،می بایست مقصود از تکذیب پیامبران،یا ویران کردن کعبه،تکذیب و ویران کردن ظاهری کعبه باشد،در حالی که تکذیب در امّت اسلامی جز به معنای معنوی آن تحقق نیافته،و کسی کعبه را ویران نکرده است؛بلکه آن را از معنا و هوّیت واقعی اش عاری ساخته اند،چنان که در روایات دیگر بدان تصریح شده است.گواه مدعا،روایتی دیگر از امام باقر علیه السلام خطاب به سعد الخیر است که در آن آمده است:
وَ کانَ مِن نَبذِهِمُ الکِتابَ أَن أَقاموا حُرُوفَه وَ حرَّفوا حُدودَهُ. (6)
آنان حروف و الفاظ قرآن را پاس داشتند،اما حدود آن را تحریف کردند.
ص:178
بررسی روایات نشان می دهد هیچ یک از آنها به طور صریح بر رهیافت تحریف در قرآن دلالت ندارند.
چنان که بیان کردیم از میان ادلۀ دوازده گانۀ محدّث نوری،پنج دلیل را می توان ادلۀ تاریخی مورد ادعای او برشمرد که عبارت اند از:شیوۀ گردآوری قرآن؛وجود مصحف امام علی علیه السلام؛وجود مصحف عبد اللّه بن مسعود؛ (1)وجود مصحف ابیّ بن کعب؛ (2)حذف آیات به دستور عثمان.
در تحلیل این پنج دلیل می توان آنها را به سه دلیل اصلی بازگرداند که عبارت اند از:تدوین قرآن در دوران خلفا؛وجود مصحف امیر المؤمنین علیه السلام؛ (3)وجود مصاحف صحابه.اکنون به بررسی این سه دلیل می پردازیم:
چنان که در آغاز این نگاشته اشاره شد،ابهام در تاریخ جمع و تدوین قرآن،از زمینه های شکل گیری شبهۀ تحریف است.بر این اساس،محدّث نوری در زمان نگارش کتابش بر این باور بود که چون قرآن در دوران خلفا و بدون نظارت معصوم جمع و تدوین شده،از دو جهت کاستی در آن راه یافته است:نخست آن که شیوه گردآوری آیات قرآن با مراجعه به آنچه افراد بر روی ابزارهای ساده نگاشته بودند یا با تکیه به محفوظات آنان،زمینۀ طبیعی از دست رفتن بخشی از آیات را فراهم می سازد.
افزون بر این،شواهد تاریخی نشان می دهند که عثمان برخی از آیاتی را که با
ص:179
حکومت او در چالش بوده یا اشاره و صراحتی به ولایت امیر المؤمنین علیه السلام داشته از قرآن حذف کرده و مانع کتابت آنها شده است، (1)بنا بر این،از نظر محدّث نوری پذیرش راهیافت تحریف از نوع کاستی در قرآن،اجتناب ناپذیر است.
این استدلال را می توان بدین صورت ترسیم کرد:قرآن در زمان عثمان بدون نظارت معصوم جمع و تدوین شد(صغرا).جمع قرآن بدون نظارت معصوم زمینۀ راهیافت کاستی از روی خطا یا عمد را فراهم می سازد(کبرا).پس در قرآن،تحریف از نوع کاستی راه یافته است(نتیجه).
صغرا و کبرای قیاس،هر دو مردود است؛زیرا ادعای جمع و تدوین قرآن در زمان عثمان و بدون نظارت وصیّ پیامبر صلی الله علیه و آله از اساس مردود است؛چرا که قرآن در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله کتابت و دست کم به صورت صحف(یعنی مجموعه های پراکنده)تدوین شد و مرحلۀ جمع و تدوین در زمان ابوبکر و مرحلۀ توحید مصاحف در دورۀ عثمان نیز با نظارت تقریری امام علی علیه السلام همراه بود.توضیح این که به گفتۀ سیوطی و دیگر مورّخان و پژوهشیان قرآنی،همۀ قرآن در زمان پیامبر خدا نوشته شده،ولی در یک جا گردآوری نشده بود. (2)قرآن پژوهان و دانشمندان شیعه در این باره بسیار نوشته و ادلّۀ موضوع را آورده اند. (3)کار عثمان،عبارت بود از الغای قرائت هایی که از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله اخذ نشده بود،یکدست کردن مصحف ها و نیز اکتفا به متن آیات با حذف تأویل و تفسیر متن قرآن،بدون آن که موجب تحریف در الفاظ آیات شود. (4)همین
ص:180
کار را نیز نمی توان بیرون از نظارت امیر المؤمنین علیه السلام پنداشت؛زیرا هر چند امام علی علیه السلام ریاست گروه گردآوری و یکدست سازی را بر عهده نداشت،اما شاهد و ناظر ماجرا بود و هیچ اعتراضی از ایشان ثبت نشده است.امامانِ اهل بیت نیز همگی به قرآن موجود،پایبند و حجّیت آن را پذیرفته بودند (1)و آن را در سخنان و احتجاجات و ادعیه و نمازهای خویش عیناً استفاده می کردند.بنا بر این،نظارت تقریری امامان معصوم علیهم السلام را نمی توان انکار کرد.
به فرض قبول صغرا،کبرای قیاس نادرست است؛زیرا نمی توان ثابت کرد هر متنی که بدون نظارت معصوم گردآوری شده،حتما تحریف شده است.اهتمام و حساسیت فوق العادۀ مسلمانان به قرآن،وجود شمار بسیاری حافظ قرآن و صحیفه هایی در سراسر ممالک اسلامی-که قرآن در آنها مکتوب بود-از عواملی اند که راه را بر هرگونه افزایش،کاهش و تغییر در قرآن می بندند. (2)
مقصود از مصحف امیر المؤمنین علیه السلام قرآنی است که امام علی علیه السلام بنا به دستور پیامبر صلی الله علیه و آله بلافاصله پس از رحلت ایشان فراهم ساخت و پس از آن که هنگام ارائه مورد بی مهری قرار گرفت،برای همیشه از دیده ها پنهان ماند و به عنوان میراث علمی امامان علیهم السلام دست به دست گشت و طبق برخی روایات،اکنون در دست امام زمان علیه السلام است. (3)
ص:181
محدّث نوری معتقد است وجود مصحف امیر المؤمنین علیه السلام نشانه ای از راهیافت تحریف در مصحف کنونی است؛ (1)زیرا اگر آن مصحف بر مصحف کنونی فزونی نداشت،وجهی برای عدم پذیرش آن از سوی صحابه به نظر نمی رسید.
با توجه به شواهد مختلف تاریخی و روایی که در منابع فریقین آمده اند،در بارۀ وجود مصحف امیر المؤمنین علیه السلام نمی توان تردیدی روا داشت. (2)به عنوان نمونه،ابن ندیم،ورّاق سده چهارم،نقل می کند که علی علیه السلام هنگام وفات پیامبر صلی الله علیه و آله با دیدن شومی مردم،سوگند یاد کرد که هرگز ردایش را بر دوش نخواهد انداخت(از خانه خارج نخواهد شد)،مگر آن که قرآن را گردآوری کند.آن گاه در خانه نشست و قرآن را گرد آورد. (3)
محمد بن سیرین به نقل از عکرمه می گوید:در آغاز خلافت ابوبکر،علی بن ابی طالب علیه السلام در خانه نشست و قرآن را گرد آورد. (4)از این جهت ادعای برخی از صاحب نظران معاصر که وجود این مصحف را امری موهوم می دانند،مردود است و بنا بر مدارک فریقین،وجود این مصحف قطعی است؛ (5)اما باید توجه داشت که اثبات راهیافت تحریف از نوع کاستی،به استناد وجود مصحف امیر المؤمنین علیه السلام منوط به
ص:182
آن است که این مصحف در اختیار ما باشد و ما از رهگذر مقایسه به این نتیجه رهنمون شویم و یا از راه های دیگر،علم به وجود تفاوت میان آن مصحف و قرآن موجود برای ما پدیدار گردد.
وانگهی صاحب نظرانی که در بارۀ این مصحف اظهار نظر کرده اند بر این نکته پای فشرده اند که تفاوت مصحف امیر المؤمنین علیه السلام با مصاحف کنونی عمدتاً از دو جهت است:
نخست:در مصحف امام،افزون بر متن آیات،تفسیر،تأویل،اسباب نزول آیات و هر آنچه ناظر به تفسیر و تبیین قرآن است،منعکس شده اند. (1)
دوم:در آن مصحف،سور قرآن بر اساس نزول تنظیم شده اند.بنا بر این،ساختار و چیدمان سوره ها در مصحف امام،با چیدمان آنها در مصاحف کنونی متفاوت است. (2)
به عنوان نمونه،ابن جزّی کلبی می گوید:قرآن در دوران پیامبر صلی الله علیه و آله در صحیفه ها و در سینۀ مردم ثبت شده بود؛اما پس از رحلت پیامبر،علی بن ابی طالب علیه السلام آن را بر اساس ترتیب نزول گرد آورد و اگر این مصحف یافت شود در آن دانش فراوان است. (3)
این عبارت تصریح دارد که قرآن در دوران پیامبر در دو مرحله ثبت و ضبط شده بود:1.در سینه ها و حافظه ها؛2.با کتابت قرآن.ابن جزّی تصریح می کند که آنچه در مصحف امیر المؤمنین علیه السلام راه یافته،ترتیب نزول آیات بوده است.شاید مقصود سخن او که گفت:«اگر این مصحف یافت شود،در آن دانش فراوان است»،اشاره به اطلاعاتی است که آن مصحف از رهگذر چیدمان آیات و سور و نیز شرح و تبیین امام
ص:183
علی علیه السلام می تواند در اختیار ما بگذارد.
به هر روی،وجود مصحف امیر المؤمنین علیه السلام به هیچ وجه به معنای راهیافت تحریف در قرآن کنونی نیست؛زیرا مصحف امام به دو انگیزه فراهم آمد:
1.مهم ترین هدف امام که در حقیقت بیانگر اساسی ترین ویژگی این مصحف است،گردآوری همۀ روایات و سخنان پیامبر صلی الله علیه و آله در زمینۀ تفسیر،تأویل،سبب و شأن نزول آیات بوده است.امیر مؤمنان می خواست قرآنی که در دست مسلمانان قرار می گیرد در برگیرندۀ تفسیر و تبیینی باشد که از سوی دریافت کنندۀ آن یعنی پیامبر بیان شده است؛زیرا خود امام علیه السلام اعلام کرد که پیامبر صلی الله علیه و آله،تفسیر و تأویل و همۀ آموزه های مرتبط با قرآن،اعم از ناسخ و منسوخ،محکم و متشابه،عام و خاص و...
را به او آموخت.
2.قرآن در دوران پیامبر صلی الله علیه و آله به صورت صحف یعنی کتابچه های پراکنده و نیز در سینه ها حفظ و ثبت شده بود و آنچه بدان نیاز داشت،گردآوری به صورت یکپارچه و در یک مصحف بود؛کاری که امام علیه السلام در مصحف خود انجام داد. (1)
با این توضیح،می توان مصحف امیر المؤمنین را«قرآن مفسَّر»نامید.بنا بر این، تدوین چنین مصحفی به معنای پذیرش تحریف در قرآن کنونی نیست.
آخرین دلیلی که از لا به لای ادلۀ محدّث نوری به عنوان یک دلیل مستقل تاریخی قابل استخراج است،وجود مصاحف صحابه است.محدّث نوری معتقد است با توجه به تفاوت هایی که در بارۀ این مصاحف در مقایسه با مصحف کنونی گزارش شده اند،می توان نتیجه گرفت که در مصحف کنونی تحریف راه یافته است. (2)
ص:184
همان گونه که در بارۀ مصحف امیر المؤمنین علیه السلام بیان کردیم،چنین استدلالی منوط به آن است که مصاحف مورد ادعا در اختیار ما باشد و ما بتوانیم میان آنها و قرآن موجود مقایسه کنیم و تنها به استناد گزارش های تاریخی که آنها نیز ملازمت میان وجود این مصاحف با راهیافت تحریف در قرآن را ثابت نمی کنند،نمی توان مدعی راهیافت تحریف به کاستی در قرآن شد.
از توصیف های مصاحف صحابه در منابع تاریخی و روایی می توان استفاده کرد که تفاوت مصحف ابن مسعود و مصحف ابیّ بن کعب با مصحف کنونی،در اضافات تفسیری و تبدیل برخی از کلمات دشوار(غریب)قرآن به کلمه ای دیگر جهت شرح و توضیح آنها بوده و به نزاهت قرآن از تحریف آسیبی نمی رساند.البته بنا بر منابع اهل سنت،مصحف ابن مسعود،اختلافاتی افزون بر این با قرآن موجود داشته است؛ مثلاً مُعَوَّذَتین را از سور قرآنی به شمار نیاورده است.اما علاوه بر این که سند و اعتبار این گزارش ها جای درنگ دارد،روشن است که وقتی میان یک مصحف از یک سو و دیگر مصاحف و قرآن موجود از سویی دیگر اختلافی در می گیرد،به حکم عقل نمی توان جانب مصحف واحد را گرفت و اساساً قرآن موجود،با تواتر ثابت است، در حالی که چنان مصحفی،بر خبر واحد استوار است.دیگر آن که مصحف ابن مسعود،با ادلّۀ قطعیِ پیراستگی قرآن از تحریف،معارض است.افزون بر این،بعید نیست که نسبت دادن چنین تفاوت هایی به ابن مسعود و مصحف او،با انگیزۀ جانبداری از عثمان و توجیه رفتارهای ناپسندی باشد که وی در حقّ ابن مسعود روا داشته بود.
ص:185
تحدّی قرآن (1)
«یا می گویند:«آن را بر بافته است»؛نه،بلکه باور ندارند.پس اگر راست می گویند،سخنی مانند آن بیاورند». 2
«بگو:اگر انس و جن گرد آیند تا همانند این قرآن را بیاورند،نمی توانند مانند آن را بیاورند، هر چند پشتیبان یکدیگر باشند». 3
76.الکافی -به نقل از ابو یعقوب بغدادی-:ابن سکّیت به امام هادی علیه السلام گفت:چرا خداوند،موسی بن عمران علیه السلام را با عصا و ید بیضا و ابزار [ابطال] جادو فرستاد؟و
ص:186
عیسی را با حربۀ طبابت؟و محمّد-که درود خدا بر او و خاندانش و بر همۀ پیامبران باد-را با گفتار و سخن؟
امام هادی علیه السلام فرمود:«زمانی که خداوند،موسی علیه السلام را فرستاد،جادوگری در میان مردم روزگار او،رواج داشت.از این رو،او از طرف خداوند،چیزی برای مردم آورد که آنان،توان انجام دادن مانند آن را نداشتند و بدان وسیله،جادوی آنها را باطل ساخت و حجّت را بر آنان،تمام کرد.
و عیسی علیه السلام را در زمانی فرستاد که فلج و زمینگیری،شیوع داشت و مردم،به طبابت نیاز داشتند.از این رو،عیسی علیه السلام از نزد خداوند،چیزی برایشان آورد که مانند آن را نداشتند،و او به اذن خدا،مردگان را زنده کرد و کور مادرزاد و پیس را شفا داد و بدین وسیله،حجّت را بر آنان تمام کرد.
و محمّد صلی الله علیه و آله را در میان مردم روزگاران فرستاد که خطابه و سخنوری(به گمانم شعر را هم فرمود)در میان مردم روزگارش رایج بود.پس ایشان از نزد خداوند، مواعظ و حکمت هایی آورد که به وسیلۀ آن،گفتار ایشان را باطل ساخت و حجّت را بر آنها تمام کرد». (1)
77.اُسد الغابة -در شرح حال خالد بن عقبه-:او نزد پیامبر صلی الله علیه و آله آمد و گفت:قرآن را برایم
ص:187
بخوان.ایشان خواند: «به راستی که خدا به دادگری و نیکوکاری فرمان می دهد...» (1).خالد گفت:دو باره بخوان و ایشان،دوباره خواند.
خالد به ایشان گفت:به خدا سوگند که از شیرینی و زیبایی خاصّی برخوردار است.آغازش،بس گواراست و پایانش،پُر بَر و بار،و این،سخن بشر نیست. (2)
قرآن
«وَ تَرَی الْجِبَالَ تَحْسَبُهَا جَامِدَةً وَ هِیَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ صُنْعَ اللَّهِ الَّذِی أَتْقَنَ کُلَّ شَیْءٍ إِنَّهُ خَبِیرُ بِمَا تَفْعَلُونَ؛ (3)و کوه ها را می بینی و می پنداری که آنها بی حرکت اند،حال آن که ابرآسا در حرکت اند.این،صُنع خدایی است که هر چیزی را در کمال استواری،پدید آورده است.در حقیقت،او به آنچه انجام می دهید،آگاه است».
«وَ أَلْقَی فِی الْأَرْضِ رَوَ سِیَ أَن تَمِیدَ بِکُمْ؛ (4)و در زمین،کوه هایی استوار افکند تا شما را نجنبانَد».
ص:188
حدیث (1)
78.امام علی علیه السلام: [خداوند،] زمین را ایجاد کرد و آن را [در جا و مدار خود] نگه داشت،بی هیچ اشتغالی،و آن را استوار ساخت،امّا نه بر قرارگاهی. (2)
«أَوَ لَمْ یَرَوْاْ إِلَی الْأَرْضِ کَمْ أَنبَتْنَا فِیهَا مِن کُلِ ّ زَوْجٍ کَرِیمٍ؛ (3)مگر در زمین ننگریسته اند که چه قدر در آن،از هر گونه،جفت های زیبا رویانیده ایم؟!».
«فَأَنبَتْنَا فِیهَا مِن کُلِ ّ زَوْجٍ کَرِیمٍ؛ (4)و در آن،از هر گونه،جفتی زیبا رویانیدیم».
قرآن
«و از هر چیزی،دو جفت آفریدیم.شاید که یادآور شوید». 5
حدیث
79.امام علی علیه السلام: چیزهای دور [و مُتباین] را فراهم آورد و میان نزدیک ها،جدایی افکنْد تا با جدایی افکندن میان آنها،به سوی جدا کننده شان،ره نمون شود و با فراهم آوردن آنها نیز بر فراهم آورنده شان.این است معنای سخن خداوند متعال که: «از هر چیزی، دو جفت آفریدیم.شاید که یادآور شوید» . 6
ص:189
قرآن
«خدا،[ همان ] کسی است که آسمان ها را بدون ستون هایی که آنها را ببینید،بر افراشت،آن گاه بر عرش،استیلا یافت و خورشید و ماه را رام گردانید؛هر کدام برای مدّتی معیّن،به سیر خود ادامه می دهند.[ خداوند،] در کار [ آفرینش ]،تدبیر می کند و آیات [ خود ] را به روشنی،بیان می نماید.باشد که شما به لقای پروردگارتان،یقین حاصل کنید». 1
حدیث
80.امام علی علیه السلام: از گواهانِ آفرینش او،آفریدن آسمان هاست که بی هیچ ستونی، استوارند،و بی هیچ تکیه گاهی،بر پایند. 2
قرآن
«در زمین،کوه های استواری افکنده است تا [ مبادا زمین ] شما را بجنبانَد،و در آن،از هر گونه جنبنده ای،پراکنده گردانیده است». 3
حدیث
81.امام علی علیه السلام: [خداوند،] آفریدگان را به قدرت خویش آفرید و بادها را به [لطف و] رحمت خود،به حرکت در آورد و جنبش زمین خود را به وسیلۀ کوه ها،میخکوب
ص:190
82.امام علی علیه السلام: میخ های(کوه های)خود را محکم و ارتفاعاتش را استوار ساخت و چشمه هایش را روان گردانید و درّه هایش را شکافت.پس آنچه او بنا کرده،سست نیست و آنچه او نیرو بخشیده،ناتوان نیست. (3)
قرآن
«سپس به آسمان پرداخت و آن،دودی بود.پس به آن و به زمین فرمود:«به میل یا با بی میلی بیایید».آن دو گفتند:با فرمان پذیری و میل آمدیم». 4
«آیا آفرینش شما دشوارتر است،یا آسمانی که [ او ] آن را بر پا کرده است؟سقفش را بر افراشت و آن را [ به اندازۀ معیّن ] درست کرد،و شَبَش را تیره و روزش را آشکار گردانید.پس از آن،زمین را با غلتانیدن گسترد،آبش و چراگاهش را از آن،بیرون آورد
ص:191
و کوه ها را لنگر آن گردانید». 1
حدیث
83.امام علی علیه السلام: سپاس،خدایی را که...مخلوقات را آفرید،نه از روی اصلی،و آنها را ایجاد کرد،نه بر اساس نمونه ای [قبلی]،و بندگان را مقهور [خویش] کرد،بدون داشتن یاورانی،و آسمان را بدون ستونی بر افراشت،و زمین را بدون پایه ای در هوا گسترانْد. 2
84.الکافی -به نقل از محمّد بن عطیّه-:مردی از عالمان شام،نزد امام باقر علیه السلام آمد و گفت:
ای ابو جعفر ! آمده ام تا از تو سؤالی را بپرسم که تا کنون،کسی را نیافته ام که پاسخ آن را به من بدهد.من این سؤال را از سه گروه پرسیده ام و هر یک،پاسخی متفاوت با دیگری به من داده است.
امام باقر علیه السلام فرمود:«چه سؤالی؟».
عالم شامی گفت:سؤال،این است:نخستین مخلوقی که خدا آفرید،چه بود؟ برخی از کسانی که این سؤال را از آنها کردم،گفتند:قَدَر،برخی شان گفتند:قلم،و برخی دیگر گفتند:روح.
امام باقر علیه السلام فرمود:«پاسخ درستی نداده اند...؛امّا او بود و چیزی جز او نبود،و چیزی را آفرید که منشأ همۀ موجودات شد،و آن،آب است». 3
ص:192
«و از نشانه های [ قدرتِ ] اوست آفرینش آسمان ها و زمین و آنچه از [ انواع ] جنبنده که در میان آن دو،پراکنده است،و او هر گاه بخواهد،بر گرد آوردنِ آنها تواناست». (1)
«هر که در آسمان ها و زمین است،از او درخواست می کند.هر زمان،او در کاری است». 2
قرآن
«و اسبان و استران و خران را [ آفرید ] تا بر آنها سوار شوید و [ برای شما ] تجمّلی باشد،و آنچه را نمی دانید،می آفریند». 3
ص:193
قرآن
«الف.لام.میم ! رومیان،در نزدیک ترین سرزمین،شکست خوردند؛ولی پس از شکستشان، به زودی در اندی سال،پیروز خواهند گردید.[ فرجامِ ] کار در گذشته و آینده،از آنِ خداست،و در آن روز است که مؤمنان،از یاری خدا،شاد می گردند.هر که را بخواهد،یاری می کند،و اوست شکست ناپذیرِ مهربان.وعدۀ خداست.خدا،وعده اش را خلاف نمی کند؛ولی بیشتر مردم نمی دانند». 1
حدیث
85.تفسیر الطبری -به نقل از عبد اللّه-:ایرانیان،بر رومیان،پیروز شدند.مشرکان، دوست داشتند که ایرانیان بر رومیان،پیروز شوند؛امّا مسلمانان،به پیروزی رومیان بر ایرانیان،علاقه مند بودند؛زیرا رومیان،اهل کتاب بودند و به دین مسلمانان، نزدیک تر.چون «الف.لام.میم! رومیان،شکست خوردند» تا «در اندی سال» نازل شد، مشرکان گفتند:ای ابو بکر ! این یار تو می گوید که رومیان،در اندی سال دیگر بر ایرانیان،پیروز خواهند شد.
ابو بکر گفت:راست می گوید.
گفتند:حاضری با هم شرط ببندیم؟
پس بر سرِ چهار ناقۀ جوان،با او شرط بستند که تا هفت سال آینده،این پیشگویی،تحقّق یابد.هفت سال گذشت و خبری نشد.مشرکان،از این موضوع،
ص:194
شادمان شدند و مسلمانان،ناراحت.این مسئله را به پیامبر صلی الله علیه و آله گفتند.ایشان فرمود:
«اندی سال،نزد شما،چند سال است؟».گفتند:زیرِ ده سال.
فرمود:«برو و از آنان [مشرکان] بخواه که دو سال دیگر بر آن بیفزایند».
چون دو سال گذشت،سواران،خبر پیروزی رومیان بر ایرانیان را آوردند و مسلمانان،از شنیدن این خبر،شادمان شدند.پس خداوند،فرو فرستاد: «الف.لام.
میم! رومیان،شکست خوردند» تا «وعدۀ خداست.خدا،وعده اش را خلاف نمی کند» . (1)
قرآن
«به زودی،خدا گروهی [ دیگر ] را می آورد که آنان را دوست می دارد و آنان [ نیز ] او را دوست می دارند.[ اینان ] با مؤمنان،فروتن [ و ] بر کافران،سرفرازند.در راه خدا،جهاد می کنند و از سرزنش هیچ ملامتگری نمی ترسند». 3
«و اگر روی برتابید،[ خدا] جای شما را به مردمی غیر از شما خواهد داد که مانند شما نخواهند بود». 4
ص:195
حدیث
86.مجمع البیان -در بارۀ این آیۀ شریف: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دِینِهِ فَسَوْفَ یَأْتِی اللّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ؛ ای کسانی که ایمان آورده اید ! هر کس از شما از دین خود برگردد، به زودی،خدا گروهی [ دیگر ] را می آورد که آنان را دوست می دارد و آنان [ نیز ] او را دوست می دارند» -:روایت شده است که از پیامبر صلی الله علیه و آله در بارۀ این آیه پرسیده شد.با دستش به شانۀ سلمان زد و فرمود:«[آن مردم،] این مرد و هم وطنان اویند».
سپس فرمود:«اگر دین به ثریّا آویخته باشد،مردانی از ایرانیان،به آن دست می یابند». (1)
87.صحیح ابن حبّان -به نقل از ابو هُرَیره-:پیامبر خدا صلی الله علیه و آله این آیه را تلاوت کرد: «و اگر روی برتابید،[ خدا] جای شما را به مردمی غیر از شما خواهد داد که مانند شما نخواهند بود» .[یارانش] گفتند:ای پیامبر خدا ! اینان که اگر ما روی برتابیم،جای گُزین ما می شوند و مانند ما نخواهند بود،چه کسانی هستند؟
بر زانوی سلمان فارسی زد و فرمود:«این و قومش.اگر دین در ثریّا باشد،مردانی از ایران،به آن،دست می یابند. (2)
قرآن
«آیا در [ معانی ] قرآن نمی اندیشند؟اگر از جانب غیرِ خدا بود،قطعاً در آن،اختلافِ بسیار
ص:196
می یافتند». 1
حدیث
88.امام علی علیه السلام: خداوند سبحان می فرماید: «ما هیچ چیزی را در کتاب(لوح محفوظ)،فروگذار نکرده ایم» 2و در آن،همه چیز بیان شده است،و فرموده که بخشی از کتاب [خدا]، بخشی دیگرش را تصدیق می کند،و در آن،هیچ اختلافی نیست.خداوند می فرماید:
«اگر از نزد غیر خدا بود،هر آینه،در آن،اختلافِ بسیار می یافتند» .قرآن،ظاهرش زیباست و باطنش،ژرف.شگفتی هایش،پایان نمی پذیرد و غرایبش،به سر نمی آید و تاریکی ها،جز با آن برطرف نمی گردد. 3
89.البدایة و النهایة: هنگامی که نمایندگان بنی حَنیفه،نزد ابو بکر آمدند،ابو بکر به ایشان گفت:چیزی از قرآن مُسَیلَمه را برایمان بخوانید.
آنها گفتند:ما را معاف بدار،ای خلیفۀ پیامبر خدا ! ابو بکر گفت:نمی شود.
گفتند:او(مسیلمه)می گفت:«ای قورباغه،دختر دو قورباغه ! قور قور کن که شما اهل قور قورید.نه آبی را تیره می گردانی،و نه نوشنده ای را باز می داری.سرت در آب است و دُمَت،در گِل»،و می گفت:«سوگند به زنان بذرافشان ! سوگند به زنان دروگر ! سوگند به زنان بوجار کنندۀ گندم ! سوگند به زنان آرد کننده ! سوگند به زنان
ص:197
نان پز ! سوگند به زنان ترید کننده ! سوگند به زنان لقمه گیر،از پیه آب شده و روغن،که شما بر چادرنشینان،برتری داده شده اید و شهرنشینان،از شما پیشی نگرفته اند! از رفیقتان،دفاع کنید و به مستمند،پناه دهید و با داغ دیده،همدردی کنید».سپس از این قبیل یاوه ها-که حتّی کودکان کوی و برزن هم از گفتن آنها شرم می کنند-،گفتند.
می گویند:ابو بکر به آنها گفت:ای بدبخت ها ! [مُسَیلَمه] خِردهای شما را به کجا می برد؟! این گونه سخنان،از وحی سر نمی زند.
از دیگر سخنان مُسَیلَمه،این بود:«سوگند به فیل ! چه آگاهت کرد از فیل؟! خرطومی دارد طویل».و می گفت:«سوگند به شب تار،و گرگ درنده،که بنی اسد، هیچ تَر و خشکی را نبُریده اند!».
نیز این سخن او که پیش تر گذشت:«راستی که خدا را بر زن باردار،لطف و نعمتی است.بُرون آورده از او،موجودی دوان،از میان پردۀ صفاق و احشا».
و چیزهای دیگری از این قبیل سخنان سخیف و رکیک و خُنک و نفرت انگیز.
ابو بکر بن باقلانی،در کتاب إعجاز القرآن خود،چیزهایی از گفته های این نادانانِ مدّعیِ پیامبری،مانند:مُسَیلَمه،طُلَیحه،اَسوَد،سَجاح و دیگران،آورده است که نشانگر سستی خِرد آنان و خِرد کسانی است که در گم راهی و هلاکت،از آنان پیروی کرده اند.
در بارۀ عمرو بن عاص نیز روایت کردیم که وی،در دورۀ جاهلی خود [یعنی زمانی که هنوز مسلمان نشده بود]،نزد مُسَیلَمه رفت.مُسَیلَمه به او گفت:در این مدّت،چه چیز بر دوست شما،نازل شده است؟
عمرو به او گفت:سوره ای کوتاه و رسا،بر او نازل گشته است.مُسَیلَمه گفت:آن چیست؟عمرو گفت:سورۀ «سوگند به عصر،که به راستی،انسان،دست خوشِ زیان است، مگر کسانی که گرویده و کارهای شایسته انجام داده اند و همدیگر را به حق،سفارش و به شکیبایی، توصیه کرده اند» بر او،فرو فرستاده شده است.
ص:198
مُسَیلَمه،لَختی در اندیشه شد.آن گاه،سرش را بلند کرد و گفت:مانند آن،بر من نیز نازل شد !
عمرو گفت:آن چیست؟
مُسَیلَمه گفت:«ای خرگوش ! (1)ای خرگوش ! تو در حقیقت،دو گوش و یک سینه (/ورودی و خروجی)هستی و بقیّه ات،سوراخْ سُنبه است».
سپس گفت:نظرت چیست،ای عمرو؟
عمرو گفت:به خدا سوگند،خودت می دانی که من می دانم تو،دروغ می گویی. (2)
ص:199
ص:200
پژوهشی در بارۀ اعجاز قرآن (1)
قرآن کریم در شرح زندگانی پیامبران،یادآور نشانه های الهی داعیه دارانِ ارتباطِ وحیانی است.آنان برای اتمام حجت،با اذن پروردگار معجزاتی بر اثبات پیوند غیبی خویش با خدا ارائه می کردند:
«وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ رُسُلاً إِلی قَوْمِهِمْ فَجاؤُهُمْ بِالْبَیِّناتِ .... (2)
ما پیش از تو فرستادگانی را با دلایل روشن به سوی قومشان فرستادیم».
«لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَیِّناتِ .... (3)
ما پیامبرانمان را با دلایل روشن فرستادیم».
بر اساس آیات قرآن،«بیّنات»و«معجزات روشن»،همزاد وحی بوده،از آن، جدایی ناپذیرند.
البته این پدیده های خارق عادت،تنها در زمانِ حضورِ خودِ آن پیامبران رخ داده و اکنون نشانی از آنها بر جای نمانده است.در این میان،تنها قرآن کریم-که از سنخ خود وحی است-،ماندگار در بستر تاریخ،نشان خدایی بودن و حقانیت پیامبر خاتم را به
ص:201
همراه دارد.
معجزه،از مصدر«اعجاز»،مشتق از ریشۀ ثلاثی مجرّد«عجز»،به معنای:درماندگی، ناتوانی و نیز پایان هر چیز است. (1)اعجاز،به معنای:ناتوان ساختن یا ناتوان یافتن دیگری است. (2)با توجّه به کتب لغت و کاربرد این کلمه می توان گفت:مفهوم اصلی در مادّۀ این واژه چیزی مقابل قدرت است.هر دو واژۀ«معجز»و«معجزه»،اسم فاعل مفرد به معنای ناتوان کننده اند و جمع آنها«معجزات»است:
«وَ اعْلَمُوا أَنَّکُمْ غَیْرُ مُعْجِزِی اللّهِ . (3)
بدانید که شما ناتوان کنندۀ خداوند نیستید».
معجزه در اصطلاح علم کلام،کار خارق العاده و همراه با تحدّی و سالم از معارضه است که خداوند آن را به دست پیامبرش پدید می آورد تا نشان راستی رسالت وی باشد. (4)
قرآن خود را آیت روشن و معجزۀ بیّن پیامبر خاتم می شمارد:
«وَ قالُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیْهِ آیاتٌ مِنْ رَبِّهِ قُلْ إِنَّمَا الْآیاتُ عِنْدَ اللّهِ وَ إِنَّما أَنَا نَذِیرٌ مُبِینٌ * أَ وَ لَمْ یَکْفِهِمْ أَنّا أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ یُتْلی عَلَیْهِمْ إِنَّ فِی ذلِکَ لَرَحْمَةً وَ ذِکْری لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ . (5)
گفتند:چرا بر او نشانه هایی از سوی پروردگارش نازل نشده است؟بگو:نشانه ها در
ص:202
پیشگاه خداوند است،و من قطعاً بیم دهندۀ آشکارم.آیا برای آنان کافی نبود که ما بر تو کتاب را فرستادیم که بر آنها تلاوت می شود.همانا در این،رحمت و پندی است برای گروهی که ایمان می آورند».
این آیه،به صراحت دلالت دارد که قرآن مجید از جهت معجزه بودن،کافی و بلکه در حدّ اعلا درجۀ اعجاز است؛زیرا خداوند،آن را بی نیاز کننده از تمام معجزات شمرده است و«کفایت»در آیۀ پیش گفته،به معنای رسیدن به مرتبه ای است که دیگر نیازی به غیر آن باقی نماند. (1)
قرآن به این اندازه اکتفا نکرده،از مخالفان خویش و بلکه همۀ مردم جهان در طول تاریخ می خواهد که اگر در الهی بودن آن تردید دارند،تمام نیروی فکری،معنوی و مادّی خود را بر روی هم گذارند و با یکدیگر همکاری کنند تا مانند آن را بسازند! این حقیقت،همان چیزی است که متکلّمان مسلمان از آن به«تحدّی (2)(دعوت به گفت وگو،مبارزه و معارضه)»یاد می کنند: (3)
«أَمْ یَقُولُونَ تَقَوَّلَهُ بَلْ لا یُؤْمِنُونَ * فَلْیَأْتُوا بِحَدِیثٍ مِثْلِهِ إِنْ کانُوا صادِقِینَ . (4)
یا می گویند قرآن را به خدا افترا بسته؛بلکه آنان ایمان ندارند.اگر راست می گویند، سخنی همانند آن بیاورید».
و نیز آیات:
«أَمْ یَقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَیاتٍ وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ * فَإِلَّمْ یَسْتَجِیبُوا لَکُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّما أُنْزِلَ بِعِلْمِ اللّهِ . (5)
ص:203
یا می گویند:دین(قرآن)را به دروغ ساخته است.بگو:اگر راست می گویید،ده سورۀ برساخته مانند آن بیاورید و غیر از خدا هر که را می توانید،فرا بخوانید.پس اگر شما را اجابت نکردند،بدانید که آنچه نازل شده است،به علم خداست».
«قُلْ فَأْتُوا بِکِتابٍ مِنْ عِنْدِ اللّهِ هُوَ أَهْدی مِنْهُما أَتَّبِعْهُ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ . (1)
بگو:پس اگر راست می گویید،کتابی از جانب خدا بیاورید که از این دو هدایت کننده تر باشد تا پیروی اش کنم».
در نقلی از امام رضا علیه السلام آمده است که خداوند-تبارک تعالی-قرآن را با همین حروفی فرو فرستاد که همۀ عرب با آن سر و کار داشتند.سپس فرمود:
«قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلی أَنْ یَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا یَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ کانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِیراً . (2)
بگو:اگر آدمیان و پریان گرد آیند تا همانند این قرآن را بیاورند،نتوانند مثل آن را بیاورند هر چند پشتیبان هم باشند».
از آیات تحدّی نیز روشن می شود که قرآن،معجزه ای فکری-فرهنگی است که به حضور شخص پیامبر وابسته نیست؛بلکه وجودِ همیشه پا بر جای این کتاب در میان بشر،معرّف حقانیت آن است.
این نکته جای درنگ است که خود قرآن به جز یادکرد عنوان کلی عدم تهافت متن قرآن،به جهت ویژه ای در امر اعجاز تصریح نکرده،و گویی این موضوع را در بعد خاصی محدود ندانسته،شناخت این ابعاد را به اندیشۀ بشر واگذاشته است و حق همین است که ما نمی توانیم اعجاز قرآن را به جنبۀ خاصی محدود سازیم.
با این همه می توان اعجاز قرآن را واجد ویژگی حسی و معنوی دانست؛زیرا از
ص:204
سویی،اندیشه و فکر انسان را هدف قرار می دهد و از سویی دیگر،قلب و حسّ انسان را.از این رو،هم حسّ درون را متنبّه می سازد هم حسّ برون را.بالطبع هر یک از این دو محور می تواند عنوان های فراوانی را در درون خود نهفته داشته باشد.
قرآن که جلوه ای از جمال بی مثال خدای نیکوخصال است، (1)افزون بر معانی والا، مشحون از زیبایی ها و دل ربایی های بی کران است که جان و روان مخاطبان خویش را شاداب می سازد.به گواهی تاریخ و اذعان سخن شناسان،دوستان و بیگانگان،متن قرآن،در شیوایی و رسایی بی بدیل است.هندسۀ ترکیبی کلمات آن و سبک ویژه و نوبنیاد آن،نه پیشینه ای داشته است و نه پسینه ای دارد.
زبان حقیقت گو و آوای دل ربا،بشارات آرام بخش و هشدارهای بیدارگر،از قرآن چهره ای نمودار ساخته که نام آوران عرصۀ سخن در برابر آن شگفتی نمایند و بگویند:«این کتاب،نه شعر است و نه نثر؛قرآن،قرآن است». (2)
خالد بن عُقبۀ اموی پس از دو بار تقاضای قرائت قرآن از پیامبر گرامی اسلام و گوش سپردن به آیۀ «إِنَّ اللّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ» ، (3)لب به اعتراف گشود که این سخن بشر نیست:
وَاللهِ إنّ لَهُ لَحَلاوَةً،و إنّ علیهِ لَطَلاوَةً،و إنّ أوَّلَهُ لَمُغدِقٌ،و إنّ آخِرَهُ لَمُثمِرٌ،و ما یقولُ هذا بَشرٌ.
به خدا سوگند که از شیرینی و زیبایی خاصی برخوردار است.آغازش،بس گواراست و پایانش،پُربَروبار و این سخن بشر نیست. (4)
ص:205
نزول قرآن،مقارن با شکوفاترین روزگار عرب و هنگام رونق فصاحت و بلاغت در زبان عربی و سرزمین عربستان است.هنروران قوم تازی،در ماه های حرام، برجسته ترین شاهکارهای ادبی و فرهنگی خویش را در نمایشگاه فرهنگی-هنری بازار عکّاظ به نمایش می گذاشتند و داوران و ناقدان سخن،برترین نمونه ها را گزینش و معرفی می کردند.آن برگزیده ها،بر دیوار کعبه آویخته می شدند و مایۀ مباهبات پدید آورندگانشان به شمار می رفتند.هفت قصیده،مشهور به«مُعَلّقات سبع»،از:امرؤ القیس،طَرَفة بن العبد،زُهَیربن ابی سُلْمی،لَبید بن ربیعه،عَمرو بن کُلثوم،عَنْترة بن شَدّاد و حارث بن حِلِّزه، (1)سروده هایی بودند که فراتر از آنها کلامی در ادب و هنرعرب نبود.وقتی قرآن فرود آمد و آوای آن به گوش چکامه سرایان و سخن شناسان رسید،سِحر بیان و محفل آرایی آن،چنان دل های آنان را مسخّر ساخت که باشگاه ادبی آنان بی فروغ گردید: (2)
لبید،سراینده یکی از قصاید هفت گانه،وقتی با قرآن محمدی صلی الله علیه و آله آشنا شد،آن سان دلدادۀ آن شد که دیگر شعر نگفت و فرصت خویش را پیوسته در تلاوت قرآن به سر می کرد.وقتی از او پرسیدند که:چرا شعر نمی گویی؟گفت:«با وجود قرآن،دیگر نمی توانم شعر بگویم.اگر سخنْ این است،گفته های ما همه هجو است.من آن اندازه از قرآن لذّت می جویم که بالاتر از آن،سخنی نمی شناسم». (3)
ولید بن مُغیرۀ مخزومی،امیر سخن در میان مشرکان،وقتی سروش جان افزای کلام پروردگار را شنید،با تمام کین ورزی و دشمنی اش با پیامبر صلی الله علیه و آله و پیام او،ناگزیر، اعتراف کرد که این سخن،برتر از تراز سخن انسان است:
فَوَاللَّهِ ما هُوَ بِشِعرٍ وَ لا بِسِحرٍ و لا بِهَذّی جُنُونٍ،و انّ قَولَهُ مِن کَلامِ اللَّهِ...إنَّ لَهُ
ص:206
لَحَلاوَةً و إنَّ عَلَیهِ لَطَلاوَةً و إنَّ اعلاهُ لَمُثمِرٌ و إنَّ أسفَلهُ لَمُغدِقٌ و إنَّه یَعلو و لا یُعْلی عَلَیهِ. (1)
به خداوند سوگند که آن،نه شعر،نه جادو و نه هذیان دیوانگی است.همانا گفتۀ او از سخنان خداوند است.شیرینی و زیبایی خاصی دارد.فرازش پرباروبرگ و فرودش گواراست.قرآن برتری می یابد،اما چیزی بر او برتری نمی یابد.
این سخن،خشم مشرکان را برانگیخت و او را ناگزیر ساختند تا در نکوهش قرآن سخنی بگوید.از همین رو،آیه ای در شأن او نازل شد:
«ثُمَّ أَدْبَرَ وَ اسْتَکْبَرَ * فَقالَ إِنْ هذا إِلاّ سِحْرٌ یُؤْثَرُ . (2)
سپس پشت کرد و برتری جویی کرد.و گفت:این جز جادویی اثرگذار نیست».
عتبة بن ربیعة،از بزرگان قریش برای آن که پیامبر را وا دارد که از دعوی نبوّت دست بردارد،به محضر آن جناب آمد.پیامبر صلی الله علیه و آله آیات آغازین سورۀ فصّلت را بر او تلاوت کرد.وقتی از مجلس پیامبر صلی الله علیه و آله باز گشت،اظهار داشت:«به خدا سوگند، سخنی شنیدم که تا کنون مانند آن را نشنیده ام؛سخنی که شعر،سحر،کهانت و جز آن نیست؛بلکه نبأی عظیم است». (3)
زیبایی های ساحت رویین قرآن،تا بدان حد خیره کننده و فراگیر بود که برجسته ترین دشمنان قرآن چون ولید بن مغیرة،اخنس بن شریق و عمرو بن هشام را به استراق سمع شبانه وا می داشت! (4)قرآن اشارتی گذرا به گوش ایستایی همینان دارد:
ص:207
«نَحْنُ أَعْلَمُ بِما یَسْتَمِعُونَ بِهِ إِذْ یَسْتَمِعُونَ إِلَیْکَ وَ إِذْ هُمْ نَجْوی. 1
ما می دانیم به آنچه گوش فرا می دهند.آن هنگام که به تو گوش می دهند،و نیز آن هنگام که به نجوا می پردازند» .
و در همین حال برای پیشگیری از افسون جادویی آن،مردمان را از شنیدن آن بر حذر می داشتند:
«وَ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لا تَسْمَعُوا لِهذَا الْقُرْآنِ وَ الْغَوْا فِیهِ لَعَلَّکُمْ تَغْلِبُونَ . (1)
آنان که کافر شدند،گفتند:گوش فرا ندهید و در آن لغو در اندازید،تا شاید شما چیره شوید».
زیبایی زبان قرآن و قدرت آن در تسخیر دل ها،ویژۀ روزگاران کهن نبوده،بلکه امروز نیز بهترین زبان آوران عرب،چون:میخائیل نعیمه،جُبران خلیل جُبران و جُرج جُرداق را شیفتۀ خود کرده است.گلدزیهر می نویسد:«هیچ اثر ادبی در جهان، در شگفتیِ عظیم و بی نظیری که قرآن برانگیخت،به پای آن نمی رسد». (2)
جان دیون پورت می نویسد:«قرآن،از نظر ادبی،شاعرانه ترین اثر مشرق زمین، دربرگیرندۀ نثری موزون و مسجّع،به بلیغ ترین و فصیح ترین صورت زبان عرب ونمونۀ اعلای آن زبان و مملو از درخشنده ترین امثال و محکم ترین تشبیهات است.
با آیات پر طنطنه اش،ملکوت خداوندی را تصویر می کند.آهنگ و نوا و عباراتش در ترسیم بهشت و جهنّم،تکان دهنده اند و...». (3)
سیّدِ قطب می گوید:«تلاش اصلی من در مکتب قرآن همین است که جنبۀ هنری و ویژگی های ادبی قرآن جلوه گر شود و اندیشه ها،زیبایی های نهفتۀ آن را دریابند....
به نظر من،در آغاز نیز اعراب از همین طریق،در حوزۀ جاذبۀ شکوه هنر قرآن قرار
ص:208
گرفتند و همین بیان زیبا بود که تا ژرفای احساس آنها نفوذ کرد و روان هاشان را برانگیخت». (1)
هر ساختمان استوار،رخنه ناپذیر و زیبا،رهاورد مواد و مصالحی سخت و محکم و طراحی هوشمندانۀ مهندسی چیره دست است که آنها را در مناسب ترین صورت، ترکیب کرده است.ساختمان سخن نیز چنین است.اگر حروف و واژگان-که تشکیل دهندۀ هستۀ کلام اند-،برخوردار از صلابت و استواری باشند و به هنگام تشکیل کلمه ها و ترکیب جمله ها،هوشمندانه،متناسب و هماهنگ،گزینش و ترکیب یابند،کلامی فصیح(روان و خوش طبع)و بلیغ(گویا و رسا)و بدیع(شیوا)را پدید می آورند.
حروف از لحاظ مخارج،صدا و تلفظ،خصوصیات گوناگونی دارند و بر همین اساس،به دسته هایی گوناگون تقسیم می شوند. (2)ریزه کاری های خواصّ حروف در کتب تجوید و قرائت-که از منابع تحقیقات آواشناختی مسلمانان اند-و نیز آثار ادبی دانشمندان مسلمان،چون:سیبویه(م 177ق)،ابن دُرَید(م 321 ق)،رُمّانی(م 374 ق)،باقلانی(م 403 ق)،خَفاجی(م 1069ق)،بیضاوی(م 685 ق)،ابن جَزَری(م 833 ق)و...آمده اند.
از نگاه زبان شناسانه،طنین برخی واژگان و جملات قرآن،چون آوای آبشاران و نسیم بهاران،دل ربا و آرام بخش است.نرمش واج ها و هجاها،هم آغوشی حروف و خوش ترکیبی و انسجام آنها،سلاست و روانی رودبارین و پرخروش آنها،نواهای گوش نواز و پرشکوهی را نمودار می سازد و غوغایی عظیم را در قوّۀ شنیداری مخاطب بر پا می کند که بی بدیل است.
ص:209
از آن جا که ویژگی های حروف،تأثیر خاصی در آوا و طنین سخن دارد و موجب خوش نوایی یا نفرت انگیزی می شود،باید در ترکیب حروف نهایت دقت صورت گیرد و خصوصیت های هر یک ملحوظ شود تا ادای واژگان،روان و خوشخوان و از تنافر و سنگینی به دور باشد.
قرآن که تجلی دانش خدای رازآگاه و محیط بر همه اسرار است- «وَ ما کانَ رَبُّکَ نَسِیًّا ؛ (1)پروردگارت هرگز فراموش کار نبوده است» -این ویژگی ها و ظرافت ها را به تمام، رعایت کرده است و در هر زاویه ای از کلمات و ترکیبات خود،حرف و لفظ مناسب را نهاده است.
در پاسخ به پرسش مثبت،دو کلمه«نَعَمْ»و«بَلی»به کار می رود؛ولی هر یک جایگاهی ویژه دارد.«بَلی»در جایی به کار می رود که سؤال با همزه استفهام و با مضمونی نفی آمیز همراه باشد که نتیجۀ اثبات در پی دارد:
«أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلی . (2)
آیا من پروردگار شما نیستم؟گفتند:چرا [هستی]» .
امّا«نعم»در مورد سؤال با هل استفهامی کاربرد دارد:
«... فَهَلْ وَجَدْتُمْ ما وَعَدَ رَبُّکُمْ حَقًّا قالُوا نَعَمْ . (3)
آیا وعدۀ پروردگارتان را حق یافتید؟گفتند:آری».
در قرآن،طولانی ترین واژگان و جمله های آن با حروف متوالی چون:
«فَسَیَکْفِیکَهُمُ اللّهُ» ، (4)«لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ» ، (5)«عَلی أُمَمٍ مِمَّنْ مَعَکَ» ، (6)با یکدیگر
ص:210
سازوارگی و هم آوازی دارند،از هم نمی گریزند و تنافر نشان نمی دهند.آرایش این بوستان،و چینش حروف و آذین بندی کلمات و به صف شدن جملات،آن چنان ملایم،خوش طبع و گوارایند که شکوهی از فونتیک زیبا در آیه آیه اش موج می زند.
زمخشری ذیل آیۀ
«وَ لَقَدْ مَکَّنّاهُمْ فِیما إِنْ مَکَّنّاکُمْ فِیهِ . (1)
به راستی به آنان در چیزهایی امکانات داده بودیم که به شما در آنها امکاناتی نداده ایم» .
می گوید:«إن»نافیه،به معنای«ما»و به جای آن گزینش شده است و این گزینش، شکوهی از زیبایی را نشان می دهد. (2)به احتمال،ملاحظه همین ریزبینی ها و ظرافت هاست که برخی از پژوهشیان معاصر،نظم ریاضی و اعجاز عددی حروف و کلمات قرآن را از وجوه اعجاز قرآن شمرده اند، (3)هرچند این نگرش با دشواری هایی (4)رو به روست.
گزینش و جای دهی حروف و واژگان،ضمایر و نسبت های افعال و...در قرآن چنان سنجیده و ریزبینانه است که نمی توان برای آنها بدیلی ساز کرد.«ظلمات»،که گزارش دهندۀ مصادیق و نمودهای گوناگون گم راهی است،به صورت جمع آمده است؛ولی«نور»،که کنایه از صراط مستقیم و هدایت الهی است،به صورت مفرد:
«اَللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ وَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَوْلِیاؤُهُمُ الطّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَی الظُّلُماتِ . (5)
ص:211
خداوند ولیّ کسانی است که ایمان آوردند.آنان را از ظلمت ها به سوی خود می برد.
و آنان که کافر شدند،ولیّ آنها طاغوت است؛آنها را از خود به سوی ظلمت ها می برند».
جمله های ادیبانۀ قرآن،منعکس کنندۀ تفاوت هایی دقیق و حکیمانه است که مایۀ شگفتی و شیفتگی سخن شناسان است؛نظیر این آیتِ زیبا و ظریف:
«وَ إِنّا أَوْ إِیّاکُمْ لَعَلی هُدیً أَوْ فِی ضَلالٍ مُبِینٍ . (1)
و ما یا شما،بر هدایت یا در ضلالتی آشکاریم».
در آیۀ مورد اشاره،هدایت با حرف اضافۀ«عَلی»و ضلالت با حرف اضافۀ«فی» برای ظرفیت و فرود و درماندگی آمده است.پس آن برای هدایت و این برای ضلالت مناسب است.
به تعبیر زمخشری،انسان هدایت پیشه،گویی بر سمندی تیزتک نشسته و هر جا که می خواهد می رود؛اما شخص گم راه،در ورطۀ تاریکی ژرفی فرو افتاده و نمی داند که به کدام سو رو کند. (2)
آمدن دو صفت گونه گون برای زمین در این دو آیۀ هم مضمون،بر همین اساس است:
«وَ تَرَی الْأَرْضَ هامِدَةً فَإِذا أَنْزَلْنا عَلَیْهَا الْماءَ اهْتَزَّتْ . (3)
زمین را(در فصل زمستان)خشک و مرده می بینی.امّا هنگامی که آب باران بر او فرو می فرستیم به حرکت در می آید».
«وَ مِنْ آیاتِهِ أَنَّکَ تَرَی الْأَرْضَ خاشِعَةً فَإِذا أَنْزَلْنا عَلَیْهَا الْماءَ اهْتَزَّتْ . (4)
و از آیات او این است که زمین را خشک(فرو افتاده)می بینی؛امّا هنگامی که آب(باران)بر آن می فرستیم به جنبش در می آید».
ص:212
هر یک از دو آیه،نشان دهندۀ ویژگی خاصّی برای زمین است.در سیاق آیۀ نخست که در بارۀ رستاخیز و حشر مردگان و ساکنان آرام در گور است،واژۀ«هامده» که رسانندۀ مفهوم سکون و خفتگی است،مناسب است و در بنای آیۀ دوم،که محتوای سخن در بارۀ عبادت،خضوع و فروتنی است،واژۀ«خاشعه»،که در معنای فرو افتادگی و انقیاد است،مناسب است.
به مضمون این دو آیه بنگرید:
«وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَکُمْ مِنْ إِمْلاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُکُمْ وَ إِیّاهُمْ . (1)
و فرزندان خویش را به دلیل فقر نکشید؛ما شما را روزی می دهیم و آنها را».
«وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَکُمْ خَشْیَةَ إِمْلاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَ إِیّاکُمْ . (2)
و فرزندان خویش را از ترس فقر نکشید؛ما آنها را روزی می دهیم و شما را».
مخاطب آیۀ نخست،انسان نمایانی هستند که با فقر،دست به گریبان اند و به همین سبب دخترانشان را زنده به گور می کنند؛چرا که می فرماید:«من املاقِ»یعنی از فرط فقر.از این رو،روزی دادن به خودشان بر روزی دادن به فرزندانشان مقدم داشته شده است.اما روی سخن در آیۀ دوم،با قساوت مندانی است که از بیم فقیر شدن، دختران خویش را زنده به گور می کنند؛بدین جهت که می فرماید:«خشیةَ املاقٍ»؛ یعنی از ترس فقر.از همین روی،روزی دادن دختران را مقدم می دارد،چون مخاطبان آیۀ دوم خود فعلاً در فقر نیستند،بلکه از گرفتار شدن فرزندان دختر به فقر در آینده در هراس اند.
از همین روست که از دیرباز،قرآن پژوهان ژرفکاو،بر این عقیده بوده اند که هر واژه و حرفی در قرآن،در جایگاه خود،منحصر به فرد است و هرگونه تغییر خُرد در وضع و ساختار آن،هر چند ظاهراً از باب ترادف و همگونی باشد،به نوعی موجب
ص:213
دگرگونی در معنا خواهد شد. (1)
به گفتۀ جاحظ،مردم با مسامحه،الفاظی را در جای هم به کار می گیرند و به تفاوت های باریک آنها توجه نمی کنند.آیا نمی بینی که خداوند در قرآن،«جوع»را جز در موضع کیفر یا تنگ دستی و نیاز شدید و ناتوانی آشکار به کار نبرده است،حال آن که مردم،این کلمه را به جای واژۀ«سَغَب»که در مفهوم گرسنگی عادی و توأم با تن درستی و تمکّن و توانایی است نیز به کار می گیرند.همین طور است کلمۀ«مَطَر»، که در قرآن،تنها در موضع انتقام استعمال شده است،ولی عموم مردم و حتی بیشتر اهل فن نیز میان آن و«غیث»تفاوت نمی گذارند. (2)
راغب در مقدمه کتاب المفردات خود اظهار امیدواری می کند که روزی کتاب دیگری در الفاظِ به ظاهر مترادف قرآن بنویسد و در آن تحقیق،نشان دهد که چه بسیار تفاوت های ظریف میان معانی آنها وجود دارد؛برای مثال چه تفاوت هایی میان واژگان«قلب»و«فؤاد»و«صدر»است؟همین طور چرا در پایان آیاتی فرمود: «إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ» و در آیات دیگری «لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ» و در مواردی دیگر:
«لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ» ، «لِقَوْمٍ یَفْقَهُونَ» ، «لِأُولِی الْأَبْصارِ» ، «لِذِی حِجْرٍ» ، «لِأُولِی النُّهی» و...
آمده است. (3)
سیوطی نیز از ابن عطّیه نقل می کند که اگر کلمه ای از قرآن را برداریم و در زبان عرب برای آن مترادفی جستجو کنیم،واژه ای نخواهیم یافت که با جایگزینی آن،بیان خارق العادۀ قرآنی آسیب نبیند. (4)
ظرافت های بی شمار و تحسین برانگیز در سورۀ حمد نیز متبلور است.در این
ص:214
سوره،آغاز سخن به صورت غایبانه در وصف خداوند صورت می گیرد:
«اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ * اَلرَّحْمنِ الرَّحِیمِ * مالِکِ یَوْمِ الدِّینِ .
تمامی ستایش از آن پروردگار جهانیان است؛خدای مهربان و آمرزنده،دارندۀ روز جزا».
سپس بر اثر توجه به خداوند و صفات کمال،ربوبیت و رحمت گستردۀ او، پرستشگر الهی خود را در حضور بارگاه خداوند مهربان می یابد.از این رو،بی اختیار سخن غایبانه به گفتگوی حضوری بدل می شود(التفات از غیبت به حضور):
«إِیّاکَ نَعْبُدُ وَ إِیّاکَ نَسْتَعِینُ .
خدایا،ما فقط دل در گرو تو داریم و تو را می پرستیم و تنها از تو یاری می جوییم».
آن گاه در مقام نیازخواهی،جلب همۀ خوبی ها و دفع همۀ بدی ها را از او می خواهد:
«اِهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیمَ * صِراطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ وَ لاَ الضّالِّینَ .
خدایا،ما را به راه استوار و راستی رهنمون باش؛راه آنان که بر ایشان نعمت ارزانی داشته ای» .
در این درخواست نیز سخن به نهایت دقت ادا می شود.وقتی سخن از احسان خدا بر پاکان می رود،فعل به صورت معلوم و با انتساب به خداوند آورده می شود؛ ولی آن گاه که سخن از ناراستان می رود،با صیغۀ مفعولی«مغضوب علیهم»و صفت فاعلی«الضالّین»بدون نسبت به خدا بیان می شود؛چرا که نعمت ها همه از خداست و کاستی ها از انسان. (1)
آنچه به اشارت و اجمال یاد شد،تنها نیم نگاهی است به گنجینۀ شیوایی و فصاحت قرآن که شرح آن نیازمند تفصیل بسیار است.
ص:215
بلاغت(رسا بودن)را چنین تعریف کرده اند:گوینده،سخن خویش را چنان ادا کند که در ادای تمام مقصود وی،بسنده،مناسب مقام و موقعیت شنونده و مطابق با مقتضای روحی و روان شناختی کلام و محیط و مختصات آن باشد.... (1)
قرآن از این ویژگی به کمال بهره مند است و از همین روست که معانی مورد نظر خویش را در ژرفای جان مخاطبان خود می نشاند و روانشان را تحت تأثیر و تسخیر خود قرار می دهد.
ایجاز در سخن،زاویه ای از بلاغت شکوهمند قرآن است که از همان روزگاران نخست،مورد توجه شنوندگان قرآن قرار گرفته است.
ثعالبی پس از تأکید بر برتری ایجاز قرآن در مقایسه با سخن دیگران،از جمله به این آیه اشاره می کند:
«وَ إِمّا تَخافَنَّ مِنْ قَوْمٍ خِیانَةً فَانْبِذْ إِلَیْهِمْ عَلی سَواءٍ. 2
اگر نگران خیانتی از سوی گروهی هستی،پیمانشان را به سویشان بینداز تا طرفین به طور یکسان بدانند پیمان شکسته است».
او می نویسد:اگر یکی از برجستگان بلاغت بخواهد همان معانی را که این آیه متضمن بیان آن است ادا کند،نمی تواند سخنی به این کوتاهی بیاورد،و ناگزیر سخن را بسط و تفصیل خواهد داد. (2)
طبرسی در شرح آیات:
«وَ قالَ الَّذِی نَجا مِنْهُما... فَأَرْسِلُونِ * یُوسُفُ أَیُّهَا الصِّدِّیقُ أَفْتِنا . (3)
ص:216
و یکی از آن دو که نجات یافته بود...گفت:«مرا(به سراغ آن جوان زندانی)بفرستید.[او به زندان آمد و چنین گفت:] یوسف،ای مرد بسیار راستگو،در بارۀ این خواب اظهار نظر کن».
می نویسد:در این جا،ایجاز در سخن است و اصل آن چنین است:«فارسلون الی یوسف،فارسل فاتی یوسف فی السجن و قال له أیها الصدیق؛مرا به نزد یوسف بفرستید،پس او را فرستادند.چون در زندان به نزد یوسف آمد،گفت:ای راستگو...». (1)
علّامۀ طباطبایی در تفسیر آیتی دیگر به همین نکته دقت کرده است:
«وَ إِذا سَأَلَکَ عِبادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَةَ الدّاعِ إِذا دَعانِ فَلْیَسْتَجِیبُوا لِی وَ لْیُؤْمِنُوا بِی لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ . (2)
هنگامی که بندگانم از من درخواست کنند،همانا من نزدیکم و دعای دعاکننده را اجابت می کنم.پس،از من درخواست اجابت کنید،و به من ایمان بیاورید،تا راه بیابید».
او می نویسد:این آیه،هدف مورد نظر را به زیباترین بیان،ظریف ترین اسلوب، و کوتاه ترین عبارت ارائه می دهد که در عباراتی چنین موجز،هفت بار ضمیر متکلم وحده(اول شخص مفرد)آمده است تا کمال عنایت الهی را در امر نیایش و رابطۀ انسان با خدا تأکید کند.با تعبیر«عبادی»به جای«ناس»،عنایت خاصّ خود را نثار بندگان خویش کرده است.در این عبارت،در پاسخ،هیچ فعلی را واسطه نکرده و نگفته است:«إذا سألک عبادی عنّی فقل:إنه قریب»،تا قرب معنوی و بی واسطۀ خود را برساند.به آن هم بسنده نکرده و با«إنّ»نیز تأکید فرموده است که بدون تردید، نزدیکم.به جای فعل«أقربُ»صفت«قریب»را به کار گرفته تا معنای ثبات و افزونیِ
ص:217
قرب را نشان دهد.فعل مضارع«اجیب( اجابت می کنم)،دلالت بر استمرار و پیوستگی اجابت الهی دارد.«اذا دعان»یعنی هر گاه که حقیقتاً مرا بخوانند.همین و بس؛بی هیچ شرط دیگر. (1)
به نمونۀ دیگری از ایجاز قرآن در ترسیم صحنۀ پر شکوه استقبال فرشتگان رحمت از ایمانیان به هنگام ورود به عالم آخرت بنگرید:
«وَ الْمَلائِکَةُ یَدْخُلُونَ عَلَیْهِمْ مِنْ کُلِّ بابٍ * سَلامٌ عَلَیْکُمْ بِما صَبَرْتُمْ؛ 2 فرشتگان از هر دری بر آنها وارد می شوند:«سلام بر شما که پایداری ورزیدید»».
تقدیر سخن،چنین است:«قائلین لهم سلام علیکم»یا«یقولون لهم سلام علیکم»؛ ولی برای ایجاز،پس از بیان ورود فرشتگان،بدون فاصله،تعبیر«سلام علیکم» آورده شده و باقی حذف گردیده است.
بلاغت قرآن،تنها در ایجاز خلاصه نمی شود؛آن جا که اطناب ضرورت دارد، هنر و زیبایی اطناب،ظاهر می شود:
«وَ ما تِلْکَ بِیَمِینِکَ یا مُوسی * قالَ هِیَ عَصایَ أَتَوَکَّؤُا عَلَیْها وَ أَهُشُّ بِها عَلی غَنَمِی وَ لِیَ فِیها مَآرِبُ أُخْری ؛ (2)ای موسی،این چیست در دستت؟گفت:این چوب دستی من است.به آن تکیه می دهم،و با آن برای گوسفندانم برگ می ریزم،و کارهای دیگری برای من از آن بر می آید».
شب تاریک است و هوا سرد و موسی به دنبال آتشی است که همسر دردمندش را بدان گرم سازد.ناگه نوری از دور می بیند و به سویش می شتابد.ندایی از غیب می شنود و خویشتن را در محضر حقیقت هستی می بیند.خداوند با او سخن می گوید و از او می پرسد:ای موسی! آنچه به دست داری چیست؟موسی فقط می توانست در
ص:218
یک کلمه پاسخ دهد:«عصا»یا بگوید:«این عصای من است»؛اما به این بسنده نکرد، چون نمی خواست گفتگویش با محبوب راستین،فرجام یابد.پیشگاه معشوق و هنگام یافتن گم شده،آستان دلدادگی و مقام اطناب است.از این رو،قرآن از زبان موسی گزارش می دهد که گفت:«این عصای من است،بر آن تکیه می زنم و با آن برای گوسفندانم [از درختان] برگ می ریزم،و مرا در آن نیازها و سودهای دیگر است».
گریزهای زیبا و سزامند که در کتب ادبی با عنوان«حُسن تخلّص»و«استطراد»و «حسن ختام»نامبردار است،از جمله جلوه های بلاغت قرآن است:
«فَدَلاّهُما بِغُرُورٍ فَلَمّا ذاقَا الشَّجَرَةَ بَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما وَ طَفِقا یَخْصِفانِ عَلَیْهِما مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ ... بَنِی آدَمَ قَدْ أَنْزَلْنا عَلَیْکُمْ لِباساً یُوارِی سَوْآتِکُمْ وَ رِیشاً وَ لِباسُ التَّقْوی ذلِکَ خَیْرٌ . (1)
آن دو را با فریب به سقوط کشاند.وقتی آنها از درخت چشیدند،زشتی هایشان برای خودشان نمایان شد.و به چسبانیدن برگ های بهشت پرداختند...ای فرزندان آدم،ما بر شما لباسی فرو فرستادیم که زشتی شما را می پوشاند و زینتی است.و لباس تقوا،بهترین است».
در این آیات،سخن از بهشت زیستی آدم و همسر او حوّاست تا این که شیطان به وسوسه می پردازد...و سرانجام آدم و همسرش متوجه برهنگی خویش می شوند و به پوشانیدن خود با برگ درختان بهشتی مبادرت می ورزند.در ادامۀ این آیات، اشارتی در نهایت تناسب،به«نعمت لباس و آراستگی ظاهری»شده و در پی آن به «لباس پارسایی و خودآرایی باطنی»گریز زده شده است.
از فروع دیگر بلاغت قرآنی،زبان جدّی و همراه با«تأکید»آن است،با این که رسم بلاغت این است که از تأکید بی مورد پرهیز شود،راز این همه سوگندها و تأکیدهای گوناگون در قرآن آن است که این کتاب از حقایق برین هستی که فراسوی افق های
ص:219
محدود و محسوس آدمی است خبر می دهد و انسان را به حیاتی متعالی و فراتر از زندگی عادی و هدف هایی برتر از خواسته های حقیر فرا می خواند:
«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اسْتَجِیبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاکُمْ لِما یُحْیِیکُمْ. 1
هان ای کسانی که ایمان آورده اید،هرگاه خداوند و پیامبر شما را به چیزی که به شما حیات می بخشد فرا می خوانند،آنان را اجابت کنید».
و این امر چیزی است که انسان از آن طفره می رود،آن را نادیده می گیرد،به فراموشی می سپارد،از آن غفلت می ورزد و شانه خالی می کند و برای توجیه گریزپایی خود از مسئولیت،لجاجت می ورزد.
بدین جهت،قرآن به جا و به اقتضای نیاز،از تأکید بهره می جوید و با زبان جدّی و تکان دهنده و کوبه های پیوستۀ خود،بر کالبد زمین گیر او شوک وارد می کند و او را به حرکت و پویایی می کشاند.
در سورۀ کوتاه عصر و راز تأکیدهای پی در پی آن تأمل کنید:
«وَ الْعَصْرِ * إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِی خُسْرٍ * إِلاَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ . (1)
سوگند به عصر،انسان قطعاً در حال زیان کاری است،مگر آنان که ایمان آوردند و کارهای شایسته انجام دادند،و به حق و صبر توصیه کردند».
1.سوگند(والعصر).2.إنّ(همانا).3.الف و لام جنس بر روی انسان(همه آدمیزادگان در زیان اند).4.لام تأکید(لَ).5.«فی»برای ظرفیت(انسان زیان نمی کند؛بلکه غرق در زیان است).6.کاربرد نکره(خُسرٍ،زیان سهمگین،بسیار هولناک).7.لَفی خُسرٍ(خبر إنّ به صورت اسمیه آمده است،نه فعلیه،تا نسبت به ثبات و استمرار زیانکاری هشدار دهد).
ص:220
مخاطبان قرآن و آشنایان به زبان و ادبیات عرب،شاهد این واقعیت اند که سبک و اسلوب قرآن،مطابق نثر متعارف عرب نیست،همچنان که نظم و شعر نیز نیست.با این همه در قرآن نوعی آهنگ زیبا،شبیه قافیه و پساوندهای شعر یا قرینه های نثر متقارن و سجع وجود دارد:«لا یشبه شیءٌ من کلامه بکلام البشر... (1)والمعجزة فی نظمه...». (2)
این اسلوب،ویژگی دیگری را نیز در خود نهفته دارد:آیات و عبارات قرآن محتوی یک موضوع معین و عناصر معنایی محدودی نیست،بلکه طیفی از معانی و موضوعات را در خود نهفته دارد.عرب از همان آغاز آشنایی با قرآن،تحت تأثیر ترنّم موسیقایی و آهنگ گیرای قرآن واقع شده و احیاناً آن را با شعر ادبا و آواهای سحرآمیز کاهنان مقایسه کرده است.بعد از اعتراف به حقانیت قرآن و پذیرش اسلام نیز به قرائت و تجوید و نغمه آسمانی آن دل سپرده و آن گاه در زبان موزون قرآن و زیبایی های آن کاوش های فراوانی کرده است.
اگر از توجه ویژۀ اهل بیت علیهم السلام نسبت به زیبایی های همه جانبۀ قرآن-که همپای قرآن بالندگی داشته است-بگذریم،شاید آثاری چون مجاز القرآن از ابوعبیده معمر بن مثنی(م 209ق)،معانی القرآن اثر یحیی ابو زکریا فرّاء دیلمی(م 208ق)و تأویل مشکل القرآن دستاورد ابن قتیبه ابو محمد عبد اللّه(م 276ق)،از نخستین آثار کلاسیک(مَدرَسی)به شمار آیند که در بحث اسلوب قرآن و سبک ویژۀ آن نگاشته شده اند.
ابوعبیده،پس از مقایسۀ تعابیر لطیف و وجوه نظم قرآن با ادبیات رایج عرب، تأکید می ورزد که نمی توان برای قرآن نظیری یافت.فرّاء،از ترکیب و اعراب قرآن
ص:221
سخن می راند و به کنایه،استعاره،تشبیه،مجاز و التفات آن می پردازد و به نغمۀ شیوای الفاظ قرآن و نظم و وزن و اثر شگرف آن در حسّ برون و ضمیر نهان انسان عنایت می کند.ابن قتیبه نیز به نوبه خود بر نظم زنجیره ای واژگان،روانی،شیرینی و خوش گواری،رسانایی و تأثیر شگفت آن در دل آدمیان تأکید می ورزد و می گوید:
خداوند،قرآن را با نظم شگفتش تمایز بخشید و...چنان کرد که همی خوانده می شود و هیچ ملالی نمی آورد؛همی شنیده می شود،ولی گوش ها آن را ناخوش نمی دارند؛تر و تازه و سرزنده است و با فزونی و تکرار قرائت،کهنه و فرسوده نمی شود.... (1)
در همین روزگار است که جاحظ،ادیب و دانشمند معتزلی،برای نخستین بار اثری مستقل به نام نظم القرآن می نگارد. (2)همچنان که ابوسعید عبد الملک اصمعی (م 213ق)و ابوعبید قاسم بن سلاّم(م 223ق)نیز از کسانی به شمار می آیند که در این دوره از زبان آهنگین قرآن بحث کرده اند.پس از اینان نیز ابوالعبّاس بن المعتزّ (م 296ق)در کتاب البدیع،از وزن و آهنگ آیات سخن می راند.ابوالحسن علی بن عیسی الرّمانی(م 374ق)لغوی،نحوی و متکلم معتزلی نیز در رسالۀ النکت،والایی و اعجاز قرآن را در الفاظ و سبک،اسلوب و نظم،تأثیر در دل ها دانسته،بلاغت آن را در برترین مرتبۀ زیبایی برمی شمرد:
مُعجِزٌ بِألفاظِهِ وَ اسلوبِهِ وَ نَظمِهِ وَ أثَرِهِ فِی النُّفوسِ...فَأعلاها طَبَقةً فِی الحُسنِ بَلاغَةُ القُرآنِ.... (3)
قرآن با عبارات و روش و نظم و اثرگذاری در جان ها معجزه است.بالاترین رتبۀ حسن،بلاغت قرآن است.
ص:222
ابوسلیمان حمد بن محمد بن ابراهیم خطابی بُستی(م 388ق)-از معاصران رُمّانی،محدّث،فقیه و شاعر نیشابوری-نیز بر نظم و سازوارگی لفظی معنایی قرآن تأکید کرده است.از منظر او،قرآن در شیوایی و استواری،در عُذوبت و گوارایی،در هندسه و سامان مندی،و در پیوستگی و خوش قوارگی،برترین سخن است. (1)از نظر وی،زبان قرآن در عین فخامت،جزالت و متانت،ساده و روان است و خاصیت شگفت انگیز روان شناختی و منحصر به فردی در آن هست که دل ها را سخت تکان می دهد؛گاهی نشاط و ابتهاج بر می انگیزد و گاهی بیم و هراس می افکند. (2)
ابو هلال عسکری(م 397ق)،نقّاد ادبیات عربی پس از جاحظ،نیز در کتاب الصناعتین،از ساختار بی بدیل قرآن نام می برد و می نویسد:تنها با علم بلاغت و فصاحت است که می توان جلوۀ اعجاز قرآن را از حیث هندسۀ نیکو و آمیزه های شیوای کلمات و عبارات،ایجاز بدیع،اختصار لطیف،شیرینی و دل نشینی،رونق و طراوت،آسانی،پرباری،گوارایی،و روانی درک کرد و به زیبایی های آن آگاهی یافت؛زیبایی هایی که درک آن از عهدۀ مردم عادی بیرون و اندیشه هایشان در آن متحیر است. (3)
ابوبکر محمد بن طیب باقلانی(م 403ق)،متکلّم اشعری نیز در اثر پر حجم خود، إعجاز القرآن،زبان قرآن را نه تنها برتر از سایر کلام فصیح عرب،بلکه به لحاظ ماهوی،مباین و مغایر با دیگر سخنان شیوای عربی و بیرون از اسلوب و نظم معهود آن دانسته است. (4)
پس از اینان نوبت به عبد القاهر گرگانی(م 474ق)،متکلّم معروف اشعری و از
ص:223
پایه گذاران بلاغت عربی و شارحان اسلوب و روش قرآنی می رسد.گرگانی در دو اثر استوار خود أسرار البلاغة و دلائل الإعجاز،اوج اعجاز بیانی قرآن را نه در مفردات و فواصل،اوزان و استعارات و سایر انواع بدیع،بلکه در نظم شگفت انگیز لفظی- معنایی آن معرّفی می کند.
از دیدگاه عبد القاهر،بستر نظم،بسی فراخ تر از زیبایی های لفظی است؛رسانایی و ظرافت های معنایی سخن نیز شعاع های این دایره اند و در نظم قرآن میان دو عنصر لفظ و معنا،پیوندی ناگسستنی وجود دارد.میان ذهن و زبان،رابطه ای تنگاتنگ هست.ذهن برای القای معانی گوناگون نهفته در خود،علامت های زبانی متناسبی را به کار می گمارد و زبان،ابزار و بلکه نشانۀ اندیشیدن و دالّ بر آن است.هر واحد کلامی،هر چند خُرد و کوچک،بر معنایی خاص دلالت می کند و کمترین دگرگونی در معانی،به گونه ای خود را با تبدّل واژگان و ترکیبات زبانی(الفاظ)آشکار می سازد و متقابلاً هر تغییر اندک در الفاظ،علامت تبدّلی است که در معانی رخ می دهد و لفظ و معنا،چون پیکر و جان اند که با یکدیگر پیوندی ترکیبی دارند.
زبان از واحدهایی به ترتیب زیر تشکیل یافته است:حرف ها،واج ها،هجاها، تکواژه ها،واژه ها،گروه ها،و جمله ها.
بر اساس نظریۀ نظم عبد القاهر،ساختار زبان،تنها از قالب های پیش ساختۀ عادی چون فعل،فاعل،مفعول،مسندٌ الیه،مسند،رابطه،قید،صفت و متمّم تشکیل نیافته؛بلکه متغیرهای دیگری مانند:تقدیم و تأخیر،حذف،تکرار،تعریف و تنکیر،اظهار و اضمار،ایجاز و اطناب،حقیقت و مجاز،تشبیه و استعاره،کنایه و ایهام،حصر و اطلاق و تأکید و جز اینها وجود دارد که اینها نیز هر یک در جای خود، ریشه در معانی دارند.زبان با گنجینه ای بی پایان از علامت ها و نشانه های خود، نمایندۀ ذهن است.در تومار ذهن،افزون بر معانی درشت،معانی باریک و لطایف و ظرایف بی شماری وجود دارند که با زبان گشوده می شوند و عبارت های متنوّع زبان،
ص:224
معانی متنوّع ذهنی را عیان می سازند.هر چه ذهن،وقّادتر و فروزان تر شود،زبان، دقیق تر و رقیق تر می شود و به عکس.
نمونه ای از اسلوب خاصّ قرآنی را،به جای نام«سجع»،تحت نام«فاصله»یا «سربند»ها شمرده اند که منشأ آهنگین بودن نغمه های ویژۀ قرآنی است.البته با این ویژگی که اوّلاً آنچه در آنها نقش اوّل را دارد،معناست و نه صرفاً لفظ-یعنی فواصل قرآن صرفاً یک هماهنگی لفظی نیستند،بلکه فراتر از آن،نظم معنایی خاصی را در لا به لای بندها و آهنگ ها بر می تابند و متناسب با معانی دگرگون می شوند-و ثانیاً این فواصل،سهل و آزاد و بی تکلّف اند. (1)
سجع (بانگ یکنواخت کبوتر)،سخنِ قافیه دار را گویند و در اصطلاح علم بدیع، آن است که گوینده در سخن خویش کلماتی یک وزن و آهنگین بیاورد.سجع در نثر، حکم قافیه را در شعر دارد.به جای«سجع»در مورد قرآن،واژۀ«فاصله»را نهاده اند. (2)
سجع را سه گونه دانسته اند:
1.سجع متوازن،آن است که کلمات آخر جمله ها،هم در وزن(هجا)و هم در حرف رَوی، (3)مطابق باشند،مانند کار و بار،خامه و نامه.
نمونه ای از این گونه فواصل قرآن مجید را این آیات دانسته اند:
«فِیها سُرُرٌ مَرْفُوعَةٌ * وَ أَکْوابٌ مَوْضُوعَةٌ . (4)
در بهشت تخت هایی بلند و قدح هایی گذاشته شده است».
«فِی سِدْرٍ مَخْضُودٍ * وَ طَلْحٍ مَنْضُودٍ * وَ ظِلٍّ مَمْدُودٍ . (5)
ص:225
در زیر درخت کُنار بی خار.و درختان موز بر هم چیده شده و سایه های پایدار است».
«وَ الشَّمْسِ وَ ضُحاها * وَ الْقَمَرِ إِذا تَلاها * وَ النَّهارِ إِذا جَلاّها * وَ اللَّیْلِ إِذا یَغْشاها. 1
سوگند به خورشید و روشنایی اش،و سوگند به ماه که در پی آن می آید و سوگند به روز چون روشن گرداند و شب که آن را چون پرده پوشاند».
2.سجع مطرّف،آن است که الفاظ آخر جمله ها،در حرف روی همگون،ولی در وزن(هجا)مختلف باشند؛مانند کار و شکار،مال و آمال و شانه و نشانه.از فواصل قرآن کریم می توان نمونه های ذیل را به عنوان«سجع مطرّف»برشمرد:
«ما لَکُمْ لا تَرْجُونَ لِلّهِ وَقاراً * وَ قَدْ خَلَقَکُمْ أَطْواراً . (1)
شما را چه شده که از شکوه خدا بیم ندارید؟در حالی که شما را مرحله به مرحله آفرید».
«وَ الصُّبْحِ إِذا أَسْفَرَ * إِنَّها لَإِحْدَی الْکُبَرِ * نَذِیراً لِلْبَشَرِ * لِمَنْ شاءَ مِنْکُمْ أَنْ یَتَقَدَّمَ أَوْ یَتَأَخَّرَ . (2)
سوگند به صبح آن گاه که آشکار شود که آیات قرآن از پدیده های بزرگ است.
بیم دهنده انسان،برای هر که از شما که بخواهد پیشی جوید یا باز ایستد».
«أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِأَصْحابِ الْفِیلِ * أَ لَمْ یَجْعَلْ کَیْدَهُمْ فِی تَضْلِیلٍ * وَ أَرْسَلَ عَلَیْهِمْ طَیْراً أَبابِیلَ. 4
آیا ندیدی که پروردگارت با اصحاب فیل چه کرد؟آیا نیرنگشان را بر باد نداد؟و بر سر آنها پرندگانی را گروه گروه فرستاد».
ص:226
3.سجع متوازن،آن است که کلمات آخر جمله ها،در وزن متّفق باشند و در حرف روی مختلف؛مانند کار و کام،نهال و بهار،شریف و کریم.در این سه نمودِ«سجع متوازن»از فواصل قرآنی به دقّت بنگرید:
«وَ آتَیْناهُمَا الْکِتابَ الْمُسْتَبِینَ * و هَدَیْناهُمَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیمَ . (1)
به آن دو،کتاب روشنگر دادیم.و آن دو را به راه راست هدایت کردیم».
«وَ السَّماءِ وَ الطّارِقِ * وَ ما أَدْراکَ مَا الطّارِقُ * اَلنَّجْمُ الثّاقِبُ * إِنْ کُلُّ نَفْسٍ لَمّا عَلَیْها حافِظٌ ؛ (2)سوگند به آسمان و سوگند به طارق.و تو چه دانی که طارق چیست.
ستارۀ فروزان.هیچ کس نیست مگر که نگاهبانی دارد».
«وَ الطُّورِ * وَ کِتابٍ مَسْطُورٍ * فِی رَقٍّ مَنْشُورٍ * وَ الْبَیْتِ الْمَعْمُورِ * وَ السَّقْفِ الْمَرْفُوعِ * وَ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ. 3
سوگند به طور.سوگند به کتاب نوشته شده در طوماری گسترده.سوگند به خانۀ آباد و سقف مرتفع و دریای سرشار».
در بندهای گونه گون این سوره،با وجود تنوّع،آهنگ ویژۀ سخن،محفوظ و ملموس است.این ویژگی،در آیات و سُوَر گوناگون دیگر نیز نمودی به جا می یابد و معانی،همپای حروف و کلمات،و آهنگ و لحن سخن،به تصویر می آید و فضای ذهن خواننده را بی اختیار به همراه خود می برد.خواه آن جا که سخن از مسئولیت و تکلیف است:
«یا بُنَیَّ أَقِمِ الصَّلاةَ وَ أْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ وَ انْهَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ اصْبِرْ عَلی ما أَصابَکَ إِنَّ ذلِکَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ . (3)
پسرم،نماز را به پا دار و به معروف فرمان بده و از منکر نهی کن و بر هر مصیبتی که به تو می رسد شکیبا باش،که این از کارهای بزرگ است» .
ص:227
و خواه آن هنگام که سخن از احتجاج و استدلال و ابطال یک پندار نادرست است:
«یا أَیُّهَا النّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ إِنَّ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ لَنْ یَخْلُقُوا ذُباباً وَ لَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ وَ إِنْ یَسْلُبْهُمُ الذُّبابُ شَیْئاً لا یَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطّالِبُ وَ الْمَطْلُوبُ . (1)
هان ای مردمان،مثلی زده شده،به آن گوش فرا دهید.آنهایی که به جز خداوند خوانده می شوند،اگر همه شان گرد آیند نتوانند مگسی بیافرینند.و اگر مگس چیزی از آنها برباید،نتوانند آن را نجات دهند.خواهان و خواسته،هر دو ناتوان اند».
و چه هنگام بشارت و ترغیب:
«وَ أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِینَ غَیْرَ بَعِیدٍ * هذا ما تُوعَدُونَ لِکُلِّ أَوّابٍ حَفِیظٍ * مَنْ خَشِیَ الرَّحْمنَ بِالْغَیْبِ وَ جاءَ بِقَلْبٍ مُنِیبٍ * اُدْخُلُوها بِسَلامٍ ذلِکَ یَوْمُ الْخُلُودِ * لَهُمْ ما یَشاؤُنَ فِیها وَ لَدَیْنا مَزِیدٌ . (2)
بهشت برای پرهیزکاران نزدیک گردانیده شده،بی آن که دور باشد.این آن وعده ای است که برای توبه کننده نگهبان داده شده است.هر کس در نهان از خدای رحمان بترسد و با دلی توبه کار بازآید.به سلامت وارد آن شوید در روز جاودان.آنها هر چه بخواهند در آن هست.و نزد ما افزون هم هست» .
و چه گاه هشدار و ترهیب:
«فَإِذا جاءَتِ الصَّاخَّةُ ... أُولئِکَ هُمُ الْکَفَرَةُ الْفَجَرَةُ . (3)
و چون آن فریاد گوش خراش در رسد،...آنان همان کافران فاجرند» .
یا به هنگام گزارش زیبایی سیرت پیامبران الهی:
«قالَ إِنِّی عَبْدُ اللّهِ آتانِیَ الْکِتابَ وَ جَعَلَنِی نَبِیًّا ... وَ لَمْ یَجْعَلْنِی جَبّاراً شَقِیًّا . (4)
ص:228
گفت:من بندۀ خدایم.به من کتاب داده است و مرا پیامبر کرده است...و مرا زورگوی بدبخت قرار نداده است».
برای آگاهی بیشتر از فواصل و شیوه های دیگر آن می توان به برخی از آثاری که در این زمینه نوشته شده مراجعه کرد. (1)افزون بر فواصل،بدایعی فراوان در هنر بیانی قرآن هست که بر شکوهِ سازه های ترکیبی قرآن جلایی ویژه می بخشد و ضمیر مخاطب را شیفتۀ خود می سازد.از جمله این بدایع،«جناس»است که خود اقسام گوناگون دارد.
جناس یا هم جنس بودن،در اصطلاح بدیع،آن است که گوینده در سخن خویش دو واژه بیاورد که در تلفظ شبیه به هم یا هم جنس باشند؛اما در معنا مختلف،مانند:
بهرام که«گور»می گرفتی همه عمر دیدی که چگونه«گور»بهرام گرفت! (2)
جناس تام،آن است که الفاظ متجانس در گفتن و نوشتن(یعنی حروف و حرکات)یکی و در معنا مختلف باشند؛مانند کلمه«شیر»در فارسی و«عین»در عربی.جناس تام در مثال قرآنی ذیل در کلمه«ساعة»جلوه گر شده است:
«وَ یَوْمَ تَقُومُ السّاعَةُ یُقْسِمُ الْمُجْرِمُونَ ما لَبِثُوا غَیْرَ ساعَةٍ. 3
و روزی که قیامت برپا شود،مجرمان سوگند یاد می کنند که جز ساعتی درنگ نکرده اند».
جناس ناقص،آن است که ارکان جناس در حروف یکی،و در حرکت مختلف باشند.در این مصداق قرآنی جناس ناقص بنگرید:
«وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا فِیهِمْ مُنْذِرِینَ * فَانْظُرْ کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُنْذَرِینَ . (3)
ص:229
در میان آنان هشداردهندگانی فرستادیم.پس نیک بنگر که چه شد عاقبت هشدار داده شدگان».
جناس زاید،آن است که یکی از کلمات متجانس را حرفی بر دیگری زیادت باشد و آن حرف زاید،گاه در اوّل کلمه است؛مانند«ع»در تاب و عتاب،«آ»در رمیده و آرمیده و گاه در آخر کلمه؛مانند«ه»،جام،جامه،نام،نامه،و گاه زیادت در وسط است؛مانند«ا»در قامت و قیامت.نمونه هایی از جناس زاید را می توان در آیات فرجامین سورۀ قیامت دید:
«کَلاّ إِذا بَلَغَتِ التَّراقِیَ * وَ قِیلَ مَنْ راقٍ * وَ ظَنَّ أَنَّهُ الْفِراقُ * وَ الْتَفَّتِ السّاقُ بِالسّاقِ * إِلی رَبِّکَ یَوْمَئِذٍ الْمَساقُ . (1)
هرگز! هنگامی که جان به گلو رسید و گفته شود:چاره ساز کیست؟و دانست که همان زمان جدایی است.و ساق به ساق پیچید.آری در آن روز است که مسیر همه به سوی پروردگارت خواهد بود».
جناس خط،آن است که ارکان جناس در کتابت،یکی،و در تلفظ و نقطه گذاری مختلف باشند؛مانند بیمار و تیمار.اوج هنر و زیبایی در به کارگیری جناس خط را می توان در این آیه نظاره گر شد:
«اَلَّذِی خَلَقَنِی فَهُوَ یَهْدِینِ * وَ الَّذِی هُوَ یُطْعِمُنِی وَ یَسْقِینِ * وَ إِذا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفِینِ * وَ الَّذِی یُمِیتُنِی ثُمَّ یُحْیِینِ . (2)
کسی که مرا آفرید،همو هدایتم می کند.و کسی است که غذایم می دهد و سیرابم می کند.و زمانی که بیمار شدم،شفایم می دهد.و همو است که مرا می میراند و زنده ام می کند».
جناس مضارع،آن است که دو رکن جناس،در حرف اول یا وسط،مختلف
ص:230
باشند،پس اگر مخرج دو حرف،یعنی آهنگ تلفظ آنها،به یکدیگر نزدیک باشد،آن را جناس مضارع یا مشابه گویند؛مانند حروف«ر»،«ل»و«ب»،«پ».آیات در پی آمده از آن جا که دربردارندۀ جناس مضارع اند،از زیبایی و دل ربایی خاصّی بهره ورند:
«وَ هُمْ یَنْهَوْنَ عَنْهُ وَ یَنْأَوْنَ عَنْهُ. 1
آنان از آن باز می دارند و خود هم از آن دوری می کنند» .
«ذلِکُمْ بِما کُنْتُمْ تَفْرَحُونَ فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ وَ بِما کُنْتُمْ تَمْرَحُونَ . (1)
این بدان جهت است که در زمین به ناروا شادی کردید،و سخت به خود می نازیدید» .
«وَ إِنَّهُ عَلی ذلِکَ لَشَهِیدٌ * وَ إِنَّهُ لِحُبِّ الْخَیْرِ لَشَدِیدٌ . (2)
او بر این گواه است.و او سخت دوستدار خیر است».
جناس لفظ،آن است که کلمات متجانس در تلفظ،یکی،و در کتابت و معنا مختلف است؛مانند خوار،خار یا همچون ناضره و ناظره در این آیت زیبا:
«وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ * إِلی رَبِّها ناظِرَةٌ ؛ (3)
چهره هایی که آن روز شادمانند و به سوی پروردگارشان نظاره گر».
جناس قلب،آوردن الفاظی است که حروف آنها واژگون و معکوس آورده شود، مانند شارع و شاعر،گنج و جنگ.از این منظر و زیبایی،به این آیه کوتاه نظر کنید:
«وَ رَبَّکَ فَکَبِّرْ». 5
اشتقاق و شبه اشتقاق: اشتقاق،آن است که در نظم یا نثر،الفاظی را بیاورند که
ص:231
حروف آنها متجانس و به یکدیگر شبیه باشند،خواه از یک ریشه،مشتق باشند،مانند رسول و رسایل،یا از یک ماده،مشتق باشند،امّا حروف آنها چندان شبیه و نزدیک به یکدیگر باشند که در ظاهر توهم اشتقاق شود،مانند زمان و زمین.دو آیت ذیل، جلوه نمای این هنر بیانی اند:
«یا أَسَفی عَلی یُوسُفَ . (1)
حسرت بر یوسف» .
«أَنْتُمْ تَخْلُقُونَهُ أَمْ نَحْنُ الْخالِقُونَ . (2)
آیا شما آن را آفریده اید،یا ما آفریننده ایم؟»
طباق که جمع میان واژگان متقابل است،در این نمونه آیات،رخ نمایی می کند:
«لِکَیْلا تَأْسَوْا عَلی ما فاتَکُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ. 3
تا مبادا بر آنچه از دست شما رفته،تأسف بخورید،و به آنچه به شما داده،شادمانی نمایید» .
«لَها ما کَسَبَتْ وَ عَلَیْها مَا اکْتَسَبَتْ. 4
برای آن،همان چیزی است که به دست آورده،و بر ضدّ آن هم همان است که خود کسب کرده است» .
«وَ تَحْسَبُهُمْ أَیْقاظاً وَ هُمْ رُقُودٌ. 5
آنان را بیدار پنداشتند،و حال آن که خواب بودند».
تناسب و ائتلاف نیز یکی از اسلوب های تعبیر قرآنی است که بهره گیری از آن،به آیتِ ذیل طراوت و حلاوت دیگری بخشیده است:
ص:232
«یَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهاهُمْ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ یُحِلُّ لَهُمُ الطَّیِّباتِ وَ یُحَرِّمُ عَلَیْهِمُ الْخَبائِثَ . (1)
آنان را به معروف امر نماید،و از منکر نهی کند و طیبات را برایشان حلال نماید و خبیث ها را بر ایشان حرام کند».
مشاکله نیز یکی از همین اسلوب هاست که حُسنش،در این آیه هویدا گشته است:
«وَ مَکَرُوا وَ مَکَرَ اللّهُ وَ اللّهُ خَیْرُ الْماکِرِینَ. 2
آنان مکر کردند،و خداوند هم مکر کرد،و خداوند بهترین مکر کنندگان است».
همچنین است عکس و تبدیل که به کارگیری اش در آیۀ ذیل در اوج هنرنمایی است:
«ما عَلَیْکَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَیْءٍ وَ ما مِنْ حِسابِکَ عَلَیْهِمْ مِنْ شَیْءٍ. 3
از حساب آنان چیزی بر عهدۀ تو نیست،و از حساب تو چیزی بر عهدۀ آنها نیست».
تصدیر ،بازگشت دادن پایان سخن به آغاز آن است که آن را«ردُّ العَجُز علی الصَّدر» نیز گویند.از این زاویه که بنگریم،زیبایی این آیت خیره کننده است:
«وَ هَبْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَةً إِنَّکَ أَنْتَ الْوَهّابُ . (2)
از سوی خودت به ما رحمت ببخش که تو بخشنده ای».
مراعات نظیر نیز یکی از همین اسلوب هاست که زیبایی و ملاحت این آیه را صد چندان کرده است:
«أَ فَلا یَنْظُرُونَ إِلَی الْإِبِلِ کَیْفَ خُلِقَتْ * وَ إِلَی السَّماءِ کَیْفَ رُفِعَتْ . (3)
آیا به شتر نمی نگرند که چگونه آفریده شده،و به آسمان که چگونه مرتفع شده است؟».
ص:233
بدین رو،عنوان اعجاز در بُعد«نظم آهنگ»قرآن-که برخی از محقّقان دوره های اخیر و شاید پیش از همه،صادق رافعی،آن را برجسته دانستند- (1)سخن تازه ای نیست که متأخّران بدان دست یافته باشند،بلکه عناصر و ابعاد آن را زبان شناسان متقدّم اسلامی نیز به خوبی دریافته بودند.
پیش تر اشارت رفت که زیبایی آهنگ قرآن،پیوندی تنگاتنگ با معانی دارد.
متغیّرهای فونتیک(هجایی و آوایی)با متغیّرهای سمانتیک(معنایی)پیوند دارند.
حرکت و سکون،مخارج حروف،مد و شد و غُن،فواصل و هم بسته های تجویدی و تفاوت های هندسی واژگان و فرایندهای هارمونیک(نظم آمیز)آیات و نغمۀ موسیقی آنها،متناسب با سیاق معانی و محتوای سخن دگرگون می شوند؛اما این تمام عظمت قرآن نیست؛شکوه بی همبر قرآن در آن است که به تعبیر علامۀ طباطبایی و مطابق نظریۀ نظم عبد القاهر،الفاظ باید جزء به جزء و ذره به ذره مطابق با معانی تنظیم شوند،و آن دو نیز باید با امور واقع مطابقت کنند.بنا بر این،برترین سخن آن است که در آن،خوش گواری لفظ،استواری سبک و اسلوب و رسانایی معنا،با هم گرد آیند و هیچ اختلافی میان اجزای سخن نباشد. (2)این همان چیزی است که در کار شگفت قرآن جلوه می کند.قرآن،ترجمان حقیقت های برین و متعالی است نه رساله ای خیال پردازانه و احساس برانگیز؛اما این نصّ واقع نما،در تبیین حقیقت،آن سان از آرایه های چشمگیر و آذین های هوش بر،بهره دارد که بی اختیار مخاطبان خویش را به ژرفاهای معنا سوق می دهد و عینیت معانی را در منظر آنان به تصویر و تجسیم می آورد و حسّ برون و شعور درون آنان را تحریک و تسخیر می کند.
ص:234
طیبی در سده هشتم در ذیل آیۀ
«فَخَرَّ عَلَیْهِمُ السَّقْفُ مِنْ فَوْقِهِمْ. 1
سقف از بالای سر آنها،بر آنها فرو ریخت».
می نویسد:در این سخن،با اطناب عبارت «مِنْ فَوْقِهِمْ» -که با وجود واژۀ سقف،به ظاهر غیر لازم می نموده است-آن رویداد دهشتناک را به تصویر آورده است؛
لیصوّر الحالة الفظیعة الهائلة.... (1)
آیۀ
«فَأَصْبَحَ فِی الْمَدِینَةِ خائِفاً یَتَرَقَّبُ ... . (2)
در شهر،نگران و چشم انتظار شب را به صبح رساند» .
در عین این که با توصیفی احساس برانگیز،موقعیت و وضع روحی شخص وصف شده را منعکس می کند،در پرتو مخارج حروف،گزینش و چینش خاصّ کلمات،نوا و فراز و فرود معنا را به لطافت تمام به تصویر می کشد.
از دیدگاه احمد احمد بدوی،هنرنمایی قرآن در تصویرپردازی،در این آیه جلوه نمایی می کند:
«إِنّا نَخافُ مِنْ رَبِّنا یَوْماً عَبُوساً قَمْطَرِیراً . (3)
از پروردگارمان،از روز عبوس سخت نگرانیم».
او می گوید:در این آیه،سنگینی روز بازپسین،از واژه واژۀ آن احساس می شود و اوج آن در حرف«طا»که مخرجی ثقیل دارد،لمس می گردد. (4)
در همین زمینه دکتر صبحی صالح می گوید:ما در پیش روی قرآن با واقعیتی فراتر
ص:235
از سطح واژگان و قواعد ادبی آنها مواجهیم.طیف تعبیر در قرآن و الهامات واژگان و تصویرهای رنگی داستان ها و تابلوها و چشم اندازهایش،واقعیت های جاندار خارجی را با همه رخدادهایشان به تمامی برمی تابند،تو گویی قهرمانان این حوادث هنوز از میدان حیات به در نرفته اند و در حال زندگی اند. (1)
قرآن برای تصویر و تجسیم معانی متعالی و فراطبیعی خویش و جای دهی آنها در فهم مردم،از نمونه های عینی،فراوان تمثیل و تشبیه آورده و از عنصر مجاز،کنایه و استعاره به وفور استفاده برده است که از سویی زیبایی پر شکوهی را پدیدار می سازد و از سوی دیگر،معبر مناسبی برای تفهیم حقایق متعالی است.
تشبیه،به معنای مانند کردن چیزی به چیز دیگر در صفت یا کیفیتی است و در آن چهار رکن وجود دارد:
1.مُشبَّه:آن کس یا چیزی که در صفتی به کس یا چیز دیگر مانند شده است.
2.مُشبّه به:آن کس یا چیزی که مشبّه به او ماننده شده است.3.وجه شَبَه:صفت یا کیفیت مشترک میان مُشبّه به و مُشبّه است.4.ادات تشبیه:الفاظی که بر تشبیه دلالت دارند؛به عنوان مثال در جمله:«رخسار دوست چون خورشید می درخشد»،می توان چهار رکن فوق را این گونه برشمرد:«رخسار دوست»:مشبّه،«چون»:ادات تشبیه، «خورشید»:مشبّه به،«می درخشد»:وجه شبه.
هدف اساسی تشبیه آن است که معنای مورد نظر گوینده را به تصویر کشد و در برابر دیدگان شنونده ترسیم کند.
دانشوران بلاغت اذعان دارند که تشبیه های قرآن،استوار و دقیق و رساترین نوع تشبیهات زبان عرب اند.
ص:236
ابن اثیر،در تشبیه مفرد به مفرد،این آیه را می آورد:
«وَ جَعَلْنَا اللَّیْلَ لِباساً . (1)
ما شب را لباس قرار دادیم» .
که خداوند در آن،شب را به لباس تشبیه کرده است؛زیرا پوششی است برای جدایی مردم،فرار از دشمن،و پنهان ساختن اموری که انسان نمی خواهد دیگران بر آن آگاه شوند.او می گوید:این از تشبیه هایی است که ویژۀ قرآن است،همچنان که در آیۀ «هُنَّ لِباسٌ لَکُمْ وَ أَنْتُمْ لِباسٌ لَهُنَّ ؛ (2)آنان لباس شمایند و شما لباس آنهایید» ،هر یک از زوجین به لباس تشبیه شده اند؛چه آن که لباس مایۀ زیبایی،حیا،عفّت،مصونیت از دستبرد بیگانگان و...است. (3)
افعال کسانی که عاری از رنگ و بوی خدایی و اتصال به مبدأ عالم اند،چونان خانۀ عنکبوت است،سست و بی بنیاد و با اندک نسیمی بر باد:
«مَثَلُ الَّذِینَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللّهِ أَوْلِیاءَ کَمَثَلِ الْعَنْکَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَیْتاً وَ إِنَّ أَوْهَنَ الْبُیُوتِ لَبَیْتُ الْعَنْکَبُوتِ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ . (4)
مَثَل کسانی که غیر از خدا را اولیای خود برگزیدند،مثل عنکبوت است که خانه هایی برای خود انتخاب کرده است؛در حالی که سست ترینِ خانه ها،خانه عنکبوت است، اگر می دانستند».
کردار کافران چون سراب است؛فریبنده و تهی مایه:
«وَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَعْمالُهُمْ کَسَرابٍ بِقِیعَةٍ یَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ ماءً. 5
کسانی که کافر شدند،اعمالشان همچون سرابی است در یک کویر که انسان تشنه از
ص:237
دور آن را آب می پندارد» .
مَثَل ایمانیان در استواری،چون بنایی است پولادین و در بالندگی،چون گیاهی پر از طراوت و شادابی:
«کَأَنَّهُمْ بُنْیانٌ مَرْصُوصٌ . (1)
گویی بنایی آهنین اند» .
«کَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوی عَلی سُوقِهِ . (2)
همانند زراعتی که جوانه های خود را خارج ساخته،سپس به تقویت آن پرداخته است تا محکم شده و بر پای خود ایستاده است».
جهنم،گویی موجود زنده ای است؛دارای فریادی قهرآمیز و زفیری دهشت انگیز:
«کَلاّ إِنَّها لَظی * نَزّاعَةً لِلشَّوی * تَدْعُوا مَنْ أَدْبَرَ وَ تَوَلّی . (3)
امّا هرگز چنین نیست،شعله های سوزان آتش است.دست و پا و پوست سر را می کند و می بَرَد.و کسانی را که به فرمان خدا پشت کردند،صدا می زند».
«إِذا رَأَتْهُمْ مِنْ مَکانٍ بَعِیدٍ سَمِعُوا لَها تَغَیُّظاً وَ زَفِیراً . (4)
هنگامی که این آتش آنان را از مکانی دور ببیند،صدای وحشتناک و خشم آلودش را که با نفس زدن شدید همراه است می شنوید».
«إِذا أُلْقُوا فِیها سَمِعُوا لَها شَهِیقاً وَ هِیَ تَفُورُ * تَکادُ تَمَیَّزُ مِنَ الْغَیْظِ. 5
هنگامی که در آن افکنده شوند،صدای وحشتناکی از آن می شنوند و این در حالی است که پیوسته می جوشد.نزدیک است(دوزخ)از شدّت غضب پاره پاره شود».
ص:238
تمثیل،خود از انواع تشبیه است و دارای آثاری ویژه است.
«وَ لِلّهِ الْمَثَلُ الْأَعْلی . (1)
برای خداوند نمونۀ والایی است».
زَمَخشَری،مؤلّف الکشّاف،هنگام شرح آیات 17-20 از سورۀ بقره:
«مَثَلُهُمْ کَمَثَلِ الَّذِی اسْتَوْقَدَ ناراً فَلَمّا أَضاءَتْ .
مَثَل آنان،همانند کسی است که آتشی افروخت و وقتی آتش شعله ور شد...».
می گوید:خداوند برای آن که صفات منافقان را آشکار سازد،مَثَل می آورد؛چرا که مَثَل،در روشن کردن معانی و پرده بردای از حقایق،بسیار مؤثر است؛به گونه ای که موضوعات تخیل آمیز،به صورتی محقّق و عینی مشاهده می شوند. (2)
علامۀ طباطیایی در تعریف«مَثَل»می گوید:مَثَل وسیله ای است که برای وصف مراد به کار می رود و مقصود اصلی را با تمثیل و تشبیه به ذهن شنونده نزدیک می سازد. (3)
از نظر علامۀ طباطبایی،کاربرد مَثَل در قرآن از این روست که آسان ترین راه برای تبیین حقایق و دقایق است که عالِم و عامی هر دو،و هر یک در سطح و مرتبۀ خاصّ خود از آن بهره مند می شوند؛ (4)همچنین به نظر وی زبان تمثیلی،معانی ناشناختنی را با آنچه شناختنی و معهود ذهن عموم است،بیان می کند.از آن جا که هدایت قرآن فراگیر است نه ویژه گروهی خاص،و در آن سطح فکری عموم مردم رعایت می شود و از سویی فهم همگانی بشر،از لایه محسوسات طبیعی فراتر نمی رود،پس برای
ص:239
این که معانی غیر مادی به همگان تفهیم شود،به کار گیری امثال ضرورت می یابند. (1)
مؤلف محترم المیزان با ژرف نگری خود در شرح آیۀ «وَ تِلْکَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنّاسِ وَ ما یَعْقِلُها إِلاَّ الْعالِمُونَ ؛ (2)ما این نمونه ها را برای مردم بیان می کنیم،و جز عالمان نمی اندیشند» می نویسد:درست است که مثل های قرآن،عام و برای عموم مردم است؛اما به حسب مفادّ آیۀ نامبرده،اشراف بر حقیقت معانی و لبّ مقاصد آنها،ویژۀ اهل دانش و فرزانگانی است که با تعقل و تأمل در این مثل ها از رهگذر جمود ظواهر،به حقیقت امور و مغز معانی ره می یابند. (3)
استعاره در لغت به معنای عاریت خواستن است.کاربرد واژه ای در غیر معنای وضعی خود را،به اعتبار نوعی مناسبت(مشابهت)،استعاره گویند.به دیگر سخن، استعاره،نوعی مَجاز(مرسل)است که در آن یکی از دو رکن تشبیه را آورده باشند. (4)
کاربرد این نوع صنعت ادبی،افزون بر بُعد هنری و زیبایی،باعث تسهیل آن دسته از معانی متعالی است که ورای اقلیم فکر و اندیشۀ انسان است و در قالب الفاظ نمی گنجد.به این چند نمونه توجه کنید:
استعارۀ حیات و زندگی،برای علم و هدایت: (5)
«أَ وَ مَنْ کانَ مَیْتاً فَأَحْیَیْناهُ. 6
یا کسی که مرده است،و ما او را زنده کردیم» .
استعارۀ آب که مایۀ حیات ظاهری است،برای آیین و شریعت که مایۀ حیات معنوی است:
ص:240
«أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسالَتْ أَوْدِیَةٌ بِقَدَرِها فَاحْتَمَلَ السَّیْلُ زَبَداً رابِیاً وَ مِمّا یُوقِدُونَ عَلَیْهِ فِی النّارِ ابْتِغاءَ حِلْیَةٍ أَوْ مَتاعٍ زَبَدٌ مِثْلُهُ کَذلِکَ یَضْرِبُ اللّهُ الْحَقَّ وَ الْباطِلَ فَأَمَّا الزَّبَدُ فَیَذْهَبُ جُفاءً وَ أَمّا ما یَنْفَعُ النّاسَ فَیَمْکُثُ فِی الْأَرْضِ کَذلِکَ یَضْرِبُ اللّهُ الْأَمْثالَ . (1)
از آسمان آبی فرستاد،و دره ها به ظرفیت خودشان سیل جاری کردند،و سیل کفی بلند روی خود برداشت و از آنچه برای به دست آوردن زینتی یا متاعی آتشی می گدازند نیز کفی نظیر سیل برمی آید.این چنین خداوند حق و باطل را مثل می زند.اما کف،بیرون افتاده و از میان می رود،ولی آنچه مردم را سود می رساند در زمین ماندگار می شود.خداوند این چنین مثل ها را می زند».
استعارۀ تجارت،برای روی گردانی از هدایت و روی آوری به گم راهی: (2)
«أُولئِکَ الَّذِینَ اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدی فَما رَبِحَتْ تِجارَتُهُمْ وَ ما کانُوا مُهْتَدِینَ . (3)
آنان کسانی اند که گم راهی را با هدایت تاخت زدند و تجارتشان سودی نبخشید و هدایت پذیر نبودند».
کنایه در لغت،پوشیده سخن گفتن است (4)و در اصطلاح،سخنی است که دارای دو معنای دور و نزدیک است که لازم و ملزوم یکدیگرند.گویندۀ سخن،کنایه را چنان بیان می کند که خواننده یا شنونده به یاری معنای روشن و صریح آن،به معنای دور راه می یابد؛ (5)مثلاً«دراز دستی»کنایه از پایمال کردن حقوق دیگران است،همان سان
ص:241
که«روی بر خلق کردن»و«پشت بر قبله کردن»در این بیت،کنایه از ریاکاری است:
پارسایان روی در مخلوق پشت بر قبله می کنند نماز (1)
قرآن در باره آمیزش جنسی،از تعبیرهایی کنایی چون مس (2)و لمس و مباشرت (3)استفاده کرده است: (4)
«أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ . (5)
یا زنان را لمس کردید».
همین طور در شرح داستان زلیخا با یوسف صدّیق،از واژگان رفت وآمد(مراوده)استمداد شده و حتی زیبایی یوسف،وصف و شرح نشده،بلکه با سرعت و کنایه از آن عبور شده است:
«فَلَمّا رَأَیْنَهُ أَکْبَرْنَهُ وَ قَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ وَ قُلْنَ حاشَ لِلّهِ ما هذا بَشَراً إِنْ هذا إِلاّ مَلَکٌ کَرِیمٌ . (6)
وقتی او را دیدند،در نظرشان بزرگ آمد و دستانشان را بریدند و گفتند:حاشا که این بشر باشد؛این،جز فرشته ای بزرگ نیست».
«نشستن بر تخت»کنایه از قدرت،ربوبیت یا مالکیت است،همان گونه که«دست» کنایه از عظمت و جلال قدرت الهی است:
«اَلرَّحْمنُ عَلَی الْعَرْشِ اسْتَوی . (7)
خداوند رحمان بر عرش استقرار یافت».
ص:242
«بِیَدِهِ الْمُلْکُ . (1)
هستی به دست اوست» .
«یَوْمَ الْقِیامَةِ وَ السَّماواتُ مَطْوِیّاتٌ بِیَمِینِهِ . (2)
آسمان به دستان او پیچیده است» .
به گفتۀ زمخشری در ذیل آیۀ فوق،با این تعبیر،عظمت خدا برای ما مجسّم می شود و خدا با سخن خود،مردم را به جلال خویش متنبّه می سازد؛چرا که امور سترگ و بزرگی که فهم و ذهن بشر در آن متحیّر می شود و اندیشه های باریک نیز به سادگی نمی توانند آنها را دریابند،ناگزیر باید از طریق تمثیل و تخیّل،به عبارت در آیند و این چیزی است که در علم بیان دانسته می شود؛ولی چه بسیار گام هایی که از قدیم در این وادی لغزیده اند و به سبب بحث و کاوش نکردن،از آیات و روایات رهیافت های سست و نادرستی به دست آورده اند. (3)
قرآن برای ترسیم پایبندی و وابستگی بسیار شدید انسان های طبیعت گرا و معنویت گریز به دنیا،چنان از واژه«ثقل»استفاده می کند که حضیض زمین گیری و دنیازدگی آنان را بر ژرفنای احساس مخاطب می نشاند؛تو گویی اینان چون بار سنگینی بر زمین چسبیده اند که یارای هیچ جنبش و خیزشی را ندارند:
«ما لَکُمْ إِذا قِیلَ لَکُمُ انْفِرُوا فِی سَبِیلِ اللّهِ اثّاقَلْتُمْ إِلَی الْأَرْضِ. 4
چرا هنگامی که به شما گفته می شود به سوی جهاد در راه خدا حرکت کنید،بر زمین سنگینی می کنید(و سستی به خرج می دهید)».
سخن قرآن در بارۀ سهل و بی اهمیت بودن مرگ مستکبران،این تعبیر زیبا و رساست که در پی مرگ ایشان آب از آب تکان نخورد:
ص:243
«فَما بَکَتْ عَلَیْهِمُ السَّماءُ وَ الْأَرْضُ وَ ما کانُوا مُنْظَرِینَ . (1)
آسمان و زمین بر آنها نگریست،و مهلت داده نشدند».
مقصود از معارف،مجموعۀ آگاهی هایی است که در هدایت انسان به کمال و سعادت،نقش حیاتی دارد.بدین رو،این معارف هم شامل گزاره های توصیفی و هم شامل آموزه های رفتاری و نظام های ارزشی می شود.قرآن،مجموعه ای پر بار از معارف مورد نیاز بشر در زمینه های گوناگون فکری،اعتقادی و بینش های بنیادی در بارۀ آغاز و فرجام عالم وانسان و جامعه و همین طور نظام های رفتاری انسان در جنبه های زندگی فردی و اجتماعی،مادی و معنوی،دنیوی و اخروی است که دستیابی به حیات معنوی را ممکن می سازد.بی گمان،استخراج و دسته بندی موضوعات مدوّن در قرآن،تنها از عهدۀ یک فرد بیرون است.امروز پس از گذشت قرن ها از تاریخ نزول قرآن و رشد و توسعۀ چشمگیر فرهنگ و دانش انسان در حوزه های گوناگون معارف،هیئت های بزرگ علمی دنیا در رشته های مختلف علوم مربوط به خداشناسی،انسان شناسی،طبیعت شناسی،علوم انسانی و جز آن،با امکانات بسیار گسترده و همکاری یکدیگر به مطالعه و تحقیق می پردازند؛اما با این همه،خود معترف اند که رهاورد علمی ایشان در کنار عظمت معارف و آموزه های قرآن ناچیز است.اعجاز قرآن در این عرصه،یعنی تبیین معارف و دانش های گونه گون،عرضۀ معارفی بی بدیل،هدایت بخش و تربیت آفرین است که بشر با مبادی متعارف دانش خود هرگز بدانها راه نمی یافت.
«یُعَلِّمُکُمْ ما لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ . (2)
به شما چیزی را آموزد که خود نمی توانید بدانید» .
ص:244
خدای جهان در نگاه قرآن،در مقایسه با همۀ تأمل ها و ژرف اندیشی های بشری در زمینه مبدأ عالم،تفاوتی چشمگیر دارد.خدای قرآن،آن ذات یگانۀ واجد همۀ کمالات هستی و پیراسته از همۀ نقایص و خصایص موجودات مادی و امکانی است:
«وَ لِلّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنی . (1)
نام های نیکو برای خداوند است».
او در عین قرب وجودی و احاطۀ قیومی،برتر از تخیل تنگ مایۀ بشری است.
او هم آفریدگار،و هم مدبّر همۀ هستی است و جهان وجود،جلوه نمایی خویش را آنْ به آنْ از او می گیرد:
«کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ .
او در هر روزی،مقامی دارد».
افعال او،اهدافی حکیمانه دارند و بر اساس فیض،رحمت و حق صورت می بندند:
«أَ وَ لَمْ یَتَفَکَّرُوا فِی أَنْفُسِهِمْ ما خَلَقَ اللّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما إِلاّ بِالْحَقِّ. 2
آیا در درون خود نیندیشیده اند که خدا،آسمان ها و زمین و آنچه را میان آنهاست جز به حق نیافریده است؟».
«وَ ما کانَ عَطاءُ رَبِّکَ مَحْظُوراً. 3
و بخشایش پروردگارت [از کسی] بازداشته نیست».
ص:245
توحید قرآن،توحید خالقیت،ربوبیت و الوهیت است که این مراتب از هم انفصال ناپذیرند.قرآن در ارائۀ راه های خداشناسی،همه طرق آیات«آفاقی»و «انفسی»،را به روی مخاطبان بازمعرفی می کند:
«سَنُرِیهِمْ آیاتِنا فِی الْآفاقِ وَ فِی أَنْفُسِهِمْ حَتّی یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ. 1
به زودی به آنها آیاتمان را در افق های گوناگون و در خودشان نشان می دهیم تا برایشان روشن شود که او حق است» .
«أَ فِی اللّهِ شَکٌّ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ . (1)
آیا در خداوند شکافندۀ آسمان ها و زمین تردیدی هست؟».
خدای قرآن همان گونه که خدای عقل و حکمت است،خدای عشق و محبت و زیبایی است و یکایک اعضای هستی،مجذوب او هستند،به سوی او روان اند و از ژرفای وجود با او راز می گویند:
«إِنْ کُلُّ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ إِلاّ آتِی الرَّحْمنِ عَبْداً . (2)
هیچ کسی در آسمان ها و زمین نیست مگر این که بندۀ خداوند مهربان است».
«أَ فَغَیْرَ دِینِ اللّهِ یَبْغُونَ وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ . (3)
آیا به جز دین خدا طلب می کنند،در حالی که هر کس که در آسمان ها و زمین است، تسلیم او شده است».
تفسیر انسان و حیات گسترده و بی کران او و آخرت شناسی نیز جلوه ای دیگر از عظمت و اعجاز قرآن است.توجه به ساحت های گوناگون جسم و روح و عقل
ص:246
انسان،توجّه به مبدأ و منتها و مسیر و برنامه تلاش و تکاپوی انسان و این که از کجا آمده؟به کجا می رود؟در کجا هست؟چه آرمان هایی را می جوید؟چگونه باید باشد و چه باید بکند؟و توجّه علمی دقیق به ریزه کاری های مرحله به مرحلۀ پیدایش جنین و به دنیا آمدن وی همه،نشان اعجاب انگیز عظمت قرآن در کنار انسان شناسی های تجربی،فلسفی یا عرفانی بشری است:
«وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طِینٍ * ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَةً فِی قَرارٍ مَکِینٍ * ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظاماً فَکَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبارَکَ اللّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِینَ * ثُمَّ إِنَّکُمْ بَعْدَ ذلِکَ لَمَیِّتُونَ * ثُمَّ إِنَّکُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ تُبْعَثُونَ . (1)
و همانا ما آدمی را از عصاره ای از گل آفریدیم،سپس او را به نطفه ای در قرارگاه استوار بدل کردیم؛آن گاه نطفه را خون بسته ای ساختیم و آن خون بسته را پاره گوشتی کردیم و آن پاره گوشت را به استخوان هایی مبدل گردانیدیم،و بر آن استخوان ها گوشت پوشانیدیم،پس او را به آفرینشی دیگر بازآفریدیم.پس بزرگوار است خداوند که نیکوترینِ آفرینندگان است.سپس شما پس از این،بی گمان مردگانید؛آن گاه در روز بازپسین برانگیخته می شوید».
انسانِ قرآن،به رغم ترسیم برخی متون دینی تحریف شدۀ پیشین،سرشته شده بر خباثت ذاتی نیست،بلکه دارای دو وجهه مُلکی و ملکوتی است.او افزون بر خواصّ جمادی،نباتی و حیوانی،دارای نیروی«ادراک و شعور»و«اختیار»است؛ خصیصه هایی که او را به عنوان فرزند بالغ هستی،خلیفه و امانتدار خدا،و نگارندۀ سرنوشت خویش می سازند:
«إِنّا هَدَیْناهُ السَّبِیلَ إِمّا شاکِراً وَ إِمّا کَفُوراً. 2
همانا ما راه را به او [انسان] نُمودیم،سپاس گزار باشد یا ناسپاس».
ص:247
بر اساس این نگرش،سرشت هر انسانی،هم خاستگاه الهی و متعالی است و هم منبع تمایلات طبیعی و پست؛تا خود به کدام سوی گام نهد.
از جهان دو بانگ می آید به ضد تا کدامین را تو باشی مستعد
آن یکی بانگش نُشور اتقیا وین دگر بانگش فریب اشقیا. (1)
«وَ نَفْسٍ وَ ما سَوّاها * فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها * قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکّاها * وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسّاها . (2)
سوگند به نفس و آنچه آن را درست کرد.پلیدکاری و پرهیزکاری اش را به آن الهام نمود.هر کس که آن را پاک کرد رستگار شد،و هر کس که آلوده اش کرد،قطعاً باخت».
از آن جا که آفرینش جهان و انسان،حکیمانه و هدفمند است،عالم هستی،ظرف کنش و واکنش است و افزون بر سرای آخرت؛در همین جهان نیز هر کسی دستاورد تلاش و نیک و بدِ رفتار و انگیزه های خویش را دریافت می کند:
«أَلاّ تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْری * وَ أَنْ لَیْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاّ ما سَعی * وَ أَنَّ سَعْیَهُ سَوْفَ یُری . (3)
هیچ باربردارنده ای بار کس دیگری را بر دوش نمی کشد.و این که برای انسان جز حاصل تلاش او چیزی نیست.و نتیجۀ تلاش او به زودی دیده خواهد شد» .
«إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِکُمْ وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَها. 4
اگر نیکی کردید،برای خودتان نیکی کردید و اگر بد کردید،برای خودتان» .
بر خلاف عهدین که بخش اصلی حیات انسان یعنی معاد را در بوتۀ نسیان سپرده و جایگاه روشنی برای آن ترسیم نکرده است،تصویر حیات ابدی و معادشناسی در
ص:248
قرآن،برجستگی ویژه ای یافته و قریب یک سوم آیات قرآن کریم به این موضوع سرنوشت ساز اختصاص یافته است.در پرتو بقای روان و روحِ فناناپذیر انسان، صحنه های حیات برزخی و زندگی رستاخیزی وی،به شکلی اعجاب انگیز و غفلت زدا مطرح شده،هشداردهنده و ترغیب زایند که در هیچ متن دیگری سابقه ندارد:
«إِذا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزالَها * وَ أَخْرَجَتِ الْأَرْضُ أَثْقالَها * وَ قالَ الْإِنْسانُ ما لَها * یَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبارَها * بِأَنَّ رَبَّکَ أَوْحی لَها * یَوْمَئِذٍ یَصْدُرُ النّاسُ أَشْتاتاً لِیُرَوْا أَعْمالَهُمْ * فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ * وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ . (1)
آن گاه که زمین به لرزش شدید لرزانده شود،و زمین بارهای سنگینش را بیرون بریزد.انسان گوید:زمین را چه شده است؟آن روز است که زمین خبرهای خود را باز گوید.همان گونه که پروردگارت به او وحی کرده است.آن روز مردم به حالت پراکنده برآیند تا نتیجۀ کارشان به آنان نشان داده شود.پس هر کس هم وزن ذرّه ای نیکی کند،نتیجۀ آن را خواهد دید.و هر کس هم وزن ذرّه ای بدی کند نتیجۀ آن را خواهد دید».
قرآن و پیامبری
پیامبرشناسی و نبوّت نیز چهره ای دیگر از موضوعات ارزشمند قرآنی است که ارمغان بشریت گردیده است.
بر اساس الگوی متون مقدّس عهدینی که مدعیان پیروی از آن،خود را وابسته به الوهیت می شمارند،نبّوت و وحی گیری،هیچ گونه ویژگی و مزیّت خاصی به همراه ندارد.فال گیری،کهانت،حکمت آموزی،سحر و جادو و جز آن،همه شعبه های گوناگون وحی گیری اند.در این نگرش،پیامبران و وحی پذیران نیز افرادی معمولی
ص:249
هستند که به عصیان و گناه آلوده می شوند و گرفتار اعمال خلاف اخلاق و تجاوز به نوامیس خود و دیگران می گردند! (1)حتی خدعه و نیرنگ و دروغ و نفاق،در کار ایشان معمول است. (2)آنان گاه همدیگر را لعن و نفرین می کنند و در عین حال نبوّت و رسالت نیز دارند! (3)همانان که با سابقه ای تاریک و ناهنجار در قتل و آزار دیگران،کار را از اندازه گذرانده اند،یکباره به مکاشفه نایل می شوند و رسالت می یابند! (4)
در نگرش قرآنی،انبیای الهی،پیام آوران نجات بشر اند که برای هدایت انسان به سوی کمال انسانی و بارور کردن استعدادهای انسانی مبعوث شده اند،و از همه این ناشایستگی ها منزّه اند.در نگاه قرآن،نبّوت،موهبتی است الهی که از سوی خدا در شایسته ترین استعدادها قرار می گیرد.در این نگرش پیامبری و وحی گیری،منوط به سلسله ای از ویژگی های اساسی است که عصمت در دریافت پیام خداوند و حفظ و ابلاغ آن و نیز عصمت در مقام عمل به وظیفۀ شخصی،به حکم عقل و شرع، اساسی ترین آنهاست:
«عالِمُ الْغَیْبِ فَلا یُظْهِرُ عَلی غَیْبِهِ أَحَداً * إِلاّ مَنِ ارْتَضی مِنْ رَسُولٍ فَإِنَّهُ یَسْلُکُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَداً * لِیَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسالاتِ رَبِّهِمْ وَ أَحاطَ بِما لَدَیْهِمْ وَ أَحْصی کُلَّ شَیْءٍ عَدَداً . (5)
دانای به غیب،که غیبش را برای هیچ کس آشکار نکند،به جز پیامبری که از او خشنود باشد،که در این صورت،برای او از پیش رو و پشت سر نگاهبانی بگمارد، تا معلوم بدارد که رسالت های پروردگارشان را ابلاغ کرده اند و خدا به آنچه نزد
ص:250
ایشان است،احاطه دارد و هر چیزی را به عدد شماره کرده است».
تصویر قرآن از سیرۀ علمی و عملی رسولان الهی،آن است که ایشان بهترین، پاک ترین و راستگوترین انسان ها بوده اند؛ (1)رادمردانی که دعوت و رفتارشان،نمود توحید و مظهر صفات الهی بوده است:
«وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ إِلاّ نُوحِی إِلَیْهِ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاّ أَنَا فَاعْبُدُونِ . (2)
ما پیش از تو پیامبری نفرستادیم،مگر این که به او وحی کردیم که هیچ معبودی جز من نیست،پس مرا بپرستید».
آنان با کمال عقلانی و سلامت فطری و صداقت و امانت و پاکی،دلسوزترین افراد به هم نوعان خویش و الگوهای راستین معرفت و تلاش در به سازی زندگی دنیا و آخرت مردم بوده اند و هرگز سخنی جز حق و رفتاری جز عمل نیک نداشته اند:
«وَ کُلاًّ جَعَلْنا صالِحِینَ * وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَ أَوْحَیْنا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْراتِ وَ إِقامَ الصَّلاةِ وَ إِیتاءَ الزَّکاةِ وَ کانُوا لَنا عابِدِینَ . (3)
همه را شایسته قرار دادیم.و آنها را پیشوایانی قرار دادیم که به فرمان ما هدایت می کنند.به آنها انجام کارهای خیر و اقامۀ نماز و پرداخت زکات را وحی کردیم،و آنان پرستندگان ما بودند».
آنان در راه ادای رسالت توحیدی خویش،محرومیت ها،هجرت ها،تهمت ها، اهانت ها و دشواری های بسیاری را،برای رضای خداوند بر خود هموار ساختند.آری،چنین کسانی حامل وحی وامانتدار رسالت حق بوده اند.
«اَللّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ . (4)
خداوند داناتر است که رسالتش را در کجا قرار می دهد».
ص:251
طبیعت نمایی و اشاره های علمی قرآن به رازهای نهفته در دل کاینات،نمودی دیگر از قلمروهای شگفتی زای این کتاب بی همتاست.قرآن،کتابی است که برای هدایت و تربیت انسان فرود آمده است و کتاب انسان پروری است،نه طبیعت شناسی؛لیکن از آن جا که گویندۀ آن،آفریدگار و رازآگاه به اسرار گیتی است،بالطبع به تناسب موضوعات مورد توجّه،چهره هایی از عرصۀ وجود در گفتار او تبلور می یابد که جلوه نمای اسراری از تکوین حیات می گردد:
«قُلْ أَنْزَلَهُ الَّذِی یَعْلَمُ السِّرَّ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ . (1)
بگو:آن که راز را در آسمان ها و زمین می داند،آن را فرو فرستاده است».
مطالعۀ نمونه هایی از این آیات،زمینه تدبّر و تنبّه خواهد بود.
در تبیین گسترش پیوستۀ فضای کیهانی:
«أَ وَ لَمْ یَرَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ کانَتا رَتْقاً فَفَتَقْناهُما وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ کُلَّ شَیْءٍ حَیٍّ أَ فَلا یُؤْمِنُونَ. 2
آیا کافران ندیدند که آسمان ها و زمین به هم پیوسته بودند و ما آنها را از یکدیگر باز کردیم و هر چیز زنده ای را از آب قرار دادیم؟آیا ایمان نمی آورند» .
«وَ السَّماءَ بَنَیْناها بِأَیْدٍ وَ إِنّا لَمُوسِعُونَ . (2)
و ما آسمان را با قدرت بنا کردیم و همواره آن را وسعت می بخشیم».
در اشاره به جاذبۀ عمومی فضای کیهانی:
«اَللّهُ الَّذِی رَفَعَ السَّماواتِ بِغَیْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها. 4
خدا همان کسی است که آسمان ها را،بدون ستون هایی که ببینیدشان برافراشت».
ص:252
امیر بیان نیز جاذبۀ عمومی را از گواهان آفرینش معرفی می کند:
فَمِن شواهدِ خَلقهِ خَلقُ السَّماواتِ مُوَطَّداتٍ بِلا عَمَدٍ،قائماتٍ بِلا سندٍ. (1)
در اشاره به حرکت زمین:
«وَ تَرَی الْجِبالَ تَحْسَبُها جامِدَةً وَ هِیَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحابِ صُنْعَ اللّهِ الَّذِی أَتْقَنَ کُلَّ شَیْءٍ إِنَّهُ خَبِیرٌ بِما تَفْعَلُونَ. 2
و کوه ها را می بینی و می پنداری که بی حرکت اند،حال آن که ابرآسا در حرکت اند.
این،صنع خدایی است که هر چیزی را درکمال استواری پدید آورده است.در حقیقت،او به آنچه انجام می دهید آگاه است» .
«وَ أَلْقی فِی الْأَرْضِ رَواسِیَ أَنْ تَمِیدَ بِکُمْ؛ 3 و در زمین،کوه هایی استوار افکند تا شما را نجنباند».
و یا در اشاره به زوجیت مخلوقات:
«وَ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ خَلَقْنا زَوْجَیْنِ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ . (2)
و از هر چیزی،دو جفت آفریدیم،شاید که یادآور شوید».
مولای متقیان،امیر مؤمنان علیه السلام در معنای این آیه آورده اند که خداوند چیزهای دور و متباین را فراهم آورد و میان نزدیک ها جدایی افکند تا با جدایی افکندن میان آنها،به سوی جدا کننده شان،رهنمون شود و با فراهم آوردن آنها نیز بر فراهم آورنده شان. (3)
در آثار سنّتی مربوط به وجوه اعجاز قرآن،نمونه هایی چند از مَلاحم به عنوان اعجاز قرآن در غیبگویی،نامبردار و برجسته می شوند که نمونۀ آن،خبر پیروزی رومیان و
ص:253
شادمانی مؤمنان در آینده ای نه چندان دور است:
«الم * غُلِبَتِ الرُّومُ * فِی أَدْنَی الْأَرْضِ وَ هُمْ مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَیَغْلِبُونَ * فِی بِضْعِ سِنِینَ لِلّهِ الْأَمْرُ مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ بَعْدُ وَ یَوْمَئِذٍ یَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ . (1)
الف-لام-میم.رومیان در نزدیک ترین نقطۀ زمین مغلوب شدند و آنان به زودی پس از شکست،پیروز می شوند،در ظرف چند سال.کارها در گذشته و آینده از آن خداوند است.و آن روز مؤمنان شادمان می شوند».
لکن به نظر می رسد،مسئلۀ اساسی تر از این،نگرش متافیزیکی(غیر مادّی)قرآن به فرایند جامعۀ بشری و فراز و فرود آن است.در تحلیل قرآن،زندگی انسان در روی زمین،بر اساس سنّت های الهی و نوع ویژه ای از روابط علّی-معلولی جریان می یابد که در چارچوب تحلیل های علمی-تجربی و حتی عقلی-استدلالی نمی گنجد.این تحلیل،همان است که می توان از آن به تحلیل متافیزیکی(غیرمادّی)تعبیر کرد.در ادامه،به زوایایی از این نگرش قرآنی که مربوط به گذشته و آیندۀ جامعۀ بشری است، اشاره می شود.
گزارش تاریخ حیات بشر و تبیین فلسفۀ تاریخ و سنن حاکم بر سرنوشت جامعۀ انسانی،نیز از بخش های شیوا و دلکش قرآن کریم است.قرآن،رازهای مدفون در اعماق خاموش تاریخ اقوام و امم درگذشته و صحنه های ناآشنای کتاب بستۀ سرگذشت پیشینیان،همچون اندیشه های ذهنی یوسف در چاه و زندان، گفت وگوهای مخفیانۀ اصحاب کهف،موسی و خضر،ابراهیم و اسماعیل،آدم و حوا و...را به منظور آثار تربیتی و عبرت آموزی آن به نمایش گذاشته است:
«تِلْکَ مِنْ أَنْباءِ الْغَیْبِ نُوحِیها إِلَیْکَ ما کُنْتَ تَعْلَمُها أَنْتَ وَ لا قَوْمُکَ مِنْ قَبْلِ هذا فَاصْبِرْ إِنَّ الْعاقِبَةَ لِلْمُتَّقِینَ . (2)
ص:254
آن از خبرهای غیبی است که به تو وحی کردیم.نه تو و نه قومت،پیش از این، نمی توانستید آن را بدانید.پس شکیبایی کن که فرجام از آن پرهیزکاران است».
قرآن حقیقت های واژگونه در تاریخ را اصلاح و تحریف هایی که با دست عصیانگر زر و زور و تزویر بر جبین پاکی و پاکان نشسته بود،زدود:
«ما کانَ إِبْراهِیمُ یَهُودِیًّا وَ لا نَصْرانِیًّا وَ لکِنْ کانَ حَنِیفاً مُسْلِماً وَ ما کانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ . (1)
ابراهیم نه یهودی و نه نصرانی بود،بلکه راستگو و تسلیم شده بود و از مشرکان نبود» .
«وَ إِذْ قالَ اللّهُ یا عِیسَی ابْنَ مَرْیَمَ أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنّاسِ اتَّخِذُونِی وَ أُمِّی إِلهَیْنِ مِنْ دُونِ اللّهِ قالَ سُبْحانَکَ ما یَکُونُ لِی أَنْ أَقُولَ ما لَیْسَ لِی بِحَقٍّ إِنْ کُنْتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ تَعْلَمُ ما فِی نَفْسِی وَ لا أَعْلَمُ ما فِی نَفْسِکَ إِنَّکَ أَنْتَ عَلاّمُ الْغُیُوبِ . (2)
به یاد آر زمانی را که خداوند به عیسی بن مریم گفت:آیا تو به مردم گفتی:من و مادرم را دو معبود به جای خدا بگیرید؟عیسی گفت:تو منزّهی،مرا نزیبد که آنچه حقم نیست بگویم.وانگهی اگر گفته بودم،تو می دانستی و آنچه در جان من هست می دانی،اما آنچه در پیش توست من نمی دانم.که تو دانا به رازهای نهانی».
تاریخ شناسی قرآن،در واقع تبیین زندگی صالحان و طالحان،شرح مَنش ها و کُنش ها و معرفی الگوهای نیک و بد است و نه شرح احوال فرمانروایان و چشم پرکنان.
قرآن در نگرش تاریخی خویش،زاویه ای تازه را گشوده و به سنّت های قطعی در روند فلسفۀ تاریخ و عوامل شکوفایی و افول جوامع انسانی و پیروزی نهایی سپاه حق بر باطل،هم توجه جدی کرده است؛زاویه ای که در تحلیل علمی-تجربی هیچ دانشمند و جامعه شناسی نمی گنجد.
ص:255
بر همین اساس بود که پیامبر،پیروزی خود را در برابر تمام دشمنان توانمند،نوید داد:
«أَمْ یَقُولُونَ نَحْنُ جَمِیعٌ مُنْتَصِرٌ * سَیُهْزَمُ الْجَمْعُ وَ یُوَلُّونَ الدُّبُرَ . (1)
یا می گویند ما همگی انتقام گیرنده هستیم.زودا که این جمع در هم شکسته شود و پشت کنند».
«یُرِیدُونَ لِیُطْفِؤُا نُورَ اللّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ اللّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْکافِرُونَ * هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدی وَ دِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ . (2)
می خواهند با دهانشان نور خدا را خاموش کنند،و خداوند نورش را تمام کننده است؛ هر چند کافران خوش ندارند.او است آن که پیامبرش را با هدایت و دین حق فرستاد،تا آن را بر همۀ دین ها فائق گرداند؛هر چند مشرکان خوش ندارند» .
«إِنّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا وَ الَّذِینَ آمَنُوا فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ یَوْمَ یَقُومُ الْأَشْهادُ . (3)
ما یاری می کنیم فرستادگانمان را و آنان را که در زندگی دنیایی ایمان آوردند،و در روزی که گواهان بر پا خیزند» .
«کَذلِکَ یَضْرِبُ اللّهُ الْحَقَّ وَ الْباطِلَ فَأَمَّا الزَّبَدُ فَیَذْهَبُ جُفاءً وَ أَمّا ما یَنْفَعُ النّاسَ فَیَمْکُثُ فِی الْأَرْضِ . (4)
این چنین خداوند حق و باطل را مثل می کند:اما کف،بیرون افتاده،از میان می رود، ولی آنچه برای مردم سودمند است در زمین ماندگار می شود» .
«إِنّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ إِنّا لَهُ لَحافِظُونَ . (5)
ص:256
ما ذکر را فرو فرستادیم،و ما پاسدار آنیم» .
«إِنَّ الْأَرْضَ لِلّهِ یُورِثُها مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ . (1)
زمین برای خداست.آن را به هر کس از بندگانش که بخواهد،می دهد،و سرانجام به پرهیزگاران اختصاص دارد» .
نظام های ارزشی وآموزه های رفتاری قرآن نیز به نوبۀ خود جلوه ای دیگر ازمعارف متعالی و اعجازآمیز قرآن اند که مورد توجه برخی از دانشیان تفسیر،به ویژه در قرن اخیر،قرار گرفته اند. (2)
تاریخ و حیات انسان بر روی زمین،شاهد مکتب ها و اندیشه های بسیاری بوده است که هر یک در نظریه پردازی و تأملات ذهنیِ محض،دستی توانا داشته،لیکن فاقد دستور عملی و نظام های ارزشی هماهنگ،راقی و تعالی بخش برای پاسخگویی به خواست ها و نیازهای زندگی معقول و نشاطآور بوده اند.انسان به حسب طبیعت و به اقتضای محدودیت های ذاتی و عدم احاطه به اسرار و تفاصیل حیات،نمی تواند برنامه ای جامع و همه جانبه برای زندگی خود سامان دهد.افزون بر آن که نقص ها و گرایش های ذاتی فردی،خانوادگی،قومی و...نیز به نوبۀ خود مانعی جدّی در تدوین یک نظام عادلانه برای روابط زندگی انسان اند.امّا قرآن،کتاب هدایت و دستورالعمل راهبردی انسان برای تنظیم انواع روابط وی با خود،با خداوند هستی، و سرانجام با هم نوعان و آحاد جامعه است.هنر قرآن آن است که تمام روابط حیات انسان را با نگرشی فراگیر و هماهنگ مورد توجه قرار می دهد.
نظام های گوناگون اخلاقی و حقوقی مربوط به حیات فردی،اجتماعی، اقتصادی،سیاسی و جز آن،در قرآن که همۀ ساحت های حیات معقول انسان را زیر
ص:257
پوشش خود گرفته،موضوع هزاران مدخل و صدها کتاب در آن زمینه هاست.
قوانین تشریعی قرآن،افزون بر جامعیت،مصالح واقعی مخاطبان اعم از زن و مرد و کودک و پیر و جوان را با نگرشی متعادل و واقع بینانه تبیین کرده است.افزون بر تمام اینها نکته ای که نمی توان به سادگی از کنار آن گذشت این است که در نظام قانون گذاری قرآنی،همواره نگرش الهی و توجه به حضور خدا در ساحت زندگی فردی و اجتماعی انسان و مسئولیت مداوم انسان در پیشگاه قدسی خدا،مورد اهتمام اساسی است؛نکته ای که در قوانین وضعی بشری مورد غفلت واقع شده است.
عناوین متنوّع طهارت،صلات،زکات،خمس،صوم،حج،اعتکاف،جهاد و صلح،امر به معروف و نهی از منکر،میراث،قضا،شهادات،حدود و تعزیرات، قصاص،شفعه،غصب،احیای موات،اطعمه و اشربه،تجارات،رهن،حجر، ضمان،مشارکت،مضاربه،مزارعه،مساقات،ودیعه،عاریه،اجاره،وکالت،وقف، سُکنا،هبه،مسابقه،وصیت،نکاح،طلاق،لعان،عتق،سوگند و نذر و...که عناوین رایج حقوق اسلامی اند،گواه صادقی هستند بر آن شکوه شگفت و نگرش همه جانبه به زندگی انسان که از دوران جنین-و بلکه پیش از آن در گزینش همسر و شیوۀ زناشویی-تا حیات پس از مرگ و جهان پایدار را شامل است.همان طور که نگاهی به عناوین اخلاقی در کتب اخلاق اسلامی برگرفته از کتاب و سنّت نیز بیانگر همین واقعیت است.
برخی از ارزش های متعالی قرآن برای انسان عبارت است از:
دعوت به کارهای نیک و پرهیز ازکارهای ناپسند:
«تَعاوَنُوا عَلَی الْبِرِّ وَ التَّقْوی وَ لا تَعاوَنُوا عَلَی الْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ . (1)
ص:258
در نیکی و تقوا همکاری کنید،ولی در گناه و تعدی همکاری نکنید».
دعوت به عدالت ورزی و نیکوکاری:
«إِنَّ اللّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ وَ إِیتاءِ ذِی الْقُرْبی وَ یَنْهی عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ وَ الْبَغْیِ . (1)
خداوند به عدالت و احسان و بخشش به خویشان فرمان می دهد،و از فحشا و منکر و تجاوز نهی می کند».
دعوت به حیات برین و پایدار:
«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اسْتَجِیبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاکُمْ لِما یُحْیِیکُمْ . (2)
ای کسانی که ایمان آوردید،وقتی خدا و پیامبر شما را به چیزی فرا خواندند که مایۀ حیات شماست،آنها را اجابت کنید».
دعوت به تفکّر و تدبّر و بیداری اندیشه:
«...کَذلِکَ نُفَصِّلُ الْآیاتِ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ. 3
این چنین آیات را تفصیل می دهیم برای گروهی که می اندیشند» .
«کِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَیْکَ مُبارَکٌ لِیَدَّبَّرُوا آیاتِهِ وَ لِیَتَذَکَّرَ أُولُوا الْأَلْبابِ. 4
کتابی خجسته فرو فرستادیم،تا در آیات آن تدبر کنند،و صاحبان اندیشۀ ناب پند آموزند».
توصیه به شکیبایی و پایداری در برابر دشواری ها:
«وَ کَأَیِّنْ مِنْ نَبِیٍّ قاتَلَ مَعَهُ رِبِّیُّونَ کَثِیرٌ فَما وَهَنُوا لِما أَصابَهُمْ فِی سَبِیلِ اللّهِ وَ ما ضَعُفُوا وَ مَا اسْتَکانُوا وَ اللّهُ یُحِبُّ الصّابِرِینَ . (3)
ص:259
و چه بسا پیامبرانی که همراه او توده های انبوه کارزار کردند،و در برابر آنچه در راه خدا بدیشان رسید،سستی نورزیدند و ناتوان نشدند و تسلیم نگردیدند،و خداوند شکیبایان را دوست دارد».
دعوت به توکّل و اعتماد به خداوند:
«إِنَّ الَّذِینَ قالُوا رَبُّنَا اللّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلائِکَةُ أَلاّ تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ . (1)
آنان که گفتند:پروردگار ما اللّه است،و پایداری کردند،فرشتگان بر آنها فرود می آیند که:نترسید و اندوهگین نشوید.و شاد باشید به بهشتی که وعده داده شدید».
«...فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَی اللّهِ إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الْمُتَوَکِّلِینَ. 2
هر گاه تصمیم گرفتی،به خدا توکل کن،که خداوند توکل کنندگان را دوست دارد».
دعوت به امید و نشاط و دوری از نومیدی:
«قُلْ یا عِبادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلی أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللّهِ إِنَّ اللّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعاً إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ . (2)
بگو:ای بندگان من که بر خودتان زیاده روی روا داشته اید،از رحمت خداوند ناامید نشوید؛چرا که خداوند همۀ گناهان را می آمرزد،و او آمرزندۀ مهربان است».
توصیه به خودیابی،مراقبت و مدیریت نفس و عدم غفلت از آن:
«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ . (3)
ای کسانی که ایمان آوردید،به خودتان بپردازید».
دعوت به تلاش و بهره گیری از توانایی های ذاتی:
«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَ اتَّقُوا اللّهَ إِنَّ اللّهَ
ص:260
خَبِیرٌ بِما تَعْمَلُونَ * وَ لا تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ أُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ . (1)
ای کسانی که ایمان آوردید،از خدا پروا کنید،و هر کسی باید بنگرد که برای فردا چه پیش فرستاده است.از خدا پروا کنید که خداوند به آنچه انجام می دهید آگاه است و همانند کسانی مباشید که خدا را فراموش کردند،و خداوند هم آنان را از یادشان برد،و آنان همان فاسقان اند» .
«وَ أَنْ لَیْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاّ ما سَعی * وَ أَنَّ سَعْیَهُ سَوْفَ یُری . (2)
برای انسان،نیست مگر آنچه تلاش کرده،و [نتیجۀ] تلاش خودش را به زودی می بیند».
سفارش اکید در نیکی به والدین:
«وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً إِمّا یَبْلُغَنَّ عِنْدَکَ الْکِبَرَ أَحَدُهُما أَوْ کِلاهُما فَلا تَقُلْ لَهُما أُفٍّ وَ لا تَنْهَرْهُما وَ قُلْ لَهُما قَوْلاً کَرِیماً * وَ اخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ وَ قُلْ رَبِّ ارْحَمْهُما کَما رَبَّیانِی @ صَغِیراً . (3)
به پدر و مادر احسان کنید،اگر یکی از آن دو یا هر دوی آنان،در کنار تو به پیری رسیدند به آنان حتی«اف»مگو و به آنان پرخاش مکن و با آنان سخنی شایسته بگو.
و از سر مهربانی بال فروتنی بر آنان بگستر و بگو:پروردگارا،آن دو را رحمت کن؛ چنان که مرا در خُردی پروردند».
دعوت به اعتدال در رفتار اقتصادی و معیشت:
«وَ لا تَجْعَلْ یَدَکَ مَغْلُولَةً إِلی عُنُقِکَ وَ لا تَبْسُطْها کُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَحْسُوراً . (4)
دستت را به گردنت زنجیر مکن،و بسیار گشاده دستی هم منما تا مبادا ملامت شده و
ص:261
حسرت زده بر جای بمانی» .
«وَ الَّذِینَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا وَ لَمْ یَقْتُرُوا وَ کانَ بَیْنَ ذلِکَ قَواماً . (1)
کسانی که هر گاه انفاق نمودند،اسراف نمی کنند و تنگ هم نمی گیرند،و میان این دو،حد وسط را بر می گزینند».
پرهیز از سخن غیر عالمانه:
«وَ لا تَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ کُلُّ أُولئِکَ کانَ عَنْهُ مَسْؤُلاً . (2)
چیزی را که به آن علم نداری دنبال مکن؛زیرا گوش و چشم و دل،همگی مورد پرسش قرار می گیرند» .
توصیه به نیایش و ارتباط قدسی با خدای یگانه:
«قُلْ ما یَعْبَؤُا بِکُمْ رَبِّی لَوْ لا دُعاؤُکُمْ فَقَدْ کَذَّبْتُمْ فَسَوْفَ یَکُونُ لِزاماً . (3)
بگو:اگر دعای شما نباشد،پروردگار من به شما اعتنایی نمی کند.شما به تکذیب پرداخته اید و به همین زودی،عذاب بر شما لازم خواهد شد» .
توصیه به عبادت و پرستش خدای یگانه و پرهیز از پیروی شیطان:
«أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یا بَنِی آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّیْطانَ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ * وَ أَنِ اعْبُدُونِی هذا صِراطٌ مُسْتَقِیمٌ . (4)
آیا با شما عهد نکردم که:ای فرزندان آدم،شیطان را اطاعت نکنید؛چرا که او دشمن آشکار شما است،و مرا بپرستید که این راه راست است».
مفاهیم قرآن،چه در بخش معرفت های بنیادین و بینش ها و چه در بخش نظام های
ص:262
ارزشی و دستورالعمل های رفتاری،ویژگی هایی دارند که قرآن را از مکتوبات بشر و دیگر کتب منسوب به ادیان ممتاز می سازند.
الف-خِردپذیری و خِردپروری:اصول معارف و مفاهیم قرآن،بر پایۀ عقل و منطق استوارند.اساس تعالیم اسلام،بر مدار جهل ستیزی و عقل انگیزی، (1)تقلیدزدایی، (2)پندارسوزی و دانش سازی (3)می چرخد.
توحید و یکتاباوری-که مطلع الغزل دعوت تمام انبیا و شرایع آسمانی است-، تبیین کنندۀ عقلانی و بنیاد استوار تمام نظام های تشریعی و ارزشی قرآن است.بایدها و مسئولیت آفرینی نظام های ارزشی و رفتاری که در فلسفۀ اخلاق و فلسفۀ حقوقْ مورد کاوش و تحقیق است،مبنای خلل ناپذیر خویش را تنها می تواند در پرتو نگرش توحیدی و یگانه باوری معنا بیابد.
ب-هماهنگی با فطرت و سرشت مشترک انسان:از جمله ویژگی هایی که می توان از خصوصیات معارف قرآن برشمرد،هماهنگی آنها با سرشت طبیعی و آفرینش فطری همۀ انسان هاست.از همین روی،این مفاهیم،از فراگیری و جامعیت خاصی نسبت به همۀ نیازهای ثابت و متغیر برای همۀ مخاطبان انسانی با هر رنگ و نژاد،و در هر زمین و هر زمان برخوردار است(جامعیتِ همگانی،همیشگی و همه جایی):
«فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً فِطْرَتَ اللّهِ الَّتِی فَطَرَ النّاسَ عَلَیْها لا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللّهِ ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النّاسِ لا یَعْلَمُونَ . (4)
روی خود را با گرایش تمام به حق،به سوی این دین کن،با همان سرشتی که خدا مردم را بر آن سرشته است.آفرینش خدا تغییرپذیر نیست.این است همان دین پایدار،ولی بیشتر مردم نمی دانند».
ص:263
ج-واقع گرایی و اعتدال:در فاصله پهناور ایدئولوژی های آرمان گرایانه محض تا طبیعت پرستی خالص،قرآن این هنر را از خود نشان می دهد که با نگرش واقع بینانه به حقیقت وجود انسان و سرنوشت طولانی وی،اهداف زندگی او را در یک طبقه بندی منظّمِ مقدّماتی،متوسط،عالی و نهایی،سامان و انتظام بخشد تا تمام استعدادهای ذاتی او پرورش یابد و خاستگاه های وجودی او به شیوه ای معتدل و هماهنگ ارضا گردد.
بر اساس همین بینش واقع بینانه است که از یک سو،دنیاگریزی و سرکوب تمایلات طبیعی و مادی از نگاه قرآن مطرود است:
«قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِینَةَ اللّهِ الَّتِی أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّیِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ قُلْ هِیَ لِلَّذِینَ آمَنُوا فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا خالِصَةً یَوْمَ الْقِیامَةِ کَذلِکَ نُفَصِّلُ الْآیاتِ لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ . (1)
بگو:چه کسی زینت خدا را که برای بندگانش آفریده و نیز روزی های پاک را حرام کرده است؟بگو:این روزی ها در زندگی دنیایی برای کسانی است که ایمان آوردند، و روز قیامت خاصّ آنان است.این چنین آیات را برای گروهی که می دانند، بیان می کنیم».
و هم دنیاپرستی و دل سپردگی به آن را مورد نکوهش قرار داده است؛چرا که عامل بازدارندۀ انسان از هدف اصلی و جادوان به شمار می آید:
«وَ ما هذِهِ الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلاّ لَهْوٌ وَ لَعِبٌ وَ إِنَّ الدّارَ الْآخِرَةَ لَهِیَ الْحَیَوانُ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ . (2)
این زندگی دنیایی جز سرگرمی و بازیچه نیست،و سرای آخرت،زندگی واقعی است.ای کاش می دانستند».
ص:264
در ارزیابی قرآنی میان دنیا و آخرت،پدیده ها و کالاهای این جهان همه به عنوان آیه های الهی و ابزارهای مفید و مورد استفادۀ انسان اند و دنیا مدرسۀ تربیت و ظرف عبور او به شمار می آید،نه جایگاه و مقصد حیات. (1)
بدین سان قرآن،چهرۀ امّتی معتدل،واقع گرا و خردمند را ترسیم می کند که برای دیگران الگو و شاخص باشد:
«وَ کَذلِکَ جَعَلْناکُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَکُونُوا شُهَداءَ عَلَی النّاسِ وَ یَکُونَ الرَّسُولُ عَلَیْکُمْ شَهِیداً . (2)
این چنین شما را امت میانه قرار دادیم تا گواهان بر مردم باشید،و رسول بر شما گواه باشد».
آری این همه معارف را با آن ویژگی ها و امتیازات،انسانی در یک برهۀ کوتاه و پرتلاطم از عمر خویش به جامعه بشری آموخت که به مکتب نرفته و معلّم ندیده بود و هرگزدر عمر خویش شعر نسروده و خط ننوشته بود:
«وَ ما کُنْتَ تَتْلُوا مِنْ قَبْلِهِ مِنْ کِتابٍ وَ لا تَخُطُّهُ بِیَمِینِکَ إِذاً لاَرْتابَ الْمُبْطِلُونَ . (3)
تو پیش از آن،نه کتابی می خواندی،و نه با دستت می نوشتی،و گرنه باطل اندیشان قطعاً به تردید می افتادند» .
د-پیراستگی از اختلاف و تناقض:تاریخ تمدّن و دانش،آثار علمی بی شمار و شاهکارهای بسیاری را سراغ دارد که ره آورد تأملات عقلانی و تجربی انسان اند.
ژرف اندیشان بسیاری پای بر این عرصۀ خاکی ساییده اند و آثار ارزشمندی از خود بر جای گذاشته اند؛ولی هر یک از آثار علمی،نشان از نقصان و محدودیتِ آگاهی و معلومات نویسندگان آنها دارد،و پدیدآورندگان آثار بزرگ علمی نیز به نقصان و نارسایی یافته های خویش اذعان کرده اند.امّا در این میان،یک اثر وجود دارد که
ص:265
دعوی جامعیت،کمال و حقانیت تمام مطالب خویش را دارد:
«ذلِکَ الْکِتابُ لا رَیْبَ فِیهِ . (1)
این کتاب،تردید در آن نیست» .
«وَ بِالْحَقِّ أَنْزَلْناهُ وَ بِالْحَقِّ نَزَلَ . (2)
آن را به حقیقت فرستادیم و به حقیقت هم فرود آمد».
این اثر،همان قرآن است که با گذشت چهارده قرن از نزول آن،دانشمندان و حکمت جویان عالم،در برتری و برازندگی آن در شگفت اند و مرور ایام و پیشرفت روز افزون علوم و معارف بشری،درستی و راستی این ادّعا را بیش از پیش تثبیت می کند.این حقیقت را قرآن در یکی از آیات استدلالی خویش چنین بیان می کند:
«أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلافاً کَثِیراً . (3)
آیا در قرآن نمی اندیشند و اگر از جانب غیر از خدا بود،در آن اختلاف های زیاد می یافتند».
اختلاف شامل هر نوع اضطراب،ناهماهنگی،تعارض و تناقض می شود. (4)
توضیح این نکته لازم است که اولاً انسان همانند سایر موجودات طبیعی این عالم،دارای رشد و تکامل تدریجی و رو به گسترش است و با گذشت زمان،صاحب تجربه و مهارت بیشتری می گردد(تکامل تدریجی).
ثانیاً با وجود این،هیچ فرد انسانی یافت نمی شود که بر همۀ آفاق احاطه یابد و جامع تمام علوم شود،بلکه وجود وی همواره ملازم با نایافته های بی شماری خواهد بود(محدودیت و خطاپذیری).
و سرانجام آن که انسان به حسب محصور بودن در عالم طبیعت،تحت تأثیر
ص:266
اوضاع گوناگون محیط زندگی خویش واقع می شود.ملایمات و ناملایمات،سلامت و بیماری،تنگ دستی و بی نیازی،جنگ و صلح و جز آن هر یک،اثری ویژه در روان و اندیشه وی باقی می گذارد(تأثیرپذیری).
حال اگر انسانی را مشاهده کردیم که در خلال یک دورۀ 23 سالۀ متلاطم از عمر خویش،در وضعیت های گوناگون تنهایی،اهانت،آزار،تبعید،محاصرۀ اقتصادی، فقر،جنگ،شکست،کشته شدن یاران و عزیزان،پیروزی،تشکیل حکومت مقتدرانه و مانند آن را تجربه کرده و در تمام این حالات،هماره گفته های وحیانی وی استوار،هماهنگ و رسا باشد،دلیل آن است که سخنان او پروردۀ فکر او نبوده،بلکه وحی الهی است.
قرآن،در گستره ای طولانی از زمان و اوضاع بسیار گونه گون اجتماعی،عرضه و تلاوت گردید.از سوی دیگر،در باره و در پیرامون آفاق بی کران حیات تکاملی انسان
سخن راند؛اما با این همه،دو رکن تشکیل دهندۀ این متن،یعنی هندسۀ ترکیبی آیات و سُوَر و محتوای ژرف و بی همبر متن آن،سازگاری،هماهنگی و تازگی خویش را هماره نگاه داشته است.این یکسانی اسلوب ومحتوا وتأثیرناپذیری از وضعیت خارجی و پیراستگی از اختلاف و دگرسانی،نشان از این حقیقت دارد که این پیام،وحی الهی است،نه سخن بشری.این ویژگیِ کلام خدا چهرۀ دیگری از اعجاز قرآن را نشان می دهد.
ص:267
قرآن
«و این کتاب را که روشنگر هر چیزی است و برای مسلمانان،ره نمود و رحمت و بشارتگر است،بر تو نازل کردیم». 1
«ما هیچ چیزی را در کتاب فروگذار نکرده ایم.سپس [ همه ] به سوی پروردگارشان،محشور خواهند گردید». 2
حدیث
90.امام باقر علیه السلام: خداوند-تبارک و تعالی-چیزی را که امّت تا روز قیامت به آن نیاز دارند، فرو ننهاده و [حکم آن را] در کتابش نازل کرده و برای پیامبرش صلی الله علیه و آله بیان فرموده است و برای هر چیزی،حدّی قرار داده است و برای نشان دادن آن حد،نشانه ای گذاشته است و برای کسی که از آن حد،فراتر برود،حد(مجازات)معیّن کرده است. 3
ص:268
91.امام صادق علیه السلام: هیچ چیزی نیست،مگر این که در بارۀ آن،آیه یا سنّتی وجود دارد. (1)
92.امام علی علیه السلام -در پاسخ پرسش از خالی بودن قرآن از طب-:در قرآن،یک آیه وجود دارد که جامع تمام طبّ است: «و بخورید و بیاشامید و زیاده روی مکنید» (2). (3)
93.امام صادق علیه السلام: خداوند-تبارک و تعالی-،بیان هر چیزی را در قرآن،فرو فرستاد، چندان که-به خدا سوگند-هیچ چیزی را که بندگان،بدان نیاز دارند،فروگذار نکرد، مگر آن که خداوند،آن را در قرآن،نازل کرده است،به طوری که هیچ بنده ای نمی تواند بگوید:کاش این چیز،در قرآن،فرو فرستاده شده بود! جز آن که خدا [حکمی در بارۀ آن] فرو فرستاده است (4). (5)
94.امام صادق علیه السلام: خداوند-که یادش گرامی باد-پیامبر شما را خاتم پیامبران قرار داد.بنا
ص:269
بر این،پس از او هرگز پیامبری برانگیخته نمی شود و کتاب شما را پایان بخش کتاب ها[ی آسمانی] قرار داد.بنا بر این،پس از آن،هرگز کتابی نخواهد بود و بیان همه چیز و [چگونگی] آفرینش شما و آفرینش آسمان ها و زمین را و خبر آنچه پیش از شما بوده و [احکام] داوری میان شما،و خبر آنچه را که پس از شما خواهد بود،و موضوع بهشت و آتش و فرجام کار شما را در قرآن،نازل فرموده است. (1)
95.امام علی علیه السلام: این قرآن،در حقیقت،نوشته ای است پوشیده در میان دو جلد،که زبان ندارد تا سخن بگوید و ناگزیر،نیاز به سخنگو دارد و در حقیقت،مردان،از طرف آن سخن می گویند. (2)
96.امام علی علیه السلام: این،قرآن است.پس آن را به سخن آورید که خود،هرگز سخن نخواهد گفت؛بلکه من شما را از آن،آگاه می کنم.بدانید که علم آینده و سخن از گذشته،و داروی دردهای شما و آنچه مایۀ نظم [و ترتیب] میان شماست،[همه] در قرآن اند. (3)
97.امام علی علیه السلام: ای مردم! خداوند-تبارک و تعالی-،پیامبر صلی الله علیه و آله را سوی شما فرستاد...
و او،نسخه ای از آنچه را که در کتاب های [آسمانیِ] نخستین بود،برایشان آورد که کتاب های پیش از خود را تصدیق می کند،و حلال را از حرامِ مشکوک،جدا
ص:270
می سازد.آن [نسخه]،همان قرآن است.از آن بخواهید تا با شما سخن بگوید؛ولی هرگز برایتان سخن نمی گوید؛بلکه من از آن به شما خبر می دهم.علم گذشته و علم آنچه تا روز قیامت رُخ خواهد داد و [احکامِ] داوری میان شما و بیان آنچه در آن اختلاف می کنید،همه در قرآن اند.پس اگر از من در بارۀ آن بپرسید،به شما می آموزم. (1)
98.امام صادق علیه السلام: در کتاب خدا،اخبار آنچه پیش از شما بوده و اخبار آنچه پس از شما به وقوع خواهد پیوست،و [احکام] داوری میان شما،وجود دارد و ما،آنها را می دانیم. (2)
ص:271
پژوهشی در بارۀ جامعیّت قرآن (1)
از مباحث مهم و بحث برانگیز در بارۀ قرآن،جامعیت این کتاب الهی است که تشریح و بررسی دقیق این موضوع می تواند نوع نگاه ما را به قرآن و میزان بهره برداری ما را از آن معین کند.
قرآن پژوهان در این که مراد از جامعیت،چیست و قرآن چگونه و کدام نیازمندی های علمی ومعنوی انسان را بر می آورد،آرای گوناگونی دارند که برخی از مهم ترین های آنها بدین قرار اند:
از نظرگاه برخی قرآن پژوهان،جامعیت قرآن،مطلق است.بر اساس این نظر،قرآن، هر آنچه را که بتوان تصور کرد و نام علم و دانش برآن نهاد،در خود،جای داده است، هر چند ما از شناختن آن قاصریم.برخی از طرفداران این نظریه،علومی مانند:طب، مناظره،هندسه،جبر و مقابله،نجوم وغیر اینها را یاد کرده و بر آن رفته اند که همۀ این علوم در قرآن،موجود است. (2)
ص:272
این گروه،با استناد به آیاتی که قرآن را«تبیان»و جامع مطالب و تفصیل دهندۀ هر چیزی معرفی می کند،در دفاع از نظریۀ خویش کوشیده اند.از این آیات اند:
«وَ نَزَّلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ تِبْیاناً لِکُلِّ شَیْءٍ وَ هُدیً وَ رَحْمَةً وَ بُشْری لِلْمُسْلِمِینَ. 1
و این کتاب را که روشنگر هر چیزی است و برای مسلمانان رهنمود و رحمت و بشارتگری است،بر تو نازل کردیم» .
«ما کانَ حَدِیثاً یُفْتَری وَ لکِنْ تَصْدِیقَ الَّذِی بَیْنَ یَدَیْهِ وَ تَفْصِیلَ کُلِّ شَیْءٍ وَ هُدیً وَ رَحْمَةً لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ. 2
سخنی نیست که به دروغ ساخته شده باشد،بلکه تصدیق کتاب هایی است که پیش از آن بوده و روشنگر هر چیزی است و برای مردمی که ایمان می آورند رهنمود و رحمتی است». (1)
روایات پرشماری نیز جامعیت مطلق قرآن را تأیید کرده و دلیلی بر این مدعایند.
برخی از این روایات،قرآن را«جامع علم اولین و آخرین»معرفی می کند که باید با تفکر در معانی این کتاب آسمانی،به آن علوم دست یافت:
مَن أرادَ عِلمَ الأَوَّلینَ وَالآخِرینَ فَلیُثَوِّرِ القُرآنَ. (2)
هر کس طالب علم اولین و آخرین است،در قرآن کندوکاو کند.
بر اساس روایتی،امام صادق علیه السلام سوگند یاد کرده که هیچ گاه انسان در حسرت نخواهد ماند که چرا فلان مطلب در قرآن نیست:
إنَّ اللّهَ تَبارَکَ وتَعالی أنزَلَ فی القُرآنِ تِبیانَ کُلِّ شَیءٍ،حَتّی وَاللّهِ ما تَرَکَ اللّهُ شَیئاً یَحتاجُ إلَیهِ العِبادُ،حَتّی لایَستَطیعَ عَبدٌ یَقولُ:لَو کانَ هذا انزِلَ فِی القُرآنِ،إلّاوقَد أنزَلَهُ اللّهُ فیهِ.
ص:273
خداوند-تبارک و تعالی-،بیان هر چیزی را در قرآن،فرو فرستاد،چندان که-به خدا سوگند-هیچ چیزی را که بندگان،بدان نیاز دارند،فروگذار نکرد،مگر آن که خداوند،آن را در قرآن،نازل کرده است. (1)
در روایتی دیگر از آن حضرت آمده است:
إنَّ العَزیزَ الجَبّارَ أنزَلَ عَلَیکُم کِتابَهُ وهُوَ الصّادِقُ البارُّ،فیهِ خَبَرُکُم وخَبَرُ مَن قَبلَکُم وخَبَرُ مَن بَعدَکُم،وخَبَرُ السَّماءِ وَالأَرضِ،ولَو أتاکُم مَن یُخبِرُکُم عَن ذلِکَ لَتَعَجَّبتُم. (2)
خداوندِ توانا،که راستگو و نیکی کننده است،کتابش را بر شما فرو فرستاد،و اخبارِ مربوط به شما و اخبار پیشینیان و اخبار آیندگان پس از شما،و اخبار آسمان و زمین [همه]،در آن اند.اگر کسی نزد شما بیاید و از آنها آگاهتان کند، قطعاً شگفت زده خواهید شد.
نیز از آن حضرت است:
إنَّ اللّهَ عَزَّ ذِکرُهُ خَتَمَ بِنَبِیِّکُمُ النَّبِیّینَ فَلا نَبِیَّ بَعدَهُ أبَداً،وخَتَمَ بِکِتابِکُمُ الکُتُبَ فَلا کِتابَ بَعدَهُ أبَداً،وأنزَلَ فیهِ تِبیانَ کُلِّ شَیءٍ،وخَلْقَکُم وخَلْقَ السَّماواتِ وَالأَرض، ونَبَأَ ما قَبلَکُم وفَصْلَ ما بَینَکُم وخَبَرَ ما بَعدَکُم،وأمْرَ الجَنَّةِ وَالنّارِ وما أنتُم صائِرونَ إلَیهِ. (3)
خداوند-که یادش گرامی باد-پیامبر شما را خاتم پیامبران قرار داد.بنا بر این، پس از او هرگز پیامبری برانگیخته نمی شود و کتاب شما را پایان بخش کتاب ها[ی آسمانی] قرار داد.بنا بر این،پس از آن،هرگز کتابی نخواهد بود و بیان همه چیز و [چگونگی] آفرینش شما و آفرینش آسمان ها و زمین را و خبر آنچه پیش از شما بوده و [احکام] داوری میان شما،و خبر آنچه را که پس از شما
ص:274
خواهد بود،و موضوع بهشت و آتش و فرجام کار شما را در قرآن،نازل فرموده است.
با توجه به این روایات و به ویژه عبارت«خلقکم»،دانسته می شود که قرآن افرون بر تشریع،امور تکوینی،نظیر خلقت آسمان و زمین واخبار گذشته،حال و آینده را نیز در بردارد.مؤید این برداشت،نقلی از امام صادق علیه السلام است که احکام و حلال و حرام را تنها بخش کوچکی از قرآن دانسته است. (1)
گروهی با بی اساس دانستن ادعای جامعیت مطلق قرآن،مقصود از کمال و جامعیت قرآن را،جامعیت در شئون دینی،اعم از اصول و فروع آن دانسته (2)و روایات جامعیت قرآن را بر فهم باطن الفاظ که نزد معصومان علیهم السلام است حمل کرده اند.
این گروه معتقدند که شأن قرآن و دین اقتضا نمی کند در اموری که مربوط به یافته های خود بشر است،وارد شود و حتی راهنمایی کردن او هم معنا ندارد؛زیرا خداوند به انسان عقل ارزانی داشته و انسان را توانمند و خردورز و کاوشگر آفریده و میدان تأثیرپذیری را در طبیعت باز گذاشته و لزومی ندارد که خداوند فرمول شیمی یا مسائل ریاضی را توضیح دهد (3)و اگر هم بحثی از علوم تجربی،ریاضی،نجوم و مانند آن در قرآن آمده،فقط جنبۀ هدایتی و تربیتی آن مورد نظر بوده است. (4)
آیاتی که غرض از نزول قرآن را هدایت می دانند،این نظر را تقویت می کنند؛ مانند:
ص:275
«الر کِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَیْکَ لِتُخْرِجَ النّاسَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ . (1)
الف-لام-را.ما قرآن را بر تو(پیامبر)نازل کردیم تا با آن مردم را از تاریکی ها به سوی نور بیرون بری» .
«وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ . (2)
و ما از قرآن آنچه برای مؤمنان شفا و رحمت است نازل می کنیم» .
«شَهْرُ رَمَضانَ الَّذِی أُنْزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ هُدیً لِلنّاسِ . (3)
ماه رمضان ماهی که قرآن در آن فرو فرستاده شد،در حالی که برای عموم مردم رهنمود است».
شیخ طوسی (4)و طبرسی «تِبْیاناً لِکُلِّ شَیْءٍ» را بیان مشکلاتی دانسته اند که مربوط به امور دین است. (5)زمخشری نیز آیه را در ارتباط با امور دینی وبیان امور مربوط به سعادت افراد دانسته است. (6)علامۀ طباطبائی نیز با توجه به نقش هدایتی قرآن،مراد از«کل شیء»را همۀ چیزهایی دانسته که بازگشت آنها به هدایت است،از معارف مرتبط به مبدأ و معاد گرفته تا اخلاق فاضله،احکام و ادیان الهی و قصص و مواعظی که مردم در هدایت وراه یافتنشان به آن محتاج اند. (7)
روایاتی نیز وجود دارند که قرآن را در بیان احکام و قوانین مورد نیاز مردم برای زندگی سعادتمندانه،جامع دانسته اند.در نقلی از امام علی علیه السلام آمده است که:«خدا حکمی از دین خود را بر شما پنهان نگذاشت و هیچ مطلبی را که مورد رضایت و
ص:276
خشنودی اش باشد وا نگذاشت،جز این که نشانی آشکار و آیه ای محکم که از آن جلوگیری یا به سوی آن دعوت کند،برایش قرار داد». (1)ایشان در ادامه،مستند کلام خود را «ما فَرَّطْنا فِی الْکِتابِ مِنْ شَیْءٍ» 2 و «تِبْیاناً لِکُلِّ شَیْءٍ» 3 قرار داده است.
روایت حضرت زهرا علیها السلام در خطبه فدکیه با بیانی کوتاه،مؤید این حقیقت است:
فیهِ تِبیانُ حُجَجِ اللّهِ المُنَوَّرَةِ،ومَحارِمِهِ المَحدودَةِ،وفَضائِلِهِ المَندوبَةِ،وجُمَلِهِ الکافِیَةِ،ورُخَصِهِ المَوهوبَةِ،وشَرایِعِهِ المَکتوبَةِ. (2)
در آن،حجّت های نورانی خداوند و حرام های تعیین شدۀ او،و فضایل فراخوانده اش،و عام های فراگیر کفایت کنندۀ او،و رخصت های ارزانی شده اش، و قوانین و احکام واجب گشته اش،بیان شده اند.
از این روایات است نقلی از امام رضا علیه السلام که در آن،قرآن را شامل حلال و حرام و حدود و احکام و هر آنچه بندگان بدان نیاز دارند معرفی می کند. (3)پس با توجه به این روایات،فهمیده می شود که تفصیل حلال و حرام و حدود و احکام و به طور کلی آنچه انسان بدان نیازمند است،در قرآن وجود دارد و به فرمایش امام صادق علیه السلام حتی حکم قضایی مربوط به اختلاف اشخاص. (4)
این گروه،جامعیت قران را در مقایسه با دیگر متون وحیانی دانسته و در توضیح آن آورده اند که چون ذات خداوند بر قلوب انبیا علیهم السلام تجلی می کند و این تجلیات به اعتبار اختلاف قلوب آنها متفاوت اند،و با توجه به این که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله خاتم پیامبران و
ص:277
مظهر تجلی اسم اللّه اعظم است،پیامبر اسلام،جامع کمالات پیامبران،و کتاب او نیز جامع کتب وحیانی است. (1)
آیات و روایاتی که بر مُهَیْمِن(مسلّط و مُشْرف)بودن قرآن اشاره دارند،مؤید این مطلب اند که از آن جمله است:
«وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ الْکِتابِ وَ مُهَیْمِناً عَلَیْهِ . (2)
و این کتاب را به سوی تو به حق فرو فرستادیم،در حالی که کتاب های آسمانی پیشین را تصدیق می کند و نسبت به آن مسلط و نگهبان است».
در روایتی از رسول اکرم صلی الله علیه و آله آمده است:
اُعطیتُ السُّوَرَ الطِّوالَ مَکانَ التَّوراةِ،واُعطیتُ المِئینَ مَکانَ الإِنجیلِ،واُعطیتُ المَثانِیَ مَکانَ الزَّبورِ،وفُضِّلتُ بِالمُفَصَّلِ؛ثَمانٌ وسِتّونَ سورَةً،وهُوَ مُهَیمِنٌ عَلی سائِرِ الکُتُبِ،وَالتَّوراةِ لِموسی وَالإِنجیلِ لِعیسی وَالزَّبورِ لِداوودَ. (3)
سوره های بلند،به جای تورات به من داده شده است،صدتایی ها،به جای انجیل، و دوگان ها به جای زبور.سوره های تفصیلی [و کوتاه] نیز-که شصت و هشت سوره است-،افزون،به من داده شده است.این قرآن،حاکم بر دیگر کتاب ها[ی آسمانی] است.تورات،از آنِ موسی است و انجیل،از آنِ عیسی است و زبور،از آنِ داوود.
در روایت دیگری آمده است:
واُعطیتُ جَوامِعَ الکَلِمِ. (4)
خدا به من کلمات جامع داده است.
ابن عربی،در شرح این روایت آورده است که همۀ حقایق و معارف به پیامبر صلی الله علیه و آله
ص:278
داده شده است و به همین دلیل،قرآن تمام معانی کتب انبیای سابق را جمع کرده است. (1)امام خمینی مراد از جوامع الکلم را وجود تمام منازل،از اسفل ملکی تا اعلی مراتب روحانیت و ملکوت،در قرآن دانسته و در ادامه آورده است که با توجه به این که افراد در مدارک و معارف،مختلف و متفاوت اند قرآن به طوری نازل شده که هر کس به حسب کمال و ضعف ادراک و معارف و به حسب درجه ای که از علم دارد از آن استفاده می کند. (2)
با نگاهی گسترده به مجموع آیات و روایات می توان گفت که جامعیت قرآن،نسبت به همۀ معارف مورد نیاز برای هدایت بشر(اعم از:احکام،عقاید،تاریخ،و هر آنچه در این خصوص،مؤثر باشد)،پذیرفتنی است؛امّا جامعیت مطلق قرآن،از ظواهر الفاظ قرآن قابل استنباط نیست؛زیرا مطالبی مانند:فرمول های ریاضی،فیزیک و شیمی، در مدلول لفظی آیات قرآن نیستند.با این حال،با فرض صحّت روایاتی که قرآن را مشتمل بر علم همۀ موجودات
(عِلمُ ما کانَ و ما یَکُونُ و ما هُوَ کائِنٌ إلی یَومِ القِیامَةِ) دانسته اند،باید اذعان کرد که در این صورت،دلالت قرآن بر همۀ علوم،از طریق دلالت لفظی نخواهد بود؛بلکه با اشاراتی است که اسرار و زوایای پنهان را کشف می کند و فهم متعارف مخاطبان،از آن محروم است. (3)بنا بر این،جامعیت مطلق قرآن،در خصوص پیامبر صلی الله علیه و آله و اهل بیت علیهم السلام که به بطون قرآن دسترسی دارند، پذیرفتنی است.
ص:279
قرآن
«و کسانی که به حق-چون به سویشان آمد-کافر شدند،می گویند:این،جز سِحْری آشکار نیست». 1
«پس گفت:این [قرآن]،جز جادویی که [به برخی] آموخته اند،چیزی نیست». 2
حدیث
99.المستدرک علی الصحیحین -به نقل از ابن عبّاس-:ولید بن مُغَیره،نزد پیامبر صلی الله علیه و آله آمد.
پیامبر صلی الله علیه و آله برای او قرآن خواند و گویا ولید،تحت تأثیر آن قرار گرفت.خبر به ابو جهل رسید.نزد ولید آمد و گفت:عمو جان ! قوم تو در نظر دارند که برایت،پولی جمع کنند.
ولید گفت:چرا؟
ابو جهل گفت:تا آن را به تو بدهند؛چون تو نزد محمّد رفته ای و تحت تأثیرش
ص:280
قرار گرفته ای(/تا از جانب او به نوایی برسی).ولید گفت:قریش می داند که من،از همۀ آنها ثروتمندترم.ابو جهل گفت:پس در بارۀ او سخنی بگو تا به قومت بفهمانَد که تو منکر او هستی یا وی را خوش نمی داری.
ولید گفت:چه بگویم؟به خدا سوگند که در میان شما،هیچ کس به اندازۀ من، شعر نمی شناسد و با رَجَز و قصیده و اشعار جنّیان،آشنا نیست.به خدا سوگند، سخنانی که او می گوید،به هیچ کدام از اینها شباهت ندارد.به خدا سوگند که سخن او، از حلاوت و زیبایی خاصّی برخوردار است.شاخه هایش،پُرمیوه است و تنه اش، خوش گوار.او برتر است و چیزی برتر از او نیست،و آغازگرش را (1)می شِکَند.
ابو جهل گفت:قومت،از تو راضی نمی شوند،مگر آن که در بارۀ او چیزی بگویی.
ولید گفت:پس اجازه بده تا بیندیشم.
چون قدری اندیشید،گفت:این،جادویی است آموختنی که آن را از غیر خود، می آموزد.در این هنگام،این آیه نازل شد: «مرا با آن که [ او را ] تنها آفریدم،وا گذار» (2). (3)
ص:281
قرآن
«و گفتند:ای کسی که قرآن بر او نازل شده است ! به یقین،تو مجنونی». 1
«و می گفتند:آیا ما برای شاعری مجنون،دست از خدایانمان برداریم؟!». 2
حدیث
100.تفسیر القمّی- به نقل از ابو مهاجر،امام باقر علیه السلام در بارۀ آیۀ «ثُمَّ تَوَلَّوْا عَنْهُ وَ قالُوا مُعَلَّمٌ مَجْنُونٌ؛ پس،از او روی برتافتند و گفتند:تعلیم یافته ای دیوانه است» فرمود -: این را زمانی می گفتند که بر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله وحی نازل شد و به ایشان حالت غش دست داد.آنها گفتند:او مجنون است». 3
4
«پس اندرز ده که تو به لطف پروردگارت،نه کاهنی و نه دیوانه». 5
«بلکه گفتند:«خواب های شوریده است؛[ نه،] بلکه آن را بر بافته؛بلکه او شاعر است.پس همان گونه که برای پیشینیان هم عرضه شد،باید برای ما نشانه ای بیاورد». 6
ص:282
قرآن
«و برخی از آنان،به تو گوش فرا می دهند؛ولی ما بر دل هایشان،پرده ها افکنده ایم تا آن را نفهمند،و در گوش هایشان،سنگینی [ قرار داده ایم]،و اگر هر معجزه ای را ببینند،به آن ایمان نمی آورند،تا آن جا که وقتی نزد تو می آیند و با تو جدال می کنند،کسانی که کفر ورزیدند،می گویند:این [ کتاب ]،چیزی جز افسانه های پیشینیان نیست». 1
حدیث
101.مجمع البیان -در بیان شأن نزول این سخن خدای متعال: «وَ مِنْهُمْ مَنْ یَسْتَمِعُ إِلَیْکَ وَ جَعَلْنا عَلی قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً أَنْ یَفْقَهُوهُ وَ فِی آذانِهِمْ وَقْراً وَ إِنْ یَرَوْا کُلَّ آیَةٍ لا یُؤْمِنُوا بِها حَتّی إِذا جاؤُکَ یُجادِلُونَکَ یَقُولُ الَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ هذا إِلاّ أَساطِیرُ الْأَوَّلِینَ؛ و برخی از آنان،به تو گوش فرا می دهند؛ولی ما بر دل هایشان،پرده هایی افکنده ایم تا آن را نفهمند،و در گوش هایشان،سنگینی [ قرار داده ایم]،و اگر هر معجزه ای را ببینند،به آن ایمان نمی آورند،تا آن جا که وقتی نزد تو می آیند و با تو جدال می کنند،کسانی که کفر ورزیدند،می گویند:این [ کتاب ]،چیزی جز افسانه های پیشینیان نیست» -:می گویند:جمعی از مشرکان مکّه،از جمله نضر بن حارث و ابو سفیان بن حرب و ولید بن مُغَیره و عُتبة بن ربیعه و برادرش شَیبه و دیگران،در کنار پیامبر خدا صلی الله علیه و آله-که مشغول خواندن قرآن بود-نشستند.سپس به نضر گفتند:محمّد، چه می گوید؟
نضر گفت:افسانه های پیشینیان را [می گوید]،مانند همان افسانه هایی که من در بارۀ گذشتگان،برایتان حکایت می کنم.پس خداوند،این آیه را فرو فرستاد. 2
ص:283
قرآن
«و نیک می دانیم که آنان می گویند:«جز این نیست که بشری به او می آموزد».[ نه! چنین نیست؛زیرا ] زبان کسی که [ این ] نسبت را به او می دهند،غیر عربی است و این [ قرآن ]، به زبان عربیِ روشن است». 1
حدیث
102.تفسیر القمّی: این سخن خدای متعال: «و نیک می دانیم که آنان می گویند:«جز این نیست که بشری به او می آموزد».[ نه.چنین نیست؛زیرا ] زبان کسی که [ این ] نسبت را به او می دهند،غیر عربی است» .مقصود،ابو فُکَیهه،وابستۀ ابن حَضرَمی،است که زبانش غیر عربی بود.
او از اهل کتاب بود و به پیامبر خدا صلی الله علیه و آله ایمان آورد و از ایشان،پیروی می کرد.
از این رو،قریش گفتند:به خدا سوگند که او با زبان خودش،به محمّد،تعلیم می دهد.خداوند می فرماید: «در حالی که این [ قرآن ] به زبان عربیِ روشن است» . 2
قرآن
«و کسانی که کافر شدند،گفتند:«به این قرآن،گوش مدهید و سخن لغو در آن بیندازید.شاید
ص:284
پیروز شوید»». 1
حدیث
103.الطبقات الکبری -به نقل از عبد الواحد بن ابی عون دَوسی که با قریش،هم پیمان بود-:
طُفَیل بن عمرو دَوسی،مردی شریف و شاعر و ثروتمند و سفره دار بود.او به مکّه آمد و پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در مکّه بود.مردانی از قریش،نزد او رفتند و گفتند:ای طُفَیل ! تو به شهر ما آمده ای و این مردی که در میان ماست،برای ما مشکل ساز شده و در بین ما، تفرقه و پراکندگی افکنده است.سخنانش،چون جادوست و میان فرزند با پدر،و برادر با برادر،و زن با شوهر،جدایی می اندازد.می ترسیم از جانب او بر سر تو و قومت،همان بلایی بیاید که بر سر ما آمده است.بنا بر این،با او هم سخن مشو و به سخنانش،گوش مسپار.
طُفَیل گفت:به خدا سوگند،آنها چندان در گوش من خواندند که تصمیم گرفتم هرگز از او چیزی نشنوم و با وی،سخن نگویم.صبح،در حالی به مسجد رفتم که گوش هایم را از ترس آن که چیزی از حرف های او به گوشم برسد،از پنبه پُر کرده بودم،به طوری که به من«صاحب دو پنبه»می گفتند.
یک روز صبح،به مسجد رفتم.دیدم پیامبر خدا صلی الله علیه و آله کنار کعبه،به نماز ایستاده است.نزدیکش ایستادم و خدا خواست که پاره ای از سخنان او را به من بشنوانَد.پس سخنی نیکو شنیدم.با خود گفتم:مادرم عزادارم شود! به خدا سوگند،من مردی خردمند و شاعرم و خوب را از بد،تشخیص می دهم.پس چرا نباید بشنوم که این مرد،چه می گوید؟اگر آنچه را می آورد،نیکو بود،آن را می پذیرم،و اگر بد بود، رهایش می کنم.پس درنگ کردم تا به سوی خانه اش ره سپار شد.من در پیِ او رفتم تا این که وارد خانه اش شد.من هم با او وارد شدم و گفتم:ای محمّد! قوم تو،به من
ص:285
چنین و چنان گفتند و حرف ها زدند و-به خدا سوگند-چندان در گوش من خواندند و مرا از تو ترساندند که گوش هایم را با پنبه پُر کردم تا سخنانت را نشنوم؛امّا خداوند، چنین خواست که سخن تو را به گوش من برساند.پس سخنی نیکو شنیدم.اینک دینت را بر من،عرضه کن.
پیامبر خدا صلی الله علیه و آله اسلام را بر او عرضه کرد و برایش قرآن خواند.طُفَیل گفت:به خدا سوگند که هرگز،سخنی نیکوتر از این و دینی عادلانه تر از این نشنیده ام.پس اسلام آوردم و به حق،شهادت دادم و گفتم:ای پیامبر خدا ! من در میان قوم خود،مُطاع هستم.نزد ایشان،باز می گردم و آنان را به اسلام،دعوت می کنم.پس دعا کن که خداوند،مرا در آنچه ایشان را به آن فرا می خوانم،یاری کند.
فرمود:«بار خدایا! برای او نشانه ای قرار ده». (1)
ص:286
قرآن
«و جماعتی از اهل کتاب گفتند:در آغاز روز،به آنچه بر مؤمنان نازل شد،ایمان بیاورید و در پایان آن [ روز ]،انکار کنید.شاید آنان [ از اسلام ] برگردند». 1
حدیث
104.تفسیر مجاهد:«در آغاز روز،به آنچه بر مؤمنان نازل شد،ایمان بیاورید و در پایان آن [ روز ]، انکار کنید» .اینان،یهودیان بودند که در آغاز روز،نماز صبح را با پیامبر خدا صلی الله علیه و آله می خواندند و در پایان روز،به کفر می گراییدند،تا با این ترفند،به مردم وانمود کنند که اوّل،پیرو ایشان بوده اند.سپس برایشان معلوم شده که وی،گم راه است. 2
قرآن
«و چون از نشانه های ما چیزی بداند،آن را به ریشخند می گیرد.آنان،عذابی خفّت آور خواهند داشت». 3
حدیث
105.تفسیر القمّی :این سخن خدای متعال: «منافقان بیم دارند از این که [ مبادا ] سوره ای در بارۀ آنان
ص:287
نازل شود که به ایشان(مسلمانان)از آنچه در دل هایشان هست،خبر دهد.بگو:«ریشخند کنید.
بی تردید،خداوند،آنچه را [ که از آن ] می ترسید،بر ملا خواهد کرد»» (1).امام علیه السلام فرمود:هنگامی که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله ره سپار جنگ تبوک شد،عدّه ای از منافقان،در بین خود صحبت می کردند و می گفتند:آیا محمّد فکر می کند که جنگ با رومیان،مانند جنگ با دیگران است؟یک نفر از آنان هم باز نخواهد گشت!
یکی از منافقان گفت:همین حالاست که خدا به محمّد،خبر دهد که ما چه می گوییم و در دل های ما،چه می گذرد و در این باره،[در] قرآنی که مردم آن را می خوانند،به او [چیزی] نازل کند !
آنها این سخن را از سرِ تمسخر می گفتند.پس پیامبر خدا صلی الله علیه و آله به عمّار بن یاسر فرمود:
«خودت را به آن عدّه برسان که سوختند!».
عمّار،خودش را به آنها رساند و گفت:شما چه گفته اید؟
گفتند:چیزی نگفته ایم.فقط حرف هایی از سرِ شوخی و مزاح می گفتیم.
پس خداوند،این آیات را فرو فرستاد: «و اگر از ایشان بپرسی،مسلّماً خواهند گفت:«ما فقط،شوخی و بازی می کردیم».بگو:«آیا خدا و آیات او و پیامبرش را ریشخند می کردید؟!».عذر نیاورید.شما بعد از ایمانتان،کافر شده اید.اگر از گروهی از شما در گذریم،گروهی [ دیگر ] را عذاب خواهیم کرد؛چرا که آنان،تبهکار بودند» . (2)
ص:288
106.تفسیر الطبری -به نقل از ابن جُرَیج-:مشرکان،نزدیک پیامبر صلی الله علیه و آله می نشستند و دوست داشتند سخنان او را بشنوند و آن را مسخره کنند.پس این آیه نازل شد: «و چون دیدی که کسانی [ به قصد تخطئه ] در آیات ما فرو می روند،از ایشان روی برتاب،تا به سخنی غیر از آن، وارد شوند» . (1)
107.تفسیر الثعلبی: منافقان،با ملّایان یهود می نشستند و قرآن را مسخره و تکذیب می کردند و دست به تحریف آن می زدند.خداوند متعال مسلمانان را از هم نشینی و رفت و آمد با آنها نهی فرمود.این است آن گفته خداوند متعال که در قرآن فرو فرستاده است: «و چون کسانی را ببینی که [ به قصد تخطئه ] در آیات ما فرو می روند از آنها روی بگردان» (2). (3)
«و کسانی که کافر شدند،گفتند:«چرا قرآن،یک جا بر او نازل نشده است؟».این گونه [ ما آن را به تدریج،نازل کردیم ] تا قلبت را به وسیلۀ آن،استوار گردانیم،و آن را به آرامی [ بر تو ] خواندیم». 4
ص:289
«و مبادا تو،برخی از آنچه را که به سویت وحی می شود،ترک گویی و سینه ات،بِدان تنگ گردد [ از این ] که می گویند:«چرا گنجی بر او،فرو فرستاده نشده،یا فرشته ای با او نیامده است؟».تو فقط هشدار دهنده ای،و خدا،بر هر چیزی نگهبان است». 1
قرآن
«و گفتند:چرا این قرآن،بر مردی بزرگ از [ این ] دو شهر،فرود نیامده است؟». 2
حدیث
108.تفسیر الطبری -به نقل از ابن عبّاس-:این سخن خداوند: «چرا این قرآن،بر مردی بزرگ از [ این ] دو شهر،فرود نیامده است؟» .مراد از«بزرگ»،ولید بن مُغَیرۀ قُرَشی یا حبیب بن عمرو بن عُمَیر ثقفی است و مراد از دو شهر،مکّه و طائف اند. 3
قرآن
«و چون به آنان گفته شود:به سوی آنچه خدا نازل کرده و به سوی پیامبر[ ش ] بیایید، می گویند:«آنچه پدران خود را بر آن یافته ایم،ما را بس است».آیا هر چند پدرانشان چیزی نمی دانسته و هدایت،نیافته بودند [،باز در خور پیروی اند]؟». 4
ص:290
حدیث
109.التبیان فی تفسیر القرآن -به نقل از ابن عبّاس-:پیامبر صلی الله علیه و آله یهودیان را که اهل کتاب بودند،به اسلام دعوت نمود؛امّا آنها گفتند:ما از چیزی که پدران خود را بر آن یافته ایم،پیروی می کنیم؛زیرا آنان،از ما داناتر و بهتر بوده اند.
پس خداوند عز و جل این آیه را فرو فرستاد: «و چون به آنان گفته شود:از آنچه خدا نازل کرده است،پیروی کنید،می گویند:«[نه؛] بلکه از چیزی که پدران خود را بر آن یافته ایم،پیروی می کنیم».آیا هر چند پدرانشان،چیزی را درک نمی کرده و به راه صواب نمی رفته اند [،باز در خور پیروی اند ]؟» . (1)
قرآن
«و چون آیات روشنِ ما بر آنان خوانده شود،آنان که به دیدار ما امید ندارند،می گویند:«قرآنِ دیگری جز این بیاور،یا آن را تغییر بده».بگو:مرا نرسد که آن را از پیش خود،عوض کنم.
جز از آنچه به من وحی می شود،پیروی نمی کنم.اگر پروردگارم را نافرمانی کنم،از عذابِ روزی بزرگ می ترسم». 2
حدیث
110.مجمع البیان: بنا به قولی،[آیۀ یاد شده] در بارۀ پنج نفر،نازل شد:عبد اللّه بن امیّۀ مخزومی،ولید بن مُغَیره،مِکرَز بن حفص،عمرو بن عبد اللّه بن ابی قیس عامری و
ص:291
عاص بن عامر بن هاشم.این عدّه به پیامبر صلی الله علیه و آله گفتند:قرآنی بیاور که در آن،پرستش لات و عُزّا و مَنات و هُبَل،ترک و از آنها بدگویی نشده باشد و یا آن که همین قرآن را تغییر بده و از پیش خود،بر آن بیفزای.
همچنین گفته شده که در بارۀ ریشخند کنندگانی نازل شده که گفتند:ای محمّد! قرآنی غیر از این قرآن بیاور که موافق با مسلک [و آیین] ما باشد. (1)
ص:292
قرآن
«هر حکمی را نسخ کنیم یا آن را به [ دست ] فراموشی بسپاریم،بهتر از آن یا مانندش را می آوریم.مگر نمی دانی که خدا بر هر کاری تواناست؟». 1
حدیث
111.تفسیر العیّاشی -به نقل از مَسعَدة بن صدقه-:از امام صادق علیه السلام در بارۀ ناسخ و منسوخ، و محکم و متشابه پرسیدم.فرمود:«ناسخ،آن چیزی است که همچنان بر جاست و به آن عمل می شود.منسوخ،چیزی است که به آن عمل می شده؛ولی بعد،آیه ای آمده و آن را نسخ کرده است.متشابه،آیه ای است که بر کسی که از آن شناخت ندارد،مُشتبه می شود». 2
112.تفسیر العیّاشی -به نقل از ابو عبد الرحمان سُلَمی-:علی علیه السلام بر قاضی ای گذشت و
ص:293
فرمود:«آیا ناسخ را از منسوخ،باز می شناسی؟».
گفت:خیر.
فرمود:«هم خود به هلاکت در افتاده ای و هم دیگران را به هلاکت می افکنی! تأویل هر حرفی از قرآن،بر چند وجه است». (1)
113.امام صادق علیه السلام: از چیزهایی که امام باید دارا باشد،پاک کردن [خود] و پاک بودن از گناهان و معصیت های مهلکی است که موجب آتش [دوزخ] می گردد.دیگر،برخوداری از علمی که تمام آنچه از حلال و حرام را که امّت،بِدان نیاز دارند،روشن کند.دیگر، علم به کتاب [آسمانی] آن و شناخت خاص و عام،و محکم و متشابه،و ریزه کاری های علوم آن،و تأویلات شگفت انگیز آن،و ناسخ و منسوخش. (2)
ر.ک:ص 540(استواران در دانش و در شناخت تأویل).
114.امام باقر علیه السلام -در بارۀ این سخن خدای عز و جل: «وَ قُولُوا لِلنّاسِ حُسْناً؛ با مردم به نیکی سخن بگویید» -:این آیه در بارۀ اهل ذمّه نازل شد و سپس سخن دیگر خدای عز و جل: «با کسانی که ایمان نمی آورند،بجنگید» (3)،آن را نسخ کرد.هر یک از آنان که در دار الإسلام هستند،جز
ص:294
جزیه از آنان پذیرفته نمی شود. (1)
115.تفسیر العیّاشی -به نقل از ابو بصیر،از امام باقر یا امام صادق علیهما السلام در بارۀ این سخن خداوند متعال: «کُتِبَ عَلَیْکُمْ إِذا حَضَرَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ إِنْ تَرَکَ خَیْراً الْوَصِیَّةُ لِلْوالِدَیْنِ وَ الْأَقْرَبِینَ؛ بر شما مقرّر شده است که چون یکی از شما مرگش فرا رسید،هرگاه ثروتی بر جای گذارد،برای پدر و مادر و خویشاوندان خود،به طور پسندیده و منصفانه وصیّت کند» -:این آیه با آیۀ فرائض-که ارث ها در آن مشخّص شده اند-نسخ گردیده است: «هر کس وصیّت را پس از آن که آن را شنید،تغییر دهد،گناهش بر عهدۀ کسانی است که آن را تغییر می دهند» (2)که منظورش،وصی است. (3)
116.سنن الدارمی -به نقل از ابن عبّاس-:مال برای فرزند بود و وصیّت برای کمک به پدر و مادر و خویشاوندان انجام می شد.خداوند،هر چه از این را دوست داشت،نسخ کرد و برای مرد،دو برابر زن سهم قرار داد،و برای پدر و مادر،هر یک،یک ششم و یک سوم،و برای زن،یک هشتم و یک چهارم و برای مرد،نصف و یک چهارم،سهم تعیین نمود. (4)
117.تفسیر العیّاشی -به نقل از معاویه [بن برید]-:از ایشان(امام صادق علیه السلام)در بارۀ این آیه:
ص:295
«کسانی از شما که مرگشان فرا می رسد و همسرانی بر جای می گذارند،[باید] برای همسران خویش وصیّت کنند تا آنان را برای یک سال بهره مند سازند» پرسیدم.فرمود:«با آیۀ «چهار ماه و ده روز انتظار می برند» (1)نسخ شده است و آیۀ ارث نیز آن را نسخ کرده است». (2)
118.تفسیر الطبری -به نقل از همام بن یحیی-:از قتاده در بارۀ این آیه: «کسانی از شما که مرگشان فرا می رسد و همسرانی بر جای می گذارند،[باید] برای همسران خویش وصیّت کنند تا آنان را برای یک سال بهره مند سازند و [از منزل] بیرون نکنند» پرسیدم.گفت:زن شوهر مرده،تا یک سال،نفقه و حقّ سکونت در منزل شوهرش را داشت،تا زمانی که خودش نمی رفت.بعدها این [روش و حکم] در سورۀ نساء نسخ شد و برای او ارث مشخّصی قرار داده شد:اگر فرزند دارد،یک هشتم،و اگر فرزند ندارد،یک چهارم.وعدۀ زن [شوهر مرده] چهارماه و ده روز شد.خداوند-که یادش والاست-فرمود: «کسانی از شما که مرگشان فرا می رسد و همسرانی بر جای می گذارند،چهار ماه و ده روز انتظار می برند» .این آیه،آن قبلی را که [مربوط به ماندن] یک سال [در خانه بود]،نسخ کرد. (3)
119.امام علی علیه السلام -در توضیح ناسخ و منسوخ-:این سخن خداوند متعال: «ای کسانی که ایمان
ص:296
آوردید! از خداوند،چنان پروا کنید که شایستۀ پروا کردن از اوست و در حال تسلیم و فرمانبری بمیرید» نسخ شده است و نسخ آن با این آیه «هر چه در توان دارید،از خدا پروا کنید» است. (1)
120.الدرّ المنثور -به نقل از ابن عبّاس،در بارۀ این سخن خداوند: «اِتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقاتِهِ؛ از خداوند،پروا کنید،چنان که شایستۀ پروا کردن از اوست» -:یعنی اطاعت شود و نافرمانی نشود؛ولی نتوانستند.پس خداوند فرمود: «هر چه در توان دارید،از خدا پروا کنید» (2). (3)
121.امام صادق علیه السلام -در بارۀ این سخن خداوند متعال: «وَ إِذا حَضَرَ الْقِسْمَةَ أُولُوا الْقُرْبی وَ الْیَتامی وَ الْمَساکِینُ فَارْزُقُوهُمْ مِنْهُ؛ 4 هر گاه خویشاوندان و یتیمان و مسکینان در تقسیم [ارث] حاضر شدند،از آن به آنها [نیز] بدهید» آیۀ تعیین ارث،این آیه را نسخ کرد. (4)
122.تفسیر القمّی -در بارۀ سخن خداوند: «وَ اللاّتِی یَأْتِینَ الْفاحِشَةَ مِنْ نِسائِکُمْ فَاسْتَشْهِدُوا عَلَیْهِنَّ أَرْبَعَةً مِنْکُمْ فَإِنْ شَهِدُوا فَأَمْسِکُوهُنَّ فِی الْبُیُوتِ حَتّی یَتَوَفّاهُنَّ الْمَوْتُ أَوْ یَجْعَلَ اللّهُ لَهُنَّ سَبِیلاً؛ از زنان شما،کسانی که مرتکب زنا می شوند،چهار تن از شما را بر آنان گواه گیرید،و اگر شهادت دادند،آنها را در خانه ها حبس کنید تا مرگشان فرا رسد یا خداوند برایشان راهی قرار دهد» -:در زمان جاهلیت،هر گاه مرد با زن زنا می کرد،زن در خانه ای حبس می شد تا بمیرد.سپس این رسم با این سخن خداوند،نسخ شد: «زن و مرد زناکار،هر یک از آن دو
ص:297
را یکصد ضربه تازیانه بزنید» (1). (2)
123.مسند ابن حنبل -به نقل از عبادة بن صامت-:آیۀ «زنانی از شما که زنا می دهند» تا پایان آیه، بر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله نازل شد.پیامبر صلی الله علیه و آله هم این دستور را در بارۀ آنها اجرا کرد.روزی پیامبر خدا صلی الله علیه و آله نشسته بود و ما در اطراف ایشان بودیم.وقتی وحی بر ایشان نازل می شد،از ما کناره می گرفت و ما هم از ایشان کناره می گرفتیم.رنگ چهره اش دگرگون و کار بر او دشوار می شد.وقتی وحی به پایان رسید،فرمود:از من بگیرید.
گفتیم:چشم،ای پیامبر خدا!
فرمود:«خداوند برای زنان زناکار راهی قرار داد.[حکم این است که] مرد و زن بی همسر،با یکصد تازیانه و یک سال تبعید،و زناکار همسردار،با یکصد تازیانه و سنگسار،کیفر می شوند». (3)
124.مجمع البیان -در بارۀ آیۀ «وَ قاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللّهِ الَّذِینَ یُقاتِلُونَکُمْ وَ لا تَعْتَدُوا إِنَّ اللّهَ لا یُحِبُّ الْمُعْتَدِینَ؛ 4 در راه خدا با کسانی که با شما می جنگند،نبرد کنید و [از حدود الهی] تجاوز نکنید.
خداوند،تجاوزکاران را دوست ندارد» -:در میان مفسّران،اختلاف شده که آیا این آیه نسخ شده است یا نه؟...از امامان ما روایت شده است که این آیه،آیۀ «دست [از نبرد] بردارید
ص:298
و نماز را بر پا دارید» (1)را نسخ کرده است و همچنان این سخن خدا: «و هر کجا بر آنان دست یافتید،بکشیدشان» (2)،آیۀ: «و کافران و منافقان را فرمان مبر و آزار ایشان را در گذر» (3)را نسخ کرده است. (4)
125.امام علی علیه السلام -در بیان ناسخ و منسوخ-:روز بدر،وقتی مشکلات مسلمانان برملا شد، خداوند بر پیامبرش این آیه را فرستاد: «اگر به صلح گراییدند،تو [نیز] به آن گرای،و بر خداوند توکّل کن» .
وقتی اسلام قوی شد و جمعیت مسلمانان افزوده شد،خداوند متعال،نازل فرمود:
«پس سستی نورزید و [کافران را] به صلح فرا نخوانید.شما برترید و خداوند با شماست و از [ ارزش] اعمالتان هرگز نخواهد کاست» (5).پس [با] این،آیه ای که در آن تمایل به صلح آمده، نسخ شده است.سپس خداوند سبحان در پایان سوره نازل فرمود: «مشرکان را هر جا یافتید،بکشید و آنان را بگیرید و حبسشان کنید» (6)تا آخر آیه. (7)
ص:299
126.تفسیر الطبری -به نقل از مجاهد-:امام علی علیه السلام فرمود:«در کتاب خدا آیه ای هست که هیچ کس [ جز من] به آن،عمل نکرد و پس از من هم کسی به آن،عمل نخواهد کرد [،همان آیۀ نجوا ]: «ای کسانی که ایمان آورده اید! هر گاه با پیامبر [ خدا] درِ گوشی حرف زدید،پیش از درِ گوشی حرف زدنتان،صدقه ای بپردازید» (1).فرمود:«این کار،واجب شد و آن گاه،نَسخ گردید». (2)
ص:300
نَسخ،از مسائل بحث انگیز قرآن کریم است و ماهیت،امکان،مصادیق و مسائل آن، مباحث گسترده ای را در قرآن پژوهی برانگیخته است.محصول این مباحث،به گونۀ مستقیم یا غیر مستقیم،بر علومی همچون تفسیر و فقه اثر می گذارد.اهمیت دانش ناسخ و منسوخ در پژوهش های تفسیری پوشیده نیست.در کوشش های فقهی نیز نگاه به این دانش ضروری است؛زیرا فقیه برای استنباط احکام شرعی از قرآن،باید آیات منسوخ را بازشناسد تا مبادا آنها را(به فرض وجود)مبنای استنباطهای فقهی قرار دهد.نسخ همچنین،در علم کلام و فلسفۀ دین،با برخی مسائل مهم همانند بداء،علم و قدرت خداوند،قضا و قدر و فلسفۀ تشریع پیوند دارد.
روایات اهل بیت علیهم السلام نیز از اهمیت دانش ناسخ و منسوخ در تفسیر قرآن و بیان احکام سخن گفته و بازشناختن موارد نسخ و آشنایی با مسائل آن را از دانش های بنیادی و پیش نیاز فهم قرآن و اظهار نظر در معارف دینی دانسته اند. (1)
پژوهشگران علوم اسلامی آثار پر شماری در بارۀ نسخ پدید آورده و به تفصیل از آن سخن گفته اند،به گونه ای که بخش چشمگیری از نگاشته های علوم قرآنی در بارۀ نسخ،ناسخ و منسوخ است.افزون بر آثار مستقلی که به این موضوع پرداخته اند، بسیاری از آثار دیگر قرآنی و تفسیری هر یک به مناسبتی بدین موضوع نظر کرده و در
ص:301
بارۀ آن سخن گفته اند. (1)
نسخ به معنای برداشتن و زایل نمودن امری و نهادن امری دیگر به جای آن است.
همچنین این واژه،گاهی به معانی برداشتن و زایل نمودن امری،انتقال چیزی از جایی به جایی دیگر،تغییر و تبدیل آن از حال و شکلی به صورت دیگر،و استنساخ و نگارش متنی به طور دقیق از روی نوشته ای دیگر به کار می رود. (2)
مادّۀ نسخ و مشتقات آن،چهار بار در قرآن کریم به کار رفته و در همۀ این موارد این واژه به معنای لغوی آن است.این موارد عبارت اند از:
1.آیۀ 106 از سورۀ بقره:
«ما نَنْسَخْ مِنْ آیَةٍ أَوْ نُنْسِها نَأْتِ بِخَیْرٍ مِنْها أَوْ مِثْلِها أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللّهَ عَلی کُلِّ
ص:302
شَیْءٍ قَدِیرٌ.
هر آیه ای را نسخ کنیم یا آن را از یاد ببریم،بهتر از آن،یا همانند آن را می آوریم.
آیا ندانسته ای که خدا بر هر چیزی توانا است».
نسخ در این آیه،در معنای لغوی آن یعنی ازالۀ امری و جایگزین کردن امری دیگر به کار رفته و شامل نسخ تشریعی-یعنی جایگزین شدن حکمی از احکام الهی-و نسخ تکوینی-یعنی جایگزین شدن آیه ای از آیات تکوینی الهی مانند پیامبر و امام به جای پیامبر و امامی دیگر-می شود. (1)
2.آیۀ 52 از سورۀ حج:
«وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِیٍّ إِلاّ إِذا تَمَنّی أَلْقَی الشَّیْطانُ فِی أُمْنِیَّتِهِ فَیَنْسَخُ اللّهُ ما یُلْقِی الشَّیْطانُ ثُمَّ یُحْکِمُ اللّهُ آیاتِهِ.
هیچ رسول و پیامبری را پیش از تو نفرستادیم مگر این که چون آرزو می کرد [یا چیزی تلاوت می کرد] شیطان در آرزوی وی [یا تلاوتش]،القائات خود را وارد می ساخت،ولی خداوند وسوسه های شیطان را از میان می برد [نسخ می کند] و آن گاه آیات خویش را استوار می کند».
در این آیه نیز مراد از نسخ همان معنای لغوی آن یعنی پاک کردن القائات و آرزوهای شیطانی و جایگزین کردن آیات الهی به جای آن است.
3.آیۀ 154 از سورۀ اعراف:
«وَ لَمّا سَکَتَ عَنْ مُوسَی الْغَضَبُ أَخَذَ الْأَلْواحَ وَ فِی نُسْخَتِها هُدیً وَ رَحْمَةٌ لِلَّذِینَ هُمْ لِرَبِّهِمْ یَرْهَبُونَ
چون خشم موسی فرو نشست،الواح را برگرفت.و در نوشتۀ [رونویس] آن،برای آنهایی که از پروردگارشان بیمناک اند،هدایت و رحمت بود».
ص:303
نسخ کردن کتاب و نسخه برداری از آن،نیز از همان ریشۀ لغوی اخذ شده است؛ زیرا هنگامی که انسان از کتابی نسخه برداری می کند،مانند آن است که کتاب اصلی را کنار گذاشته و آن را تبدیل به نسخۀ جدید کرده است و لذا در آیه ای دیگر به جای کلمۀ«نسخ»که در آیۀ 106 بقره به کار رفته،کلمه«تبدیل»نهاده شده است:
«وَ إِذا بَدَّلْنا آیَةً مَکانَ آیَةٍ وَ اللّهُ أَعْلَمُ بِما یُنَزِّلُ قالُوا إِنَّما أَنْتَ مُفْتَرٍ بَلْ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْلَمُونَ . (1)
هنگامی که آیه ای را به آیه ای دیگر تبدیل کنیم-با این که خدا به آنچه نازل کرده داناتر است-می گویند:به خدا افترا بسته ای،ولی بیشتر آنها نمی دانند» .
4.آیۀ 29 سورۀ جاثیه:
«هذا کِتابُنا یَنْطِقُ عَلَیْکُمْ بِالْحَقِّ إِنّا کُنّا نَسْتَنْسِخُ ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ.
این کتاب ما است که با شما به حق سخن می گوید(و اعمال شما را بازگو می کند)ما آنچه را انجام می دادید نسخه برداری می کردیم» .
استنساخ در این آیه نیز،از«نسخ»گرفته شده،و به معنای نسخه برداری از اعمال انسان است.گویا کتاب اصلی که خودِ اعمال است،در قیامت،تبدیل به نسخۀ جدیدی می گردد که این نسخه،نامۀ اعمال نامیده می شود،واصل اعمال،کنار گذاشته می شود.
بنا بر این،نسخ در قرآن کریم،اعم از نسخ تکوینی و تشریعی،و نیز اعم از تخصیص و تقیید احکام تشریعی است؛بلکه شامل هرگونه تغییر در مفادّ آیات الهی می گردد.تعبیر «ما نَنْسَخْ مِنْ آیَةٍ» 2 و «وَ إِذا بَدَّلْنا آیَةً مَکانَ آیَةٍ» 3 نیز می تواند قرینه ای دیگر برای تأیید این مدّعا باشد.
ص:304
در روایات اهل بیت علیهم السلام نیز«نسخ»در همین مفهوم عام به کار رفته (1)و به همین دلیل،تفسیر قرآن و بیان احکامی شرعی بدون آشنایی با ناسخ و منسوخ،ممنوع اعلام شده است. (2)
بررسی تاریخی تعاریف دانشمندان از اصطلاح نسخ نیز نشان می دهد که در آغاز، هرگونه تغییر در بیان حکم شرعی-حتی تخصیص عام،تقیید مطلق،و بیان مجملِ پیشین-را نسخ می گفته اند؛زیرا همۀ این موارد را در یک مفهوم،مشترک می دانسته اند و آن عبارت است از:«عدم ارادۀ حکم سابق به حسب ظاهر».
بدین ترتیب در دورۀ نخست،تفاوت چندانی میان معنای لغوی نسخ و مفهوم آن در قرآن و حدیث و نیز معنای اصطلاحی آن نبوده،و به عبارت دیگر،نسخ اصطلاحی،در گذشته،معنای عامّی داشته که نسخ اصطلاحی در دوره های اخیر یکی از مصادیق آن بوده است. (3)
هنگامی که سیر نگارش در بارۀ ناسخ و منسوخ رونق یافت،دانشمندان بویژه اصولیان،قیود و شروطی بر مفهوم پیشین افزودند و تعاریفی محدودتر به دست دادند و تغییرهایی مانند تقیید و تخصیص را از دایرۀ شمول آن بیرون راندند.
بررسی نظریه های دانشمندان از قرن چهارم به بعد حاکی است که در همین دوره نیز این مفهوم تغییراتی یافته (4)و سرانجام در روزگار معاصر تعریفی بسیار محدود از
ص:305
نسخ مطرح شده است.
بنا بر این تعریف،نسخ عبارت است از«رفع حکم سابق-که بر حسب ظاهر اقتضای دوام داشته-به تشریع حکم لاحق،به گونه ای که امکان جمع میان آنها نباشد».برای روشن شدن این تعریف بایسته است کلیدواژگان آن را شرح دهیم:
حکم: مراد از حکم(ناسخ یا منسوخ)،حکم شرعی(تکلیفی یا وضعی)است.
بدین روی،تغییراتی که بیرون از این حوزه رخ می دهند،از بحث ناسخ و منسوخ بیرون اند.برای مثال،اگر با تشریعی،حکمی عقلی(همانند اباحۀ اصلیه)از میان برود،نسخ رخ نداده است.
اقتضای دوام: مراد،این است که حکم سابق به زمانی معیّن،محدود نشده باشد.
چنانچه حکمی به صراحت به زمان معینی محدود باشد،از تعریف مصطلح نسخ بیرون است؛زیرا در این صورت با فرا رسیدن زمان مورد نظر،حکم،خود به خود، از اعتبار می افتد.
عدم امکان جمع: این قید بدین معناست که باید میان حکم سابق و لاحق،تباین کلی(تضاد)برقرار باشد. (1)روشن است که در این صورت،جمع آنها در موضوع و زمان واحد امکان پذیر نیست.بدین سان،«تخصیص»و«تقیید»از تعریف نسخ بیرون می روند؛زیرا گاه حکم سابق،عام یا مطلق است و حکم لاحق،خاص یا مقیّد.
در این صورت،حکم لاحق،مخصِّص یا مقیِّد حکم سابق است،نه ناسخ آن و در حقیقت،از گسترۀ حکم سابق می کاهد؛ولی به کلی آن را بر نمی دارد.این خود گونه ای جمع عرفی است و از دایرۀ نسخ بیرون است.از این رو،تفاوت میان نسخ و تخصیص در آن است که نسخ،رفع حکم سابق از همۀ افراد موضوع است و تخصیص،رفع حکم از برخی افراد.
ص:306
تذکر این نکته لازم است که تضاد میان ناسخ و منسوخ،ظاهری(یا مجازی)است،نه حقیقی؛زیرا بازگشت پدیدۀ نسخ در حقیقت به زمان و مدت حکم است، بدین معنا که حکم منسوخ،در محدودۀ زمانی معیّنی نافذ و معتبر است و سپس این زمان پایان می یابد و زمان نفوذ و اعتبار حکم ناسخ آغاز می گردد.توضیح آن که حکم سابق(منسوخ)،از آغاز موقت بوده،ولی خداوند مدت آن را اعلام نکرده است و به ظاهر آن را به گونۀ مطلق و دائم تشریع فرموده و سپس با تشریع لاحق(ناسخ)،مدت حکم سابق را آشکار ساخته و از پایان یافتن زمان اعتبار آن خبر داده است. (1)به تعبیری،روح نسخ،به«تخصیص ازمانی»در برابر«تخصیص افرادی»باز می گردد.
روشن است که تضاد میان این دو حکم،حقیقی نیست.از این روست که صاحب نظران،نسخ قرآنی را اساساً حقیقی ندانسته و مجازی یا ظاهری شمرده اند. (2)
از این جا تفاوت میان قوانین بشری و قوانین شرعی نیز روشن می گردد.قوانین بشری به دلیل ضعف و جهل قانون گذار،هر از چند گاهی دستخوش تجدید نظر اساسی می شوند و دگرگون و نسخ می گردند؛زیرا پس از مدتی کاستی و ناکارآمدی خود را در عرصۀ عمل نشان می دهند و جای خود را به قوانینی می سپارند که با آنها در تضادّ کامل اند.ماجرا در جعل قوانین شرعی به گونه ای دیگر است.می دانیم که در احکام شرعی،در واقع،مصالح و مفاسد موجود در اشیایند که وجوب و حرمت و نظایر آنها را طلب می کنند.گاه این مصالح و مفاسد موجود در اشیا موقّت اند و از این رو،با گذشت زمان،حکم آنها تغییر می کند.در چنین مواردی ارادۀ خداوند متعال از همان آغاز به جعل قانون موقت تعلق می گیرد و تجدید نظر و تغییری در حکم الهی پدید نمی آید. (3)بنا بر این،آنچه با عنوان«نسخ قرآنی»مشهور است،تنها اعلام پایان
ص:307
یافتن زمان عمل به حکمی و آغاز شدن زمان عمل به حکمی دیگر است.
نسخ در قرآن،انواع گوناگونی تصوّر شده که عمدۀ آنها عبارت است از:
در این فرض،آیه ای که مشتمل بر حکمی است،به طور کامل از قرآن حذف شده است.نمونه ای که برای این نوع نسخ گفته شده،بنا بر روایتی ضعیف از عایشه است که می گوید:بر پیامبر آیه ای نازل شد با این متن:
عَشْرُ رَضَعاتٍ مَعلُوماتٍ یُحرِمْنَ.
ده بار شیر دادنِ معلوم،باعث حرمت می شود.
سپس با آیه ای دیگر نسخ شد که پنج بار را کافی می دانست.هر دو آیۀ منسوخ و ناسخ،در قرآن بودند و مردم آن را تلاوت می کردند ولی حیوانی این دو آیه را از مصحفی که در آن ثبت بود خورد و از میان برد. (1)
چگونه ممکن است آیاتی از قرآن که همواره مورد تلاوت و قرائت همگان بوده و حتی پس از پیامبر هم تلاوت می شده،پس از وفات پیامبر صلی الله علیه و آله به وسیلۀ یک بز خورده شود و هر دو آیه،از بین بروند؟!
تصور وجودِ این گونه نسخ در قرآن-افزون بر این که با همان مشکل قول به تحریف روبروست،خلاف حکمت نیز هست؛زیرا در این حالت،حکم هست،ولی مستند آن نیست.
گفتنی است که خلیفۀ دوم،مدّعی بود که آیۀ رجم در قرآن وجود داشته و بی
ص:308
جهت افتاده است؛ (1)ولی کسی این ادعا را از او نپذیرفت. (2)
در این فرض،آیۀ منسوخ،در قرآن موجود است؛لیکن حکم آن،نسخ گردیده است.
نسخ مشروط، (3)عبارت است از مقیّد کردن احکام به شروط خاصّ خود که با تغییر آن شروط-که در واقع،موضوع حکم اند-حکم،تغییر پیدا می کند.
همان گونه که اشاره شد،نوع اوّل و دوم نسخ،در قرآن،امکان وقوعی ندارند، همچنین نسخ به معنای چهارم،بی تردید در قرآن واقع شده است.بنا بر این،آنچه وقوع آن مورد بحث است،نسخ به معنای سوم است،بدین معنا که:آیا در قرآن، آیه ای هست که متن آن،موجود و حکم آن منسوخ باشد؟پاسخ این سؤال،ضمن بررسی«شمار آیات منسوخ»خواهد آمد.
دانشمندان علوم قرآنی در بارۀ تعداد آیات منسوخ،اختلاف نظر دارند.برخی معتقدند تعداد آیاتی که نسخ شده فراوان است،برخی بر این باورند که تعداد آنها فراوان نیست،و برخی می گویند اصولاً نسخ به مفهومی که در اصطلاح متأخران مطرح است در قرآن وجود ندارد.
بررسی آنچه در این باره گفته شده نشان می دهد که اختلاف نظر در بارۀ تعداد
ص:309
آیات منسوخ یا وجود و عدم آن،ناشی از اختلاف نظر در تعریف نسخ است؛بدین سان که اگر نسخ را به معنای تنافی و تنافر دو آیه تعریف کنیم-چنان که در اصطلاح متأخران تعریف شده-باید گفت اصولاً نسخ در قرآن وجود ندارد.
اما اگر نسخ را تنافی ظاهری و بدوی دو آیه بدانیم به گونه ای که شامل تخصیص عام و تقیید مطلق،و بیان مجمل هم باشد-یعنی همان معنای لغوی نسخ که در قرآن و حدیث هم به همان معنا به کار رفته و در اصطلاح قدما مقصود از نسخ آن بوده است- نسخ در قرآن فراوان است.
بنا بر این،هر چه تعریف نسخ محدودتر شود،تعداد آیات منسوخ،کاهش می یابد تا آن جا که برخی گفته اند نسخی در قرآن وجود ندارد.
بر این اساس،آیات منسوخ در آثار قدما مانند قتادة بن دعامة السدوسی (م 117 ق)،زهری(م 124 ق)و ابن جوزی(م 597 ق)پر شمار است. (1)
شمار آیات منسوخ به عقیدۀ ابن جوزی 247،از منظر ابن حزم 214،به باور ابن سلامه 214،از نگاه نحاس 134 و به گفتۀ سیوطی 20 آیه است. (2)
آیة اللّه خویی رحمه الله ضمن ردّ سخن کسانی که نسخ را در قرآن پر شمار دانسته اند،تنها یک آیه را منسوخ دانسته است. (3)
آیة اللّه معرفت رحمه الله نیز فراوانی نسخ را باور نداشته و در طول عمر خویش،دو نظر را در این باره ابراز داشته است.در آغاز و برای مدتی طولانی،تنها چند آیۀ معدود، مانند آیۀ امتاع(بقره:آیۀ 240)،آیۀ نجوا(مجادله:آیۀ 12)و آیۀ عدد مقاتلین(انفال:
ص:310
65)را از موارد نسخ می شمرد، (1)اما در پایان عمر،با عبور از نظر استاد خویش،آیة اللّه خویی رحمه الله،نسخ همین آیات را نیز مقبول ندانسته،برای هر یک از آنها،تفسیر و برداشت های نوینی ارائه داد. (2)
نتیجۀ به دست آمده از مجموعه مباحث پیشین را این گونه خلاصه می کنیم:
1.نسخ به معنای تنافی برخی آیات قرآن با برخی دیگر،مطلقاً در این کتاب آسمانی وجود ندارد (3)و چنین معنایی از واژۀ نسخ،در کاربردهای قرآنی و روایی، نمی تواند مراد باشد.
2.در آیاتی از قرآن و روایات فراوانی از پیامبر صلی الله علیه و آله و اهل بیت علیهم السلام،به صراحت اعلام شده است که شماری از آیات قرآن،نسخ گردیده است.از این رو،انکار کلی وجود نسخ در قرآن،صحیح نیست و با آیات و روایات معارض است.
3.با توجه به فراوانی آیات و روایات اشاره کننده به نسخ در قرآن،ادعای محدود بودن نسخ به یک مورد نیز تمام نیست.حتی پذیرش دو یا سه مورد نسخ در قرآن نیز نمی تواند تبیین گر این شمار از آیات و روایات دال بر نسخ در قرآن باشد.
4.اشکال اصلی در این مبحث،ناشی از خلط معنای لغوی واژۀ نسخ با معنای اصطلاحی آن است.همان گونه که قبلاً بیان شد،معنای لغوی نسخ،هر گونه تغییر، تبدیل،تخصیص و تقیید را شامل می شود،در حالی که معنای اصطلاحی واژۀ نسخ (بویژه در مباحث اصول فقه)،تنها به تنافی غیر قابل جمع میان دو حکم و اعتبار شرعی نظر دارد.
اصطلاح«نسخ»مربوط به دورۀ میانی و متأخر است.از این رو نمی توان واژۀ نسخ
ص:311
در آیات و نیز روایات پیامبر صلی الله علیه و آله و اهل بیت علیهم السلام را بر این اصطلاح متأخر از زمان نزول آیات و صدور روایات حمل نمود.حتی در اصطلاح عالمان کهن(از مفسران و فقیهان)نیز،معنای لغوی واژۀ نسخ اراده شده است،نه معنای اصطلاحی آن.
5.گستردگی معنای لغوی واژۀ نسخ و اشارۀ فراوان آیات و روایات به وجود نسخ در قرآن،روشن می سازد که کاربرد قرآنی واژۀ نسخ،مطابق با معنای لغوی بوده و هرگونه تغییر در حکم(از جمله تخصیص و تقیید)را شامل می شود.
این معنا از نسخ،مصداق های متعددی در قرآن دارد و برخی از آنها در روایات اهل بیت علیهم السلام بیان شده است که گزارش آن در قسمت های پیشین گذشت.روایات بیان کنندۀ مصادیق نسخ قرآنی و همچنین آیات و روایات دال بر نسخ در قرآن،قابل پذیرش است و نیاز به توجیه و تأویل ندارد.
ص:312
قرآن
«و [ یاد کن ] هنگامی را که خداوند،از پیامبران پیمان گرفت که هر گاه به شما کتاب و حکمتی دادم،سپس برای شما فرستاده ای آمد که آنچه را با شماست،تصدیق کرد،البتّه به او ایمان بیاورید و حتماً یاری اش کنید». 1
«ای کسانی که ایمان آورده اید ! به خدا و پیامبر او و کتابی که بر پیامبرش فرو فرستاده است و کتاب هایی که قبلاً نازل کرده،بگروید،و هر کس به خدا و فرشتگان او و کتاب ها و پیامبرانش و روز واپسین،کفر ورزد،در حقیقت،دچار گم راهیِ دور و درازی شده است». 2
حدیث
127.امام صادق علیه السلام -در بارۀ این سخن خداوند متعال: «کتاب را،در حالی که تأیید کنندۀ آنچه [ از کتاب های آسمانی ] پیش از خود است،به حق [ و به تدریج ] بر تو نازل کرد،و تورات و انجیل را،
ص:313
پیش از آن برای ره نمود مردم،فرو فرستاد،و فرقان را نازل کرد» -:فرقان،عبارت از محکمات است،و کتاب،مجموع قرآن است که در آن،کتاب های پیامبران پیشین، مورد تصدیق قرار گرفته است. (1)
128.امام صادق علیه السلام:«پس چون برایشان آمد» ،یعنی برای این یهودیان و ناصبیان .«فرستاده ای از نزد خدا که تصدیق کنندۀ آن چیزی است که با ایشان است» ،مراد از فرستاده،قرآن است که در بر دارندۀ اوصاف و فضائل محمّد و علی،و وجوب دوستی با آن دو و دوستی با دوستان آن دو،و دشمنی با دشمنان آنهاست .«گروهی از کسانی که به آنها کتاب داده شده، کتاب خدا را افکندند» ،[مراد از کسانی که به آنها کتاب داده شده،] یهوداند که تورات و دیگر کتاب های پیامبران خدا علیهم السلام را «پشت سر خود افکندند» ،یعنی به آنچه در آنهاست، عمل نکردند و بر پیامبریِ محمّد صلی الله علیه و آله و وصایت علی علیه السلام حسادت ورزیدند و آنچه را از فضائل آن دو می دانستند،انکار کردند .«چنان که گویی نمی دانند» ،یعنی در انکار و ردّ آن فضائل،مانند کسی رفتار کردند که اصلاً اطّلاعی از آنها ندارند،در حالی که می دانستند که حق است. (2)
129.امام باقر علیه السلام -در بارۀ این سخن خداوند متعال: «ای کسانی که به شما کتاب داده شده است ! به آنچه فرو فرستادیم و تصدیق کنندۀ همان چیزی است که با شماست،ایمان بیاورید،پیش از آن که چهره هایی را محو کنیم و در نتیجه،آنها را به قهقرا باز گردانیم،یا همچنان که اصحاب سَبْت را لعنت
ص:314
کردیم،آنان را [ نیز ] لعنت کنیم،و فرمان خدا،همواره،تحقّق یافته است» -:یعنی آن چهره ها را از هدایت،محو [و روی گردان] می کنیم و آنها را به گم راهی گذشته شان،باز می گردانیم،و این،نکوهشی است برای آنان که هرگز،روی صلاح و رستگاری نخواهند دید.این عدّه، اگر چه هم اکنون نیز در گم راهی هستند،امّا خداوند،بیمشان می دهد که چنانچه به پیامبر صلی الله علیه و آله ایمان نیاورند،بر گم راهی شان افزوده می شود و دیگر هرگز نباید امیدی به ایمان آوردن داشته باشند. (1)
قرآن
«ما این کتاب(قرآن)را به حق به سوی تو فرو فرستادیم،در حالی که تصدیق کنندۀ کتاب های پیشین و حاکم بر آنهاست» 2. 3
ص:315
حدیث
130.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: خداوند عز و جل،کتاب مرا حاکم بر کتاب های پیامبران و نسخ کنندۀ آنها قرار داد.من با حلال کردن آنچه آنان حرام کردند و حرام کردن پاره ای از چیزهایی که آنان حلال کردند،آمده ام. (1)
131.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: سوره های بلند،به جای تورات به من داده شده است،صدتایی ها،به جای انجیل،و دوگان ها به جای زبور.سوره های تفصیلی [و کوتاه] نیز-که شصت و هشت سوره است-،افزون،به من داده شده است. (2)این قرآن،حاکم بر دیگر کتاب ها
ص:316
است.بر تورات موسی،انجیل عیسی و زبور داوود. (1)
قرآن
«همانان که از این فرستاده،پیامبر درس ناخوانده-که [نام] او را نزد خود،در تورات و انجیل، نوشته می یابند-،پیروی می کنند.[پیامبری است که] آنان را به کار پسندیده،فرمان می دهد و از کار ناپسند،باز می دارد و برای آنان،چیزهای پاکیزه را حلال می کند و چیزهای ناپاک را برایشان حرام می گردانَد و از [دوش] آنان،قید و بندهایی را که بر ایشان بوده است،بر می دارد.پس کسانی که به او ایمان آوردند و بزرگش داشتند و یاری اش دادند و از نوری که با او نازل شده است،پیروی کردند،آنان همان رستگاران اند». 2
حدیث
132.الطبقات الکبری -به نقل از ابو هُرَیره-:پیامبر خدا صلی الله علیه و آله به خانۀ مدراس 3رفت و فرمود:
«عالم ترینِ خود را نزد من بفرستید».
گفتند:عبد اللّه بن صوریا [،عالِم ترینِ ما] است.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله با او خلوت کرد و وی را به دینش و به نعمت هایی که خدا به ایشان(بنی اسرائیل)داد،و گزْانَگبین و بِلدِرچینی که به ایشان خورانْد،و ابری که بر سرشان سایه افکن ساخت،سوگند داد و
ص:317
فرمود:«آیا می دانی که من،فرستادۀ خدا هستم؟».
گفت:آری،البتّه ! و آنچه را من می دانم،دیگران [از یهود] هم می دانند.وصف و ویژگی های تو،در تورات،بیان شده است؛لیکن بر تو حسادت می کنند.
فرمود:«چه چیز،مانع تو می شود [که به من،ایمان آوری]؟».
گفت:دوست ندارم با قومم مخالفت کنم.خدا کند که آنها از تو پیروی کنند و اسلام بیاورند تا من هم مسلمان شوم. (1)
133.امام باقر علیه السلام: پیامبران،یکی پس از دیگری،به ظهور محمّد صلی الله علیه و آله،بشارت می دادند تا آن گاه که خداوند-تبارک و تعالی-،مسیح عیسی بن مریم علیه السلام را بر انگیخت.او نیز به آمدن محمّد صلی الله علیه و آله،بشارت داد،و این،سخن خداوند متعال است که: «او را می یابند» ؛ یعنی یهودیان و مسیحیان، «نوشته» یعنی اوصاف محمّد صلی الله علیه و آله را «نزد خود» ،یعنی «در تورات و انجیل [که] آنان را به کار پسندیده،فرمان می دهد و از کار ناپسند،باز می دارد» .این، سخن خداوند عز و جل،از قول عیسی علیه السلام خبر می دهد که: «و به پیامبری بشارت می دهم که پس از من می آید و نامش،احمد است» .[آری.] موسی علیه السلام و عیسی علیه السلام به ظهور محمّد صلی الله علیه و آله بشارت دادند،چنان که پیامبران،هر یک از آمدن دیگری بشارت دادند،تا آن که به محمّد صلی الله علیه و آله رسید. (2)
ص:318
134.امام باقر علیه السلام: پیامبران علیهم السلام هر یک به ظهور دیگری بشارت می دادند،تا آن که به محمّد صلی الله علیه و آله رسید. (1)
135.کتاب من لا یحضره الفقیه -به نقل از محمّد بن قیس-:امام باقر علیه السلام فرمود:«نام پیامبر صلی الله علیه و آله در صُحُف ابراهیم،ماحی است،در توراتِ موسی،حاد،در انجیلِ عیسی،احمد،و در فرقان(قرآن)،محمّد».
گفته شد:ماحی به چه معناست؟
فرمود:«یعنی محو کنندۀ چهرۀ اصنام و محو کنندۀ بتان و تیرهای قمار و هر معبودی جز [خدای] رحمان».
گفته شد:حاد،به چه معناست؟
فرمود:«با هر کس که با خدا و دین او مخالفت ورزد،خویش باشد یا بیگانه، مخالفت [و دشمنی] می کند».
گفته شد:احمد،به چه معناست؟
فرمود:«یعنی به سبب کردارهای ستودنی اش،خداوند عز و جل در کتاب های آسمانی، او را به نیکی ستوده است».
گفته شد:محمّد،به چه معناست؟
فرمود:«خداوند و فرشتگان او و همۀ پیامبران و فرستادگانش و همۀ امّت های آنان،وی را می ستایند و بر او درود می فرستند». (2)
ص:319
«و کسانی که به آنان کتاب داده ایم،از آنچه به سوی تو نازل شده است،شاد می شوند». 1
«و البتّه از میان اهل کتاب،کسانی هستند که به خدا و به آنچه به سوی شما نازل شده و به آنچه به سوی خودشان فرود آمده،ایمان دارند،در حالی که در برابر خدا خاشع اند و آیات خدا را به بهای ناچیزی نمی فروشند.اینان اند که نزد پروردگارشان،پاداش خود را خواهند داشت.
آری ! خداوند،زودشمار است». 2
قرآن
«بگو:«هر که دشمن جبرئیل است [آگاه باشد که] بی گمان او،آن [قرآن] را بر دلت با اذن خداوند فرو فرستاده است در حالی که آنچه را که پیش از آن [از کتاب های آسمانی] بوده است،راست می شمارد،و هدایت و بشارتی برای مؤمنان است»». 3
ص:320
حدیث
136.صحیح البخاری -به نقل از انَس-:عبد اللّه بن سلام،در زمینی مشغول برداشتِ محصول بود که شنید پیامبر خدا صلی الله علیه و آله به مدینه آمده است.نزد پیامبر صلی الله علیه و آله آمد و گفت:سه پرسش از شما دارم که پاسخ آنها را فقط کسی که پیامبر باشد،می داند:نخستین نشانه های قیامت چیست؟نخستین غذای بهشتیان چیست؟و علّت آن که فرزند به پدرش یا مادرش می رود،چیست؟
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:«اکنون،جبرئیل،مرا از آنها آگاه ساخت».
عبد اللّه بن سلام گفت:جبرئیل؟
فرمود:«آری».
عبد اللّه گفت:او فرشته ای است دشمن یهود.
پس پیامبر صلی الله علیه و آله این آیه را خواند: «کسی که دشمن جبرئیل است [،در واقع،دشمن خداست ]؛چرا که او به فرمان خدا،قرآن را بر قلبت نازل کرده است» . (1)
137.التبیان فی تفسیر القرآن -در بارۀ آیۀ شریف: «قُلْ مَنْ کانَ عَدُوًّا لِجِبْرِیلَ؛ بگو:کسی که دشمن جبرئیل است [ در واقع دشمن خداست]؛چرا که او به فرمان خدا،قرآن را بر قلبت نازل کرده است» -:سبب نزول این آیه،آن گونه که روایت شده،این است که چون پیامبر صلی الله علیه و آله به مدینه آمد،ابن صوریا و گروهی از یهودیان فَدَک،از ایشان پرسیدند:....
ابن صوریا گفت:یک مطلب دیگر،مانده است که اگر آن را گفتی،به تو ایمان
ص:321
می آورم و پیروی ات می کنم:کدام فرشته،چیزهایی را که خدا بر تو نازل می کند، برایت می آورد؟
فرمود:«جبرئیل».
یهودیان گفتند:او،دشمن ماست و کشتار و رنج و جنگ،فرود می آورد؛امّا میکائیل،آسایش و رفاه،فرود می آورد.اگر آن که نزدت می آید،میکائیل بود،به تو ایمان می آوردیم.
پس خداوند،این آیه را فرو فرستاد. (1)
قرآن
«کسانی که به ایشان کتاب داده ایم،همان گونه که پسران خود را می شناسند،او(پیامبر صلی الله علیه و آله)را می شناسند،و مسلّماً گروهی از ایشان،حقیقت را نهفته می دارند و خود می دانند». 2
«همان کسانی که بخل می ورزند و مردم را به بخل وا می دارند و آنچه را خداوند از فضل خویش،بدانها ارزانی داشته،پوشیده می دارند،و برای کافران،عذابی خوار کننده،آماده ساخته ایم». 3
ص:322
حدیث
138.امام علی علیه السلام: دست چپی ها عبارت اند از یهود و نصارا.خداوند عز و جل می فرماید: «کسانی که به آنها کتاب دادیم،او را چنان می شناسند که فرزندانشان را می شناسند» ؛یعنی در تورات و انجیل،محمّد و ولایت را به همان سان می شناسند که فرزندان خود را در خانه هایشان می شناسند .«و گروهی از ایشان،حقیقت را می پوشانند،در حالی که می دانند حق، از جانب پروردگار توست» و تو،فرستادۀ خداوند به سوی ایشان هستی .«پس مبادا از تردید کنندگان باشی» (1).و چون آنان(یهود و نصارا)،آنچه را می شناختند [که تو فرستادۀ خدا هستی]،انکار کردند،خداوند،ایشان را به این بلا گرفتار نمود و روح ایمان را از آنها گرفت و تنها سه روح را در کالبدهایشان،جای داد:روح قُوّت،روح شهوت و روح بدن.سپس ایشان را در زمرۀ چارپایان به شمار آورد و فرمود: «آنان،جز به مانند چارپایان نیستند» (2)؛زیرا چارپا نیز با روح قوّت،بار می کشد و با روح شهوت،علف می خورَد و با روح بدن،حرکت می کند. (3)
139.امام صادق علیه السلام: این آیه،در بارۀ یهود و نصارا نازل شد.خداوند-تبارک و تعالی- می فرماید: «کسانی که به آنان کتاب دادیم» ،یعنی تورات و انجیل را .«او را می شناسند» ، یعنی پیامبر خدا صلی الله علیه و آله را .«همچنان که فرزندان خود را می شناسند» ؛زیرا خداوند در تورات و زبور و انجیل،اوصاف محمّد صلی الله علیه و آله و خصوصیات یاران او و مبعوث شدن و هجرت
ص:323
کردن او را برایشان بیان کرده بود،و این همان سخن خداوند است: «محمّد،فرستادۀ خداست و کسانی که با اویند،بر کافران،سختگیرند و با یکدیگر،مهربان.آنان را در رکوع و سجود می بینی.فضل و خشنودی خدا را خواستارند.علامت [مشخّصۀ] آنان،بر اثر سجود در چهره هایشان است.این،صفت ایشان در تورات و مَثَل آنان در انجیل است» (1).در تورات و انجیل،با این ویژگی ها از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و یاران او یاد شده بود.از این رو،هنگامی که خداوند،وی را مبعوث کرد،اهل کتاب،او را شناختند [و دانستند که او،همان پیامبر موعود است]،چنان که خداوند عز و جل فرموده است: «پس چون آنچه را می شناختند،برایشان آمد،به او کافر شدند» .
پیش از آمدن پیامبر صلی الله علیه و آله،یهودیان به عرب ها می گفتند:ای عرب ها! اکنون،زمان پیامبری است که در مکّه ظهور می کند و به مدینه هجرت می نماید و او،آخرین و برترینِ پیامبران است.در چشمانش،سرخی ای است و بر پشت شانه اش،مُهر نبوّت.رَدا می پوشد و به چند تکّه نان و چند خرما،بسنده می کند.بر الاغ برهنه، سوار می شود و خندان امّا جنگاور است.
شمشیرش را بر دوشش می نهد و باکی ندارد که با چه کسی رو به رو می شود.
قلمرو حکومتش تا آن جا که پای اسب و اشتری می رسد،کشیده می شود.خداوند، به وسیلۀ او شما را-ای گروه عرب-مانند قوم عاد،کشتار می کند.
امّا چون خداوند،پیامبرش را با این اوصاف بر انگیخت،یهود و نصارا بر وی حسادت ورزیدند و منکرش شدند،چنان که خداوند فرموده است: «و از دیرباز [در انتظار او]،بر کسانی که کافر بودند،پیروزی می جستند.پس چون آنچه را می شناختند،برایشان آمد، بدو کافر شدند». (2)
ص:324
140.تفسیر الطبری -به نقل از سُدّی-: «کسانی که بخل می ورزند و مردم را نیز به بخل دعوت می کنند» ،این کسان،یهودیان بودند،و «و آنچه را که خداوند از فضل خویش به ایشان داده، کتمان می کنند» ،یعنی نام محمّد صلی الله علیه و آله را.یا «بخل می ورزند و مردم را نیز به بخل دعوت می کنند» ،یعنی از اظهار نام محمّد صلی الله علیه و آله مضایقه می کنند و یکدیگر را نیز به کتمان کردن آن،فرا می خوانند. (1)
ص:325
پژوهشی در بارۀ بشارت های تورات و انجیل در مورد پیامبر خاتم(صلی الله علیه و آله) (1)
ظهور پی در پی پیامبران الهی از نسل حضرت ابراهیم،از آموزه های تفکیک ناپذیر سه دین بزرگ ابراهیمی،یعنی اسلام،مسیحیت و یهود به شمار می آید.با توجه به باورهای پیروان این سه دین،می توان دوران ظهور پیامبران الهی را به سه دوره تقسیم کرد؛1.دورۀ عهد قدیم،2.دورۀ عهد جدید،3.دورۀ ختم نبوّت.مطابق سنّت مسیحی،پیامبران عهد قدیم غیر از هدایت مردم،رسالت دیگری نیز بر دوش داشته اند که پیشگویی ظهور حضرت عیسی و ورود بشر به دورۀ عهد جدید با خداوند بوده است.از این رو،نزد مسیحیان بخش قابل توجهی از نوشته های عهد عتیق به عنوان کتاب های«پیشگویی» (2)نامبردار شده و مسیحیان ادعای خویش مبنی بر مسیحا بودن عیسی را بر آن پیشگویی ها بنیان نهاده اند.مطابق سنّت اسلامی،همۀ پیامبران همچون حلقه های یک زنجیر به هم متصل اند و هر پیامبری مصدّق پیامبران پیش از خود و مبشّر پیامبر و یا پیامبران پس از خود است.از آن جا که شریعت اسلام در آخرین حلقۀ کمال،نمایانگر عهد نهایی خداوند با بشر است،این عهد و پیمان،
ص:326
همراه با ویژگی های پیامبر خاتم صلی الله علیه و آله و امّت جهانی اسلام،به همۀ پیامبران و امّت های گذشته ابلاغ شده است.علاوه بر قرآن کریم،روایات اسلامی نیز بر این امر تأکید کرده اند که علاوه بر بشارت حضرت عیسی نسبت به پیامبر بزرگ اسلام،پیامبران عهد عتیق نیز در کتاب هایشان،بویژه در همان کتبی که به پیشگویی معروف اند، مانند کتاب اشعیای نبی،به ظهور حضرت محمد صلی الله علیه و آله بشارت داده اند. (1)
اخبار و آموزه های قرآن کریم در باب بشارت پیامبران گذشته نسبت به پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله را می توان در سه مرحله به شرح ذیل طبقه بندی کرد:
در مرحلۀ نخست،قرآن کریم اعلام می دارد که خداوند از همۀ پیامبران عهد گرفته است تا به امّت های خود ابلاغ کنند که هرگاه پیامبری آمد و آموزه های وحیانیِ پیامبران سابق را تصدیق کرد به او ایمان آورند و یاری اش رسانند.در سورۀ آل عمران آمده است:
«وَ إِذْ أَخَذَ اللّهُ مِیثاقَ النَّبِیِّینَ لَما آتَیْتُکُمْ مِنْ کِتابٍ وَ حِکْمَةٍ ثُمَّ جاءَکُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِما مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قالَ أَ أَقْرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلی ذلِکُمْ إِصْرِی قالُوا أَقْرَرْنا قالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشّاهِدِینَ . (2)
و [به خاطر بیاورید] هنگامی را که خداوند،از پیامبران [و پیروان آنها]،پیمان مؤکد گرفت،که هرگاه کتاب و دانش به شما دادم،سپس پیامبری به سوی شما آمد که آنچه را با شماست تصدیق می کند،به او ایمان بیاورید و او را یاری کنید! سپس [ خداوند] به آنها گفت:«آیا به این موضوع،اقرار دارید؟و بر آن،پیمان مؤکد بستید؟»گفتند:«[آری] اقرار داریم!»[خداوند به آنها] گفت:«پس گواه باشید! و من نیز با شما از گواهانم»».
ص:327
مطابق روایات تفسیری،این آیه بیان می کند که همۀ پیامبران گذشته،از امّت های خود عهد گرفته اند که به پیامبر اسلام ایمان آورند و او را یاری کنند که این امر خود به طور تلویحی بر بشارت پیامبران الهی نسبت به پیامبر گرامی اسلام نیز حکایت دارد.
صرف نظر از دلالت آیه بر این امر،احادیث نیز گویای آن است که خداوند چنین عهدی را از همۀ پیامبران گرفته است. (1)همچنین هر پیامبری،مبشر پیامبر و یا پیامبران بعدی نیز بوده است. (2)در حدیثی از امام علی علیه السلام آمده است که هیچ پیامبری نبوده است جز آن که مردم را به پیامبر بعد از خود بشارت می داده است. (3)و همۀ پیامبران به نبوّت حضرت محمّد صلی الله علیه و آله بشارت داده اند. (4)
در مرحلۀ دوم،آیات قرآن خبر می دهد که با عمل پیامبران به وظیفه و میثاق الهی شان،امّت های گذشته نسبت به ویژگی های پیامبر اسلام آشنا بوده اند.مطابق قرآن کریم،آموزه های پیامبران گذشته،اعم از میراث مکتوب و سنّت شفاهی،چنان روشن و شفاف بوده است که اهل کتاب چشم به راه آمدن رسول مکرّم اسلام بوده و هنگام ظهور آن حضرت،وی را از روی ویژگی هایِ وعده داده شده چنان می شناختند که فرزندان خویش را:
«اَلَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ یَعْرِفُونَهُ کَما یَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمُ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فَهُمْ لا یُؤْمِنُونَ . (5)
آنان که کتاب آسمانی به ایشان داده ایم،به خوبی او(پیامبر)را می شناسند، همان گونه که فرزندان خود را می شناسند؛فقط کسانی که سرمایه وجود خود را از
ص:328
دست داده اند،ایمان نمی آورند».
«اَلَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ یَعْرِفُونَهُ کَما یَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ وَ إِنَّ فَرِیقاً مِنْهُمْ لَیَکْتُمُونَ الْحَقَّ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ . (1)
کسانی که کتاب آسمانی به آنان داده ایم،او(پیامبر)را همچون فرزندان خود می شناسند؛[ولی] جمعی از آنان،حق را آگاهانه کتمان می کنند!»
گرچه بسیاری از آنها به کتمان حقیقت دست زدند و به انکار امری پرداختند که به آن معرفت داشتند:
«وَ لَمّا جاءَهُمْ کِتابٌ مِنْ عِنْدِ اللّهِ مُصَدِّقٌ لِما مَعَهُمْ وَ کانُوا مِنْ قَبْلُ یَسْتَفْتِحُونَ عَلَی الَّذِینَ کَفَرُوا فَلَمّا جاءَهُمْ ما عَرَفُوا کَفَرُوا بِهِ فَلَعْنَةُ اللّهِ عَلَی الْکافِرِینَ . (2)
و هنگامی که از طرف خداوند،کتابی برای آنها آمد که موافق نشانه هایی بود که با خود داشتند،و پیش از این به خود نوید پیروزی بر کافران می دادند [که با کمک آن، بر دشمنان پیروز گردند].با این همه،هنگامی که این کتاب،و پیامبری را که از قبل شناخته بودند نزد آنها آمد،به او کافر شدند؛لعنت خدا بر کافران باد!»
در مرحلۀ سوم،و در پی کتمان و انکار پاره ای از اهل کتاب،آیات قرآن به افشای نشانی بشارت ها در میراث مکتوب حاضر در نزد خودشان می پردازد تا برای حق جویان جای هیچ ابهامی باقی نگذارد.این بار به آنها یادآوری می کند که برای یافتن نشانی پیامبر خاتم صلی الله علیه و آله لازم نیست که مسیر دور و ناآشنایی را بپیمایند،بلکه کافی است که به تورات و انجیل موجود مراجعه کنند تا نام و اوصاف پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و یارانش را بیابند.در واقع،قرآن کریم،یادآور می شود که اهل کتاب حتی اگر بخواهند بر آگاهی های برخاسته از سنّت دینیِ شفاهیِ خود از پیامبر اسلام هم سرپوش بگذارند،آیات موجود در تورات و انجیلشان گواهی روشن برای اهل
ص:329
حقیقت خواهد بود.در این باره،سه آیه از آیات قرآن به روشنگری پرداخته است:
آیۀ نخست،که صریح ترین آیه در این باب نیز به شمار می آید،آیۀ 157 سورۀ اعراف است:
«اَلَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِیَّ الْأُمِّیَّ الَّذِی یَجِدُونَهُ مَکْتُوباً عِنْدَهُمْ فِی التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِیلِ یَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهاهُمْ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ یُحِلُّ لَهُمُ الطَّیِّباتِ وَ یُحَرِّمُ عَلَیْهِمُ الْخَبائِثَ وَ یَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الْأَغْلالَ الَّتِی کانَتْ عَلَیْهِمْ فَالَّذِینَ آمَنُوا بِهِ وَ عَزَّرُوهُ وَ نَصَرُوهُ وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِی أُنْزِلَ مَعَهُ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ .
همان ها که از فرستاده [خدا]،پیامبر«اُمّی»پیروی می کنند:پیامبری که صفاتش را، در تورات و انجیلی که نزدشان است،می یابند؛آنها را به معروف دستور می دهد،و از منکر باز می دارد،اشیای پاکیزه را برای آنها حلال می شمرد،و ناپاکی ها را تحریم می کند؛و بارهای سنگین و زنجیرهایی را که بر آنها بود،[از دوش و گردنشان] بر می دارد.پس کسانی که به او ایمان آوردند،و حمایت و یاری اش کردند،و از نوری که با او نازل شده پیروی نمودند،آنان رستگاران اند».
آیۀ دوم،آیۀ 29 از سورۀ فتح است.این آیه در مورد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می فرماید:
«مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّهِ وَ الَّذِینَ مَعَهُ أَشِدّاءُ عَلَی الْکُفّارِ رُحَماءُ بَیْنَهُمْ تَراهُمْ رُکَّعاً سُجَّداً یَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللّهِ وَ رِضْواناً سِیماهُمْ فِی وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذلِکَ مَثَلُهُمْ فِی التَّوْراةِ وَ مَثَلُهُمْ فِی الْإِنْجِیلِ کَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوی عَلی سُوقِهِ یُعْجِبُ الزُّرّاعَ لِیَغِیظَ بِهِمُ الْکُفّارَ وَعَدَ اللّهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظِیماً .
محمد فرستاده خداست،و کسانی که با او هستند در برابر کفار سرسخت و شدید،و در میان خود مهربان اند.پیوسته آنها را در حال رکوع و سجود می بینی در حالی که همواره فضل خدا و رضای او را می طلبند،نشانۀ آنها در صورتشان از اثر سجده نمایان است.این،توصیف آنان در تورات و توصیف آنان در انجیل است.همانند زراعتی که جوانه های خود را خارج ساخته،سپس به تقویت آن پرداخته تا محکم
ص:330
شده و بر پای خود ایستاده است و به قدری رشد کرده که زارعان را به شگفتی وا می دارد.این برای آن است که کافران را به خشم آورد؛ولی خداوند به کسانی از آنها که ایمان آورده و کارهای شایسته انجام داده اند،وعدۀ آمرزش و اجری عظیم داده است».
آیۀ سوم،آیۀ 6 از سورۀ صف است.این آیه می گوید:
«وَ إِذْ قالَ عِیسَی ابْنُ مَرْیَمَ یا بَنِی إِسْرائِیلَ إِنِّی رَسُولُ اللّهِ إِلَیْکُمْ مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیَّ مِنَ التَّوْراةِ وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ یَأْتِی مِنْ بَعْدِی اسْمُهُ أَحْمَدُ فَلَمّا جاءَهُمْ بِالْبَیِّناتِ قالُوا هذا سِحْرٌ مُبِینٌ .
و [به یاد آورید] هنگامی را که عیسی بن مریم گفت:«ای بنی اسرائیل! من فرستادۀ خدا به سوی شما هستم در حالی که تصدیق کنندۀ کتابی که قبل از من فرستاده شده [ تورات] می باشم،و بشارت دهنده به رسولی که بعد از من می آید و نام او احمد است».هنگامی که او(احمد)با معجزات و دلایل روشن به سراغ آنان آمد،گفتند:
این سحری است آشکار».
گرچه آیۀ سوم به طور مشخص نمی گوید که بشارت حضرت عیسی علیه السلام در مورد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در انجیل آن حضرت بوده است یا خیر،با این حال،روایات اسلامی در تفسیر این آیه،این بشارت را از بشارات انجیل دانسته است.در حدیثی آمده است که اسم پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله در انجیل،«احمد»است. (1)این حدیث نشان می دهد که بشارت حضرت عیسی علیه السلام در مورد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در انجیل آمده است.گذشته از این که اناجیل موجود در عصر پیامبر صلی الله علیه و آله،در حقیقت،سیرۀ قولی و عملی عیسی علیه السلام است که دیگران(به نظر مسیحیان با تأیید روح القدس)پس از وی نگاشته اند و هرگز عین کتاب عیسی علیه السلام نبوده است.
صرف نظر از سنّت شفاهی بین اهل کتاب در زمان نزول قرآن کریم،که اطلاع
ص:331
دقیقی هم از آن در دست نیست،این مقاله در صدد تبیین و رفع ابهام از دو مسئله مهم است:یکی آن که:آیا اساساً وقتی قرآن در آیات یاد شده از تورات و انجیل سخن می گوید کدام نوشتار و کتاب و یا کتاب های یهودیان و مسیحیان را قصد کرده است؟ آیا مراد از تورات،صرفاً کتابی است که بر حضرت موسی علیه السلام نازل شده و مراد از انجیل،صرفاً وحی ای است که بر عیسی فرود آمده است و یا مراد از این دو اصطلاح، نوشته هایی اعم از کتاب های موسی علیه السلام و عیسی علیه السلام است؟دیگر آن که:آیا این بشارت ها پس از اسلام دستخوش تحریف شده است؟یا در نسخه های ویژه ای موجود بوده که تنها یهودیان و مسیحیان ساکن جزیرة العرب با آنها آشنایی داشته اند؟ یا آن که هم اکنون نیز در نسخه های رایج کتاب مقدّس یهودی-مسیحی می توان آنها را یافت؟
نگاه اجمالی به آیات قرآن کریم که در آنها از تورات و انجیل نام برده شده است،نشان می دهد که قرآن به مصداق یکسانی در همۀ موارد اشاره نکرده است.بلکه تعبیر قرآن در مورد تورات و انجیل،اعم از صحیح و غیر صحیح است.به عبارت دیگر،گاهی قرآن از تورات و انجیل،همان چیزی را قصد می کند که به عنوان وحی و شریعت الهی،به ترتیب بر موسی و عیسی علیهما السلام نازل شده،که خود قرآن کریم نیز تصدیق کنندۀ آنهاست و گاهی کتاب ها و نوشته هایی را قصد کرده است که در عصر نزول قرآن،در دست یهودیان و مسیحیان بوده و آنها آن نوشته ها را با نام تورات و انجیل می شناخته اند.به طور مثال،وقتی قرآن کریم در توصیف عیسی علیه السلام می فرماید:
« وَ آتَیْناهُ الْإِنْجِیلَ ؛به او انجیل دادیم» ، (1)انجیل واقعی را قصد کرده است،در حالی که وقتی مسیحیان را دعوت می کند تا مطابق احکام و مقررات انجیل قضاوت کنند، (2)و یا
ص:332
اهل کتاب را فرا می خواند تا به اقامۀ تورات و انجیلشان بپردازند، (1)کتاب هایی را قصد کرده که در اختیار یهودیان و مسیحیان بوده است و آنها آن کتاب ها را تورات و انجیل می نامیده اند.بنا بر این وقتی قرآن در آیۀ 81 از سورۀ آل عمران( مَکْتُوباً عِنْدَهُمْ )از وجود بشارت در تورات و انجیل سخن گفته،همان تورات و انجیلی را مدّ نظر دارد که در زمان نزول قرآن نزد یهودیان و مسیحیان موجود بوده است.به طور مسلّم،آنچه در آن زمان به عنوان تورات و انجیل شناخته می شده،تورات و انجیل واقعی نبوده است؛بلکه مجموعۀ نوشته هایی را تورات و انجیل می گفته اند که کسانی غیر از موسی علیه السلام و عیسی علیه السلام نوشته بودند. (2)
بنا بر این،در آیۀ مورد بحث،مراد از تورات و انجیل،کتاب های یهودی و مسیحی بوده است که نزد خودشان به عنوان تورات و انجیل شهرت داشته است.اما سؤال آن است که آنها چه کتاب هایی بوده اند؟
یهودیان از قرن ها قبل از ظهور پیامبر گرامی اسلام دارای مجموعه ای به نام کتاب مقدّس بوده اند که مشتمل بر تورات و نوشته های دیگر بوده است که بعدها مسیحیان آنها را«عهد عتیق» (3)نامیدند و مسیحیان نیز مجموعۀ دیگری از نوشته های اختصاصی
ص:333
خود را با نام«عهد جدید» (1)به آن افزودند که آن نیز مشتمل بر اناجیل و نوشته های دیگر بود. (2)به احتمال بسیار زیاد،قرآن کریم در برخی آیات،به مجموعۀ عهدین موجود در دست یهودیان و مسیحیانِ عصر نزول،عنوان تورات و انجیل اطلاق کرده است.شواهدی نیز بر صحت این احتمال وجود دارد؛یکی آن که،قرآن در موارد فراوانی یهودیان و مسیحیان را با عنوان«اهل کتاب»معرفی می کند و آن از این روست که هم یهودیان و هم مسیحیان به مجموعۀ نوشته های مقدّسشان کلمۀ«کتاب»اطلاق می کرده اند.بنا بر این وقتی قرآن از کتاب یهودیان به عنوان تورات،و از کتاب مسیحیان به عنوان انجیل یاد کرده است،مجموعۀ کتب اختصاصی هر یک را قصد کرده که همان عهد عتیق و عهد جدید است.دوم آن که،مسیحیان هم اکنون نیز در عرف خودشان به مجموعۀ«عهد جدید»عنوان انجیل اطلاق می کنند.امروزه مجموعۀ«عهد جدید»در زبان های مختلف با عنوان«انجیل»منتشر شده است. (3)
ص:334
شاهد دیگر آن که،روایات اسلامی،بشارت های تورات و انجیل در مورد پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله را به کتاب هایی نسبت می دهد که گرچه در مجموعۀ عهد عتیق و جدید هستند،اما در ضمن اسفار خمسۀ تورات و نیز اناجیل اربعه نیستند.با این شواهد می توان نتیجه گرفت که بشارت های مورد اشارۀ قرآن کریم،در مجموعۀ عهد قدیم و عهد جدید یهودیان و مسیحیان موجود بوده است.از این رو ما نیز می توانیم بشارت های موجود در کلیۀ کتاب های عهد قدیم و جدید را به عنوان بشارت های تورات و انجیل معرفی کنیم.
نکتۀ دیگر که لازم است یادآوری شود این است که صرف نظر از برخی اختلاف نسخ و قرائات و نیز اختلاف در ترجمه ها،مجموعۀ عهد عتیق و جدیدِ امروزی تقریباً همان چیزی است که در زمان نزول قرآن نیز مورد استفادۀ یهودیان و مسیحیان بوده است؛زیرا نسخه هایی از کتب عهدین در کتابخانه ها و موزه های جهان موجود است که متن آن،تا حدّ زیادی با متن عهدین امروزی مطابقت می کند. (1)بنا بر این اگر بشارت های مربوط به پیامبر اسلام در تورات و انجیلِ زمان نزول قرآن موجود بوده است،هم اکنون نیز ما باید بتوانیم آنها را و یا بقایا و ردّپایی از آنها را در عهدین بیابیم.
گرچه ممکن است در سنّت شفاهی و نیز برخی از کتاب های اپوکریفای (2)موجود و
ص:335
رایج در عصر نزول قرآن،بشارت های مربوط به پیامبر خدا صلی الله علیه و آله با صراحت بیشتری وجود داشته باشد،با این حال،در نوشته های موجود یهودیان و مسیحیان نیز به سهولت می توان آنها را یافت.هم در کتب عهد عتیق و هم در کتب عهد جدید، مواردی وجود دارد که می توان آنها را حاکی از بشارت های پیامبران بزرگی همچون حضرت موسی،حضرت عیسی و دیگر پیامبران بنی اسرائیل دانست که در این جا به مهم ترین این موارد به تفکیک عهد قدیم و عهد جدید می پردازیم.
در کتاب های مربوط به بشارات (1)و تفاسیر قرآن (2)به موارد زیادی از متون عهد قدیم استشهاد شده و نویسندگان و محققان،آنها را بر پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله منطبق دانسته اند.در این جا به بیان چند نمونه می پردازیم.
در تورات آمده است:
و این است برکتی که موسی مرد خدا قبل از وفاتش به بنی اسرائیل داد.او گفت:
خداوند از کوه سینا آمد،از کوه سعیر طلوع کرد و از کوه فاران درخشید و با ده هزار از مقدسین و مؤمنین آمد. (3)
ص:336
این عبارت،به صورت کنایه از ظهور سه پیامبر بزرگ الهی،یعنی موسی علیه السلام، عیسی علیه السلام و محمّد صلی الله علیه و آله سخن می گوید.خداوند در سینا بر موسی علیه السلام تجلی کرد،در «ساعیر»که همان فلسطین است بر عیسی علیه السلام ظهور یافت و در کوه«فاران» (1)در مکّه بر پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله متجلّی شد.هیچ یک از پیامبران بنی اسرائیل،کوچک ترین ارتباطی با کوه فاران نداشته اند.فقط هاجر بود که به اتفاق فرزندش اسماعیل در بیابان«بئر شبع» سرگردان شد و سپس در حوالی فاران اسکان گرفت و خداوند در همان هنگام بود که هاجر را بشارت داد که«من قوم بزرگی را از او به وجود خواهم آورد». (2)تورات تصریح می کند که خدا با اسماعیل بود و او در بیابان فاران بزرگ شد (3)و نسل اعرابی را که پیامبر اسلام از آن است بنیان نهاد.در کتاب حَبَقوق نبی نیز این بشارت آمده است.
او می گوید:
خدا از تیمان،و آن قدّوس از فاران بر آمد و جلالش آسمان ها را فرا گرفت و سراسر زمین از حمدش پر شد. (4)
تیمان و تیما در تورات بسیار آمده (5)و هر دو به معنای صحرای جنوبی است و بر عربستان اطلاق می شد که در جنوب فلسطین است. (6)جای شگفتی است که در برخی از ترجمه های جدید فارسی از کتاب حبقوق،به جای فاران،کوه سینا گذاشته اند (7)که علاوه بر آن که از نظر خود تورات نیز،فاران و سینا نمی توانند یک مکان باشند،بر
ص:337
خلاف متون اصلی عبری و یونانی و همۀ ترجمه های معتبر کتاب مقدّس است. (1)
مطابق تورات،موسی می گوید:
خداوند از میان شما،از میان برادران شما،پیامبری همچون من خواهد فرستاد. (2)
و در ادامه،سخن خدا را عیناً بازگو می کند که می گوید:
در آینده پیامبری همچون تو،از میان برادران آنها،مبعوث خواهم کرد و کلامم را در دهانش خواهم نهاد. (3)
در این آیات،با تعبیر«برادران بنی اسرائیل»به پیغمبری اشاره می شود که از نسل اسماعیل علیه السلام خواهد آمد.تورات،خود،قبایلی را که از نسل اسماعیل یا عیسو (4)بوده اند که در واقع پسرعموهای بنی اسرائیل محسوب می شوند،به عنوان برادران بنی اسرائیل معرفی کرده است. (5)یگانه پیامبری که آمدنش از نسل اسماعیل علیه السلام معلوم است،محمد صلی الله علیه و آله است.علاوه بر این،بر پایۀ متون دینی،او نیز همانند موسی علیه السلام شریعتی را خواهد آورد.هیچ یک از پیامبران بنی اسرائیل،ادعا نکرده اند که مانند موسی علیه السلام هستند.علاوه بر این،تورات تصریح دارد که پیامبری به مانند موسی در میان بنی اسرائیل نخواهد آمد. (6)در حالی که در قرآن کریم تلویحاً به این امر اشاره
ص:338
شده است که محمد صلی الله علیه و آله،پیامبری مانند موسی علیه السلام است.قرآن کریم در بیان وجه تشابه موسی علیه السلام و محمد صلی الله علیه و آله می گوید:
«إِنّا أَرْسَلْنا إِلَیْکُمْ رَسُولاً شاهِداً عَلَیْکُمْ کَما أَرْسَلْنا إِلی فِرْعَوْنَ رَسُولاً ؛ما پیغمبری به سوی شما فرستاده ایم که(در روز قیامت)در حق شما گواهی خواهد داد همان گونه که به سوی فرعون هم پیامبری را فرستاده بودیم» . (1)
و نیز کتابِ(شریعت)پیامبر اسلام را کتابی نازل شده بعد از کتاب موسی معرفی می کند: «إِنّا سَمِعْنا کِتاباً أُنْزِلَ مِنْ بَعْدِ مُوسی» 2 و «وَ مِنْ قَبْلِهِ کِتابُ مُوسی إِماماً وَ رَحْمَةً» . (2)
از سوی دیگر،عبارت«کلامم را در دهانش خواهم نهاد»اشاره به این نکته است که آن پیامبر موعود،«امّی»است و با نوشتن و خواندن سر و کاری نداشته است و از طریق وحی شفاهی،کلام خدا را به مردم می رساند.در برخی ترجمه های اخیر از کتاب مقدّس،عبارتِ«از میان برادران شما»،با عبارتِ«از قوم اسرائیل»جای گزین شده است. (3)با این حال،در عهد جدید نیز این سخن حضرت موسی نقل شده است.
در کتاب اعمال رسولان آمده است:«همین موسی به قوم اسرائیل گفت:خدا از میان برادران شما،پیامبری مانند من برایتان خواهد فرستاد». (4)
آیه ششم از باب بیست و یکم کتاب اشعیای نبی،از کتب عهد عتیق،با استفاده از دو تعبیر کنایی«الاغ سوار»و«شتر سوار»،ظهور عیسی علیه السلام و محمّد صلی الله علیه و آله را پیشگویی
ص:339
می کند.این دو تعبیر،بعداً در ترجمه ها دچار تغییراتی شده است.در این کتاب، عبارت«کسی که سوار الاغ است»به«کسانی که سوار بر الاغ اند»و عبارت«کسی که سوار بر شتر است»به«کسانی که سوار بر شترند»تغییر یافته اند. (1)
روایات شیعه،از تشکیل مجلسی در محضر امام رضا علیه السلام خبر می دهند که مأمون عباسی به منظور گفتگو و مناظره تشکیل داد.در آن مجلس،علمای بزرگ ادیان و مذاهب از جمله یهود و نصارا شرکت داشتند.در این مجلس،امام رضا علیه السلام خطاب به دانشمند یهودی می گوید:«ای یهودی! من تو را قسم می دهم به آن ده معجزه ای که بر موسی نازل شد،آیا در تورات،خبر محمد صلی الله علیه و آله و امت او هست یا نه؟آیا با عنوان "پیروان شتر سوار که پروردگار را فراوان تسبیح می کنند و در دستانشان شمشیرهایی هست که از مردم کافر روی زمین انتقام می گیرند" از امّت او یاد نشده است؟آیا در تورات چنین نوشته شده است؟».یهودی این سخن را تصدیق کرد و گفت:بله.
سپس خطاب به دانشمند مسیحی،که در آن زمان با عنوان جاثلیق شناخته می شد، فرمود:«آیا از کتاب شعیا اطلاعی داری؟»گفت:حرف به حرفش را می دانم.گفت:
«آیا در آن جا این کلام نیست که شعیا در مکاشفۀ خود گفت:من آن الاغ سوار(یعنی عیسی)را دیدم در حالی که جِلباب ها و روپوش هایی از نور به خودش گرفته بود،و آن شترسوار را دیدم در حالی که نورش مانند نور قمر می درخشید؟»گفت:بله،شعیا چنین چیزی گفته است. (2)در برخی از منابع اهل سنّت نیز به این پیشگویی در کتاب اشعیای نبی اشاره شده است. (3)
ملاحظه می کنیم که در این روایت،کتاب اشعیا،بخشی از«تورات»تلقی شده
ص:340
است و این شاهدی بر صدق نظریۀ ماست که در زمان نزول قرآن،به مجموعۀ عهد عتیق،«تورات»اطلاق می شده است.
همان طور که گذشت،قرآن تصریح می کند که در انجیل مطالبی در مورد پیامبر اکرم و یارانش مکتوب بوده و آن مطالب در دسترس مسیحیان نیز بوده است.امروزه این سؤال مطرح است که در کدام کتاب مسیحیان چنین مواردی یافت می شود.پروفسور نیل رابینسون، (1)دانشمند و کشیش مسیحی که به دین مبین اسلام مشرّف شده و اکنون سال هاست که به پژوهش های قرآنی مشغول است،گزارش قرآن کریم از مَثَل یاران پیامبر در انجیل (2)را اشاره به مَثَل برزگر در انجیل می داند. (3)وی می نویسد:از دیدگاه قرآن،با ظهور اسلام،تعالیم توحیدی عیسی علیه السلام-که دیر زمانی به وسیلۀ کلیسا تیره و تار و مغشوش شده بود-در نهایت،به سان بذری کاشته شده در خاک حاصل خیز به بار نشست. (4)وی همچنین در بارۀ اشارۀ انجیل یوحنا به پیامبر اسلام می نویسد:مطابق این انجیل،«فارقلیط موعود(محمد)،مؤمنان را به تمام حقیقت رهنمون می سازد»،و از آن جا که قادر به خواندن و نوشتن نیست (امّی)،«او از ناحیۀ خود سخن نمی گوید»،یعنی تنها آنچه را از طریق وحی می شنود بیان می کند. (5)واژۀ محمّد در لغت به معنای«ستوده» (6)و احمد به معنای
ص:341
«بسیار ستوده» (1)است.هر دو واژه،معادل های قریب المعنی برای واژۀ یونانی «پیراکلوتوس» (2)است که آن نیز واژه ای با همان تعداد از حروف مصمّت با واژۀ «پاراکلوتوس» (3)است و به همین دلیل برای گویندگان زبان های سامی،دارای روح معنایی یکسانی است.بنا بر این،لازم نیست چنین فرض بگیریم که مسیحیان به طور عمدی در متن انجیل دست برده و کلمه«پاراکلوتوس»را جایگزین«پیراکلوتوس» نموده اند تا پیشگویی عیسی در مورد پیامبر اسلام را از بین ببرند. (4)گفتنی است که برخی از مسلمانان مدعی شده اند که این کلمه در اصل«پریکلوتوس»به معنای احمد بوده و مسیحیان آن را به«پاراکلوتوس»به معنای تسلّی دهنده تغییر داده اند. (5)
مسیحیان در جواب این اتهام می گویند که در نسخه هایی از اناجیل که قدمت آن به قرن ها قبل از ظهور اسلام بر می گردد،نیز واژۀ«پاراکلوتوس»ثبت شده است و با این بیان،ادعای تحریف اناجیل را که از سوی برخی مسلمانان ادعا شده است،زیر سؤال می برند و می گویند چه طور ممکن است کسی چند قرن قبل از ظهور اسلام و نزول قرآن به قصد از بین بردن پیشگویی ظهور پیامبر اسلام،نام وی را از اناجیل به واژه دیگری تبدیل کرده باشد؟! بنا بر این،با تبیین پروفسور رابینسون،لازم نیست مسیحیان را به تحریف اناجیل متهم کنید،بلکه به علت یکسان بودن حروف مصمّت هر دو کلمه و روح معنایی یکسان این دو واژه نزد سامی زبانان،در بسیاری از اناجیل به صورت «P letos» نوشته شده است.
در مناظرۀ امام رضا علیه السلام در مجلس مأمون،آن حضرت به جاثلیق فرمود:«آیا این سخن عیسی علیه السلام را می دانی که فرمود:من به سوی پروردگار شما و پروردگار خودم
ص:342
می روم و بارقلیطا خواهد آمد.او مرا تأیید و تصدیق می کند،همان طور که الآن من به او گواهی دادم،و اوست که همه چیز را برای شما تبیین خواهد کرد؟».آن گاه آن کشیش مسیحی تأیید کرد که این مطالب در انجیل آمده است. (1)
نکتۀ دیگر آن که لزومی هم ندارد که اصرار کنیم این کلمه در اصل پریکلوتوس بوده و به عمد و یا سهو پارکلوتوس خوانده شده است.بلکه با فرض پاراکلوتوس هم بر پیامبر اسلام قابل تطبیق است.اشتباهی که در ترجمه های انجیل یوحنّا اتفاق افتاده،این است که این کلمه را به روح القدس برگردان کرده اند که درست نیست.در اناجیل،و از جمله انجیل یوحنا،و دیگر نوشته های مسیحیان،واژۀ روح القدس، جزو آشناترین واژه ها و پر کاربرد است،از این رو،این سؤال مطرح می شود که چرا در این جا به جای روح القدس،واژه پاراکلوتوس به کار رفته است.یهودیان یونانی دانِ قرن اوّل میلادی،پاراکلوتوس را به معنای واسطه و شفیع به کار برده اند و با توجه به اوصافی که برای او در انجیل یوحنا آمده،تنها بر یک انسان قابل تطبیق است.اوّل آن که،او به عنوان واسطۀ خداوند،جانشین عیسی علیه السلام می شود،در حالی که روح القدس از جنس بشر نیست.پس او باید پیامبری چون عیسی و از جنس بشر باشد.در رسالۀ یوحنّا،همین واژه در مورد خود عیسی علیه السلام به عنوان پیامبر خدا به کار رفته است. (2)در این عبارت هم می گوید که خداوند پس از من یک پاراکلوتوس دیگری را خواهد فرستاد.علاوه بر این،نمی توان عبارت«او از خود سخن نمی گوید،بلکه از آنچه شنیده است سخن خواهد گفت»را به روح القدس نسبت داد؛زیرا کار روح القدس،القا و الهام بر قلب است.در متن یونانی،دو کلمه«اکوء»و «لالی»به کار رفته که اوّلی به معنای دریافت صداها و دومی به معنای تولید اصوات است که بر فعل«شنیدن و سخن گفتن»دلالت دارد که از افعال انسانی است. (3)قرآن
ص:343
کریم نیز بر این امر تأکید دارد که پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله به خواندن وحی مأمور است و تنها از آنچه بر او خوانده می شود پیروی کند: «فَإِذا قَرَأْناهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ» 1 و با این آیه بر فعل خواندن تأکید شده است،علاوه بر آن که نام کتاب آسمانی نازل بر پیامبر اسلام، «قرآن»است که به معنای«خواندن»است.
در انجیل یوحنّا آمده است:
روزی سران قوم یهود از شهر اورشلیم،چند تن از کاهنان را نزد یحیی فرستادند تا بدانند آیا او ادعا می کند که مسیح است یا نه.یحیی،روشن و بی پرده اظهار داشت:نه ! من مسیح نیستم.پرسیدند:خوب،پس که هستید؟آیا الیاس پیغمبرید؟جواب داد:نه! پرسیدند:آیا شما آن پیغمبر نیستید که ما چشم به راهش هستیم؟باز هم جواب داد:نه! (1)
در باب هفتم از همین انجیل آمده است:
وقتی عیسی به میان مردم آمد و معجزات خود را آشکار ساخت،مردم در مورد وی اختلاف کردند؛عده ای گفتند که او مسیح است و عده ای دیگر گفتند که او به راستی همان پیامبری است که چشم به راهش بوده ایم. (2)
به راستی این پیامبر که یهودیان در عصر حضرت عیسی علیه السلام چشم به راهش بوده اند چه کسی می توانست باشد؟او همان پیامبری است که خداوند در تورات وعدۀ ظهورش را داده که مانند حضرت موسی علیه السلام است و از نسل برادران بنی اسرائیل است.از این عبارات به خوبی معلوم می شود که پیشگویی های پیامبران عهد عتیق، هم در مورد حضرت عیسی علیه السلام و دورۀ عهد جدید بوده،و هم در مورد حضرت محمّد صلی الله علیه و آله و دورۀ عهد نهایی و ختم نبوت.
ص:344
در مکاشفۀ یوحنّا خبر می دهد که اسب سواری با نام«امین»می آید که به حق و راه برپایی عدل،مبارزه می کند. (1)
برخی از دانشمندان یهودی و مسیحی مدعی شده اند که ادعاهای مسلمانان در مورد بشارت های عهدین در مورد پیامبر اکرم،بی اساس است و مدعی شده اند که در کتاب مقدّس،کوچک ترین اشاره ای در مورد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وجود ندارد.ابن میمون، دانشمند برجستۀ یهودی،در نامه ای به هم کیشان خود در یمن می نویسد:
شما در نامۀ خویش اشاره کرده اید که وکیل(ظاهراً مقصود یک یهودی است که به اسلام گرویده بوده است)گروهی از مردم را اغوا کرده و گفته است که چند آیه از کتاب مقدّس به محمّد اشاره می کند مانند«او را بسیار کثیر گردانم» (2)و«از جبل فاران درخشان گردید» (3)و«نبی ای از میان تو» (4)و وعدۀ [خدا] در مورد اسماعیل [مبنی بر این] که امّتی عظیم از او پدید آورم. (5)این استدلال ها به قدری بازگو شده که صورت زننده ای پیدا کرده است.این کافی نیست که بگوییم آنها همگی ضعیف هستند،اما باید گفت که استدلال به این آیات،خنده آور و به غایت بیهوده است.
زیرا اینها اموری نیستند که ذهن کسی را آشفته کنند.توده های بی سواد و خود آن مرتدان که دیگران را با این عبارات فریب می دهند،به آنها معتقد نیستند،یا این که برای سرگرمی،آنها را چنین نمایش می دهند.هدف آنان از مطرح کردن این آیات،خودشیرینی نزد غیر اهل کتاب است تا وانمود کنند که به وجود اشاراتی به قرآن و محمّد در تورات معتقدند.ولی خود مسلمانان به استدلال های این افراد
ص:345
ایمان ندارند.آنان این امور را نمی پذیرند و به آنها اشاره نمی کنند؛زیرا مغالطۀ آنها روشن است.
وی در ادامه می نویسد:
از آن جا که مسلمانان نمی توانند حتی یک شاهد یا اشاره ای یا حتی تلمیحی به پیامبر خویش در سراسر عهد عتیق پیدا کنند که به کارشان بیاید،مجبور شده اند ما را متهم کنند و بگویند:«شما متن تورات را تغییر داده و هر اثری از نام محمّد را از آن زدوده اید».آنان نمی توانند چیزی قوی تر از این استدلال زشت که نادرستی آن به آسانی بر ما و همۀ جویندگان حقیقت آشکار است،پیدا کنند.اولاً کتاب مقدّس صدها سال پیش از ظهور محمّد،به زبان های سریانی،یونانی،فارسی و لاتینی ترجمه شده است.ثانیاً شرق و غرب در مورد متن کتاب مقدّس،سنّت واحدی دارند که در نتیجۀ آن هیچ تفاوتی،حتی در اعراب گذاری آن،مطلقاً یافت نمی شود؛زیرا سراسر کتاب صحیح است.همچنین هیچ تفاوتی که بر معنا تأثیر بگذارد،در آن وجود ندارد.پس انگیزۀ آنان برای چنین اتهامی فقدان هر اشاره ای به محمّد در تورات است. (1)
باید گفت که ابن میمون در این ردّیه،هیچ دلیلی بر ردّ استدلال های مخالفان خود نیاورده است جز آن که با ادبیاتی غیر علمی و همراه با تمسخر و توهین،بر انکارهای خود پای فشرده است.علاوه بر این،وی مدعی شده که مسلمانان هیچ گاه به آیات مذکور در تورات استدلال نکرده اند،در حالی که در روایات شیعه و سنی از همان سده های اولیه اسلامی،به این آیات و نظایر آن استشهاد شده است.علاوه بر آن، می دانیم که در سرزمین حجاز،یهودیان و نصرانیان فراوانی که عالمان کشیش هم در میان آنها زیاد بودند،زندگی می کردند.اگر آن طور که ابن میمون می گوید هیچ اشاره ای به پیامبر اسلام در کتاب مقدّس نبود،یهودیان و مسیحیان کتاب های خود را نزد پیامبر صلی الله علیه و آله می آوردند و می گفتند اسم خود را نشان بده و اگر آن حضرت از چنین
ص:346
کاری عاجز می ماند،موضوع از سوی آن افراد نشر می یافت و حتی عقاید مسلمانان را نیز سست می کرد.این در حالی است که هیچ گونه گزارش تاریخی،نه در میان منابع مسلمانان و نه یهودیان و مسیحیان دال بر این معنا وجود ندارد که آنها در این مورد با پیامبر محاجّه کرده باشند؛در حالی که بر عکس،عدۀ بسیاری از یهودیان و مسیحیان آمدند و اعتراف کردند که نام گرامی آن حضرت و نیز اوصاف آن بزرگوار و آیین گرامی و پیروان او،در کتاب هایشان موجود است.این نکتۀ مهمی است که برخی از دانشمندان غربی که سابقه ای در مسیحیت داشته اند بر آن تأکید کرده اند.نیل رابینسون می گوید:«مسیحیان معاصر پیامبر اسلام،بر خلاف هم کیشان غربی امروزی خود،مطالب قرآن را اموری پریشان و جعلی تلقی نمی کردند،بلکه آنها را معتبر می یافتند». (1)ویلیام مونتگمری وات،دانشمند برجستۀ مسیحی معاصر می نویسد:«ما از دیدگاه های دقیق مسیحیانی که در مکّه می زیسته اند یا به آن جا سفر می کرده اند عملاً چیزی نمی دانیم،ولی می باید بپذیریم که بینش قرآنی از اعتقادات آنان،عمدتاً صحیح بوده و نیز بر حسب ظاهر،این بینش آن قدر واقعیت داشته که برای [حضرت] محمّد در مراوداتش با گروه های مسیحی مکّه و سایر مسیحیانِ ساکن مناطق دیگر عربستان،مخصوصاً در برخورد دو سال آخر عمر او با مسیحیان،به اندازۀ کافی تأثیر گذاشته است». (2)
در پایان،یادآور می شود که در بارۀ نشانی بشارت های مربوط به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در تورات و انجیل،کتاب های مفصّلی به رشته تحریر درآمده است که تعدادی از آنها به قلم نومسلمانانی نوشته شده که قبلاً در شمار دانشمندان و رهبران مذهبی یهود یا نصارا بوده اند.
ص:347
ص:348
ص:349
ص:350
قرآن
«بگو:به من،وحی شده است که تنی چند از جنّیان،گوش فرا داشتند و گفتند:«به راستی،ما قرآنی شگفت آور شنیدیم!»که به راه راست [و کمال] هدایت می کند». 1
«قطعاً این قرآن،به [آیینی ]که خود پایدارتر است،راه می نماید،و به آن مؤمنانی که کارهای شایسته می کنند،مژده می دهد که پاداشی بزرگ،برایشان خواهد بود». 2
«این [قرآن ]،برای مردم،بیانی،و برای پرهیزگاران،ره نمود و اندرزی است». 3
حدیث
141.امام علی علیه السلام: بدانید که این قرآن،خیرخواه [و مشاوری] است که خیانت نمی ورزد،و راه نمایی است که گم راه نمی کند،و گوینده ای است که دروغ نمی گوید.هیچ کس با این قرآن ننشست،مگر این که از نزد آن با افزایشی یا کاهشی برخاست:افزایش در
ص:351
هدایت یا کاهش در کوری [و گم راهی]. (1)
142.امام علی علیه السلام: قرآن [در مقایسه با هر هدایتگر دیگر]،بهترین هدایت است. (2)
قرآن
«ای کسانی که ایمان آورده اید ! چون خدا و پیامبر،شما را به چیزی فرا خواندند که به شما حیات می بخشد،آنان را اجابت کنید». 3
حدیث
143.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: حکایت قرآن و مردم،حکایت زمین و باران است:در حالی که زمین، بی جان و خشکیده است،خداوند،باران را بر آن فرو می فرستد و زمین،جان می گیرد.سپس بارانی سیل آسا می فرستد و زمین،جانی تازه تر می گیرد و رویِش، آغاز می شود.آن گاه،هماره،رودخانه ها را جاری می سازد تا آن که بذرهای زمین می روید و گیاه بر می آورَد و رستنی هایش به گُل می نشیند،و خداوند،آنچه از زیورها و مایه های زندگی مردمان و جانوران را که در آن است،بیرون می آورد.این قرآن نیز با مردم،چنین کرده است. 4
ص:352
144.امام علی علیه السلام: فرقانی از جانب خداوند،میان دوستان و دشمنان اوست،که در آن،شفای سینه ها و ظهور روشنایی است و خداوند،به وسیلۀ آن،اهل طاعتش را عزّت می بخشد. (1)
قرآن
«الف.لام.را! کتابی است که آن را به سوی تو فرود آوردیم تا مردم را به اذن پروردگارشان، از تاریکی ها به سوی روشنایی،بیرون آوری؛به سوی راه آن شکست ناپذیرِ ستوده». 1
«برای شما از جانب خدا،روشنایی و کتابی روشنگر آمده است.خدا،هر که را از خشنودی او پیروی کند،به وسیلۀ آن [کتاب ]به راه های سلامت،ره نمون می شود و به توفیق خویش،آنان را از تاریکی ها به سوی روشنایی،بیرون می بَرد و به راهی راست،هدایتشان می کند». 2
حدیث
147.امام صادق علیه السلام: به راستی که در این قرآن،منارهای راه نما و چراغ های تاریکی است.
پس جلا دهنده،باید دیدۀ خویش را بِدان،جَلا دهد و نگاهش را برای پرتو آن، بگشاید؛زیرا اندیشیدن [در قرآن]،حیات بخش دل شخص بیناست،همچنان که
ص:354
آدمی در تاریکی ها،با کمک نور،راه خود را می یابد. (1)
قرآن
«ای مردم ! به یقین،برای شما از جانب پروردگارتان،اندرزی،و درمانی برای آنچه در سینه هاست،و ره نمود و رحمتی برای گروندگان [به خدا] آمده است». 2
حدیث
148.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: به راستی که این قرآن،ریسمان خدا،نور روشنگر و شفای سودمند است. 3
149.امام علی علیه السلام: بدانید که برای هیچ کس،پس از قرآن،نیازمندی ای،و نه برای هیچ کس پیش از آن،بی نیازی ای وجود ندارد.پس شفای دردهای خویش را از قرآن بخواهید و در گرفتاری هایتان،از آن کمک بجویید. 4
150.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: دل ها نیز همچون مس،زَنگار می گیرند.پس آنها را با آمرزش خواهی و
ص:355
تلاوت قرآن،جَلا دهید. (1)
151.امام علی علیه السلام -در توصیف قرآن-:در آن،بهار دل ها و چشمه های دانش است،و برای دل،صیقل دهنده ای جز آن،وجود ندارد. (2)
152.امام زین العابدین علیه السلام: اگر همۀ مردمان،از مشرق تا مغرب عالم بمیرند،با بودن قرآن در کنار من،هیچ گاه احساس تنهایی نمی کنم. (3)
153.امام صادق علیه السلام: مونس دل را جستجو کردم و آن را در قرائت قرآن یافتم. (4)
ر.ک:دانش نامه قرآن و حدیث:ج 8 ص 491(انس/فصل سوم:آنچه شایسته انس گرفتن است).
154.امام علی علیه السلام: باری،خداوند-تبارک و تعالی-محمّد صلی الله علیه و آله را به حق فرستاد...با حکمی که آن را تفصیل داد،و تفصیلی که آن را استوار داشت،و فرقانی که آن را جدا ساخت، و قرآنی که آن را تبیین نمود تا بندگان،پروردگار خود را که نمی شناختند،بشناسند و به او که قبولش نداشتند،اعتراف کنند،و وجودش را که منکر بودند،اثبات کنند.پس خداوند سبحان،در کتاب خویش،بر آنان هویدا گشت،بی آن که او را [به چشم سر] ببینند. (5)
ص:356
قرآن
«مؤمنان،همان کسانی هستند که چون خدا یاد شود،دل هایشان بترسد،و چون آیات او برایشان خوانده شود،بر ایمانشان افزوده شود،و بر پروردگار خود،توکّل می کنند». 1
حدیث
155.امام علی علیه السلام: تلاوت قرآن،ایمان را بارور می کند. 2
ص:357
156.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: هر آیه ای از قرآن،درجه ای در بهشت و چراغی در خانه های شماست. (1)
157.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: خانه هایتان را با نماز و تلاوت قرآن،روشن گردانید. (2)
158.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: خانه های خود را با تلاوت قرآن،روشن سازید و آنها را گورستان نکنید،چنان که یهود و نصارا کردند:نمازشان را در کلیساها و کنیسه های خود می خواندند و خانه هایشان از عبادت،تهی بود؛زیرا هر گاه در خانه،قرآن،بسیار خوانده شود،خیر و برکتش افزون می شود و اهل آن خانه،در گشایش قرار می گیرند و آن خانه،برای آسمانیان،چنان می درخشد که ستارگان آسمان،برای زمینیان می درخشند. (3)
ص:358
159.امام صادق علیه السلام: خانه هایی که در آنها با تلاوت قرآن،نماز گزارده می شود،برای آسمانیان،چنان می درخشند که ستارگان آسمان،برای زمینیان می درخشند. (1)
160.امام صادق علیه السلام: خانه ای که در آن،کتاب خداوند متعال خوانده شود،چنان نوری از آن بر آسمان می تابد که در میان خانه ها،شناخته می شود. (2)
161.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: خانه هایتان را تا می توانید،نورانی کنید؛زیرا خانه ای که در آن،قرآن خوانده شود،بر اهل خود،وسعت می یابد و خیر [و برکت] آن،افزون می شود و فرشتگان،در آن حاضر و شیاطین،از آن دور می شوند. (3)
162.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: برای خانه هایتان،بهره ای از قرآن قرار دهید؛زیرا خانه،هر گاه قرآن در آن خوانده شود،با اهل خود،اُنس می گیرد و خیر [و برکت] آن،افزون می شود و جنّیان خداپرست،در آن ساکن می شوند.خانه،هر گاه،قرآن در آن خوانده نشود،از اهل خود،بیگانه می شود و خیر [و برکت] آن،کاستی می گیرد و جنّیان کافر،در آن سُکنا می گُزینند. (4)
ص:359
163.امام علی علیه السلام: خانه ای که در آن،قرآن خوانده شود و خداوند عز و جل در آن یاد شود،برکتش بسیار می گردد و فرشتگان،به آن خانه،آمد و شد می کنند و شیاطین،از آن دور می شوند،و برای آسمانیان،چنان می درخشد که ستارگان،برای زمینیان می درخشند.خانه ای که در آن،قرآن خوانده نشود و خداوند عز و جل در آن یاد نشود، برکتش کم می گردد و فرشتگان از آن دور می شوند و شیاطین به آن،آمد و شد می کنند. (1)
164.امام صادق علیه السلام: من خوش دارم که در خانه،مُصحَف باشد؛زیرا خداوند عز و جل به واسطۀ آن،شیاطین را می رانَد. (2)
165.امام صادق -در بارۀ پدرش علیهما السلام-:ایشان(امام باقر علیه السلام)دوست می داشت که در خانه، مُصحَف(قرآن)،آویزان باشد تا به واسطۀ آن،از شیاطین،محفوظ بمانَد.همچنین دوست داشت که قرائت قرآن،ترک نشود. (3)
ص:360
166.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: اگر زندگی نیک بختان،مُردن شهیدان،نجات در روز حسرت،داشتن سایه ای در روز سوزان و هدایت در روز گم راهی را می خواهید،قرآن را فرا بگیرید [و آن را همواره بخوانید]؛چرا که قرآن،سخن [خدای] مهربان و مایۀ حفظ از شیطان و سنگینی ترازو[ی اعمال] است. (1)
167.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: این قرآن،همان نور روشنگر،ریسمان محکم،دستاویز استوار،مرتبۀ والا،بهترین شفا،بزرگ ترین فضیلت و بالاترین سعادت است.هر که از آن، روشنایی گرفت،خداوند،روشنایی اش بخشید و هر که در کارهایش خود را به آن گِره زد،خداوند،او را مصون داشت و هر که به آن چنگ زد،خداوند،نجاتش داد.
هر که از احکام آن جدا نشد،خداوند،رفعتش بخشید و هر که از آن شفا جُست، خداوند،شفایش داد.هر که آن را بر جز آن مقدّم داشت،خداوند،هدایتش کرد و هر که هدایت را در غیر آن جست،خداوند،گم راهش نمود.هر که آن را جامۀ زیرین و رویین خود،قرار داد [و وجودش را با آن آمیخت]،خداوند،سعادتمندش کرد و هر که آن را پیشوا و مقتدای خود و تکیه گاه و مقصد نهایی خود قرار داد،خداوند،او را به بهشت های پُرنعمت و زندگی بی گَزَند و آرام رسانْد.از این رو،فرموده است:
ص:361
«ره نمود» ؛یعنی این قرآن،ره نمودی است، «و بشارتی برای مؤمنان» (1)؛یعنی در آخرت، برای آنان،بشارت [و مایۀ شادمانی] است. (2)
168.امام علی علیه السلام: سپس کتاب(قرآن)را بر او(پیامبر صلی الله علیه و آله)فرو فرستاد و آن،نوری است که چراغ هایش خاموش نمی شود،و چراغی است که شعله اش فرو نمی نشیند،و دریایی است که به قعرش نمی توان رسید،و راهی است که پیمودنش،به گم راهی نمی انجامد،و شعاعی است که پرتو آن،به تاریکی نمی گِراید،و فرقانی [و سندی] است که برهانش،بی فروغ نمی شود،و روشنگری(/بنایی)است که ارکانش،ویران نمی شود،و داروی شفابخشی است که بیم هیچ گونه بیماری،از آن نمی رود،و قدرتی است که یارانش،شکست نمی خورند،و حقّی است که طرفدارانش،تنها گذاشته نمی شوند.
قرآن،معدن ایمان و کانون آن است،و چشمه سارِ دانش و دریاهای آن،و باغ های عدالت و آبگیرهای آن،و پایه های اسلام و بنای آن،و درّه های حق و دشت های آن.
دریایی است که هر چه از آن بر گیرند،خالی نمی شود.چاه هایی است که هر اندازه از آن بر کِشند،خشک نمی گردد.آبشخورهایی است که هر چه از آن بنوشند،کاستی نمی گیرد.منزلگاه هایی است که مسافران،راه آنها را گم نمی کنند.نشانه هایی است که از چشم رهپویان،پوشیده نمی مانند.بلندی هایی است که رهروان به قلّه های آن نمی رسند.
خداوند،آن را برطرف کنندۀ عطشِ عالمان،بهار دل های(دین پژوهان)و مقصد
ص:362
راه های نیکان قرار داده است و دارویی که با وجود آن،هیچ دردی نمی مانَد،و نوری که هیچ تاریکی ای با آن نیست،و ریسمانی که دستاویزش استوار است،و دژی که بلندای آن،نفوذناپذیر است،و مایۀ عزّت برای کسی که از آن پیروی کند،و مایۀ سلامت برای کسی که به آن در آید،و راه نما برای کسی که آن را راهبر خود قرار دهد، و عذر برای کسی که آن را بپذیرد،و برهان برای کسی که با آن سخن بگوید،و گواه برای کسی که با آن دادخواهی کند،و مایۀ پیروزی برای کسی که به آن احتجاج کند،و نگه دارنده برای کسی که به آن عمل کند،و مَرکب برای کسی که آن را به کار وا دارد،و نشانه برای کسی که نشانه شناس باشد،و زره برای کسی که حِفاظ بر تن کند،و دانش برای کسی که درک کند،و حدیث برای کسی که روایت کند،و حُکم برای کسی که قضاوت نماید. (1)
169.امام صادق علیه السلام: قرآن،باز دارنده و فرا خواننده است:به بهشت،فرا می خوانَد و از دوزخ،باز می دارد. (2)
ص:363
قرآن
«و قطعاً کسانی را که گفتند:«ما نصرانی هستیم»،نزدیک ترینِ مردم در دوستی با مؤمنان خواهی یافت؛زیرا برخی از آنان،دانشمندان و رُهبانانی اند که تکبّر نمی ورزند». 1
حدیث
170.تفسیر الطبری -به نقل از ابن عبّاس-:پیامبر خدا صلی الله علیه و آله زمانی که در مکّه بود،چون نگران جان یاران خود از سوی مشرکان بود،جعفر بن ابی طالب و ابن مسعود و عثمان بن مَظعون را با گروهی از یارانش به سوی نجاشی،پادشاه حبشه،فرستاد.مشرکان،با شنیدن این خبر،عمرو بن عاص را با گروهی دیگر،روانۀ حبشه کردند و این عدّه، زودتر از یاران پیامبر صلی الله علیه و آله بر نجاشی وارد شدند و گفتند:در میان ما،مردی ظهور کرده است که قریش را بی خِرد و نادان می خواند و می گوید که پیامبر است.گروهی را نیز به سوی تو فرستاده است تا مردمانت را علیه تو بشورانَد.بنا بر این،مایل بودیم که نزد تو بیاییم و خبر آنها را به تو بدهیم.
ص:364
نجاشی گفت:اگر نزد من آمدند،در سخنان آنان،اندیشه خواهم کرد.
پس یاران پیامبر خدا صلی الله علیه و آله آمدند و بر درگاه نجاشی ایستادند و گفتند:آیا به دوستان خدا،اجازۀ ورود می دهی؟
نجاشی گفت:به آنان اجازه دهید.خوش آمدند دوستان خدا!
چون بر او وارد شدند،سلام کردند.نمایندگان قریش گفتند:شهریارا! می بینی که ما به تو راست گفتیم.آنها به درودی که بر تو گفته می شود،بر تو درود نفرستادند.
نجاشی به آنها گفت:چرا با درود خودم،بر من درود نگفتید؟
مسلمانان گفتند:ما با درود اهل بهشت و درود فرشتگان،بر تو درود گفتیم.
نجاشی گفت:پیامبر شما،در بارۀ عیسی و مادرش،چه می گوید؟
[جعفر] گفت:می گوید که او،بندۀ خدا و کلمه و روحی از جانب خدا بود که در مریم افکند،و مریم را نیز باکرۀ پاک دامن می داند.
نجاشی،چوبی نازک از روی زمین برداشت و گفت:عیسی و مادرش،با آنچه پیامبرِ شما گفته است،به اندازۀ این چوب،تفاوت ندارند.
مشرکان،از این سخن نجاشی،ناراحت شدند و رنگِ صورتشان پرید.نجاشی به مسلمانان گفت:آیا از آنچه بر شما نازل شده است،چیزی از حفظ دارید؟
گفتند:آری.
نجاشی گفت:بخوانید !
آنان شروع به خواندن کردند.در آن جمع،عدّه ای از کشیشان و راهبان و دیگر مسیحیان،حضور داشتند.هر آیه ای که می خواندند،گروهی از کشیشان و راهبان،از شنیدن حق،اشک از چشمانشان سرازیر می شد.خداوند متعال فرمود: «زیرا برخی از آنان،کشیشان و راهبانی هستند که تکبّر نمی ورزند.و هر گاه آنچه را بر پیامبر،نازل شده است، شنیدند...» . (1)
ص:365
171.البرهان فی علوم القرآن، زَرکشی:خطّابی،گفته است:به نظر من،اعجاز قرآن،جهت دیگری دارد که مردم(دانشمندان)،از آن،غفلت کرده اند و جز شماری بسیار اندک، کسی آن را نمی داند،و آن جهت،این است که قرآن،در دل ها کارساز است و در جان ها،اثر می گذارد؛زیرا هیچ سخنی جز قرآن،اعم از نظم و نثر نیست که وقتی به گوش می خورد،دل در حالتی از آن،کاملاً شیرینی و لذّت،و در حالتی هم ترس و هراس،احساس می کند.
خداوند متعال،فرموده است: «اگر این قرآن را بر کوهی فرو می فرستادیم،یقیناً آن [کوه ] را از بیم خدا،فروتن [و ]از هم پاشیده می دیدی» (1)و فرموده است: «خدا،زیباترین سخن را [به صورت] کتابی متشابه،متضمّن وعده و وعید،نازل کرده است.آنان که از پروردگارشان می هراسند،
ص:366
پوست بدنشان،از آن به لرزه می افتد...» (1).
آنچه موجب شد که جُبَیر بن مُطعِم،اسلام آورد،همین ویژگی [قرآن] بود.او زمانی که سورۀ طور را از پیامبر صلی الله علیه و آله شنید،چون به این جا رسید: «همانا عذاب پروردگارت،قطعاً واقع شدنی است» (2)،گفت:ترسیدم که عذاب،فرا رسد.
در روایتی دیگر،آمده است که گفت:نزدیک بود قلبم از جا کَنده شود.سپس اسلام آورد. (3)
172.تاریخ الطبری -به نقل از عُروة بن زُبیر-:پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در جمادی الاولی سال هشتم [هجری]،لشکریانش را به سوی موته گسیل داشت و زید بن حارثه را به فرماندهی آن گماشت و فرمود:«اگر زید بن حارثه کشته شد،جعفر بن ابی طالب،فرمانده است و اگر جعفر کشته شد،عبد اللّه بن رواحه جانشین اوست».
سپاهیان اسلام-که سه هزار نفر بودند-،ساز و برگ بر گرفتند و آمادۀ رفتن
ص:367
شدند.چون زمان حرکتشان فرا رسید،مردم با فرماندهان پیامبر خدا صلی الله علیه و آله خداحافظی کردند و بِدرودشان گفتند.عبد اللّه بن رواحه،هنگام خداحافظی با او،گریه اش گرفت.گفتند:چرا گریه می کنی،ای پسر رواحه؟
گفت:به خدا سوگند که مرا نه علاقه ای به دنیاست و نه شوقی به شما [که موجب گریه ام شده باشد]؛بلکه از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله شنیدم که آیه ای از کتاب خدا را می خواند که در آن،از آتش [دوزخ]،یاد شده است: «و هیچ یک از شما نیست،مگر به آن وارد می شود.
این امر،همواره بر پروردگارت،حکمی قطعی است» (1)،و من نمی دانم که پس از وارد شدنم [به آتش]،چگونه از آن خارج شوم !
مسلمانان گفتند:خدا یارتان باشد و از شما،دفاع کند و شما را سالم،به سوی ما باز گردانَد. (2)
173.تفسیر الطبری -به نقل از ایّوب و دیگران-:هنگامی که آیۀ: «هر گز به نیکوکاری نرسید تا
ص:368
از آنچه دوست دارید،انفاق کنید» (1)نازل شد،زید بن حارثه،اسبی را که مورد علاقه اش بود،آورد و گفت:ای پیامبر خدا ! این،در راه خدا باشد.
پیامبر خدا صلی الله علیه و آله آن را در اختیار اسامة پسر زید قرار داد.گویی زید [گمان برد که پیامبر صدقه اش را نپذیرفته و از این رو آن را به پسرش بازگردانده است،پس] دلگیر شد.پیامبر صلی الله علیه و آله چون احساس او را فهمید،فرمود:«بدان که خدا،آن را [از تو] پذیرفت». (2)
174.المعجم الأوسط -به نقل از عمر بن خطّاب-:چون آیۀ: «کیست که به خدا قرضی نیکو دهد؟» (3)نازل شد،ابن دَحداح گفت:ای پیامبر خدا ! آیا پروردگار ما،از ما تقاضای قرض می کند؟
فرمود:«آری».
ابن دَحداح گفت:من،دو بوستان دارم:یکی در [منطقۀ] عالیه [بالا دست] و دیگری در سافله [پایین دست ].آن را که بهتر است،به پروردگارم قرض دادم.
پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود:«من هم آن را برای یتیمی قرار دادم که تحت سرپرستی شماست».
سپس فرمود:«چه بسیار خرمابُنانی که در بهشت،در اختیار ابن دَحداح است!». (4)
ص:369
175.المستدرک علی الصحیحین -به نقل از هرم بن حیّان عبدی-:به کوفه وارد شدم و تنها آرزویم دیدن اویس قرنی بود.در جستجوی او بر آمدم و سراغش را می گرفتم تا این که هنگام نیم روز،او را دیدم که در ساحل فرات،تنها نشسته است....گفتم:برادرم! آیاتی از کتاب خدا را برایم بخوان تا آنها را از زبان تو بشنوم؛چرا که تو را به خاطر خدا،سختْ دوست می دارم.چند دعایی و توصیه ای [نیز] بکن تا آنها را از تو به یاد بسپارم.
پس در ساحل فرات،دستم را گرفت و گفت:پناه می برم به خدای شنوای دانا،از شیطانِ رانده شده! به نام خدای مهرگسترِ مهربان.
سپس آهی بلند کشید و در جا گریست.آن گاه گفت:پروردگارِ بلندمرتبه ام فرموده و درست ترین سخن،فرمودۀ اوست و راست ترین سخن،سخن او و زیباترین کلام،کلام اوست: «و ما آسمان و زمین و آنچه را میان آنهاست،به بازی نیافریدیم.آنها را جز به حق،خلق نکردیم» تا رسید به: «کسی را که خدا رحمت کرده است؛زیرا اوست همان ارجمند مهربان» (1).
سپس آهی بلند کشید و خاموش شد.به او که نگریستم،به نظرم آمد که از هوش رفته است. (2)
ص:370
176.تهذیب الکمال -به نقل از فضل بن موسی-:فُضَیل بن عِیاض،عیّاری بود که میان ابیوَرد و سَرَخس،راهزنی می کرد.سبب توبه اش،آن بود که وی،عاشق دخترکی (/کنیزکی)شد.شبی،در حالی که از دیوار،بالا می رفت تا نزد وی رود،شنید که کسی می خوانَد: «آیا گاهِ آن نرسیده است که مؤمنان،دل هایشان به یاد خدا خاشع شود؟!» (1).
چون این را شنید،گفت:چرا،ای پروردگار من! گاهِ آن رسیده است.
آن گاه،باز گشت و آن شب را به ویرانه ای پناه بُرد و در آن جا،کاروانیانی را دید که برخی از ایشان می گفتند:«برویم»و برخی دیگر می گفتند:«تا صبح بمانیم،که فضیل،در راه است و راه را بر ما می بندد».
فضیل می گوید:من در اندیشه شدم و با خود گفتم:من شب در پیِ گناهم و گروهی از مسلمانان،در این جا از من می ترسند ! حتماً خداوند،مرا به این جا کشانده است تا دست از گناه بشُویَم.بار خدایا ! به درگاهت،توبه کردم و توبه ام را مجاورت با بیت الحرام،قرار دادم. (2)
ص:371
177.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: فاتحة الکتاب،شفای هر دردی (1)است. (2)
178.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: اگر سورۀ حمد،هفتاد مرتبه بر مُرده ای خوانده شد و روح به او باز گشت،جای تعجّب ندارد. (3)
179.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: سورۀ حمد،بر هیچ دردی هفتاد مرتبه خوانده نمی شود،مگر این که آن درد،آرام می گردد. (4)
180.صحیح البخاری -به نقل از ابو سعید خُدری-:جمعی از یاران پیامبر صلی الله علیه و آله بر تیره ای از تیره های عرب،وارد شدند؛ولی آن تیره،از ایشان پذیرایی نکردند.در همین حال، رئیس آن تیره را مار گَزید.آن عرب ها گفتند:آیا دارو یا رقیه ای (5)با خود دارید؟
ص:372
یاران پیامبر صلی الله علیه و آله گفتند:شما از ما پذیرایی نکردید؛ما هم کاری نمی کنیم،مگر آن که برایمان،مزدی قرار دهید.
عرب ها،رَمه ای گوسفند را مزد آنان قرار دادند.پس یکی از ایشان شروع به خواندن امّ القرآن(سورۀ فاتحه)کرد و آب دهانش را جمع می کرد و بر محلّ گَزیدگی می انداخت،تا این که آن مرد،شفا یافت.عرب ها،گوسفندان را آوردند.یاران پیامبر صلی الله علیه و آله گفتند:نمی گیریم تا از پیامبر صلی الله علیه و آله [در بارۀ آن] بپرسیم.
آنها از پیامبر صلی الله علیه و آله پرسیدند.ایشان خندید و فرمود:«عجب رقیه ای! گوسفندها را بگیرید و برای من هم سهمی قرار دهید !». (1)
181.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: هر کس هنگام وارد شدن به خانه اش سورۀ «قُلْ هُوَ اللّهُ أَحَدٌ» را بخواند، این سوره،فقر را از اهل آن خانه و همسایگانش می زُداید. (2)
182.امام علی علیه السلام: هر کس بعد از گزاردن نماز صبح،یازده مرتبه سورۀ «قُلْ هُوَ اللّهُ أَحَدٌ» را بخواند،در آن روز،علی رغم خواستِ شیطان،هیچ گناهی او را دنبال نمی کند. (3)
ص:373
183.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: هر کس زمانی که به بسترش می رود،صد مرتبه سورۀ «قُلْ هُوَ اللّهُ أَحَدٌ» را بخواند،خداوند،گناهان پنجاه سال را از او می آمرزد. (1)
184.امام صادق علیه السلام: هر کس هنگام خارج شدن از خانه اش،ده مرتبه سورۀ «قُلْ هُوَ اللّهُ أَحَدٌ» را بخواند،پیوسته در پناه و حمایت خداوند عز و جل خواهد بود تا آن که به خانه اش برگردد. (2)
185.امام صادق علیه السلام: در هنگام خوابیدن،سوره های «قُلْ هُوَ اللّهُ أَحَدٌ» و «قُلْ یا أَیُّهَا الْکافِرُونَ» را بخوان؛زیرا این،بیزاری از شرک است و «قُلْ هُوَ اللّهُ» ،شناسۀ خداست. (3)
186.امام صادق علیه السلام: پیامبر صلی الله علیه و آله بر جنازۀ سعد بن مُعاذ،نماز خواند و سپس فرمود:«هفتاد هزار فرشته-که جبرئیل علیه السلام نیز در میان آنها بود-،بر جنازۀ او نماز خواندند.به جبرئیل گفتم:ای جبرئیل! به چه سبب،سزاوار آن شد که شما بر او نماز بخوانید؟
گفت:بدان سبب که سورۀ «قُلْ هُوَ اللّهُ أَحَدٌ» را ایستاده و نشسته،و سواره و پیاده، و در رفتن و آمدن می خوانْد». (4)
187.الدرّ المنثور -به نقل از عایشه-:مردی نزد پیامبر صلی الله علیه و آله آمد و از بی برکت بودن خانه اش،به
ص:374
ایشان شِکوه کرد.پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:«چرا از آیة الکرسی غافلی؟بر هیچ نانی و خورشی خوانده نمی شود،مگر این که خداوند،برکت آن نان و خورش را افزون می گردانَد». (1)
188.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: جبرئیل علیه السلام نزد من آمد و گفت:ای محمّد! عِفریتی از جن،در خوابت،با تو نیرنگ می کند.پس آیة الکرسی بخوان. (2)
189.امام صادق علیه السلام: هر چیزی،تارُکی دارد و تارُک قرآن،آیةُ الکرسی است.هر کس آیةُ الکرسی را یک مرتبه بخوانَد،خداوند،هزار ناخوشایند از ناخوشایندهای دنیا و هزار ناخوشایند از ناخوشایندهای آخرت را از او دور می کند که کمترین ناخوشایندِ دنیا[یی آن]،فقر،و کمترین ناخوشایند آخرت [-یِ آن]،عذاب قبر است و من از آن، برای ارتقای درجه،کمک می گیرم. (3)
190.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: پروردگارم بر من منّت نهاد و فرمود:«ای محمّد!...من به تو و به امّتت، گنجی از گنج های عرشم را عطا کردم:فاتحة الکتاب و [آیات] پایان سورۀ بقره را». (4)
ص:375
191.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: هر کس دو آیۀ آخر سورۀ بقره را در شب بخوانَد،آن دو آیه،او را حفظ می کنند. (1)
192.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: هر کس صد آیه بخواند،در زمرۀ«فرمان بُرداران»نوشته می شود. (2)
193.امام کاظم علیه السلام: هر گاه از چیزی ترسیدی،صد آیه از قرآن،از هر جا که خواستی،بخوان و سپس سه مرتبه بگو:«بار خدایا! بلا را از من برطرف فرما». (3)
194.امام کاظم صلی الله علیه و آله: هر کس به یک آیه از قرآن،از شرق تا غرب،بسنده کند،اگر با یقینْ همراه باشد،برایش کفایت می شود. (4)
ص:376
195.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: بهترین دارو،قرآن است. (1)
196.امام علی علیه السلام -در فضیلت قرآن-:آگاه باشید که علم آینده،و خبر از گذشته،و دوای دردهای شما،و مایه های سامان بخشیدن به امور شما،در قرآن هست. (2)
197.شُعَب الإیمان -به نقل از واثلة بن اسقَع-:مردی به پیامبر خدا صلی الله علیه و آله از دردِ گلویش شکایت کرد.ایشان فرمود:«بر تو باد قرائت قرآن!». (3)
198.امام علی علیه السلام: قاشقی عسل،شفای هر دردی است.خداوند عز و جل فرموده است: «از درون [ شکم ]آن،شهدی که به رنگ های گوناگون است،بیرون می آید.در آن،برای مردم،درمانی است» (4).خوردن عسل همراه با قرائت قرآن و جویدن کُندُر،بَلغَم را از بین می برَد. (5)
ر.ک:ص 327(شفای دل ها).
ص:377
پژوهشی در بارۀ قرآنْ درمانی (1)
قرآنْ درمانی،به معنای بهره گیری از قرآن در درمان بیماری ها و آسیب های جسمی و روحی(قلبی)است.نقش و تأثیر قرآن در درمان دردهای درونی و بیماری های قلبی (از قبیل:جهل و رذایل اخلاقی)،تردیدناپذیر است؛اما اصطلاح«قرآن درمانی»که امروزه رواج دارد،به مفهوم استفاده از قرآن در کسب یا حفظ سلامت جسمانی و روانی است.این اصطلاح گر چه در روایات فراوانی ریشه دارد که از نقش قرآن در بهبود شماری از دردها و بیماری ها سخن گفته اند،ولی رخ نمایی آن در قالب یک اصطلاح رایج،در پی تحقیقات علمی گسترده در همین زمینه،و در دوران معاصر بوده است.
دانشمندان فریقین از قرون اوّلیه،روایات مربوط به درمان دردهای جسمانی با قرآن را در مجموعه هایی مستقل یا باب هایی با عناوین«خواص القرآن» (2)و«فضائل القرآن» (3)جای داده اند.در این آثار،ضمن گردآوری روایاتِ خصایص و آثار دنیوی
ص:378
و اخروی قرآن،احادیث مربوط به خواص درمانیِ آیات و سور نیز گرد آمده اند. (1)
روایات مورد بحث را می توان به چند دسته قسمت کرد:
1.برخی از احادیث،با تعابیری مانند:«القرآن هو الدواء» (2)و«خیر الدواء القرآن» (3)و«ودواء دائکم» (4).قرآن را به صورت مطلق،مایۀ شفای دردها و بیماری ها معرفی کرده اند.این روایات،به سبب اطلاق،درمان روحی و جسمی را در بر می گیرند.و به لیل موافقت با آیات متعددی که قرآن را شفا و هدایت می دانند، (5)مقبول و معتبرند.
2.شمار دیگری از احادیث،بدون نام بردن از سور و آیاتی خاص،قرائت قرآن را مایۀ شفای برخی دردهای جسمی می دانند؛مانند این که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در پاسخ مردی که از درد گلو به آن حضرت پناه برد او را به قرائت قرآن فرمان داد:«علیک بقرائة القرآن»، (6)و نیز بر اساس نقلی از آن حضرت،قرائت قرآن بیماری بلغم را زایل می کند. (7)
3.شمار فراوانی از روایات نیز به صورت خاص و مشخص،به فضیلت دسته ای از سوره های قرآن مانند«حوامیم»و یا«مسبّحات»اشاره کرده (8)و یا به یک سوره و آیۀ مشخص پرداخته و در این قالب،خواصّ برخی سوره ها را بیان کرده اند.برای مثال، در روایتی سورۀ حمد،شفای همۀ بیماری ها دانسته شده و از همین رو«سورۀ شفا»
ص:379
نام گرفته است:
فاتِحَةُ الکِتابِ شِفاءٌ مِن کُلِّ داءٍ. (1)
سورۀ فاتحه،درمان هر دردی است.
و همین سوره در جای دیگر درمان سم، (2)صرع (3)و همه بیماری ها جز مرگ (4)شناسانده شده است.
برخی مفسّران،شفای جسمی از قرآن و سورۀ حمد را مجرّب و قطعی دانسته اند. (5)
نمونۀ دیگر،روایت منقول از پیامبر در بارۀ سورۀ تکاثر است که قرائت آن را هنگام خواب،مایۀ امان از فتنه قبر دانسته است. (6)در بارۀ آیه ها نیز،فضیلت آیة الکرسی مشهور است و منقول از امام رضا علیه السلام است که قرائت آن هنگام خواب،مایۀ امنیت خاطر از فلج شدن،و تلاوت پس از نماز واجب،موجب پیشگیری از مسموم شدن به وسیلۀ نیش زهرآگین حیوانات موزی است. (7)
در مواجهه با روایات پیش گفته،نکاتی در خور یاد است:
1.برخی،خواصّ درمانی سوره ها و آیات را از باب علیّت تامه نمی دانند،بلکه تأثیر قرائت را در درمان در صورتی می دانند که همراه فهم،اندیشه،عمل و اخلاص باشد. (8)
ص:380
2.بعضی از دانشوران نقش قرآن را همانند دارو می دانند که طبعاً بدون ایمان و اخلاص هم اثرگذار است؛برای مثال،عبد الدائم الکحیل،با تحقیق و آزمایش به این نتیجه رسیده که صوت و آیات قرآن تأثیر مستقیم در فیزیولوژی بدن و اعصاب دارد که به بهبود و شفای بیماران می انجامد و گوش که مرکز تنظیم کلّ بدن است،در شنیدن آیات و ارسال آن به سراسر بدن نقشی کلیدی دارد. (1)
3.شماری از مفسّران و محدّثان،به اصل صدور دسته ای از این احادیث خدشه وارد کرده اند.آیة اللّه خویی برخی از این احادیث را دسیسۀ راویان کذّاب می داند. (2)
برخی مفسّران و محدّثانِ اهل سنّت،از جمله قُرطُبی، (3)ابن جوزی (4)و سیوطی (5)نیز نسبت به صدور این روایات تردید کرده اند.از سویی دیگر،برخی جاعلان حدیث،مانند:ابو عصمت فرج بن ابی مریم مَروْزی (6)و احمد بن عبد اللّه جویباری، (7)خود به جعل دسته ای از روایات خواصّ سور و آیات اعتراف کرده اند.با وجود این، برخی دیگر از احادیث،از حیث سند،دارای طرق متعدد و اعتبارند و مفسّرانی مانند زمخشری،طبرسی و بحرانی،آنها را پذیرفته و نقل کرده اند (8). (9)
4.بسیاری از این روایات،از جهت محتوا قابل خدشه اند.به گفتۀ علامۀ مجلسی، برخی (10)از خواصّ مذکور در روایات،شأن و منزلت قرآن را-که با هدف هدایت و
ص:381
تربیت انسان ها نازل شده-تنزّل می دهند.
5.از احادیث و سیرۀ پیامبر صلی الله علیه و آله و اهل بیت علیهم السلام استفاده می شود که جواز درمان دردهای جسمانی با قرآن،به مفهوم نفی علل و اسباب مادّی و عدم استفاده از طبیب و دارو نیست.پیامبر صلی الله علیه و آله برای درمان خود،از طبابت حارث بن کلده (1)بهره می برد.بر پایۀ حدیثی،خداوند به یکی از پیامبران-که بدون استفاده از طبیب و دارو برای بیماری خود شفا می خواست-وحی کرد که شفایت نمی دهم مگر آن که خود را با دارو درمان کنی. (2)افزون بر این،اسلام به دانش پزشکی و فراگیری آن،اهمیّت داده (3)و پیامبر خدا و ائمه علیهم السلام در مداوای برخی بیماران،از داروهای طبیعی استفاده می کردند. (4)
روان شناسان با تحقیق در صوت و آوای قرآن،دریافته اند که مداومت بر قرائت قرآن،نقش مؤثّری در رویارویی با اضطراب دارد. (5)بر اساس یک تحقیق،میزان اضطراب و گرایش به افسردگی در گروهی که طی شش ماه روزانه دست کم نیم ساعت به قرائت قرآن می پرداختند،به طور چشمگیری کمتر از دیگران بود. (6)تأثیر
ص:382
آوای قرآن بر کاهش دردهای جسمی بعد از عمل جراحی نیز از کشفیات محققان است. (1)گروهی از متخصّصان در امریکا،با اتصال تجهیزات پزشکی بر روی جمجمۀ شماری از بیماران غیر مسلمان دریافتند که تلاوت قرآن،در کاهش فشارهای روانی(استرس)و اضطراب،مؤثر است. (2)پروفسور وان درهوون هلندی،متخصص روان شناسی،پس از یک تحقیق سه ساله،از کشف تأثیر مثبت ذکر نام«اللّه»و قرائت قرآن کریم در سلامت انسان خبر داد. (3)بر اساس پژوهش دیگری که در دانشگاه علوم پزشکی مشهد انجام شده است،آوای قرآن،سبب کاهش درد زایمان،کوتاه شدن مدّت زایمان،کاهش اضطرابِ قبل از زایمان و تحریک تخم گذاری در زنان نابارور و...می شود. (4)
برخی در چگونگی تأثیر قرآن در درمان دردها معتقدند که امراض،نتیجۀ عدم هماهنگی در وجود فرد است و قرآن با قدرت معجزه آسای خود می تواند با برگرداندن هارمونی و نظم در بدن،سلامت را برای فرد به ارمغان آورد.پژوهش های انجام شده نشان می دهند که غدۀ تالاموس به عنوان مهم ترین غده در مغز انسان، محرّک های صوتی را به وسیلۀ سیستم های عصبی دریافت می کند و در کنار حافظه و تخّیل به آنها پاسخ می دهد.غدّۀ هیپوفیز نیز که از غدۀ تالاموس فرمان می گیرد،به
ص:383
محرک های صوتی پاسخ می دهد و موجب بروز ترشحاتی می شود که نتیجۀ آن آزاد سازی ماده ای آرام بخش به نام آندروفین است.از آن جا که مهم ترین اثر مادۀ مذکور، تسکین درد و انبساط و شادی در انسان است می توان به ارزش قرآن درمانی پی برد که عملاً موجب آزادسازی مادۀ اندروفین می شود. (1)
در یک جمع بندی کلی می توان گفت که رسالت اصلی قرآن،درمان بیماری های روحی و رذایل اعتقادی،اخلاقی و رفتاری است.با این وجود،روایات پر شماری در باره درمان بیماری های جسمی با قرآن به دست ما رسیده که اگرچه سند و محتوای دسته ای از آنها خدشه پذیر است،اما اصل موضوع به دلیل روایات فراوان و نیز تجربۀ عملی،مسلّم و محرز است.البته به نظر می رسد میزان تأثیر قرآن در درمان، متناسب با مراتب ایمان،اخلاص و یقینِ تلاوت کنندۀ قرآن است و از این رو کسانی که در مراتب برتری قرار دارند بیشتر نتیجه می گیرند؛ (2)چنان که در روایتی آمده است که سورۀ حمد را بر هیچ دردی هفتاد بار نخواندم مگر آن که درد برطرف شد:
ص:384
ما قرأتُ الحمدَ عَلی وَجَعٍ سبعینَ مَرّةً إلا سکنَ.
نشد که سورۀ حمد را هفتاد بار بر دردی تلاوت کنم و آن درد،آرام نگیرد. (1)
در پایان،شایان ذکر است که بیان نمونه هایی از نتایج پژوهش های علمی،به مفهوم صحّه نهادن بر این پژوهش ها وتفسیرناپذیری آنها نیست؛بلکه تنها به معنای تأیید اجمالی روایات پیش گفته با این نتایج است.
ص:385
ص:386
ص:387
ص:388
قرآن
«ای مردم ! به یقین،برای شما از جانب پروردگارتان،اندرزی و درمانی برای آنچه در سینه هاست و ره نمود و رحمتی برای گروندگان [به خدا]،آمده است». 1
حدیث
199.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: راست ترین سخن،رساترین پند و نیکوترین داستان [و تاریخ]،کتاب خداست. 2
200.امام باقر علیه السلام: از پند خدا،بهره مند شوید و همواره با کتاب او باشید؛زیرا رساترین پند و نیک فرجام ترین چیزها در معاد است. 3
ص:389
نیکوترین سخن (1)
قرآن
«خدا،نیکوترین سخن را [به صورت ]کتابی متشابه،نازل کرده است». 2
حدیث
201.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: بهترین سخن،کتاب خداست. 3
ر.ک:ص 18(خوش ترین سخن و راست ترین سخن).
202.الأمالی ،طوسی-به نقل از عطاء بن سائب-:امام باقر،از پدرانش علیهم السلام روایت نمود که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود:«به من،جوامع الکَلِم(سخن جامع)داده شده است».
از امام باقر علیه السلام پرسیدم:جوامع الکَلِم چیست؟
فرمود:«قرآن». 4
203.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: به من جوامع الکَلِم(سخنان جامع)و خَواتِمُ الکَلِم(فصل الخطاب ها)داده شده و گفتار،برایم کاملاً مختصر شده است. 5
ص:390
قرآن
«و همگی به ریسمان خدا،چنگ زنید و پراکنده نشوید،و نعمت خدا را بر خود،یاد کنید:آن گاه که دشمنان [یکدیگر ]بودید.پس میان دل های شما،اُلفت انداخت تا به لطف او، برادران هم شدید،و بر کنار پرتگاه آتش بودید که شما را از آن،رهانید.این گونه،خداوند، نشانه های خود را برای شما روشن می کند.باشد که راه یابید». 1
حدیث
204.امام علی علیه السلام: خداوند سبحان،هیچ کس را به چیزی مانند این قرآن،اندرز نداده است؛ چرا که قرآن،ریسمان استوار خدا و دستاویز مطمئن اوست.در این قرآن،بهار دل و چشمه های دانش است،و برای صیقل دادن دل،چیزی جز آن وجود ندارد.با آن که یادآوران [و پندآموزان از قرآن] رفتند و فراموشکاران یا آنان که خود را به فراموشی می زنند،مانده اند! 2
ص:391
205.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: کلام خدا،همواره نو و تازه و با طراوت است. (1)
206.امام کاظم علیه السلام: مردی از [پدرم] صادق علیه السلام پرسید:چرا قرآن،هر چه بیشتر منتشر و مطالعه می شود،بر تازگی و طراوت آن،افزوده می شود؟
فرمود:«چون خداوند،آن را برای زمانی خاص و مردمی خاص،فرو نفرستاد.بنا بر این،قرآن،در هر زمانی،نو،و برای هر مردمی،تا روز قیامت،تازه است». (2)
207.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: این قرآن،سفرۀ میهمانی خداوند است.پس تا می توانید،از سفرۀ او معرفت برگیرید.این قرآن،ریسمان خدا،نور روشنگر و دارویی سودمند است.
کسی را که به آن چنگ در زند،نگه می دارد و هر که از آن پیروی کند،نجات می یابد.
گم راه نمی شود که از آن خواسته شود به راه آید و کج نمی شود تا نیاز به راست کردن داشته باشد،و شگفتی هایش پایان نمی پذیرد،از تکرار فراوان،کهنه نمی شود.پس آن را تلاوت کنید؛زیرا خداوند،برای هر حرفی از آن که تلاوت شود،ده ثواب به شما می دهد. (3)
ص:392
208.امام صادق علیه السلام -به نقل از پدرش،از جدّش علیهما السلام-:پیامبر خدا صلی الله علیه و آله هر گاه به سخنرانی می پرداخت،نخست،خدا را می ستود و ثنا می گفت و سپس می فرمود:«امّا بعد، همانا راست ترین سخن،کتاب خداست...». (1)
ر.ک:ص 389 ح 199.
209.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: هر گاه فتنه ها همچون پاره های شب تار،شما را فرا گرفت،به قرآن روی آورید؛زیرا قرآن،شفاعت کننده ای است که شفاعتش پذیرفته می شود و شاکی ای است که شکایتش قبول است.هر که آن را پیشِ رویِ(سرمشقِ)خود قرار دهد،او را به سوی بهشت می کشانَد و هر کس آن را پشتِ سرش بیفکنَد،او را به دوزخ می رانَد.قرآن،راه نمایی است که به بهترین راه،دلالت می کند. (2)
210.پیامبر خدا علیه السلام: هیچ شفاعت کننده ای،اعم از فرشته و پیامبر و جز اینها،به پای قرآن نمی رسد. (3)
ر.ک:ص 459(مجسّم شدن قرآن در روز قیامت برای حاملان آن).
ص:393
211.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: به تلاوت کنندۀ قرآن،گفته می شود:«بخوان و [از درجات بهشت] بالا برو و با ترتیل بخوان،همچنان که در دنیا با ترتیل می خواندی؛زیرا جایگاه تو،در آخرین آیه ای است که می خوانی». (1)
212.الکافی -به نقل از حَفص بن غیاث-:از امام کاظم علیه السلام شنیدم که به مردی می فرمود:«آیا ماندن در دنیا را دوست داری؟».
آن مرد گفت:آری.
فرمود:«برای چه؟».
گفت:برای خواندن «قُلْ هُوَ اللّهُ أَحَدٌ» .
امام علیه السلام سکوت کرد و پس از ساعتی به من فرمود:«ای حَفص! هر یک از دوستان و شیعیان ما که بمیرد و قرآن بلد نباشد،در قبرش به او یاد داده می شود تا خداوند بِدان وسیله،درجه اش را بالا ببرد؛زیرا درجات بهشت،به اندازۀ آیات قرآن است.به او گفته می شود:"بخوان و بالا برو"،و او می خوانَد و بالا می رود». (2)
213.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: قرآن،راه نمایی ای در گم راهی،و بینایی ای در کوری،و دستگیری ای
ص:394
در لغزش ها،و روشنایی ای در تاریکی ها،و پرتوی در حوادث [و بدعت ها]،و نگه دارنده ای از هلاکت،و رهاننده ای از انحراف،و روشنگری ای در فتنه ها،و رساننده ای از دنیا به [سعادت] آخرت است و کمال دین شما،در آن است.هیچ کس از قرآن منحرف نمی شود،مگر آن که به سوی دوزخ،ره سپار می گردد. (1)
214.امام علی علیه السلام: ...سپس کتاب را بر او فرو فرستاد.آن،نوری است که چراغ هایش، خاموش نمی شوند و چراغی است که شعله اش،فروکش نمی کند و دریایی است که به قعرش نمی توان رسید و شاه راهی است که پیماینده اش را به گم راهی نمی کشانَد و فروغی است که پرتو آن،تاریک نمی شود و سندی است که برهانش،فروکش نمی کند،و بیان روشنی است که پایه هایش،فرو نمی ریزند و دارویی است که بیم بیماری در آن نمی رود و عزّت بخشی است که هوادارانش شکست نمی خورند و حقیقتی است که یارانش،تنها نمی مانند.
قرآن،معدن ایمان و کانون آن است،چشمه های دانش و دریاهای آن است، باغ های عدالت و آبگیرهای آن است،پایه های اسلام و بنای آن است،درّه های حق و دشت های آن است.دریایی است که هر چه از آب آن بر کشند،تهی نمی شود و چشمه هایی است که هر اندازه از آنها بردارند،نمی خشکند،و آبشخورهایی است که هر اندازه تشنگانْ از آنها بنوشند،از آب آنها کم نمی شود،و منزلگاه هایی است که مسافران،راه آنها را گم نمی کنند،و نشانه هایی است که از دید رهروان،پنهان نمی مانند،و تپّه هایی [بلند] است که روندگان،از آنها عبور نمی توانند کرد.خداوند، آن را زُدایندۀ عطش دانشمندان و بهار دل های ژرف اندیشان و مقصد راه های نیکان،
ص:395
قرار داده است.دارویی است که پس از آن،دارویی نیست و نوری است که با آن، تاریکی ای نیست و ریسمانی است که دستاویزش،محکم است و دژی است که به بلندای آن،دسترس نیست.برای کسی که از آن پیروی کند،[مایۀ] عزّت است و برای کسی که به آن وارد شود،[مایۀ] سلامت و امنیت است و برای کسی که از آن دنباله روی کند،راه نماست و برای کسی که آن را به خود نسبت دهد،عذر است و برای کسی که با آن سخن بگوید،دلیل است و برای کسی که به وسیلۀ آن،اقامۀ دعوا کند،گواه است و برای کسی که به وسیلۀ آن،احتجاج کند،[مایۀ] پیروزی است و برای کسی که به آن عمل کند،نگه دارنده است و برای کسی که آن را به کار وا دارد، مَرکبی تندروست و برای کسی که در پیِ نشانه باشد،نشانه است و برای کسی که آن را بر تن کند،زِره است و برای کسی که آن را بفهمد،دانش است و برای کسی که آن را روایت کند،حدیث است و برای کسی که داوری کند،حُکم است. (1)
215.فاطمه علیها السلام: برای خداوند،در میان شما،پیمانی است که آن را به شما تقدیم کرده است و یادگاری است که آن را جانشین [خود] در میان شما،قرار داده است:کتاب خدا که دلایل آن،روشن است و آیاتی که درون هایش،آشکار است و برهانی که ظواهرش،
ص:396
هویداست.گوش دادن به آن،مردمان را پایدار می سازد و پیروانش را به سوی رضوان،رهبری می کند و دنباله روانش را به نجات می کشانَد.در آن،حجّت های نورانی خدا و حرام های تعیین شده اش و فضائل فرا خوانده شده اش و عام های فراگیر کفایت کننده اش (1)و رخصت های ارزانی شده اش و آیین های واجبش و دلایل (2)گذشته اش(معجزات پیامبران پیشین)،بیان شده است. (3)
ص:397
216.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: ای حافظان قرآن! با ارج نهادن به کتاب خدا،با خداوند،دوستی ورزید، تا او نیز شما را دوست تر بدارد و نزد بندگانش محبوبتان گردانَد. (1)
217.امام علی علیه السلام: به مسلمان نباید گفت:«مَردَک»و یا به قرآن،«قرآنک»و یا به مسجد، «مسجدک» (2). (3)
218.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: قرآن را جز در چیز پاک،ننویسید. (4)
219.الکافی -به نقل از محمّد بن ورّاق-:قرآنی را که با آب طلا مُهر خورده و آخر هر ده آیۀ
ص:398
آن،طلاکاری شده بود و در آخر آن نیز یک سوره با آب طلا نوشته شده بود، (1)به امام صادق علیه السلام نشان دادم.ایشان،به چیزی از آن،جز به نوشتن قرآن با آب طلا،خُرده نگرفت و فرمود:«خوش ندارم که قرآن،جز با مرکّب سیاه،نوشته شود،چنان که اوّل بار،نوشته شده بود». (2)
قرآن
«جز پاکان آن را لمس (3)نکنند». 4
حدیث
220.امام کاظم علیه السلام: قرآن را بدون وضو و با حالت جنابت،لمس مکن و نسخه های(/خطّ)آن را نیز لمس نکن و آن را [به خود] آویزان مکن.خداوند متعال می فرماید: «جز پاکان،آن را لمس نکنند» . 5
ص:399
221.الکافی -به نقل از سَماعه-:از امام صادق علیه السلام در بارۀ خرید و فروش قرآن پرسیدم.
فرمود:«کتاب خداوند عز و جل را خریداری مکن؛بلکه آهن و کاغذ و جلد[آن] را خریداری کن و بگو:"اینها را به فلان و بهمان مبلغ،از تو می خرم"». (1)
222.امام صادق علیه السلام: قرآن ها هرگز خریداری نمی شوند.بنا بر این،هر گاه خریدی،بگو:
«من این کاغذها و چرم و زیورهای آن و کاری را که برای تهیّۀ آن انجام داده ای،به فلان و بهمان مبلغ،از تو می خرم». (2)
ص:400
پژوهشی در بارۀ خرید و فروش مصحف (1)
قرآن کریم در فقه اسلامی احکامی ویژه دارد که از جملۀ آنها احکام خرید و فروش قرآن است و در آن،از جواز یا عدم جواز خرید و فروش قرآن بحث می شود. (2)برخی نگارندگان کتب علوم قرآنی بر این باورند که گردآوری آیات و سوره های قرآن در «مُصحف»-که اوراق و صفحات منظم دارد-پس از عصر پیامبر صلی الله علیه و آله روی داده است. (3)برخی دیگر گفته اند که قرآن به شکل مصحف کنونی در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله وجود داشته است؛زیرا بر پایۀ مفادّ برخی احادیث،نسخه هایی از قرآن در خانه و مسجد پیامبر صلی الله علیه و آله و نیز نزد برخی صحابه بوده و یاران پیامبر صلی الله علیه و آله قرآن را به شکل فعلی ختم می کرده اند. (4)
بر اساس دیدگاه نخست،پس از دوران عثمان بود که مصاحف قرآن به طور گسترده انتشار یافت و کاربرد آن رایج شد. (5)بنا بر حدیثی منقول از امام صادق علیه السلام، مصحف های قرآن در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله در راه باریکی میان منبر ایشان و دیوار مسجد
ص:401
نصب شده بود و هر کس هر سوره ای را که می خواست،از روی آنها استنساخ می کرد.در ادامۀ حدیث تصریح شده است که خرید قرآن پس از عصر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله رواج یافت. (1)
در منابع حدیثی شیعه و اهل سنّت،هیچ روایتی از زمان پیامبر صلی الله علیه و آله در این باره به چشم نمی خورد.پس می توان دریافت که مسئلۀ خرید و فروش مصحف قرآن از زمان صحابه مطرح شده و در بارۀ حکم شرعی آن نیز بحث و گفتگو بوده است.
کهن ترین گزارش ها در این باره،مباحثی است که از صحابۀ پیامبر صلی الله علیه و آله نقل شده است.
از ابن عباس و سعید بن جبیر نقل شده که فروش قرآن را روا دانسته اند،ولی با این شیوه که قرآن ابزار کسب درآمد قرار گیرد،مخالفت کرده اند. (2)از عمر بن خطاب و عبداللّه بن عمر نقل شده که به صراحت،خرید و فروش مصحف قرآن را ممنوع دانسته اند و کسانی مانند عبد اللّه بن مسعود و ابو موسی اشعری آن را مکروه شمرده اند. (3)در برابر این دو گروه،برخی از صحابه و تابعیان،میان خرید و فروش تفصیل قائل شده اند؛از ابن عباس،سعید بن جبیر،قتادة بن دعامه و جابر بن عبد اللّه نقل شده است که خریدن مصحفْ جایز،ولی فروش آن ممنوع است. (4)شماری از تابعان هم مانند عکرمه،عامر شعبی،حکم بن عینیه و حسن بصری قائل به جواز خرید و فروش مصحف بوده اند. (5)
تقریباً تمامی فقهای اهل سنّت،خریدن مصحف قرآن را اجازه داده اند؛ولی در
ص:402
بارۀ جواز فروش آن اختلاف نظر دارند:حنفیان،مالکیان و شافعیان،فروش مصحف را جایز شمرده اند. (1)البته برخی از آنان بویژه شافعیان،به کراهت آن قائل اند و این قول از شافعی هم نقل شده (2)است.مستند کراهت،از یک سو ضرورتِ تعظیم و بزرگداشت قرآن کریم است-تا ابزار تجارت و منفعت طلبی قرار نگیرد-و از سوی دیگر،سیرۀ صحابیان پیامبر صلی الله علیه و آله. (3)احمد بن حنبل و به تبع او فقهای حنبلی،با استناد به همین ادلّه (4)،به حرمت بیع مصحف قائل شده اند؛ (5)ولی خریدن مصحف از آن رو که مستلزم روا داشتن ابتذال نسبت به کتاب خدا نیست،جایز است و تنها شماری از حنبلیان،خریدن مصحف را مکروه شمرده اند. (6)
به نظر بیشتر مذاهب اهل سنّت،فروختن مصحف قرآن به شخص کافر جایز نیست؛زیرا موجب اهانت به قرآن می گردد؛ (7)ولی حنفیان فروش قرآن به کافر را مجاز دانسته اند و البته بر کافر نیز واجب می دانند که آن را به مسلمانی بفروشد. (8)از جمله ادلّۀ قائلان به حرمت،این حدیث نبوی است که از مسافرت کردن مسلمانی که قرآن را به همراه دارد،به سرزمین دشمن،نهی فرموده است. (9)همچنین در صورت حرمت فروش مصحف به مسلمان،به طریق اولی،فروش آن به کافر حرام خواهد بود.
ص:403
در فقه امامی،در بارۀ جواز یا عدم جواز فروش مصحف(و نیز خرید آن)دیدگاه های مختلفی وجود دارد که عمدتاً به اختلاف احادیثِ مربوط به آن باز می گردد.به نظر مشهور فقهای امامی،خرید و فروش مصحفِ قرآن کریم جایز نیست. (1)مهم ترین مستند این نظر،احادیث متعدّدی است که بر پایۀ مفادّ آنها،متن و نوشتۀ قرآن نباید خرید و فروش شود و تنها جلد،کاغذ و تزیینات مصحف،قابل معامله است.امام صادق علیه السلام به عبد الرحمن بن سَیابه فرمود:«مَصاحف،خرید و فروش نمی شوند و هنگام معامله بگو:من از تو،ورق و جلد و غلاف و دسترنج تو را به این بها می خرم». (2)مشابه این حدیث را سماعه،عثمان بن عیسی،عبد اللّه بن سلیمان و دیگران از امام صادق علیه السلام روایت کرده اند. (3)مستند دیگر،ناسازگاری بیع مصحف با عظمت و حرمت قرآن کریم است. (4)به عقیدۀ برخی موافقان نظر مشهور،اگر مصحف قرآن فروخته شود،این عقد بیع،چون از آن نهی شده،باطل است. (5)
در برابر،برخی فقها (6)فروش مصحف را جایز شمرده و به ادلۀ گوناگونی استناد کرده اند،از جمله اصل اباحه،ادلۀ عامّ دال بر جواز بیع،سیرۀ مسلمانان و احادیث. (7)از جملۀ این احادیث،حدیث روح بن عبد الرحیم از امام صادق علیه السلام است که در پاسخِ پرسش او در بارۀ حکم فروش مصحف،به رواج یافتن این کار پس از زمان پیامبر صلی الله علیه و آله
ص:404
اشاره فرمود و خریدن آن را بر فروش آن ترجیح داد و دریافت اجرت بر کتابت قرآن را هم مجاز دانست. (1)به همین مضمون احادیثی را عنبسه ورّاق،ابوبصیر و کسانی دیگر روایت کرده اند. (2)این دسته از فقها،در جمع میان این احادیث و احادیثِ دال بر ممنوعیت فروشِ مصحف،گفته اند که احادیث منع کننده،بر کراهت فروختن مصحف دلالت دارد،نه بر حرمت آن؛هم چنان که از تعبیر برخی از احادیث مزبور، از جمله حدیث ابوبصیر،هم این نکته استنباط می شود؛ (3)مثلاً امام صادق علیه السلام در این حدیث فرموده اند که خریدن مصحف را از فروختن آن بیشتر دوست دارند که دال بر کراهت بیع است و حکمت آن را هم ناسازگار بودن فروش قرآن با عظمت کلام الهی و ضرورتِ محترم شمردن آن دانسته اند. (4)همچنین موافقان با جواز فروش مصحف، احادیثِ دال بر ممنوعیت فروش را از نظر سندی ضعیف دانسته اند. (5)
فقهای موافق با دیدگاه مشهور،روایاتِ به ظاهر متعارض را به گونه ای دیگر جمع کرده و گفته اند که احادیث دال بر جواز فروش مصحف،کیفیت جواز را بیان نکرده اند و از این رو،با احادیثِ بازدارنده از فروش مصحف-که در مقام بیان حکم الهی اند-تعارضی ندارند؛بلکه رابطۀ آن دو،از قبیل رابطۀ مطلق و مقیّد است. (6)
جمع دیگر میان احادیث،آن است که مراد احادیثِ تجویز کننده،خرید ورق پیش از کتابت قرآن بر آن است که هم شامل بیع می شود و هم اجاره و چون(بر مبنای ادلّۀ دیگر)بیعْ ممکن نیست،باید حمل بر اجاره شود؛ (7)ولی در هر دو جمع مذکور،
ص:405
مناقشه شده است. (1)
در بارۀ حکم فروش بخشی از مصحف قرآن که مشتمل بر چند آیه است،فقهای موافق با نظر مشهور،با استناد به احادیثی مانند روایت سماعه (2)که حتی خریدن ورقی از مصحف را ممنوع شمرده،آن را جایز ندانسته و حتی آثاری مانند کتب حدیث و فقه و لغت و تفسیر را هم مشمول این حکم به شمار آورده اند. (3)در برابر،برخی مناقشه کرده اند که سیرۀ مستمر مسلمانان،بر جواز معاملۀ چنین آثاری دلالت دارد و حتی از این سیره می توان روا بودن معاملۀ مصحف کامل قرآن را هم استنباط کرد. (4)
برخی میان اجزای مصحف و آثار دیگر که متضمّن برخی آیات اند،تفاوت قائل شده اند. (5)
در صورتی که فروش مصحف به طور کلّی ممنوع شمرده شود،قطعاً فروش آن به کافر هم ممنوع خواهد بود؛ولی بر پایۀ قول به جواز فروش مصحف(چه قائل به کراهت باشیم یا نه)،این بحث مطرح می شود که آیا فروش قرآن به کافر جایز است یا نه.نظر مشهور در میان فقهای شیعه از عصر علامۀ حلی به بعد،آن بوده است که فروش مصحف به کافر جایز نیست. (6)مستندات این نظر را ادلۀ مختلفی شمرده اند، از جمله ادلۀ دال بر ممنوعیت تملّک بردۀ مسلمان توسط کافر و این حدیث نبوی که علو و برتری از آنِ اسلام است:«الاسلام یَعْلُو ولا یُعْلی علیه». (7)
در بارۀ دلیل نخست گفته اند که منع از تملّک بردۀ مسلمان توسط کافر،اقتضا دارد
ص:406
که به طریق اوْلی کافر نتواند مالک مصحف شود.برخی این دلیل را مردود دانسته اند؛ زیرا اولاً برخی بر آن اند که تملّک مزبور ممکن است تحقق یابد،نهایت این که فروش بردۀ مسلمان توسط کافر(که مالک است)به خریدار مسلمان،واجب به شمار می رود.ثانیاً قیاس این دو با هم،مع الفارق است؛زیرا تملک بردۀ مسلمان توسط کافر موجب ذلّت مسلمان می شود؛ولی تملّک کافر بر مصحف چه بسا موجب آشنا شدن بیشتر او با معارف قرآن کریم و گاه هدایت یافتن او شود. (1)دلیل دوم یعنی حدیث نبوی مذکور،هم از جهت سند و هم از نظر دلالت بر مدّعا،مورد مناقشه قرار گرفته است. (2)
دلیل دیگری که برای حرمت فروش مصحف قرآن به کافر ذکر شده آن است که مالک شدن کافر موجب هتک حرمت قرآن می شود. (3)برخی ضمن ردّ چنین ملازمه ای گفته اند:چه بسا دست یافتن کافر به قرآن،همراه با نگاه داشتن حرمت کتاب خدا باشد. (4)همچنین این استدلال که دستیابی کافر به مصحف می تواند به نجس شدن آن بینجامد، (5)مورد نقد و مناقشه قرار گرفته و گفته اند که فروش قرآن به کافر لزوماً به نجس شدن آن نمی انجامد. (6)
ص:407
223.امام صادق علیه السلام: پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود:«[کلمات و نوشته های] کتاب خداوند متعال و نام خدا را با پاک ترین چیزی که در اختیار دارید،پاک نمایید».[همچنین ایشان] از سوزاندن کتاب خدا و محو کردن [و خط زدن] نوشته های آن با قلم،نهی فرمود. (1)
224.الکافی -به نقل از زُراره-:از امام صادق علیه السلام در بارۀ پاک کردن نامی از نام های خدا با آب دهان،سؤال شد.فرمود:«آن را با پاک ترین چیزی که دارید،پاک کنید». (2)
ص:408
225.تفسیر الطبری -به نقل از ابن سیرین-:علی علیه السلام پرسید:«فراگیرترین آیۀ قرآن،کدام است؟».هر کس آیه ای از قرآن را نام برد: «و هر کس کار بدی کند یا بر خویشتن ستم ورزد، سپس از خدا آمرزش بخواهد،خدا را آمرزندۀ مهربان خواهد یافت» و مانند این آیه.علی علیه السلام فرمود:«در قرآن،آیه ای گسترده تر از این آیه نیست: «ای بندگان من که بر خویشتن ستم کرده اید!»» تا آخر آیه. (1)
226.امام علی علیه السلام: در قرآن،آیه ای فراگیرتر از «ای بندگان من که بر خویشتن ستم کرده اید !...» ، وجود ندارد.گفته شده:این آیه،در بارۀ وحشی،قاتل حمزه،نازل شد،آن گاه که خواست اسلام آورد؛امّا ترسید که توبه اش پذیرفته نشود و چون این آیه نازل شد، اسلام آورد.به پیامبر خدا صلی الله علیه و آله گفته شد:ای پیامبر خدا! این آیه اختصاص به او دارد یا شامل حالِ همۀ مسلمانان می شود؟پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:«شامل همۀ مسلمانان می شود». (2)
ص:409
227.المستدرک علی الصحیحین -به نقل از عبد اللّه بن مسعود-:جامع ترین آیۀ قرآن در خیر و شر،این آیه از سورۀ نحل است: «در حقیقت،خدا به دادگری و نیکوکاری و بخشش به خویشاوندان،فرمان می دهد و از کار زشت و ناپسند و ستم،باز می دارد.به شما اندرز می دهد.باشد که پند گیرید» (1). (2)
228.تفسیر العیّاشی -به نقل از ابو حمزۀ ثُمالی،از امام باقر علیه السلام یا امام صادق علیه السلام-:علی علیه السلام رو به مردم کرد و فرمود:«به نظر شما،امیدبخش ترین آیۀ کتاب خدا،کدام است؟».
یکی گفت:[آیۀ ] «مسلّماً خدا،این را که به او شرک ورزیده شود،نمی بخشاید و غیر از آن را برای هر که بخواهد،می بخشاید» (3).فرمود:«نیکوست؛امّا این [آیه] نیست».
دیگری گفت:[این آیه است:] «ای بندگان من که به خویشتن ستم کرده اید! از رحمت خدا نومید مشوید» (4).علی علیه السلام فرمود:«نیکوست؛امّا این [آیه] نیست».
دیگری گفت:[این آیه است:] «آنان که چون کار زشتی کنند،یا بر خود،ستم روا دارند،
ص:410
خدا را به یاد می آورند و برای گناهانشان آمرزش می خواهند» (1).فرمود:«نیکوست؛امّا این [آیه] نیست».
دیگر،کسی چیزی نگفت.علی علیه السلام فرمود:«چرا خاموش شدید،ای گروه مسلمانان؟».
گفتند:به خدا که چیزی برای گفتن نداریم!
فرمود:«از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله شنیدم که می فرماید:"امیدبخش ترین آیه در کتاب خدا، این آیه است: «و در دو طرف روز(اوّل و آخر آن)و نخستین ساعات شب،نماز را بر پا دار که به یقین،نیکی ها بدی ها را از بین می برند» (2)".همۀ آیه را خواند و فرمود:"ای علی! سوگند به آن که مرا به حق،نوید دهنده و هشدار دهنده فرستاد،هر یک از شما،برای وضو که بر می خیزد،گناهان،از اعضای بدن او،فرو می ریزند،و چون روی و دلِ خویش را به سوی خدا گرداند [و با حضور قلب،به نماز ایستاد]،پیش از آن که نمازش را تمام کند،از همۀ گناهان،پاک می شود،همانند روزی که از مادرش متولّد شده است.اگر هم در فاصلۀ دو نماز،گناهی کرد،باز [با نماز بعدی] همین گونه،پاک می شود".
پیامبر صلی الله علیه و آله پنج نماز را به همین گونه بر شمرد و سپس فرمود:"ای علی! نمازهای پنجگانه برای امّت من،به منزلۀ رودی جاری از جلوی خانۀ هر یک از شمایند.حال اگر کسی از شما،بدنش کثیف باشد و پنج مرتبه در روز،خود را در آن رود بشُویَد، چه گمان می کند؟آیا دیگر در بدنش،چرکی می مانَد؟به خدا سوگند که نمازهای پنجگانه نیز برای امّت من،چنین نقشی دارند"». (3)
ص:411
229.تفسیر فرات -به نقل از حرب بن شُرَیح بصری-:به محمّد بن علی (1)گفتم:
امیدبخش ترین آیه در کتاب خدا،کدام است؟
گفت:قوم تو در این باره،چه می گویند؟
گفتم:می گویند آیۀ «ای بندگان من که بر خویشتن ستم کرده اید! از رحمت خدا،نومید مشوید» .
محمّد بن علی گفت:ولی ما اهل بیت،چنین نظری نداریم.
گفتم:پس نظرتان در این باره چیست؟
گفت:می گوییم:آیۀ «و به زودی،پروردگارت به تو عطا خواهد داد تا خشنود گردی» ،[و مقصود از عطای پروردگار،] شفاعت است.به خدا سوگند،شفاعت است! به خدا سوگند،شفاعت است! (2)
ص:412
230.مجمع البیان -به نقل از انَس-:از غزوۀ حُدَیبیّه که باز گشتیم،چون مانع عبادت (1)ما شده بودند،غمگین و افسرده بودیم.پس خداوند عز و جل [آیۀ] «ما تو را پیروزی بخشیدیم،[چه] پیروزی درخشانی» را نازل کرد.
پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود:«آیه ای بر من،فرو فرستاده شد که آن را از همۀ دنیا،بیشتر دوست می دارم». (2)
231.تفسیر فرات -به نقل از ابن عبّاس-:پیامبر صلی الله علیه و آله دست علی را گرفت و فرمود:«قرآن،بر چهار بخش است:یک بخش،در خصوص ما خاندان است.یک بخش،در بارۀ دشمنان ماست.یک بخش،در بارۀ حلال و حرام است و یک بخش،در بارۀ فرائض و احکام،و خداوند،ارزنده ترین [آیه]های قرآن را در بارۀ علی نازل کرد». (3)
232.امام علی علیه السلام -در بارۀ فضائل اهل بیت علیهم السلام-:ارزنده ترین آیات قرآن،در بارۀ ایشان است و ایشان،گنج های [خداوند] رحمان اند. (4)
ص:413
233.امام صادق علیه السلام: خداوند،در کتاب خود،فرمان بُرداری از ما را واجب گردانیده است.بنا بر این،مردم در نشناختن ما،معذور نیستند.[ما کسانی هستیم که] گزیدۀ اموال و انفال،متعلّق به ماست،و ارزنده ترین [آیه]های قرآن،در بارۀ ماست. (1)
ص:414
قرآن
«و به راستی،به تو سَبْعِ مَثانی و قرآن عظیم را عطا کردیم». 1
حدیث
234.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: سورۀ فاتحه(حمد)،هفت آیه دارد که یکی از آنها، «بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» است.این سوره،همان سَبعِ مَثانی و قرآن عظیم و امّ القرآن و فاتحة الکتاب است. 2
235.امام صادق علیه السلام -در بارۀ آیۀ شریف: «وَ لَقَدْ آتَیْناکَ سَبْعاً مِنَ الْمَثانِی وَ الْقُرْآنَ الْعَظِیمَ؛ و به راستی،به تو سَبعِ مَثانی و قرآن عظیم را عطا کردیم» -:مراد،سورۀ حمد است که هفت آیه دارد و «بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» ،یکی از آنهاست.آن [سوره] را مَثانی(دوگانه ها)گفته اند؛چون در دو رکعت [اوّل و دوم نمازها] تکرار می شود. 3
ص:415
236.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: برتری سورۀ حمد،مانند برتری حاملان عرش [بر دیگر فرشتگان] است.هر کس آن را بخواند،خداوند،ثواب حاملان عرش را به او عطا می کند. (1)
237.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: من شبیه ترینِ مردم به آدم هستم،و ابراهیم،از نظر قیافه و اخلاق، شبیه ترینِ مردم به من بوده است....پروردگارم،بر من منّت نهاد و فرمود:«ای محمّد! درود خدا بر تو باد!...من به تو و به امّتت،گنجی از گنج های عرشم را دادم:
فاتحة الکتاب را». (2)
238.امام صادق علیه السلام: ابلیس،چهار مرتبه،شیون کرد:اوّلین بار،روزی که لعنت شد،و زمانی که به زمینْ فرو فرستاده شد،و زمانی که محمّد صلی الله علیه و آله پس از وقفه در ارسال پیامبر، برانگیخته شد،و زمانی که امّ الکتابْ فرو فرستاده شد. (3)
239.امام صادق علیه السلام: اسم اعظم خدا در امّ الکتاب،پراکنده است. (4)
240.امام رضا علیه السلام: هیچ چیزی مانند قرآن و هیچ سخنی مانند سورۀ حمد،در بر گیرندۀ خیر و حکمت نیست. (5)
ص:416
241.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: امّ القرآن،جای گُزین غیرِ خود می شود؛امّا غیر آن،جای گزین آن نمی شود. (1)
242.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: هر نمازی که در آن امّ الکتابْ خوانده نشود،ناقص (2)است. (3)
243.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: خداوند،بر من منّت نهاد و فرمود:«من،فاتحة الکتاب را به تو عطا کردم که گنجی از گنج های عرش من است.سپس آن را میان خودم و تو،به دو نیم، قسمت کردم». (4)
244.مجمع البیان -به نقل از ابَیّ بن کعب-:فاتحة الکتاب را برای پیامبر خدا صلی الله علیه و آله خواندم.
فرمود:«سوگند به آن که جانم در دست اوست،خداوند،نظیر آن را نه در تورات نازل کرده است،نه در انجیل،نه در زبور و نه در قرآن.آن،اُمّ الکتاب و سَبْع مَثانی است.
آن،میان خدا و بنده اش،قسمت شده است،و آنچه بنده اش [در این سوره از خدا] بخواهد،به او داده می شود». (5)
ص:417
245.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: هر چیزی فرازی(قلّه ای)دارد و فراز قرآن،سورۀ بقره است.در این سوره،آیه ای است که سَرور آیات قرآن است و آن،آیة الکرسی است. (1)
246.امام صادق علیه السلام: ابو ذر گفت:ای پیامبر خدا! برترین آیه ای که بر تو نازل شده،کدام است؟فرمود:«آیة الکرسی». (2)
247.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله -به علی علیه السلام-:ای علی! در پیِ هر نماز واجبی،آیة الکرسی را بخوان؛ زیرا بر آن،محافظت [و مداومت] نمی کند،مگر کسی که پیامبر یا صدّیق و یا شهید است. (3)
248.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: هر چیزی،قلبی دارد و قلب قرآن،«یاسین»است.هر کس«یاسین»را بخواند،خداوند به ازای خواندن آن،ده بار خواندنِ کلّ قرآن را برایش می نویسد. (4)
249.امام صادق علیه السلام: سورۀ«یاسین»را به فرزندانتان بیاموزید؛زیرا آن،گل خوش بویِ قرآن
ص:418
است. (1)
250.امام صادق علیه السلام: هر چیزی،قلبی دارد و قلب قرآن،«یاسین»است.هر کس آن را پیش از خواب یا در روز پیش از آن که شب شود،بخواند،آن روز تا شب،از حفاظت شدگان و روزی دارندگان باشد،و هر کس آن را شب،پیش از آن که بخوابد،قرائت کند، خداوند،هزار فرشته بر وی می گمارد که او را از گزند شیطان مطرود و از هر گزندی، نگه دارند. (2)
251.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: هر چیزی،عروسی دارد و عروس قرآن،سورۀ«الرحمن»است. (3)
252.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: سورۀ «قُلْ هُوَ اللّهُ أَحَدٌ» ،معادل یکْ سومِ قرآن است. (4)
253.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: هر کس سورۀ «قُلْ هُوَ اللّهُ أَحَدٌ» را یک مرتبه بخوانَد،گویی یکْ سومِ قرآن را خوانده است و هر کس دو مرتبه بخواند،گویی دو سومِ قرآن را خوانده
ص:419
است و هر کس سه مرتبه آن را بخواند،گویی همۀ قرآن را خوانده است. (1)
254.صحیح البخاری -به نقل از ابو سعید خُدری-:مردی شنید که مرد دیگری «قُلْ هُوَ اللّهُ أَحَدٌ» را می خواند و آن را تکرار می کند.صبح که شد،آن مرد نزد پیامبر خدا صلی الله علیه و آله آمد و آنچه را شنیده بود،برای ایشان بازگو کرد و طوری بازگو کرد که انگار،آن را کم و ناچیز می شمُرَد.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود:«سوگند به آن که جانم در دست اوست،این سوره،با یکْ سومِ قرآن،برابری می کند». (2)
255.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: هر چیزی،نوری دارد و نور قرآن،سورۀ «قُلْ هُوَ اللّهُ أَحَدٌ» است. (3)
256.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: سوره های طِوال،به جای تورات به من داده شده است،و [سوره های] مِئون به جای انجیل،و [سوره های] مَثانی،به جای زَبور.سوره های مُفصَّل نیز امتیازی است که تنها به من،داده شده است. (4)
ص:420
علّامۀ طبرسی قدس سره می گوید:در خبر شایعی از پیامبر صلی الله علیه و آله آمده است که فرمود:«به جای تورات،[سوره های] طِوال هفت گانه به من داده شد،و به جای انجیل،[سوره های] مَثانی،و به جای زبور،[سوره های] مِئون.همچنین به [سوره های]،مفصّل برتری داده شده ام».در روایت واثلة بن اسقع هم آمده است:«به جای انجیل،[سوره های] مِئین به من داده شد،و به جای زبور،[سوره های] مَثانی.همچنین فاتحة الکتاب و آیات پایانی سورۀ بقره،از زیر عرش،به من داده شد و به هیچ پیامبری قبل از من داده نشده اند.نیز [سوره های] مفصّل را پروردگارم به عنوان بخششی به من عطا فرمود».
«طُوَل هفت گانه»،عبارت اند از:بقره،آل عمران،نساء،مائده،انعام،اعراف و انفال با توبه؛زیرا این دو(انفال و توبه)را«قرینَتَین(دو همنشین)»می خوانند.به همین دلیل،بین آن دو با «بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» ،فاصله نیفتاده است.بنا به قولی، هفتمی،سورۀ یونس است.«طُوَل»،جمع«طُولی»است و«طولی»،مؤنّث«أطول» است.این سوره ها را از آن جهت«طُوَل»گفته اند که طولانی ترین سوره های قرآن اند.
امّا«مثانی»،عبارت اند از سوره های پس از هفت سورۀ طولانی،که اوّلین آنها سورۀ یونس است و آخرینشان،سورۀ نحل.اینها را از آن جهت مَثانی گفته اند که پس از سوره های طِوال می آیند.گویا طُوَل،مبادی هستند و مَثانی،دومینِ آنها.«مثانی»، جمع«مَثنی»است،مانند معنی و معانی.فرّا می گوید:واحد آن،«مثناة»است.بنا به قولی،مَثانی،عبارت است از«کلّیۀ سوره های قرآن،اعم از طِوال و قِصار آن،به دلیل این آیۀ شریف: «کِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِیَ» .این قول،از ابن عبّاس است.علّت این هم که آنها را«مثانی»گفته اند،این است که خداوند سبحان،در آیات قرآن،مَثَل ها و حدود و فرائض را دو بار ذکر کرده است.به قولی،مثانی،در آیۀ شریف: «وَ لَقَدْ آتَیْناکَ سَبْعاً مِنَ الْمَثانِی» ،آیات سورۀ حمد است.این قول،از امامان ما علیهم السلام روایت شده و حسن بصری نیز همین را گفته است.
ص:421
امّا«مِئون»،عبارت است از هر سوره ای که حدود صد آیه یا کمی بیشتر یا کمتر دارد.این سوره ها،هفت تا هستند.اوّلین آنها،سورۀ بنی اسرائیل است و آخرینشان، مؤمنون.بنا به قولی،سوره های مِئَون،سوره هایی هستند که بعد از طوالِ هفتگانه می آیند،و مثانی،سوره های بعد از مِئون هستند که کمتر از مئون و بیشتر از سوره های مفصّل هستند،و آنها را مثانی گفته اند؛چرا که مئون،مبادی آنهایند.
امّا«مُفصّل»:عبارت اند از سوره های کوتاه بعد از«حا.میم ها(حوامیم)»تا آخر قرآن.علّت آن که این سوره ها را مفصّل گفته اند،این است که میان آنها با «بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» زودْ زود،فاصله می افتد.
257.پیامبر صلی الله علیه و آله: «حامیم»ها (1)،دیبای قرآن اند. (2)
258.امام صادق علیه السلام: «حا میم»ها،گل های خوش بوی قرآن اند.پس هر گاه آنها را خواندید، خدا را برای حفظ و قرائت آنها،بسیار سپاس گویید.بنده،هنگامی که [به نماز] می ایستد و«حا میم»ها را می خواند،از دهانش خوش بوتر از مُشک پُر بو و عَنبر، خارج می شود،و خداوند عز و جل بر تلاوت کننده و خوانندۀ آنها،رحمت می آورد،و به همسایگان و دوستان و آشنایان و همۀ خویشاوندان و نزدیکانش،رحم می کند،و در قیامت،عرش و کرسی و فرشتگان مقرّب خدا،برایش طلب آمرزش می کنند. (3)
ص:422
طَواسین قرآن (1)
259.امام صادق علیه السلام: هر کس سه سورۀ طاسین دار را شب جمعه بخواند،از اولیای خداست و در پناه و حمایت خدا،خواهد بود و هرگز در دنیا دچار بدبختی نمی شود و در آخرت،از بهشت،چندان به او عطا می شود که مایۀ خشنودی و بالاتر از خشنودی او شود،و خداوند،یکصد حور العین را به همسری اش در می آورد. (2)
260.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله:«طا.ها» و «طا.سین» ها،از الواح موسی علیه السلام به من داده شده است. (3)
مُسبِّحات قرآن (4)
261.امام باقر علیه السلام: هر کس پیش از آن که بخوابد،همۀ«مُسبِّحات»را بخواند،نمی میرد تا آن که قائم را درک کند،و اگر بمیرد،در جوار محمّدِ پیامبر صلی الله علیه و آله خواهد بود. (5)
262.تفسیر الثعلبی: عِرباض بن ساریه گفت:پیامبر خدا صلی الله علیه و آله قبل از آن که به بستر برود، [سوره های] مسبِّحات را می خواند،و می فرمود:«در آنها آیه ای است که از هزار آیه برتر است».
[راوی] گفت:مقصودش از مسبِّحات،سوره های:حدید،حشر،صف،جمعه و
ص:423
تغابن است. (1)
263.المصباح -در بیان نمازهایی که در ماه رجب خوانده می شوند و سلمان،آنها را از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله روایت کرده است-:شبِ...هشتم:بیست رکعت [و در هر رکعت،یک مرتبه] سورۀ حمد و چهارقُل را،هر کدام سه مرتبه بخوانَد.خداوند،پاداش سپاس گزاران و شکیبایان را به او می دهد. (2)
264.امام صادق علیه السلام: هر کس روز جمعه،بعد از سلام دادن نماز ظهرش،هفت مرتبه سورۀ حمد و هفت مرتبه هر یک از«چهارقُل»و آخر سورۀ برائت: «لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ عَزِیزٌ عَلَیْهِ ما عَنِتُّمْ حَرِیصٌ عَلَیْکُمْ بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُفٌ رَحِیمٌ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُلْ حَسْبِیَ اللّهُ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِیمِ» 3 و آخرِ سورۀ حشر: «وَ لَوْ أَنْزَلْنا» تا آخر سوره و پنج آیه از [سورۀ] آل عمران،از «إِنَّ اللّهَ لا یَخْفی عَلَیْهِ شَیْءٌ فِی الْأَرْضِ» تا «إِنَّ اللّهَ لا یُخْلِفُ الْمِیعادَ» را بخواند،تا جمعۀ دیگر محفوظ می ماند. (3)
ص:424
عزائم قرآن (1)
265.امام صادق علیه السلام: عزائم،چهار سوره اند: «حا.میم» سجده دار(یعنی سورۀ فصّلت)، «الف.
لام.میم.تنزیل» (یعنی سورۀ سجده)، «وَ النَّجْمِ» (یعنی سورۀ نجم)و «اِقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ» (یعنی سورۀ اعلی). (2)
266.امام صادق علیه السلام: هر گاه یکی از شما آیۀ سجدۀ عزائم را خوانْد،در سجودش بگوید:
«سَجَدتُ لَکَ تَعَبُّداً وَ رِقّاً،لا مُستَکبِراً عَن عِبادَتِکَ و لا مُستَنکِفاً و لا مُتَعَظِّماً،بَل أنَا عَبدٌ ذَلیلٌ خائِفٌ مُستَجیرٌ؛تو را سجده کردم،از سر بندگی و بردگی.از عبادت تو گردن نمی کشم و خودداری نمی ورزم و خود را برتر نمی دانم؛بلکه من بنده ای خوار و ترسان و پناهجو هستم». (3)
ص:425
ص:426
ص:427
ص:428
267.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: بهترینِ شما،کسی است که قرآن را بیاموزد و آن را آموزش دهد. (1)
268.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: بار خدایا! آموزگاران [قرآن] را بیامرز و عمرشان را دراز گردان و آنان را در سایۀ خودت بدار؛چرا که آنان،کتاب آسمانیِ تو را آموزش می دهند. (2)
269.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: همۀ موجودات،حتّی ماهیان دریا،برای آموزگار قرآن و آموزندۀ آن، طلب آمرزش می کنند. (3)
ص:429
270.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: هر کس یک آیه از کتاب خدا را آموزش دهد،پاداش آن آیه تا زمانی که تلاوت گردد،به او داده می شود. (1)
271.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: هر کس آیه ای از کتاب خدا را به بنده ای بیاموزد،مولای اوست و شایسته نیست که آن بنده،او را تنها [و بی یاور] بگذارد و خودش را بر او ترجیح دهد. (2)
272.الکافی -به نقل از فضل بن ابی قَرّه-:به امام صادق علیه السلام گفتم:اینان می گویند:درآمد معلّم [قرآن]،حرام است.
فرمود:«دروغ می گویند.دشمنان خدا[یند]! آنها [با این بهانه ها] می خواهند که قرآن را تعلیم ندهند.اگر کسی [یه اندازه] دیۀ فرزندش را هم به معلّم بدهد،برای معلّم،حلال است». (3)
273.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: قرآن را بیاموزید؛زیرا در روز قیامت،به صورت جوانی زیبا و رنگ پریده، (4)نزد صاحب خود می آید و به او می گوید:«منم آن کسی که موجب شدم
ص:430
شب هایت را به عبادت،سپری کنی و روزهای داغ را روزه بگیری و آب دهانت، خشک شود و اشک هایت جاری گردد.اکنون تا هر کجا که بروی،من با تو همراه خواهم بود،و هر تاجری،[امروز] به دنبالِ [سودِ] تجارت خویش است [که در دنیا، برای آخرت انجام داده است] و من،امروز،از آنِ تو هستم و این،بالاتر از [سود] تجارت هر تاجری است،و به زودی،کرامتی از جانب خداوند عز و جل به تو می رسد.پس شادمان باش».
در این هنگام،تاجی می آورند و بر سر او می نهند و امان نامه ای [از آتش دوزخ] به دست راستش و [فرمانِ] جاودانگی در بهشت را به دست چپش می دهند و دو خلعت بر او می پوشانند.سپس به او گفته می شود:«[قرآن] بخوان و [بر درجات بهشت] بالا برو».
پس هر آیه ای را که می خوانَد،یک درجه بالا می رود.بر پدر و مادر او نیز-اگر مؤمن بوده اند-،دو جامه می پوشانند و به آنها گفته می شود:«این،پاداش شما برای آموختن قرآن به اوست». (1)
274.المعجم الکبیر -به نقل از ابو امامه-:پیامبر خدا صلی الله علیه و آله ما را به آموزش دادن قرآن،فرمان داد و به این کار،تشویق کرد و فرمود:«در روز قیامت،قرآن،نزد صاحب خود-که بیشترین نیاز را در آن روز دارد-،می آید و به فرد مسلمان می گوید:«آیا مرا می شناسی؟».
ص:431
او می گوید:تو کیستی؟
قرآن می گوید:«من،همان کسی هستم که دوستش می داشتی و خوش نداشتی که از تو جدا شود؛همان که تو را به سوی خود می کِشید و به خویش،نزدیکت می کرد».
مسلمان می گوید:نکند تو قرآنی؟!
پس قرآن،او را به پیشگاه پروردگارش می بَرَد و [فرمان] پادشاهی به دست راستش و [فرمانِ] جاودانگی به دست چپش داده می شود و بر سرش،آرامش نهاده می شود،و به پدر و مادر او نیز دو جامه پوشانده می شود که ارزش آن دو،با چند برابر دنیا هم برابری نمی کند.آن دو می گویند:به چه سبب،این جامه ها بر ما پوشانده شده،در حالی که اعمال ما،سزاوار چنین پاداشی نیست؟
خداوند فرماید:«این،به سبب قرآنی است که فرزندتان [از شما] آموخت». (1)
275.امام علی علیه السلام: حقّ فرزند بر پدر،این است که:نام نیکو بر او نهد،نیکو تربیتش کند و قرآن را به او بیاموزد. (2)
ص:432
276.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: همانا این قرآن،سفرۀ ضیافت خداست.پس تا می توانید،از سفرۀ او بر گیرید(آن را فرا گیرید). (1)
277.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله -به ابو ذر-:ای ابو ذر! صبحگاهان،در پیِ آموختن آیه ای از کتاب خدا بروی،برایت بهتر از آن است که صد رکعت نماز بخوانی. (2)
278.المعجم الکبیر -به نقل از ابو امامه-:مردی نزد پیامبر خدا صلی الله علیه و آله آمد و گفت:ای پیامبر خدا! سهم فلانی را خریدم و فلان و بهمان مقدار،سود بُردم.
فرمود:«آیا تو را از چیزی سودآورتر،آگاه نکنم؟».مرد گفت:آیا چنین چیزی وجود دارد؟
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:«مردی که آیاتی را فرابگیرد».آن مرد رفت و ده آیه آموخت.
سپس نزد پیامبر صلی الله علیه و آله آمد و ایشان را آگاه ساخت. (3)
ص:433
279.امام علی علیه السلام: قرآن را بیاموزید؛زیرا نیکوترین سخن است. (1)
280.امام صادق علیه السلام: سزاوار است که مؤمن،پیش از آن که بمیرد،قرآن را بیاموزد یا در حال آموزش آن بمیرد. (2)
281.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: هفت کس اند که در آن روزی که سایه ای جز سایۀ خدا نیست،در سایۀ خدا هستند:...مردی که قرآن را در خُردسالی اش،آموخته و در بزرگ سالی، تلاوتش می کند. (3)
282.امام علی علیه السلام: هر گاه اهل زمین،مرتکب گناهان و بدی ها شوند،خداوند عز و جل تصمیم می گیرد که همۀ آنان را بدون آن که حتّی یک نفر ایشان را استثنا کند،عذاب نماید؛امّا چون پیرانی را که به سوی نماز،گام بر می دارند و کودکانی را که قرآن می آموزند، می بیند،بر ایشان،رحم می آورد و عذاب را از آنان به تأخیر می افکند. (4)
ص:434
283.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: هر کس قرآن را برای رضای خدا و به قصد شناخت دین بیاموزد،به اندازۀ تمام ثوابی که به فرشتگان و پیامبران و رسولان داده می شود،به او ثواب داده می شود.
و هر کس قرآن را برای ریا و شهرت بیاموزد تا به وسیلۀ آن،با نادانان،مجادله کند و بر دانشمندان،فخر بفروشد و با آن،دنیا را بجوید،خداوند عز و جل در روز قیامت، استخوان های او را خُرد می کند،و در آتش،عذاب کسی سخت تر از او نخواهد بود، و هیچ نوع از انواع عذاب نیست،مگر این که به سبب شدّت خشم و ناخشنودی خدا بر او،با آن عذاب می شود.
و هر کس قرآن را بیاموزد و در آموختن،فروتنی کند و به بندگان خدا،آموزش دهد و نیّتش از این کار،ثواب الهی باشد،در بهشت،هیچ کس ثوابش بیشتر و منزلتش عالی تر از او نخواهد بود و هیچ منزلت و درجۀ رفیع و ارزشمندی در بهشت نیست،مگر آن که او را از آن،بیشترین نصیب و بالاترین منزلت است. (1)
284.امام صادق علیه السلام: در روز قیامت،بنده ای را که قرآن آموخته است،می آورند و او می گوید:
«بار پروردگارا! من قرآن را به خاطر تو آموختم»؛امّا به او گفته می شود:«نه؛بلکه
ص:435
آموختی تا گفته شود:"فلانی،چه صدای خوشی دارد!".او را به آتش ببَرید». (1)
285.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: قرآن را بیاموزید و آن را بخوانید و خواندنش را به دیگران،آموزش دهید؛زیرا مَثَل قرآن برای کسی که آن را می آموزد و می خوانَد و به کار می بندد،مَثَل انبانی پُر از مُشک است که بوی آن در همه جا پراکنده می شود،و مَثَل کسی که قرآن را می آموزد و به بستر خواب می رود،در حالی که اندرونش قرآن است،مَثَل انبان مُشکی است که درِ آن،بسته باشد. (2)
286.الکافی -به نقل از سعد خَفّاف-:امام باقر علیه السلام فرمود:«ای سعد! قرآن را بیاموزید؛زیرا در روز قیامت،قرآن در زیباترین چهره ای که مردم دیده اند،می آید...و در برابر او (حافظ قرآن)می ایستد و می گوید:"مرا نمی شناسی؟!".آن مرد،به او می نگرد و می گوید:تو را نمی شناسم،ای بندۀ خدا! پس قرآن به صورت اوّلیه اش باز می گردد و می گوید:"مرا نمی شناسی؟!".مرد می گوید:چرا.
قرآن می گوید:"من،همان کسی هستم که موجب شدم که شب هایت را به بیداری [و عبادت] بگذرانی و در زندگی ات،به رنج بیفتی و در راه من،ناسزاها بشنوی
ص:436
و آماج تهمت ها قرار بگیری.آگاه باش که [امروز] هر تاجری،حاصل تجارت خویش را به کمال،دریافت می کند،و من امروز،پشتیبان تو هستم".
پس او را به پیشگاه پروردگارِ عزّت-تبارک و تعالی-می بَرَد و می گوید:
"پروردگارا! پروردگارا! این،بندۀ توست و تو خود،او را بهتر می شناسی.او به خاطر من،رنج ها کشید و بر من،مواظبت نمود.به خاطر من [با دشمنانم] دشمنی می کرد و به خاطر من،مِهر و کین می ورزید".
پس خداوند عز و جل می فرماید:"بنده ام را به بهشتم وارد کنید و جامه ای از جامه های بهشت بر او بپوشانید و تاجی بر سرش بگذارید".چون با او چنین کنند،او را به قرآن نشان می دهند و به آن گفته می شود:آیا به آنچه با دوستت شد،راضی هستی؟قرآن می گوید:"پروردگارا! من،این را در حقّ او،اندک می دانم.هر چه خیر [و خوبی] است،بر او بیفزای".
خداوند می فرماید:"به عزّت و جلالم،و به مقام بلند و جایگاه رفیعم سوگند،که امروز به او و به هر کس که هم پایۀ اوست،افزون بر آنچه داده ام،پنج چیز می بخشم! هان! ایشان،جوانانی اند که هرگز،پیر نمی شوند،تن درستانی اند که هرگز بیمار نمی شوند،توانگرانی اند که هرگز نادار نمی شوند،شادمانانی که هرگز،اندوهگین نمی شوند،و زندگانی که هرگز نمی میرند"».
امام باقر علیه السلام سپس این آیه را خواند: «در آن جا،مرگ را نچشند،جز همان مرگ نخستین را [که در دنیا چشیده اند ]» (1). (2)
ص:437
287.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: کسی که در [خواندنِ] قرآن مهارت دارد،با فرشتگان پیغام آورِ ارجمند و نیکوکار(/فرمان بُردار)خواهد بود،و آن که قرآن را با لکُنت و سختی می خوانَد،دو اجر دارد. (1)
288.امام صادق علیه السلام: کسی که به قرآن بپردازد و با وجود کم حافظگی اش،آن را به سختی حفظ کند،دو اجر دارد. (2)
ص:438
289.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: کسی که درونش چیزی از قرآن نباشد،به سانِ خانۀ ویران است. (1)
290.جامع الأخبار -به نقل از مَکحول-:ابو ذر نزد پیامبر صلی الله علیه و آله آمد و گفت:ای پیامبر خدا! من می ترسم که قرآن را بیاموزم؛امّا به آن،عمل نکنم.
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:«خداوند،قلبی را که قرآن در آن جای گرفته است،عذاب نمی کند». (2)
291.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: حافظان قرآن،سرپرستان اهل بهشت اند. (3)
292.امام صادق علیه السلام: حافظ قرآنی که به آن عمل کند،با فرشتگان پیغام آور ارجمند و نیک(/ فرمان بُردار)است. (4)
راجع:ص 458(فضیلت قاری قرآن).
ص:439
293.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: اهل قرآن [در بهشت] از همۀ آدمیان،درجه شان بالاتر است،بجز از پیامبران و انبیای مُرسَل.پس حقوق اهل قرآن را ناچیز مشمارید؛چرا که ایشان در نزد خدای عزیز جبّار،جایگاهی والا دارند. (1)
294.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: حافظ قرآن،پرچمدار اسلام است.هر که او را گرامی بدارد،بی گمان، خدا را گرامی داشته است.و هر کس او را خوار شمارد،لعنت خدا بر او باد! (2)
295.امام صادق علیه السلام: سه کس اند که حقّ آنان را نادیده نمی گیرد،مگر منافقی که به نفاق، معروف است:کسی که مویش را در اسلام سفید کرده،حافظ قرآن،و پیشوای دادگر. (3)
296.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: حافظ قرآن،محفوظ می مانَد؛یعنی از هر شرّی [و گزندی]. (4)
ص:440
297.امام علی علیه السلام: هر کس داوطلبانه به اسلام وارد شود و قرآن را از بَر بخواند،سالی دویست دینار در بیت المال مسلمانان خواهد داشت،و اگر در دنیا از آن محروم شود، در روز قیامت که بیشترین نیاز را به آن دارد،به طور کامل،آن را دریافت می کند. (1)
301.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: هر کس قرآن بخواند و آن را حفظ کند،و حلالش را حلال و حرامش را حرام بداند،خداوند به سبب آن،او را به بهشت می برَد و شفاعتش را در بارۀ ده نفر از اعضای خانواده اش-که همگی،مستحقّ آتش اند-می پذیرد. (1)
302.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: تعداد درجات بهشت به تعداد آیه های قرآن است.پس هر گاه حافظ قرآن به بهشت وارد شود،به او گفته می شود:«بخوان و بالا برو،به ازای هر آیه ای، یک درجه»،و بالاتر از حافظ قرآن،درجه ای نیست. (2)
303.الکافی -به نقل از یعقوب احمر-:به امام صادق علیه السلام گفتم:من بدهکاری فراوانی دارم و ذهنم به اندازه ای پریشان است که قرآن،از یادم رفته است.
فرمود:«قدر قرآن را بدانید.همانا آیۀ قرآن یا سوره ای از آن،در روز قیامت می آید و هزار درجه،در بهشت،بالا می رود و آن گاه می گوید:"اگر مرا حفظ می داشتی،تو را تا بدین جا می رساندم"». (3)
ص:442
304.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: آگاه باشید که هر کس قرآن را یاد بگیرد و سپس از یادش برود،در روز قیامت،خدا را با دستان بسته ملاقات می کند و خداوند عز و جل به ازای هر آیه[ی فراموش شده] از آن،ماری را بر او مسلّط می گردانَد که تا آتش [دوزخ] همراه او باشد،مگر آن که خدا او را بیامرزد. (1)
305.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: مزدهای امّتم [در قیامت] حتّی [مزد] خاشاکی که فردی از مسجد بیرون می برد،به من نمایانده شد.همچنین گناهان امّتم به من نشان داده شد.پس گناهی بزرگ تر از این ندیدم که مردی،سوره ای یا آیه ای از قرآن را حفظ کرده باشد و سپس آن را فراموش کند. (2)
306.الکافی -به نقل از سعید بن عبد اللّه اعرَج-:از امام صادق علیه السلام در بارۀ مردی پرسیدم که قرآن می خواند [و حفظ می کند] و سپس فراموش می کند.سپس دو باره آن را می خواند [و حفظ می کند] و باز فراموش می کند.آیا بر او در این فراموشی،گناهی است؟فرمود:خیر. (3)
ص:443
پژوهشی در بارۀ روایات فراموش کردن قرآن پس از حفظ آن (1)
محدّثان و فقیهان،در تبیین و جمع بندی روایات ناظر به نسیان قرآن،آرای گوناگونی دارند که در پی می آید:
1.حرمت کوتاهی عمدی در تکرار و مواظبت به گونه ای که به فراموشی قرآن بینجامد.
این وجه،از مفهوم عبارت محدّثانی مانند شیخ حرّ عاملی رحمه الله و محدّث نوری رحمه الله به دست می آید؛زیرا آن دو بزرگوار،عنوانِ باب حاوی این احادیث را چنین قرار داده اند:«باب أنّه لا یجوز ترک القرآن ترکاً یؤدی إلی النسیان»؛باب جایز نبودن ترک قرآن به گونه ای که به فراموشی آن بینجامد. (2)
هم چنین شیخ حرّ عاملی ذیل حدیثی در همین باب (3)که بر نفی حرمت نسیان دلالت دارد می نویسد:
أقولُ:هذا مَحمولٌ عَلی مَن نَسِیَ بِغَیرِ تَفریطٍ وَ لا تَقصیرٍ وَ لَم یَکُن سَبَبُهُ التَّرکَ وَ التَّهاوُنَ کَما مَرَّ. (4)
این،برای کسی است که بدون کم کاری و کوتاهی،آن را فراموش کرده،و علت فراموشی،-همان گونه که گذشت-ترک قرآن و یا سستی نبوده است.
ص:444
2.کراهت کوتاهی کردن در تکرار و مواظبت به گونه ای که به فراموشی قرآن بینجامد.
محدّثان و فقیهان متعددی،قائل به این قول هستند و روایات را بر کراهت حمل کرده اند. (1)یک نمونه را می آوریم:
یُکرَهُ تَرکُ القِراءَةِ حَتّی یَبعثَ عَلَی النِّسیانِ،وَ فی الأَخبارِ أَنَّ المَنْسِیّ یَأتی بِصورةٍ حَسناءَ یَومَ القیامَةِ ثُمَّ یُخاطِبُ الناسِیَ و یَلومُهُ عَلی نِسیانِهِ وَ حِرمانهِ؛یَنبَغی لِمَن حَفِظَ القُرآنَ أن یُداوِمَ تِلاوَتَهُ حَتّی لا یَنساهُ کَی لا یَلحَقَهُ بِذلِکَ تَأَسُّفٌ وَ تَحَسُّرٌ یَومَ القِیامَةِ. (2)
ترک قرائتی که منجر به فراموشی شود،مکروه است.در اخبار آمده است که سورۀ فراموش شده،در قیامت به شکلی زیبا می آید و فراموش کننده را مورد خطاب قرار می دهد و او را به سبب فراموشی و محروم شدن سرزنش می کند.پس شایسته است کسی که قرآن را حفظ کرده،تلاوت آن را ادامه دهد،تا آن را فراموش نکند و به تأسف و حسرت در قیامت دچار نشود.
3.برخی مانند آیة اللّه شیخ جواد تبریزی،با توجه به اختلافِ روایات،قائل به احتیاط شده اند.شاید بتوان آنچه را به آیة اللّه خویی نسبت داده اند نیز از همین باب دانست، (3)و برخی عالمان اهل سنّت را هم افزود. (4)
با توجه به قوّت سندی و دلالی روایاتی که نسیان قرآن را مکروه و نه حرام می شمارند،و نیز سیرۀ مسلمانان و فتوای فقیهان متعدد از یک سو،و ضعف سندی و
ص:445
دلالی روایات موهم حرمت از سوی دیگر،می توان تنهاکراهت نسیان را اثبات نمود.
گفتنی است که فقیهان پیشین شیعه،کمتر از حکم نسیان سخن گفته اند،هر چند برخی به نفی حرمت تصریح کرده اند. (1)شاید آنان نیاز نمی دیدند که مسئله ای غیر فقهی را که حکم لزومی ندارد،در کتب فقهی بیاورند.در میان اهل تسنّن نیز هر چند حرمت نسیان طرفدارانی دارد،اما بیشتر آنان مسئله را در مباحث شرح الحدیث و آداب القرآن و نه فقه مطرح کرده اند که بسی محتمل است به معنای لزومی نبودن حکم مساله در نظر ایشان باشد. (2)
بر این پایه،روایات شدید اللحنی مانند:روایت صدوق رحمه الله:
«مَن تَعَلَّمَ القُرآنَ ثُمَّ نَسِیَهُ مُتَعَمِّداً لَقَی اللّهُ یَومَ القیامَةِ مَغلولاً. ..». (3)و یا روایت نبوی
«مَن تَعَلَّمَ القُرآنَ ثُمَّ نَسِیَهُ،لَقیَ اللّهُ سُبحانَهُ وَهو أجذم» ،
«یُسَلِّطُ اللّهُ-عَزَّ وجَلَّ-عَلَیهِ بِکُلِّ آیَةٍ مِنهُ نَسِیَها حَیَّةً تَکونُ قَرینَتَهُ إلی النّارِ» و
«عَرَضَت عَلَیّ ذُنوبُ أُمّتی فَلَم أَرِ ذَنباً أَعَظَمُ مِن سُورَةٍ...أُوتیها رَجُلٌ ثُمَّ نَسِیَها» ،را ناظر به نسیان معمول و رایج نمی دانیم؛زیرا اگر چنین بود،شایسته می نمود که پیامبر صلی الله علیه و آله و امامان اهل بیت،آنها را فراز آورده و بر آنها در همیشه و همه جا تأکید کنند،فقیهان به مضمون آنها حکم دهند و نسیان قرآن را حرام بخوانند! و تودۀ مسلمانان در طول تاریخ،به آن عمل کنند.از این رو می توان این دسته روایات را ناظر به ترک عملی و نسیان آموزه های هدایتی قرآن دانست که گونه ای پشت سر انداختن و فراموشی از سر بی اعتنایی و مهجور نمودن قرآن است.
ص:446
307.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: قرآن را پیوسته،یادآوری کنید؛زیرا قرآن از سینه های اشخاص چنان می گریزد که چارپایان،با آن شدّت نمی گریزند. (1)
308.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: حکایت حافظ قرآن،حکایت صاحبِ شتر زانوبسته است که اگر از آن مواظبت کند،نگاهش می دارد و اگر رهایش کند،می رود. (2)
309.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: هر گاه حافظ قرآن،شب و روز (3)،قرآن را بخواند،به یادش می مانَد، و گر نه فراموشش می کند. (4)
310.امام علی علیه السلام: از مجالس لهو،دوری کنید؛زیرا لهو(غفلت)،قرآن را از یاد می بَرَد و شیطان،در آن مجالس،حاضر می شود. (5)
ص:447
311.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: هر کس چهار آیۀ نخست سورۀ بقره و آیة الکرسی و دو آیۀ بعد آن (1)و سه آیۀ آخر این سوره را بخواند،در جان و مالش،بدی(گزندی)نمی بیند و شیطان،به او نزدیک نمی شود و قرآن را فراموش نمی کند. (2)
312.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله -به علی علیه السلام-:دعایی را به تو می آموزم که قرآن را فراموش نکنی:«بار خدایا! به من لطف فرما که برای همیشه،تا زمانی که زنده ام بداری،معصیت های تو را ترک گویم،و به من لطف فرما که مشغول کارهای بیهوده نشوم،و کارهایی را که مایۀ خشنودی تو از من می شود،در نظرم زیبا گردان و دلم را به حفظ کردن کتابت،آن گونه که به من آموخته ای،وا بدار،و روزی ام فرما که آن را آن سان که تو را از من خشنود می سازد،تلاوت کنم.
بار خدایا! دیده ام را به کتابت،نورانی گردان و سینه ام را به آن،بگشا و دلم را به آن،شاد ساز و زبانم را به آن،باز کن و بدنم را در عمل به آن،به کار گیر و بر آن،توانایم کن و در [به کار بستن] آن،کمکم فرما،که جز تو،کمک کننده ای در این راه نیست و معبودی جز تو نیست». (3)
ص:448
قرآن
«کسانی که کتاب [آسمانی ]به آنان داده ایم [و ]آن را چنان که شایستۀ تلاوت آن است، تلاوت می کنند،ایشان اند که بِدان،ایمان دارند،و کسانی که بِدان کفر ورزند،همانان اند که زیانکارند». 1
حدیث
313.امام علی علیه السلام -پس از لیلة الهَریر(شب غُرّش)،هنگامی که یکی از یارانش برخاست و گفت:تو نخست،ما را از [پذیرش] حکمیّت،باز داشتی و سپس به آن فرمانمان دادی.نفهمیدیم کدام یک از این دو،درست تر است؟!-:این [سرگردانی]،سزای کسی است که رأی درست را [که همان رأی من در نپذیرفتن حکمیّت بود،] رها کرد....کجایند آن مردمانی که به اسلام،دعوت شدند و آن را پذیرفتند،و قرآن را خواندند و آن را استوار داشتند؟! 2. 3
314.امام علی علیه السلام: بدانید که شما هرگز،راه درست را نخواهید شناخت،مگر با شناختن کسی که آن را رها کرده است،و هرگز به پیمان قرآن،وفا نخواهید کرد،مگر با شناختن کسی که آن را شکسته است،و هرگز به قرآن،چنگ نخواهید زد،مگر با
ص:449
شناختن کسی که آن را دور افکنده است،و هرگز قرآن را چنان که بایستۀ تلاوت آن است،تلاوت نخواهید کرد،مگر با شناختن کسی که آن را تحریف کرده است،و هرگز گم راهی را نخواهید شناخت،مگر آن گاه که راه راست را بشناسید،و هرگز تقوا را نخواهید شناخت،مگر با شناختن کسی که [از مسیر حق] تجاوز کرده است.پس هر گاه اینها را شناختید،بدعت ها و ادّعاهای دروغین را خواهید شناخت. (1)
قرآن
پس در آنچه به سوی تو وحی شده است،چنگ در زن،که تو بر راهی راست،قرار داری. 2
حدیث
315.امام علی علیه السلام: بر شما باد کتاب خدا؛زیرا آن،همان ریسمان استوار و نور آشکار و داروی سودمند و آب تشنگی زُداست،و نگه دارندۀ کسی که بِدان چنگ در زند،و نجات بخش آن که بِدان بیاویزد.نه کج می شود تا نیاز به راست کردن داشته باشد،و نه منحرف می شود تا از آن خواسته شود که به راه،باز آید،و نه فراوانیِ تکرار و بسیار شنیدنش،آن را کهنه می سازد.هر که با آن سخن بگوید،راست گفته است و هر کس به آن عمل کند،پیشی گرفته است. 3
316.امام صادق علیه السلام: پیامبر خدا صلی الله علیه و آله به پیروی کردن از قرآن و خاندان محمّد،فرمان داده
ص:450
است،آن جا که در آخرین سخنرانی اش فرمود:«من در میان شما،دو چیز گران سنگ بر جای می گذارم:ثقل اکبر و ثقل اصغر.ثقل اکبر،کتابِ پروردگار من است،و ثقل اصغر،اهل بیت من اند.پس با پاسداشت این دو،مرا پاس بدارید؛زیرا تا زمانی که به این دو چنگ زنید،هرگز گم راه نخواهید شد». (1)
قرآن
«و این،خجسته کتابی است که ما آن را نازل کردیم.پس،از آن پیروی کنید و پرهیزگاری نمایید.باشد که مورد رحمت،قرار گیرید». 2
حدیث
317.امام علی علیه السلام -از نامۀ ایشان به مالک اشتر،آن گاه که او را بر حکومت مصر گماشت-:
بندۀ خدا،علی،امیر مؤمنان...به او(مالک اشتر)فرمان می دهد به ترس از خدا و مقدّم داشتن فرمان او و پیروی از آنچه در کتابش به آن،دستور داده است،از واجبات و مستحبّاتش،که هیچ کس جز با پیروی از آنها،سعادتمند نمی شود،و جز با انکار آنها و زیر پا نهادنشان،به بدبختی نمی افتد. 3
318.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله -به علی علیه السلام-:زنهار-ای علی-که خصم تو،سزاوارتر از تو به دادگری
ص:451
و نیکوکاری و کُرنش در برابر خدا و پیروی از سنّت من و عمل به قرآن باشد! (1)
319.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: ای گروه قاریان قرآن! از خداوند عز و جل در بارۀ کتابش که آن را بر دوش شما نهاده است،بهراسید؛زیرا هم من مسئول هستم و هم شما مسئولید.از من در بارۀ رساندن پیام [خدا به مردم]،پرسش خواهد شد،و از شما در بارۀ کتاب خدا و سنّت من که بر شما بار شده [و در سینه های خود دارید]،پرسش می شود. (2)
320.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: آنچه در کتاب خداوند عز و جل یافتید،بر شماست که به آن عمل کنید و در ترک آن،معذور نیستید. (3)
321.امام علی علیه السلام -در توصیۀ ایشان به فرزندش محمّد بن حنفیّه-:بر تو باد خواندن قرآن و عمل کردن به مطالب آن،و چنگ زدن به فرائض و قوانین آن،و حلال و حرامش،و امر و نهیَش،و شب زنده داری با آن،و تلاوتش در شب و روز؛زیرا قرآن،فرمانی از جانب خداوند-تبارک و تعالی-به خلق اوست. (4)
322.امام صادق علیه السلام: مردی نزد ابوذر آمد و گفت:...حال ما را نزد خدا،چگونه می بینی؟ابو ذر گفت:کردارهایتان را با قرآن بسنجید.خداوند می فرماید: «همانا نیکان،در ناز و نعمت اند و گنهکاران،در دوزخ» (5). (6)
ص:452
323.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: بر شما باد قرآن! آن را پیشوا و جلودارِ خود بگیرید؛زیرا قرآن،کلام پروردگار جهانیان است که از او آغاز شده و به او باز می گردد. (1)
324.امام علی علیه السلام: از کتاب خدا،گشایش(راه گشایی و راه نمایی)بخواهید؛زیرا پیشوایی دلسوز،رهبری ارشاد کننده،پندگویی خیرخواه و راه نمایی است که به بهشت خداوند عز و جل می کشانَد. (2)
325.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: قرآن را بیاموزید و به دیگران آموزش دهید. (3)
ر.ک:ص 429(فصل یکم:آموزش دادن قرآن).
326.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: ای حافظ قرآن! برای خدا،خود را به آن بیارای تا خداوند،تو را بِدان بیاراید،و خود را برای مردم،بِدان میارای،که خداوند،تو را با همان،زشت می گردانَد. (4)
ص:453
327.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: پس از من،مردمانی از امّتم خواهند آمد که قاری قرآن و آگاه در دین اند.شیطان،نزد ایشان می رود و می گوید:«کاش نزد سلطان بروید تا دنیای شما را آباد کند و دینتان را از [گزند] او،دور نگه دارید!»؛امّا چنین چیزی،شدنی نیست و همچنان که از گَوَن،جز خار نمی توان چید،از نزدیک شدن به آنها نیز ثمری جز خطا،چیده نمی شود. (1)
ص:454
ص:455
ص:456
قرآن
«[اینک ]هر چه از قرآن میسّر می شود،بخوانید». 1
حدیث
328.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله -از سفارشش به امام علی علیه السلام-:بر تو باد تلاوت قرآن در همه حال! 2
329.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: بر تو باد تلاوت قرآن و بسیاریِ یاد خدا؛زیرا آن برای تو در آسمان،یاد است و در زمین،نور. 3
330.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: عابدترینِ مردم،کسی است که بیشتر قرآن تلاوت کند. 4
331.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: برترین عبادت،خواندن قرآن است. 5
ص:457
332.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: قاریان،رؤسای اهل بهشت اند. (1)
333.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: سه صداست که خداوند عز و جل آنها را دوست دارد:صدای خروس،صدای کسی که قرآن می خواند،و صدای استغفار کنندگان در سحرگاهان. (2)
334.امام صادق علیه السلام: هر کس در حال جوانی و با ایمان،قرآن بخواند،قرآن با گوشت و خون او می آمیزد و خداوند عز و جل وی را با فرشتگان پیام رسانِ ارجمند و نیک،دمخور می سازد و در روز رستاخیز،قرآن،مانعی برای او [در برابر آتش] خواهد بود.
می گوید:پروردگارا! هر کارگری،به مزد کارش رسیده است جز کارگر من.
ارزشمندترین عطاهایت را به او برسان.
پس،خداوندِ عزیز و جبّار،دو جامه از جامه های بهشت بر او می پوشاند و بر سرش تاج کرامت نهاده می شود.سپس به قرآن گفته می شود:آیا تو را در بارۀ او خشنود ساختیم؟
قرآن می گوید:بار پروردگارا ! من در بارۀ او بیش از این می خواستم !
پس،نامۀ امان [از آتش] را به دست راست او و فرمان جاودانگی [در بهشت] را به دست چپش می دهند و آن گاه وارد بهشت می شود.به او می گویند:بخوان و یک درجه بالا برو.
سپس به قرآن گفته می شود:آیا [آنچه را که دلت می خواست،] به او رساندیم و تو را راضی کردیم؟
قرآن می گوید:آری. (3)
ص:458
335.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: در روز قیامت،قرآن به صورت مردی مجسّم می شود.پس شخصی را که حافظ آن بوده،ولی با دستورهایش مخالفت کرده است،می آورند.قرآن از او شکایت می کند و می گوید:ای پروردگار من! او را حامل من قرار دادی؛امّا او بد حاملی بود ! از حدود و احکام من تعدّی کرد،واجباتم را پایمال ساخت،گناهانم را مرتکب شد،و طاعاتم را ترک نمود !
قرآن،پیوسته بر ضدّ او حجّت می آورد تا آن که گفته می شود:خود دانی با او.
پس قرآن،دست او را می گیرد و رهایش نمی کند تا این که او را به صورت در آتش پرتاب می کند.
سپس مردی شایسته را می آورند که حافظ قرآن بوده و حرمت آن را پاس می داشته است.قرآن در برابر او مجسّم می شود و به دفاع از او می پردازد و می گوید:ای پروردگار من! او را حامل من قرار دادی و حامل خوبی بود.او حدود [و احکامِ] مرا حفظ کرد،به فرایضم عمل کرد،از گناهانم دوری کرد،و از طاعاتم پیروی نمود.پس پیوسته در تأیید او دلیل می آورد تا آن که گفته می شود:خود دانی با او.
آن گاه قرآن،دست او را می گیرد و رهایش نمی کند تا آن که جامه ای از دیبای ستبر بر وی می پوشاند و تاج پادشاهی بر سرش می نهد و جام باده (1)به او می نوشاند. (2)
ص:459
336.امام باقر علیه السلام -خطاب به سعد خفّاف-:ای سعد! قرآن را بیاموزید؛زیرا روز قیامت،قرآن در بهترین صورتی که مردم دیده اند،می آید...تا به درگاه پروردگار عزّت-تبارک و تعالی- می رسد و پای عرش به سجده می افتد.
پس خداوند-تبارک و تعالی-خطاب به او می فرماید:«ای حجّت من در زمین،و ای سخن راست و گویای من! سرت را بلند کن و بخواه تا به تو داده شود،و شفاعت کن تا شفاعتت پذیرفته گردد».
پس قرآن،سرش را بر می دارد.خدای-تبارک و تعالی-می فرماید:«بندگانم را چگونه دیدی؟»قرآن می گوید:خداوندا ! برخی از آنان از من،پاسداری و نگهداری کردند و [از من] چیزی را پایمال نکردند،و برخی دیگر،پایمالم کردند و حقّ مرا سبُک شمردند و دروغم دانستند،در صورتی که من،حجّت تو بر همۀ آفریدگانت بودم.
خدای-تبارک و تعالی-می فرماید:«به عزّت و جلالم و بلندیِ جایگاهم،سوگند که امروز به خاطر تو بهترین پاداش ها را می دهم و با دردناک ترین کیفرها مجازات می کنم...».پس نزد مردی از شیعیان ما می رود...و می گوید:مرا نمی شناسی؟
او می گوید:بله.قرآن می گوید:من همانم که تو را به شب زنده داری کشاندم و در زندگی ات تو را به رنج افکندم....آن گاه،او را به نزد پروردگار عزّت-تبارک و تعالی- می برد و می گوید:پروردگارا،پروردگارا ! این بندۀ تو-که تو خود،به حال او داناتری-به خاطر من،در رنج افتاد،،مرا پاس داشت،به خاطر من دشمن داشت،و به خاطر من،مهر و کین ورزید.خداوند عز و جل می فرماید:«بندۀ مرا وارد بهشتم کنید و جامه ای از جامه های بهشت را بر او بپوشانید و بر سرش تاج نهید».چون با او چنین کنند،به قرآن نشانش می دهند و می گویند:آیا به آنچه با دوستت شد،خرسندی؟
ص:460
قرآن می گوید:پروردگارا ! من این را برای او کم می دانم.هر چه خوبی است،بر او بیفزای.خداوند می فرماید:«به عزّت و جلالم و والاییِ مقام و بلندیِ جایگاهم،سوگند که امروز،افزون بر آنچه به او داده ام،پنج چیز به او و به هر کس که هم پایۀ اوست،عطا می کنم.آگاه باش که آنان همواره جوان خواهند بود و هرگز پیر نمی شوند،همواره تن درست خواهند بود و هرگز بیمار نمی شوند،همواره توانگر خواهند بود و هرگز نیازمند نمی شوند،همواره شادمان خواهند بود و هرگز اندوهگین نمی شوند،و همواره زنده خواهند بود و هرگز نمی میرند». (1)
337.اُسد الغابة -به نقل از ابو قمراء-:در مسجد پیامبر خدا،حلقه حلقه نشسته بودیم که پیامبر
ص:461
خدا صلی الله علیه و آله از یکی از اتاق هایش بیرون آمد و به حلقه ها نگاه کرد و در حلقۀ قرآنیان نشست و فرمود:«به نشستن در این مجلس،امر شدم». (1)
قرآن
«در حقیقت،کسانی که کتاب خدا را می خوانند و نماز بر پا می دارند و از آنچه بِدیشان روزی داده ایم،نهان و آشکارا انفاق می کنند،امید به تجارتی بسته اند که هرگز زوال نمی پذیرد.تا پاداششان را تمام بِدیشان عطا کند و از فزون بخشیِ خود در حقّ آنان بیفزاید که او آمرزندۀ حق شناس است». 2
حدیث
338.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: هر کس به یک آیه از کتاب خداوند متعال گوش دهد،برایش ثوابی دو چندان نوشته می شود و هر کس آن [یک آیه] را تلاوت کند،روز قیامت،آن آیه برای او نوری خواهد بود. 3
339.امام باقر علیه السلام: هر کس قرآن را در نمازش در حالت ایستاده بخواند،خداوند به ازای هر حرفی،صد حَسَنه(پاداش)برای او می نویسد و هر کس آن را در نمازش در حالت نشسته بخواند،خداوند به ازای هر حرفی،پنجاه حسنه برایش می نویسد و هر کس آن را در غیر نمازش بخواند،خداوند به ازای هر حرفی،ده حسنه برای
ص:462
او می نویسد. (1)
340.امام صادق علیه السلام: چه مانعی دارد که بازاریِ شما که در بازار مشغول است،وقتی به منزلش باز می گردد،پیش از آن که بخوابد،سوره ای از قرآن را بخواند؟پس به جای هر آیه ای که می خواند،ده نیکی برای او نوشته می شود و ده بدی از او زدوده می گردد. (2)
341.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: هر کس شبی ده آیه بخواند،از غافلان نوشته نمی شود و هر کس پنجاه آیه بخواند،از ذاکران [یادکنندگان خداوند] نوشته می شود. (3)
342.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: قرآن خواندن در آخر شب،صحنۀ حضور فرشتگان است و این،فضیلتش بیشتر است. (4)
343.تأویل الآیات -به نقل از زید شَحّام-:شب جمعه ای نزد امام صادق علیه السلام بودم که به من فرمود:
«قرآن بخوان».من خواندم.دوباره فرمود:«بخوان»،و من خواندم.سه باره فرمود:«ای شحّام! بخوان؛زیرا امشب،شب قرآن است». (5)
ص:463
344.امام باقر علیه السلام: هر چیزی بهاری دارد و بهار قرآن،ماه رمضان است. (1)
345.الإقبال -به نقل از وهب بن حفص-:از امام صادق علیه السلام پرسیدم:انسان در چه مدّت،قرآن را ختم کند؟
فرمود:«در شش روز یا بیشتر».
گفتم:در ماه رمضان،چه؟
فرمود:«در سه روز یا بیشتر». (2)
راجع:ص 495(مدت ختم قرآن).
ص:464
قرآن
«و چون قرآن خوانده می شود،بدان گوش فرا دارید و خاموش باشید،شاید مشمول رحمت خدا شوید». 1
حدیث
346.امام علی علیه السلام: آنچه را از کتابِ فرو فرستادۀ خدا بر پیامبرش برایتان می خوانم،بشنوید تا اندرز گیرید؛زیرا-به خدا سوگند-آن،اندرزی برای شماست.پس،از اندرزهای خدا سود برید. 2
347.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: قاری قرآن و شنونده،پاداش یکسان دارند. 3
ص:465
348.امام زین العابدین و امام صادق علیهما السلام: هر کس یک حرف از کتاب خداوند عز و جل را بدون آن که بخواند،گوش کند،خداوند برای او یک نیکی می نویسد و یک بدی را از او می زداید و او را یک درجه بالا می برد. (1)
قرآن
«و چون قرآن خوانده می شود،بِدان گوش فرا دارید و خاموش مانید.امید که بر شما رحمت آید». 2
حدیث
349.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: خداوند عز و جل سکوت کردن را در سه مورد،دوست دارد:هنگام تلاوت قرآن،هنگام جهاد و پیشروی به سوی دشمن،و نزد جنازه. 3
350.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله -به ابو ذر-:ای ابو ذر ! در نزد جنازه ها،و هنگام جنگ،و هنگام [تلاوت] قرآن،صدایت را پایین بیاور. 4
قرآن
«آیا برای کسانی که ایمان آورده اند،هنگام آن نرسیده که دل هایشان به یاد خدا و آن حقیقتی
ص:466
که نازل شده،نرم [و فروتن ]گردد؟! و مانند کسانی نباشند که از پیش،بِدانها کتاب داده شد و [عمر و ]انتظار بر آنان به درازا کشید،و دل هایشان سخت گردید و بسیاری از آنها فاسق بودند». 1
حدیث
351.شعب الإیمان -به نقل از عبد اللّه بن عروة بن زبیر-:به مادربزرگم اسماء گفتم:اصحاب پیامبر خدا صلی الله علیه و آله زمانی که قرآن را می شنیدند،چه حالتی داشتند؟
گفت:همان گونه که خدا وصفشان کرده است:از چشمانشان اشک می ریخت و مو بر بدنشان راست می شد. 2
ص:467
352.امام علی علیه السلام: بنده،زمانی که طهارت ندارد،نباید قرآن بخواند تا با طهارت شود. (1)
353.الکافی -به نقل از علی بن اسباط،از معصومان علیهم السلام-:از اندرزهای خداوند عز و جل به عیسی علیه السلام این بود که:«ای عیسی! آستین همّت،بالا زن؛زیرا هر آینده ای،نزدیک است،و کتاب مرا در حالی که پاک هستی،بخوان،و آن را با آوازی سوزناک به گوش من برسان». (2)
354.امام صادق علیه السلام: پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود:«راه قرآن را نظافت کنید».گفته شد:ای پیامبر خدا ! راه قرآن چیست؟فرمود:«دهان هایتان».گفته شد:با چه نظافت کنیم؟فرمود:
«با مسواک». (3)
ص:468
355.الإقبال -به نقل از ابو الأکراد علی بن میمون صائغ-:امام صادق علیه السلام هر گاه کتاب قرآن و جامع را بر می داشت،پیش از آن که قرآن را بخواند و پیش از این که بازش کند،آن را در دست راستش می گرفت و این دعا را می خواند:«به نام خدا.بار خدایا! من گواهی می دهم که این،همان کتاب توست که از جانب تو بر پیامبرت محمّد بن عبد اللّه صلی الله علیه و آله فرو فرستاده شد،و همان کتاب توست که از زبان پیامبرت بیان شد و احکام تو و قوانین دین تو در آن است.آن را بر پیامبرت فرو فرستادی و آن را عهدی از سوی خود برای خلقت و ریسمان متّصلی میان خود و بندگانت قرار دادی.
بار خدایا! من عهد و کتاب تو را گشودم.بار خدایا! نگاه کردنم در آن را عبادت،و خواندنم را همراه با اندیشیدن،و اندیشیدنم را همراه با عبرت گرفتن،قرار ده و مرا از کسانی قرار ده که از اندرزهای تو در آن،پند می گیرند و از نافرمانی تو دوری می کنند، و هنگام خواندن کتابت،بر دل و بر گوشم مُهر مَنِه و بر دیده ام پرده میفکن و خواندنم را خواندنی بدون تدبّر [و اندیشیدن]،قرار مده؛بلکه مرا چنان گردان که در آیات و احکام آن بیندیشم و به شرایع دین تو چنگ زنم،و نگاه کردنم در آن را غفلت آمیز،و تلاوتم را شتاب زده قرار مده،که به راستی تو دلسوز و مهربانی». (1)
ص:469
356.الإقبال -به نقل از ابو الأکراد علی بن میمون صائغ-:از دعای امام صادق علیه السلام پس از خواندن قسمتی از قرآن بزرگ،این بود:«خدایا! بخشی از کتابت را که بر پیامبرت محمّد-که درودهای تو و رحمتت بر او باد-فرو فرستادی و تلاوتش را برایم مقدّر فرمودی،خواندم.پس ستایش و سپاس و منّت،تو را-ای پروردگار-برای آنچه مقدّر فرمودی و از بهر توفیقی که [در خواندن قرآن به من] دادی.
خدایا ! مرا از کسانی قرار ده که حلال تو را حلال و حرامت را حرام می شمارد و از معاصی تو دوری می کند و به محکم و متشابه و ناسخ و منسوخ آن،ایمان دارد،و آن را برایم شفا و رحمت و پناه و اندوخته قرار ده.
خدایا! قرآن را مونس من در قبرم و مونسم در هنگام محشور شدنم و مونسم در رستاخیزم قرار ده و به ازای هر آیه ای که خواندم،به من برکتی ده و در برابر هر حرفی که مطالعه کردم،برایم یک درجه در اعلی علّیین بیفزای.آمین،ای پروردگار جهانیان !
خدایا! بر محمّد،پیامبرت و برگزیده ات و هم نجوایت و راه نمایت و دعوت کننده به راهت،و بر امیر مؤمنان،دوست و جانشین تو پس از پیامبرت،و بر اوصیای آن دو -که پاسداران دین تو و امانتداران حقّ تو و سرپرستان خلق تو اند،درود فرست.
سلام و رحمت و برکات خدا بر همۀ ایشان باد !». (1)
ص:470
قرآن
«هر گاه قرآن خواندی،از شیطانِ رانده شده،به خدا پناه ببر». 1
حدیث
357.تفسیر العیّاشی -به نقل از حلبی-:از امام صادق علیه السلام در بارۀ پناه بردن به خدا از شیطان در هنگام شروع هر سوره ای پرسیدم.فرمود:«آری،از شیطانِ رانده شده،به خدا پناه ببر»و افزود که [شیطانِ] رانده شده،پلیدترینِ شیطان هاست. 2
358.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: برای شیطان،هیچ چیزی کوبنده تر از این نیست که قرآن از رو،خوانده شود. 3
359.امام زین العابدین و امام صادق علیهما السلام: هر کس [قرآن را] با چشم و بدون صدا [آهسته در دل] بخواند،خداوند برایش به ازای هر حرفی،یک حسنه می نویسد،و یک گناه از او پاک می کند،و او را یک درجه بالا می برد. 4
ص:471
360.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: قرآن را با اعرابِ درست بخوانید و شگفتی های آن را بجویید. (2)
361.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: لحن (3)را بیاموزید،همچنان که حفظ کردن قرآن را می آموزید. (4)
362.امام صادق علیه السلام: قرآن را با اعراب بخوان؛چرا که آن،عربی است (5). (6)
363.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: قرآن را به زبان عربیِ آن بیاموزید و از همزه دادن در آن بپرهیزید (7). (8)
ص:472
پژوهشی در بارۀ اعراب قرآن کریم (1)
زبان قرآن کریم،عربی است و نشانه های اعرابی،سهمی مهم در بیان معانی این زبان دارند،به گونه ای که تغییر در آنها به تغییر در معنای جمله می انجامد.توجّه به اعراب،برای قرائت آیات قرآن و فهم معانی آنها ضرورتی مضاعف دارد؛زیرا خطا در تشخیص اعراب کلمات قرآن،نه تنها معنا را تغییر می دهد که گاه معنایی متناقض با مقصود خدای تعالی پدید می آورد.برای نمونه اگر کلمۀ«رسوله»در آیۀ «أَنَّ اللّهَ بَرِیءٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ وَ رَسُولُهُ ؛ (2)خداوند و پیامبرش،از مشرکان بیزارند» مجرور قرائت شود (و نه مرفوع)معنای آیه چنین می شود که-معاذ اللّه-خدای سبحان از رسولش نیز بیزار است،در حالی که این معنا خلاف مقصود خداوند است،یا اگر در آیۀ «إِنَّما یَخْشَی اللّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ ؛ (3)بندگان دانشمند خداوند،از خدا می ترسند» کلمۀ«الله»مرفوع قرائت شود(و نه منصوب)،معنا چنین می شود که خدا از علما بیم دارد،در حالی که مقصود آیه این است که عالمان،از خدای تعالی بیم دارند.
اعراب،از مادّۀ«ع ر ب»،مصدر باب افعال و در لغت به معنای آشکار و روشن
ص:473
کردن است،چنان که به روشن ساختن کلام برای مخاطب به گونه ای که هیچ خطایی در آن نباشد نیز اعراب گفته شده است.در اصطلاح نحویان نیز برای آن،تعاریفی گوناگون بیان شده است؛ (1)اما امروزه معمولاً مقصود از اعراب،چنین بیان می شود:
«تعیین نقش و جایگاه نحوی کلمه در جمله و تعیین نقش نحوی جمله در واحدی بزرگ تر». (2)
اعراب،گاه در مقابل«بِناء»به کار می رود و کلمه ای را که اعراب ظاهری یا مقدّر می گیرد،«مُعْرَب»و در مقابل،کلمه ای را که در وضعیت های گوناگون نحوی تغییر نمی کند،«مَبنیّ»می خوانند. (3)امروزه در زبان فارسی،اِعراب(به معنای بیان نقش دستوری کلمه در جمله)را«ترکیب»گویند،در برابرِ«تجزیه»(که به معنای تحلیل حالت صرفی و اشتقاقی کلمه بدون توجه به نقش آن در جمله است). (4)
در برخی از احادیث پیامبر صلی الله علیه و آله یا سخنان صحابه،به معنای لغوی اعراب،اشاره شده است. (5)در روایتی از پیامبر صلی الله علیه و آله آمده است:«أَعْرِبُوا القرآنَ وَ الْتَمِسُوا غَرائِبَهُ» (6)که به ظاهر مراد از«اعراب قرآن»در آن،تلفظ صحیح و واضح الفاظ است؛ (7)اما سیوطی اعراب را در این حدیث به معنای فهم معنای واژگان قرآن دانسته است. (8)در حدیثی دیگر،آمده است:
فَإِنَّه مَنْ قَرَءَ القُرْآنَ فَأَعْرَبَهُ فَلَهُ بِکلِ ّ حرفٍ عَشْرُ حسناتٍ و کفّارَةُ عشْرِ سیئاتٍ و
ص:474
رَفْعُ عشْرِ درجاتٍ. (1)
هر کس قرآن بخواند،و الفاظ آن را درست بخواند،برای هر حرف،ده حسنه، کفارۀ ده گناه و بالا رفتن ده مرتبه در نظر گرفته می شود.
نیز در روایتی دیگر از رسول خدا صلی الله علیه و آله اعرابِ کلام،مقدمه ای برای اعراب قرآن دانسته شده است:
«أَعْرِبوا الکلامَ کیْ تَعرِبُوا القرآنَ». (2)در این جا مراد از اعراب،تلفظ صحیح و واضح کلمات است که می تواند هم به تلفظِ صحیحِ حرکتِ آخرِ کلمات مربوط باشد و هم به تلفظ درست همۀ حروف و صداهای حروف یک کلمه.
اعراب،از ویژگی های زبان عربی است که نقشی تعیین کننده در مفاهمه و تفاهم دارد.
بنا بر این به طور طبیعی،اعراب،همزاد زبان عربی است و این زبان بدون اعراب، قادر به بازتاباندن معنا نیست؛اما پیشینۀ«دانش اعراب»و نشانه های اعرابی-یعنی نشانه هایی که بر نوع اعراب کلمات دلالت می کنند-به سدۀ نخست هجری باز می گردد و می توان گفت دانش اعراب،بویژه اعراب قرآن،از دامان قرآن کریم برخاسته است. (3)
کاتبان وحی،در آغاز،هنگام نگاشتن قرآن،کلمات را بدون نقطه و اعراب،ثبت می کردند.شاید ثبت قرآن بدون این نشانه ها برای صلی الله علیه و آله کسانی که در عصر پیامبر می زیستند،مشکلی نمی آفرید؛اما برای نسل های بعد و نیز مردم غیر عربی که به اسلام گرویده و با مسلمانان آمیخته بودند،گاه موجب قرائت به گونه های مختلف می شد و معانی را دگرگون می ساخت.از این رو نیاز به راهکاری جامع ضروری نمود که به اختلافات و نیز تغییر و تحریف معنوی قرآن کریم پایان بخشد.
ص:475
روایات در بارۀ معرفی نخستین اعراب گذار قرآن(ثبت کنندۀ نشانه های اعرابی)مختلف اند. (1)معمولاً از ابو الأسود دُئِلی(م 69ق)به عنوان آغازگر اعراب گذاری قرآن کریم یاد می شود که این کار را به کمک یحیی بن یَعمر انجام داد.در آغاز، اعراب گذاری بسیار ساده بود و برای نشان دادن اعراب،از نقطه سود می جستند، بدین صورت که برای نصب،نقطه ای روی حرف پایانی کلمه،برای جر،نقطه ای زیر آن،و برای رفع،نقطه ای بعد از همان حرف می نهادند.برای تنوین هم از دو نقطه به همان شکل استفاده می شد.در این زمان هنوز برای تمایز حروف مشابه،از نقطه کمک گرفته نمی شد و نقطه های اعرابی نیز به رنگی متفاوت با رنگ حروف و کلمات،ثبت می شدند. (2)گفتنی است که این اعراب گذاری،مطابق نظر مشهور و مقبول مسلمانان صورت پذیرفت.
پس از حدود یک قرن،به دست خلیل بن احمد فراهیدی(م 175ق)شکل های خاص،جای گزین نقطه های اعرابی شد.وی برای نصب،مستطیلی بر روی حرف، برای جر،مستطیلی زیر آن،و برای ضمّه واوی کوچک بالای آن می نهاد و برای هر یک از تنوین ها شکل مشابه همان حرکت اوّل را بر آن می افزود.او همچنین برای نشان دادن تشدید از دندانۀ حرف«س»و برای سکون از سَرِ حرف«ص»استفاده می کرد.نشانه ها سپس به تدریج،افزون بر نشان دادن اعراب در حرف پایانی کلمه، برای نشان دادن حرکت سایر حروف کلمه نیز به کار می رفتند. (3)تا این زمان(نیمه دوم قرن دوم هجری)،غرض از اعراب گذاری قرآن،قرائت صحیح قرآن کریم به همان شکل منقول از پیامبر صلی الله علیه و آله،و برداشت معنایی صحیح از آیات و جلوگیری از اجتهاد در
ص:476
قرائات بود.با این حال پس از این نیز اجتهاد و اختلاف در اعراب برخی کلمات قرآن،به صورت محدود میان استادان قرائت دیده می شود و این امر،اختلاف هایی را در تفسیر برخی آیات قرآن سبب شده است. (1)
در نیمه دوم قرن دوم هجری،در دانش اعراب قرآن کریم تحولی پدید آمد که دانشمندان و استادان،نحو عربی را به سمت تحلیل و تبیین نقش های کلمات در جمله ها و آیات قرآن کریم سوق دادند که نقطه اوج آن در«معانی القرآن»ها و سپس «اِعراب القرآن»ها تجلی یافت.برجسته ترین دانشمند این دوره،سیبویه(م 180ق)، در الکتاب-که نخستین کتاب موجود نحو عربی است-ضمن تدوین قواعد نحو،به تبیین و تحلیل نقش کلمات بویژه نقش های نحوی آنها در قرآن پرداخت (2)و بدین سان«مکتب نحو بصره»پدید آمد.از ویژگی های بارز مکتب نحو بصره،قانونمند کردن قواعد نحو و روی آوردن به قیاس در نحو عربی است.اثر این رویکرد در دانش نحو،راه یافتن تأویل و توجیه بیشتر در تحلیل نحوی آیات،منضبط شدن قواعد نحو،محدودتر شدن دامنۀ قواعد و در نتیجه سهل تر شدن فراگیری آن قواعد بود.در مقابل این مکتب،«مکتب نحو کوفه»به پیشوایی کسایی(م 189ق)پدید آمد که ویژگی آن توجه بیشتر به نقل،سماع و فاصله گرفتن از قیاس بود. (3)قرآن کریم در این دوره،محور مباحث نحو عربی بود و کتاب هایی با عنوان«معانی القرآن»و «اِعراب القرآن»،آرای نحوی مفسّران را نشان می دادند.
در اواسط سدۀ سوم هجری،مکتب نحو بغداد ظهور کرد که راه میانه و تلفیقی است از دو مکتب نحو بصره و کوفه.دانشمندانی مانند ابن خالویِه(م 370ق)،ابن دُرُستویِه(م 347ق)،ابوعلی فارسی(م 377ق)،ابن جِنّی(م 392ق)،زَجّاج
ص:477
(م 363 ق)و زَمَخشری(م 538 ق)بدین مکتب گرایش داشته اند. (1)
دانشمندان سدۀ سوم و چهارم هجری هر یک با تکیه بر مکتب نحوی خود،به بیان و تحلیل اعراب آیات می پرداختند.اما در سده های بعدی نحویان اغلب به جمع آوری آرای پیشینیان مبادرت کردند و کم تر به نقد آرا و ترجیح آنها بر یکدیگر پرداختند.این رویکرد در البیان ابن الأنباری(م 577ق)،التبیان ابو البقاء(م 616ق)و به صورت محدودتر در مشکل إعراب القرآن مکّی بن ابی طالب(م437ق)،مشهود است. (2)
از بررسی مکاتب و دیدگاه های نحوی دانشمندان و مفسّران پیشین،بر می آید که حجم فراوانی از اختلاف موجود در نحو و اعراب آیات قرآن،معلول تفاوت تحلیل صاحب نظران است،بدون آن که در تفسیر آیه تأثیر چندانی داشته باشد.به نظر می رسد این دانشمندان بیش از هر چیز در پی به دست دادن فهم درستی از آیات قرآن،منطبق با قواعد زبان بوده اند.از این رو هر یک با توجه به آرای نحوی و قواعد دستوری مکتب های نحوی،به تحلیل ادبی آیه می پرداخته اند.این تحلیل ها در موارد فراوانی،معنای آیه را تغییری جدی نمی داد؛اما به تدریج منشأ تنوّع قواعد نحو و اعراب شد.اختلاف در جواز عطف بر ضمیر مجرور بدون اعاده جار،عطف بر ضمیر مرفوع بدون تأکید آن با ضمیر منفصل،مبنی بودن فعل امر،عمل«اِن» مخفّفه،اختلاف در رافع مبتدا و خبر، (3)معانی«اَنْ»و«إذا»و اختلاف در جواز یا عدم جواز ورود آنها بر جملۀ اسمیه،اختلاف در عمل حروف مشبهة بالفعل و«ما»ی نافیه نسبت به خبر،جواز یا عدم جواز فاعل قرار گرفتن جمله و ده ها مسئلۀ دیگر، از جمله نمونه ها و شواهد این نظرند.با این حال نمی توان انکار کرد که بخش مهمی
ص:478
از اختلافات مفسّران در اعراب آیات قرآن،متأثر از باورها و پیش فرض های کلامی و فقهی آنان بوده است؛برای مثال،عاطفه یا مستأنفه دانستن واو در آیۀ «وَ ما یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اللّهُ وَ الرّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ» 1 بر این نگرش کلامی برخی مفسران مبتنی بوده است که آیا راسخان در علم،به تأویل متشابهات آگاهی دارند یا ندارند.همچنین بیان نقش «اَرجُلَکم»در آیۀ «وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِکُمْ وَ أَرْجُلَکُمْ إِلَی الْکَعْبَیْنِ» 2 و تعیین معطوف علیه آن متأثر از این پیش فرض فقهی مفسر بوده است که آیا در وضو باید پا را مسح کرد یا آن را شست.البته در موارد فراوان تری،نوع اعراب و بیان نقش کلمات،در تفسیر آیات شریفه در دو بُعد معارف کلامی و فقهی اثر گذار بوده و برداشت هایی متفاوت را در پی داشته است.چنین به نظر می رسد که بخشی از اختلافات کلامی و فقهی مذاهب اسلامی،از اختلاف در اعراب آیات سرچشمه گرفته است.
مفسّران بر ضرورت آشنایی با مباحث نحوی قرآن و اعراب (1)پیش از ورود به تفسیر آیات تأکید کرده اند. (2)طبرسی،برترین علم از علوم قرآنی را اعراب قرآن دانسته است؛زیرا هر بیان عربی به آن نیازمند است و اعراب در حقیقت،کلید گشودن معنای الفاظ است و بدون آن،آگاهی از مراد خدا ناممکن است. (3)سمین حلبی نیز علم اعراب را نخستین دانش از میان پنج علم مؤثّر در فهم قرآن می شمارد. (4)
به رغم تأکید مفسران بر نقش و تأثیر اعراب در فهم و تفسیر قرآن،ابن هشام در
ص:479
باب پنجم مغنی و در پی او زرکشی و سیوطی،با ذکر شواهدی متعدد،اعراب را فرع بر فهم معنا دانسته و معتقدند مُعْرِب ابتدا باید به فهم صحیحی از آیات دست یابد.
سپس بر طبق معنا اعراب آیه را بیان کند. (1)این دیدگاه به طور مشخص می تواند از یک سو راه تأثیر روایات،و از دیگر سو تأثیر باورهای پیشین و پیش فرض های ذهنی مفسر را بر اعراب آیات و بیان نقش کلمات در هر آیه باز کند.با این حال به نظر می رسد نقطۀ اعتدال،جمع میان این دو دیدگاه است؛زیرا از یک سو هر یک از این دو دیدگاه به نحو جزئی-و نه کلی-صحیح است؛یعنی در حالی که در موارد بسیاری فهم صحیح آیه بر نوع اعراب آن مبتنی است،موارد فراوانی نیز یافت می شوند که اعراب،مبتنی بر دریافت معنا و فرع آن است و این به سبب ویژگی زبان عربی بویژه زبان قرآن و نظم دقیق و حساب شده آن است که در بسیاری موارد به آیات،قابلیت وجوه نحوی و اعرابی گوناگون می دهد و بر پایۀ هر ترکیب و تحلیل،معنایی متناسب برداشت می شود.این ویژگی آیات قرآن(قابلیت برای ترکیب های گوناگون)،از دشواری های پیش روی مفسران در فهم قرآن است که حلّ آن،راهکارهای جدی می طلبد.آنچه تاکنون از قواعد نحوی و اعرابی برای حل این دشواری پیشنهاد شده به دلیل استثناها و تخصیص هایش نتوانسته این مشکل را از میان بردارد و همین مسئله از عوامل اختلاف دیدگاه های فقهی و کلامی میان فرق اسلامی و فقها و افزون بر این،گاه وسیله ای برای متهم ساختن فرقه های اسلام به تفسیر به رأی بوده است. (2)
نکتۀ حائز اهمیت در اعراب قرآن آن است که متن قرآن به عنوان متن مستحکم ادبی،اصالت داشته و باید به عنوان معیار و منبع قواعد در نظر گرفته شود و هرگز نباید قواعد مدوّن نحوی و دستور زبانی که حدود دو قرن پس از نزول قرآن و غالباً به
ص:480
دست دانشمندان عجم جهت آشنایی با زبان عربی و قرآن کریم تدوین شدند،بر آیات قرآن مقدم دانسته شده و تحمیل شوند.در نتیجه،شایسته نیست برای سازگاری آیات شریفه با قواعد دستور زبان عربی،به توجیه و تأویل و تقدیر گرفتن روی آورد.بر این اساس،مفسّر قرآن کریم برای تفسیر صحیح قرآن نیازمند دانش نحو و اعراب است و از این رو باید از دانش و دیدگاه ها و تجارب دانشمندان نحو بهرۀ کامل ببرد.در عین حال باید خود قرآن را داور نهایی و معیار اصلی سنجش صحت اعراب بداند و حتی الامکان با اخذ ظواهر آیات شریفه،کم ترین تقدیر و تأویل را در اعراب آیات در نظر بگیرد.
در پاسخ این پرسش که آیا قرآن کریم میزان ادبیات و دستور زبان عربی است یا موزون آن،شاید بتوان گفت پیش از ثابت شدن اعجازآمیز بودن قرآن،موزون و پس از آن میزان است؛چون قرآن،کلام خدای سبحان و فصیح و بلیغ ترین نثر عربی است.
اعراب بر چهار نوع است که دو نوع آن(نصب و رفع)،میان اسم و فعل مشترک است،یک نوع ویژۀ اسم(جر)،و یک نوع ویژۀ فعل(جزم)است. (1)اعراب همچنین، شکل ها و علایم گوناگونی دارد.عالمان نحو،اعراب را به دو شکل اصلی و فرعی تقسیم کرده اند؛علامت های اصلی اعراب عبارت اند از:ضمّه برای رفع،فتحه برای نصب،کسره برای جر،و سکون برای جزم.علامت های فرعی گونه های مختلفی به شرح ذیل دارند:
1.الف در اسم های تثنیه،واو در اسم های جمع مذکّر سالم و اسمای ستّه،و نون در هفت صیغۀ فعل مضارع یعنی دو صیغۀ جمع مذکر،چهار صیغه تثنیه و مفرد
ص:481
مؤنث مخاطب(افعال خمسه)،نقش ضمه و علامت رفع دارند.
2.یاء در اسم های تثنیه و جمع مذکّر سالم،الف در اسم های ستّه،کسره در جمع مؤنث سالم،و حذف نون در پنج فعل مضارعِ یاد شده،به جای فتحه نقش اعراب نصب را ایفا می کنند.
3.یاء در اسم های تثنیه و جمع مذکّر سالم و اسمای ستّه،و فتحه در اسم های غیر منصرف،به جای کسره نقش اعراب جر را ایفا می کنند. (1)
4.سکون در پنج صیغۀ فعل مضارع صحیح،حذف لام الفعل در همان صیغه ها از فعل ناقص،و حذف نون در صیغه های تثنیه،جمع مذکر و مفرد مؤنث مخاطب، علامت جزم اند. (2)
جایگاه و نقش مهم دانش اعراب قرآن در فهم و تفسیر قرآن سبب شد که دانشمندان پس از قرن دوم به طور گسترده به تحقیق و تألیف در این دانش قرآنی بپردازند.به ظاهر،نخستین بار ابوجعفر رؤاسی،از اصحاب امام باقر علیه السلام و امام صادق علیه السلام،کسایی و فرّاء،کتاب هایی با عنوان إعراب القرآن نگاشته اند. (3)
پس از نیمۀ دوم قرن دوم هجری،از اندیشه ها و آرای نحوی خلیل و سیبویه که بگذریم، (4)دانشمندان ذیل،صاحب تألیف در اعراب قرآن بوده اند،اگر چه بسیاری از این کتاب ها به دست ما نرسیده است: (5)قُطرُب نحوی(م 206ق)، (6)ابو عبیده
ص:482
معمر بن مثنّی(م 210ق)، (1)عبد الملک بن حبیب قرطبی(م 239ق)،ابوحاتم سجستانی(م 248ق)، (2)ابن قتیبه(م 270ق)، (3)مبرّد نحوی(م 285ق) (4)و ابو العباس ثعلب نحوی(م 291ق).ابراهیم بن محمد نفتویه(م 323ق)، (5)ابو البرکات ابن الأنباری(م 577 ق)صاحب البیان فی غریب إعراب القرآن،ابوجعفر نحاس نحوی (م 338ق)صاحب إعراب القرآن،ابوبکر ابن اشتۀ اصفهانی(م 360ق)صاحب ریاضة الألسنة فی إعراب القرآن و معانیه،مکّی بن ابی طالب(م 437ق)صاحب مشکل إعراب القرآن،اسماعیل بن خلف(م 455ق)،خطیب تبریزی(م 502ق)،ابوالحسن علی بن ابراهیم حوفی نحوی(م 562ق)صاحب کتاب المفصّل در ده جلد در اعراب قرآن،ابو البقاء عبد اللّه بن حسین عکبری(م 616ق)صاحب التبیان فی إعراب القرآن-که از آن با عنوان إملاء ما منّ به الرحمن نیز یاد شده-،ابواسحاق ابراهیم بن محمد سفاقسی(م 742ق)صاحب المُجید فی إعراب القرآن المجید،محمد بن سلیمان صرخدی(م 792ق)که کتاب سفاقسی را تلخیص کرده،سمین حلبی(م 756ق)صاحب الدر المصون فی علوم الکتاب المکنون. (6)
در کنار کتاب های إعراب القرآن باید از کتاب های معانی القرآن نیز یاد کرد که مشتمل بر اعراب قرآن نیز بوده اند. (7)برخی تفاسیر جامع نیز به اعراب آیات قرآن توجهی گسترده داشته اند،مانند التبیان شیخ طوسی و الکشّاف زمخشری و مجمع البیان و جوامع الجامع طَبْرِسی،المحرّر الوجیز ابن عطیه،و البحر المحیط ابوحیان.
ص:483
در میان منابع اعراب القرآن،دو کتاب دیگر نیز شایان توجه است که در شیوۀ نگارش با دیگر کتاب ها متفاوت اند:یکی إعراب القرآن منسوب به زَجّاج(م 330ق)و دیگری مغنی اللبیب عن کتب الأعاریب از ابن هشام انصاری(م 761ق).این دو کتاب، مبتکر بحث موضوعی در زمینه اعراب قرآن اند.پس از ابن هشام،قرآن پژوه معاصر وی،بدر الدین زرکشی(عمدتاً متأثر از وی)،فصل 47 و بخش هایی از فصل 46 از کتاب علوم قرآنی خود،البرهان،را به بحث های ادبی قرآن اختصاص داده و با گردآوری مباحث سودمند ادبی در تفسیر قرآن،این دو فصل را شاه بیت کتابش معرفی کرده است. (1)
تألیف در اعراب قرآن در روزگار معاصر به طور گسترده تری در کانون توجه قرآن پژوهان بوده و ده ها کتاب در تحلیل اعراب کامل قرآن یا اجزا و سوره هایی خاص به صورت گزینشی تألیف شده است.ویژگی این آثار،آموزشی بودن آنهاست.این آثار اغلب برای طلاب و دانشجویان و با غرض یادگیری،و تقویت و تثبیت قواعد صرفی و نحوی در ذهن آنان بوده است.از مشهورترین این کتاب ها إعراب القرآن و صرفه و بیانه از محیی الدین درویش،إعراب القرآن از ابراهیم کرباسی، الجدول فی إعراب القرآن از محمود صافی،إعراب القرآن از طیب ابراهیم و راهنمای تجزیه و ترکیب قرآن موسوم به کلمة اللّه العلیا از محمد رضا آدینه وند است.شیوۀ بحث در این کتاب ها کاملاً با شیوه«اعراب القرآن»های گذشته متفاوت است،در حالی که کتاب های گذشته در واقع به تحلیل اعراب کلمات و آیات مشکل قرآن روی می آورند،کتاب های معاصر به تحلیل و ترکیب همۀ کلمات قرآن،پرداخته اند.
ص:484
قرآن
«و قرآن را با ترتیل بخوان». 2
حدیث
364.امام علی علیه السلام: از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در بارۀ این سخنِ خداوند متعال: «و قرآن را با ترتیل بخوان» سؤال شد،فرمود:«آن را کاملاً استوار بخوان و چون ریگ،پخش و پراکنده اش مکن و آن را مانند شعر،تند [و پیوسته] نخوان؛[بلکه] در شگفتی های آن،درنگ کنید،دل هایتان را با آن،به حرکت درآورید و همۀ کوشش شما این نباشد که سوره را به پایان برسانید». 3
365.صحیح مسلم -به نقل از حذیفه-:شبی با پیامبر صلی الله علیه و آله نماز خواندم.[سورۀ] بقره را آغاز کرد...و آرام آرام می خواند.هر گاه به آیه ای می رسید که در آن تسبیح خدا بود، تسبیح می گفت،و هر گاه به درخواستی می رسید،[از خداوند] درخواست می کرد،و هر گاه به [آیۀ مشتمل بر] پناه بردن [به خدا] می رسید،پناه می برد. 4
366.امام صادق علیه السلام: قرآن را نباید تند تند خواند؛بلکه باید شمرده و آرام خوانده شود،
ص:485
و هر گاه به آیه ای رسیدی که در آن از بهشت یاد شده است،درنگ کن و از خداوند عز و جل بهشت را درخواست کن،و نیز هر گاه به آیه ای برخوردی که در آن از آتش یاد شده است،درنگ کن و از دوزخ،به خدا پناه ببر. (1)
367.امام صادق علیه السلام -در معنای ترتیل-:ترتیل به این معناست که در آن،درنگ کنی و آن را با صوت خوش بخوانی. (2)
368.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: قرآن را با صداهایتان زیبا گردانید؛زیرا صدای خوب،بر زیبایی قرآن می افزاید. (3)
369.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: قرآن را با صداهایتان زینت بخشید. (4)
370.تفسیر القمّی: پیامبر خدا صلی الله علیه و آله هر گاه نیمه شب قرآن می خواند،به خاطر صدای خوشش، قریش به او گوش می دادند. (5)
371.امام صادق علیه السلام: علی بن الحسین(زین العابدین)-که درودهای خدا بر او باد- خوش صداترینِ مردم در خواندن قرآن بود،به طوری که وقتی سقّاها از درِ خانۀ او می گذشتند،می ایستادند و به صدای قرآن خواندن وی گوش می دادند.باقر علیه السلام نیز خوش صداترینِ مردم بود. (6)
ص:486
372.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: قرآن را با نغمه ها و آوازهای عرب بخوانید و از نغمه های عیّاشان و اهل گناهان بزرگ،دوری کنید؛زیرا به زودی پس از من،مردمانی می آیند که هنگام قرآن خواندن،صدایشان را مانند آوازخوانی و نوحه گری و سرودخوانی کشیشان،در گلو می چرخانند؛قرآن از حلقومشان پایین تر نمی رود.دل های آنها و دل های کسانی که از قرآن خواندنِ آنها خوششان می آید،وارونه است. (1)
373.سنن ابن ماجة -به نقل از ابو ذر-:پیامبر صلی الله علیه و آله در نماز شب،آیه ای را شروع کرد و تا [نماز] صبح،آن را [در قیام و قعود و رکوع و سجود] تکرار می کرد.آیه این بود: «اگر عذابشان کنی،آنان بندگان تو اند و اگر بر ایشان ببخشایی،تو خود،توانا و حکیمی» (2). (3)
374.فلاح السائل: روایت شده است که آقایمان امام صادق علیه السلام در نمازش قرآن می خواند که از هوش رفت و چون به هوش آمد،سؤال شد:چه چیزی موجب شد که به این حال در آیید؟
امام علیه السلام پاسخی به این مضمون داد:«آیات قرآن را پیوسته تکرار می کردم تا به حالتی رسیدم که گویی آن را شفاهاً از کسی که آن را نازل کرده است،می شنیدم». (4)
ص:487
375.المستدرک علی الصحیحین -به نقل از عکرمة بن سلیمان-:نزد اسماعیل بن عبد اللّه بن قُسطَنطین،قرآن خواندم.چون به «وَ الضُّحی» رسیدم،به من گفت:تکبیر بگو.پس از هر سوره ای تا پایان قرآن،تکبیر بگو.
عبد اللّه بن کثیر هم خبر داد که وی نزد مجاهد،قرائت کرد و او نیز وی را به همین کار،سفارش کرد و مجاهد به او خبر داد که ابن عبّاس،وی را به این کار،امر نمود و ابن عبّاس به او خبر داد که ابَیّ بن کعب،او را به این کار،امر نمود و ابَیّ بن کعب به او خبر داد که پیامبر صلی الله علیه و آله وی را به این کار،امر نمود (1). (2)
قرآن
«[این ]کتابی مبارک است که آن را به سوی تو نازل کرده ایم تا در آیات آن بیندیشند و تا خردمندان،پند گیرند». (3)
ص:488
«آیا به آیات قرآن نمی اندیشند،یا بر دل هایشان قفل هایی نهاده شده است؟». 1
حدیث
376.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله -در خطبۀ غدیر-:ای مردم! در قرآن،تدبّر کنید و آیات آن را بفهمید و به محکماتش نظر کنید و دنبال آیات متشابهش نروید. 2
377.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله -در سفارشی به معاذ بن جبل-:تو را به ترس از خدا...و فهم و دانایی در قرآن،سفارش می کنم. 3
378.امام علی علیه السلام: آگاه باشید که در قرآن خواندنی که با تدبّر همراه نباشد،خیری نیست. 4
379.امام علی علیه السلام: قرآن را بیاموزید؛چرا که بهترین سخن است،و در آن،دانا شوید؛چرا که قرآن،بهار دل هاست. 5
380.امام علی علیه السلام: در آیات قرآن بیندیشید و از آن،عبرت آموزید؛چرا که قرآن،رساترینِ عبرت هاست. 6
قرآن
«آیا برای کسانی که ایمان آورده اند،زمان آن نرسیده است که دل هایشان برای یاد خدا و آنچه از حق نازل شده است،خاکسار گردد؟». 7
ص:489
حدیث
381.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: شنیدن قرآن از هیچ کس به دل پذیریِ شنیدن آن از کسی که خداترس است،نیست. (1)
382.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: من در شگفتم که وقتی قرآن می خوانم،چگونه مویم سفید نمی شود ! (2)
383.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: خوش صداترین قاری،کسی است که قرآن را اندوهناک بخواند. (3)
384.امام صادق علیه السلام: قرآن با حُزن،نازل شده است.پس آن را با حزن بخوانید. (4)
385.الکافی -به نقل از حفص-:من هیچ کسی را ندیده ام که مانند موسی بن جعفر علیه السلام بر خویشتن بیمناک باشد و نیز امیدوارتر از او را.قرآن خواندنش سوزناک بود و هنگامی که قرآن می خواند،گویا با انسانی رو در رو سخن می گفت. (5)
386.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: قرآن بخوانید و گریه کنید،و اگر گریه تان نیامد،وانمود به گریستن کنید. (6)
ص:490
387.امام صادق علیه السلام: پیامبر خدا صلی الله علیه و آله هر گاه این آیه: «و در هیچ کاری نیستی و از سوی او(خدا)هیچ [ آیه ای] از قرآن نمی خوانی و هیچ کاری نمی کنید،مگر این که ما بر شما گواهیم،آن گاه که بِدان مبادرت می ورزید،و هم وزن ذرّه ای،نه در زمین و نه در آسمان،از پروردگار تو پنهان نیست و نه کوچک تر و نه بزرگ تر از آن،چیزی نیست،مگر این که در کتابی روشن [درج شده] است» (1)را می خواند،زار زار می گریست. (2)
388.امام صادق علیه السلام: پیامبر خدا صلی الله علیه و آله به جوانانی از انصار رسید و فرمود:«می خواهم برایتان قرآن بخوانم.پس هر که گریست،بهشتی است».آن گاه،آخر سورۀ زُمَر را خواند:
«و کسانی که کافر شده،گروه گروه به سوی جهنّم رانده می شوند» (3)تا پایان سوره.
همه گریستند،به جز یک جوان که گفت:ای پیامبر خدا ! خودم را به گریه زدم؛امّا از چشمم اشکی نیامد.پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:«دوباره برایتان می خوانم.کسی هم که وانمود به گریستن کند،بهشتی خواهد بود».و دوباره خواند.همگی گریستند و آن جوان هم وانمود به گریستن کرد.پس همگی بهشتی شدند. (4)
389.مسند ابن حنبل -به نقل از عایشه-:تمام شب را با پیامبر خدا صلی الله علیه و آله بیدار می ماندم.ایشان سورۀ بقره و آل عمران و نساء را می خواند و به هر آیه ای می رسید که در آن،بیم [و
ص:491
تهدید] بود،دعا می کرد و از خدا پناه می طلبید و به هر آیه ای می رسید که در آن، بشارتی بود،دعا می کرد و آن را از خدا می طلبید. (1)
390.امام صادق علیه السلام: هر گاه به آیه ای رسیدی که در آن از بهشت یاد شده است،درنگ کن و از خداوند،بهشت را بخواه،و هر گاه به آیه ای رسیدی که در آن از آتش،یاد شده است، درنگ کن و از آتش به خدا پناه ببر. (2)
391.امام صادق علیه السلام: شایسته است کسی که قرآن می خواند،چون به آیه ای از قرآن می رسد که در آن،درخواست یا بیم دهی است،خیر آنچه را امید دارد،از خدا درخواست کند و ایمن ماندن از آتش و عذاب را از او بخواهد. (3)
392.شعب الإیمان -به نقل از ابو هریره-:پیامبر صلی الله علیه و آله هر گاه آیۀ: «آیا چنین [خدایی ]نمی تواند مردگان را زنده گرداند» (4)را می خواند،می فرمود:«چرا !». (5)
393.مجمع البیان -به نقل از جابر بن عبد اللّه-:چون پیامبر خدا صلی الله علیه و آله [سورۀ]«الرحمان»را برای مردم خواند،ساکت ماندند و چیزی نگفتند.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود:«جنّیان،بهتر از شما پاسخ گفتند.هنگامی که آیۀ: «پس کدام یک از نعمت های پروردگارتان را انکار
ص:492
می کنید» (1)را برایشان خواندم،گفتند:پروردگارا ! هیچ یک از نعمت های تو را انکار نمی کنیم». (2)
394.امام صادق علیه السلام: هر گاه خواستی چیزی بکاری،مشتی بذر بردار و رو به قبله کن و سه مرتبه بگو: «آیا آنچه را کِشت می کنید،دیده اید؟آیا شما آن را [بی یاری ما ]زراعت می کنید،یا ماییم که زراعت می کنیم؟» (3).سپس سه مرتبه می گویی:نه ! کشتگر خداست.آن گاه بگو:
بار خدایا! این دانه را با برکت قرار ده و با آن به ما سلامت،روزی کن.سپس آن مشت بذری را که در دست داری،در مزرعه بپاش. (4)
395.امام صادق علیه السلام: هر کس سورۀ«الرحمان»را بخواند و با هر بار گفتنِ «کدام یک از نعمت های پروردگارتان را انکار می کنید؟» ،بگوید:«پروردگارا ! هیچ یک از نعمت های تو را انکار نمی کنم»،اگر شبْ این سوره را خوانده باشد و آن شبْ بمیرد،شهید مرده است و اگر روزْ خوانده باشد و آن روز بمیرد،باز هم شهید مرده است. (5)
ص:493
396.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: هر گاه بنده ای قرآن را ختم کند،هنگام ختم کردنش،شصت هزار فرشته بر او درود می فرستند. (1)
397.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: کسی که قرآن را ختم کند،چنان است که نبوّت در میان دو پهلویش قرار داده شده باشد،جز آن که به او وحی نمی شود. (2)
398.امام حسین علیه السلام: هر کس یک آیه از کتاب خداوند عز و جل را در نمازش در حالی که ایستاده است،بخواند،به ازای هر حرفی،صد حسنه برایش نوشته می شود و اگر آن را در غیر نماز بخواند،خداوند به ازای هر حرفی،ده حسنه برایش می نویسد و اگر به قرآن گوش دهد،خداوند به ازای هر حرفی،یک حسنه برایش می نویسد و اگر در شب، قرآن را ختم کند،فرشتگان تا صبح بر او درود می فرستند و اگر آن را در روز،ختم کند،فرشتگان نگهبان تا شب بر او درود می فرستند و یک دعای مستجاب شده دارد و
ص:494
[این دعا یا ختم قرآن] برایش از آنچه میان آسمان و زمین است،بهتر است.
گفتم:این برای کسی است که قرآن را [حفظ دارد و] قرائت می کند؛امّا کسی که [حفظ ندارد و] قرائت نمی کند،چه؟
فرمود:«ای برادر اسدی! خداوند،بخشنده و بزرگوار و کریم است.اگر همان چیزی را که با خود(در یاد)دارد،بخواند،خدا آن پاداش را به او عطا می کند». (1)
399.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: کسی که قرآن را در کمتر از سه روز بخواند،آن را نمی فهمد. (2)
400.فتح الباری -به نقل از عایشه-:پیامبر صلی الله علیه و آله قرآن را در کمتر از سه روز،ختم نمی کرد. (3)
401.صحیح البخاری -به نقل از مجاهد:پیامبر صلی الله علیه و آله به عبد اللّه بن عمرو فرمود:«قرآن را هر یک ماه،ختم کن».گفت:بیش از این می توانم بخوانم.و پیوسته مدّتش را کم می کرد تا آن که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:«در سه روز،ختم کن». (4)
ص:495
402.الکافی -به نقل از علی بن ابی حمزه-:ابو بصیر از امام صادق علیه السلام سؤال کرد و من نیز حاضر بودم.گفت:فدایت شوم! من قرآن را در یک شب بخوانم؟
فرمود:«نه».گفت:در دو شب؟
فرمود:«نه»،تا رسید به شش شب.در این هنگام،امام علیه السلام با دستش اشاره کرد و فرمود:«آها»و سپس فرمود:«ای ابو محمّد! پیش از شما،یاران محمّد صلی الله علیه و آله،قرآن را در یک ماه و کمتر می خواندند». (1)
پژوهشی در بارۀ ختم قرآن و مدّت آن (1)
واژۀ«ختم»در لغت،به معنای رسیدن به پایان هر چیز است.ختم به معنای«مُهر نهادن بر چیزی»و ختام به معنای«مُهر»نیز از همین ریشه است. (2)«ختم قرآن»در اصطلاح هماهنگ با مفهوم لغوی آن،به معنای قرائت قرآن کریم از آغاز تا پایان است.قرآن کریم از ختم سخنی به میان نیاورده،بلکه همگان را به قرائت به قدر میسور فراخوانده است:
«فَاقْرَؤُا ما تَیَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ . (3)
به هر میزان که ممکن است،از قران بخوانید».
بر پایۀ روایتی از امام صادق علیه السلام مراد از «ما تَیَسَّرَ» مقدار تلاوتی است که قاری می تواند با خشوع قلب و صفای باطن بخواند:
ما تَیَّسَرَ لَکُم فیهِ خُشُوعُ القَلبِ وَ صَفاءُ السِّرِّ. (4)
تا آن جا که خشوع قلب و صفای باطن،همراهیتان می کند.
که طبعاً چنین قرائتی در حال نشاط روحی و شادابی انجام می گیرد،نه از روی کسالت،خستگی و تکلّف.
عنوان«ختم قرآن»از صدر اسلام برای مسلمانان آشنا بوده است و پیامبر صلی الله علیه و آله،
ص:497
امامان اهل بیت و صحابه در بارۀ چگونگی،زمان،روش و ثواب ختم قرآن کریم سخن گفته اند. (1)شاید تعبیر«مجلس ختم»که برای درگذشتگان برگزار می شود از همین«ختم قرآن»گرفته شده باشد؛زیرا مرسوم است که در چنین مجلسی یک یا چند بار،قرآن را ختم می کنند.
در روایات اهل بیت علیهم السلام تأکید فراوانی بر فضیلت ختم قرآن شده و در شماری از آنها، ثواب ها و برکات بسیاری برای ختم قرآن بیان شده است که برخی مقید به زمان های خاص مانند ماه مبارک رمضان (2)یا مکان های خاص مانند مکۀ مکرمه اند (3)و برخی مطلق؛مانند اجابت دعا. (4)
از مشهورترین روایات در بارۀ برکات ختم قرآن،روایتی است از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله که بنا بر آن،هر کس قرآن را ختم کند،گویی نبوّت،میان دو پهلوی او [کنایه از جان او] جای گرفته است،جز این که به او وحی نمی شود:
مَن خَتَمَ القُرآنَ فَکَأَنَّما ادرِجَتِ النُّبُوَّةُ بَینَ جَنبَیهِ،ولکِنَّهُ لا یوحی إلَیهِ. (5)
کسی که قرآن را ختم کند،چنان است که نبوّت در میان دو پهلویش قرار داده شده باشد،جز آن که به او وحی نمی شود.
در این که همه قرآن باید در چند ساعت،روز یا ماه قرائت شود تا عنوان«ختم قرآن» بر آن صدق کند،روایات بسیار و گوناگونی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و امامان معصوم علیهم السلام
ص:498
رسیده است؛به گونه ای که در برخی از منابع روایی شیعه و سنّی باب هایی بدین موضوع اختصاص یافته اند.بر پایۀ بسیاری از روایات،کم ترین زمان ختم کامل قرآن سه روز است. (1)
از توصیه های معصومان به شروع ختم جدید قرآن،هنگام پایان یافتن ختم پیشین،بر می آید که تلاوت قرآن در قالب«ختم قرآن»از فضیلت و ثواب بیشتری برخوردار است.پیشوایان معصوم علیهم السلام از ختم منظم قرآن به«حلّ و رحلة»یعنی بار افکندن و کوچ کردن تعبیر کرده اند و از چنین تلاوت کننده ای به«حالّ مرتحل»یعنی بارافکنِ کوچنده تعبیر می شود و مراد این است که چون قرآن ختم می شود،قاری بی درنگ ختم دیگری آغاز می کند و این«بهترین عمل»بر شمرده است. (2)
تعارض ظاهری روایات را در این باره می توان با تفاوت های انسانی،زمانی، مکانی و مانند آن توجیه کرد:
1.تفاوت انسانی (نابرابری استعدادهای قاریان):توانمندی و چیرگی قاریان و نابرابری مهارت آنان در قرائت،می تواند در کوتاهی و بلندیِ زمان ختم قرآن مؤثّر باشد.از این رو پیشوایان معصوم علیه السلام به برخی قاریان اجازه نمی دادند که قرآن کریم را در کم تر از یک ماه ختم کنند (3)و برای بعضی دیگر کم تر از یک هفته را روا نمی دانستند؛ (4)ولی در روایتی صحیح السند آمده است که به برخی از اصحاب،اجازۀ ختم قرآن را در هر شب داده اند. (5)این گونه روایات می تواند از تفاوت استعداد و شایستگی ذاتی افراد در بهره مندی از قرآن کریم نیز حکایت کند.حدیثی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله شاهد خوبی است که پس از آن که ختم قرآن در هفت روز را کار مقرّبان و ختم در پنج روز را کار صدیقان و ختم در سه روز را کار پیامبران دانسته،فرموده
ص:499
است:این،کاری طاقت فرساست و گمان نمی کنم شما توان آن را داشته باشید،مگر آن که رنج بیداری در شب را بر خود هموار کنید. (1)همچنین آن حضرت در بارۀ مردی که گفت:می توانم در کم تر از یک ماه قرآن را ختم کنم،فرمود:در بیست روز ختم کن و پس از آن که مرد بار دیگر همان سخن را به زبان آورد،فرمود:در ده روز ختم کن و بار سوم،فرمود:در هفت روز ختم کن. (2)
2.تفاوت زمانی: از برخی روایات بر می آید که زمان های مبارکی همچون ماه رمضان در چندوچون ختم قرآن اثر دارد؛ (3)زیرا در این ایام از یک سو نشاط روحی و پذیرش قلبی برای تلاوت و فهم قرآن کریم بیشتر و از سوی دیگر فضیلت تلاوت افزون تر است.در روایتی امام صادق علیه السلام به ابوبصیر اجازه می دهد که قرآن را در کم تر از شش روز ختم کند؛لیکن در همان روایت برای او روا می دارد که در ماه مبارک رمضان قرآن را در سه روز به پایان برساند. (4)به نظر می رسد علت این دو حکم متفاوت،ویژگی و فضیلت ماه مبارک رمضان است.
3.تفاوت مکانی: از برخی از روایات بر می آید که مکان های مقدسی همانند مکّه برای ختم قرآن فضیلت بیشتری دارند. (5)از این رو ممکن است برخی اختلافات روایات در مدّت ختم قرآن،ناظر به تفاوت مکانی باشد؛چنان که امام باقر علیه السلام به نقل ابو حمزۀ ثمالی فرمودند که برای ختم قرآن کریم در مکۀ مکرمه،آن هم در کمتر از یک هفته پاداش بسیاری است. (6)
افزون بر آنچه گذشت،می توان برخی روایات پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را ناظر به ختم «مقداری از قرآن»دانست؛چنان که آن حضرت در روایتی می فرماید:ختم قرآن تا
ص:500
جایی است که می دانی:
«خَتمُ القُرآنِ إلی حَیثُ تَعلَمُ». (1)ختم قرآن برای مسلمانان صدر اسلام،به همان مقداری بود که تا آن زمان بر پیامبر صلی الله علیه و آله نازل شده و برای آنان قرائت کرده بود.
از مجموع روایات ختم قرآن بر می آید که تلاوت مطلوب آن است که با نشاط، تدبّر در معانی،خشوع قلب و صفای باطن همراه باشد و با حفظ این مهم،اختلاف روایات در زمان ختم قرآن،به تفاوت شایستگی های ذاتی قاریان و نیز تأثیر معنوی برخی از زمان ها و مکان های مقدّس باز می گردد.
یکی از موارد گمان به استجابت دعا،هنگام ختم قرآن است.از این رو،دعا،یکی از آداب ختم قرآن شمرده می شود.منابع روایی،دعاهای بسیاری برای ختم قرآن ذکر کرده اند (2)که متن آنها به هم نزدیک است.یکی از آنها دعای پر بار امام سجاد علیه السلام است که با این جمله آغاز می شود:
اللّهُمَّ إنَّکَ أعَنتَنی علی خَتمِ کِتابِکَ الَّذی أنزَلتَهُ نوراً و جَعَلتَهُ مُهَیْمِناً علی کُلِّ کِتابٍ أنزَلتَهُ و فَضَّلتَهُ علی کُلِّ حَدیثٍ قَصَصتَهُ.... (3)
در دعای ایشان هنگام ختم قرآن-:خدایا! تو مرا در به پایان رساندن کتابت کمک کردی؛کتابی که آن را به عنوان نور،فرو فرستادی و آن را بر دیگر کتاب های آسمانی ات حاکم قرار دادی و بر هر سخنی که باز گفتی،برتری اش دادی.
این دعا مضامینی بلند دارد که مباحثی همچون عظمت قرآن،آداب تلاوت، قرآن شناسی و راهنماشناسی را در خود گنجانده است.
ص:501
404.امام علی علیه السلام -در بیان جملاتی که هنگام ختم قرآن گفته می شود-:محبوبم پیامبر خدا صلی الله علیه و آله به من فرمود که در هنگام ختم قرآن،با این کلمات دعا کنم:«بار الها! خشوع خاشعان را،و اخلاص اهل یقین را،و همراهی با نیکان را،و سزامندی حقایق ایمان را،و بهره مندی از هر نیکی را،و به سلامت ماندن از هر گناهی را،و مستوجب رحمتت شدن را،و موجبات آمرزشت را،و رسیدن به بهشت و رهیدن از آتش را از تو می خواهم». (1)
405.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: برای قاری قرآن،یک دعای پذیرفتنی است.پس اگر صاحبش خواست،در همین دنیا به او داده می شود و اگر خواست،می تواند آن را به آخرت موکول کند. (2)
406.الکافی -به نقل از محمّد بن بشیر-:امام زین العابدین علیه السلام فرمود:«هر کس قرآن را ختم کند،[نزد خدا] یک دعای اجابت شده دارد،[حال،اجابت آن ]دیر باشد یا زود».
گفتم:فدایت شوم! همۀ آن را ختم کند؟
فرمود:«همۀ آن را ختم کند». (3)
ص:502
407.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: [ارزشِ ]قرآن،به خواندن نیست،و [ارزشِ ]علم،به نقل کردن نیست؛ بلکه [ارزشِ ]قرآن،به هدایت شدن [به وسیلۀ آن] است،و [ارزشِ ]علم،به فهمیدن. (1)
408.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: هر کس قرآن را بیاموزد و به آن عمل نکند و دوستی دنیا و زیور آن را بر قرآن ترجیح دهد،مستوجب خشم خداوند متعال است و با یهود و نصارا که کتاب خدا را پشت سرشان انداختند،هم درجه خواهد بود. (2)
409.امام علی علیه السلام: کسی که قرآن بخواند و بمیرد و به آتش رود،از کسانی است که آیات خدا را به ریشخند می گرفته است. (3)
ص:503
410.سنن الدارمی -به نقل از ایاس بن عامر-:علی بن ابی طالب علیه السلام دستم را گرفت و فرمود:
«تو اگر زنده ماندی،خواهی دید که قرآن خوانان،سه دسته اند:دسته ای برای خدا می خوانند،دسته ای برای ستیزه کردن،و دسته ای برای دنیا،و هر کس [هر چه را] با آن بجوید،می یابد». (1)
411.امام باقر علیه السلام: قاریان قرآن،سه دسته اند:یکی مردی که قرآن می خواند و آن را سرمایۀ [کسب] خود می سازد و به وسیلۀ آن،پادشاهان را می دوشد و بر مردم،بزرگی می فروشد.
دوم،مردی که قرآن می خواند و حروف [و کلمات] آن را نگه می دارد؛امّا معانی [و تعالیم] آن را وا می گذارد و آن را مانند تیر قرعه،صیقل می دهد.خدا این گروه از قاریان قرآن را افزون نکند!
و سوم،مردی که قرآن می خواند و داروی قرآن را بر درد دل خویش می نهد.
شبش را با آن به بیداری می گذراند،و روزش را با آن به تشنگی(روزه داری)سپری می کند،و آن را در مسجدهایش برپا می دارد،و با آن،از بسترش دور می شود.به برکت وجود آنان است که خداوندِ عزیز جبّار،بلا را دفع می کند،و به برکت ایشان است که خدا دشمنان را شکست می دهد،و به برکت ایشان است که خدا از آسمان، باران می باراند.پس-به خدا سوگند-اینان در میان قرآن خوانان،کمیاب تر از کبریت احمرند. (2)
ص:504
412.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: چه بسا تلاوت کنندۀ قرآن که قرآن لعنتش می کند. (1)
413.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: عدّه ای قرآن می خوانند؛امّا آن از استخوان چنبر آنان،تجاوز نمی کند.
اینان از دین،چنان خارج می شوند که تیر از بدن صید،خارج می شود. (2)
414.امام باقر علیه السلام: هر کس بر پیشوایی ستمگر وارد شود و برای رسیدن به مال و منالی از دنیا برای او قرآن بخواند،قاری به ازای هر حرفی [که می خواند]،ده لعنت می شود و شنونده به ازای هر حرفی،یک لعنت می شود. (3)
415.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: هر کس برای رسیدن به نام و نانی،قرآن بخواند،روز قیامت،در حالی خدا را دیدار می کند که چهره اش اسکلتی بی گوشت است و قرآن در پس گردن او می کوبد تا او را داخل آتش کند و با کسانِ مورد علاقه اش در آن می افتد. (4)
416.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: از فخرفروشی قاریان،به خدا پناه برید؛زیرا آنان از شاهان نیز مغرورترند.از قاریِ متکبّر،منفورتر نزد خدا نمی یابی. (5)
ص:505
417.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: [در روز قیامت] فرمان داده می شود که مردانی را به سوی آتش ببرند.
خداوند پر شکوه به مالک (1)می فرماید:«به آتش بگو:...زبان های آنها را نسوزان؛ چرا که آنان زیاد قرآن تلاوت می کردند».
نگهبان آتش به آنان می گوید:ای بدبخت ها! مگر چگونه بوده اید؟
آنان می گویند:ما برای غیر خدای متعال کار می کردیم.پس به ما گفته شد که:
پاداش خود را از همان کسی بگیرید که برایش کار کرده اید. (2)
418.تفسیر الطبری -به نقل از عبد اللّه بن مسعود-:در بارۀ سوره ای از قرآن،جرّ و بحثمان شد.می گفتیم:سی و پنج آیه یا سی و شش آیه است؟نزد پیامبر خدا صلی الله علیه و آله رفتیم و دیدیم که علی علیه السلام در حال سخن گفتن با ایشان است.گفتیم:در بارۀ قرائت،اختلاف پیدا کرده ایم.چهرۀ پیامبر خدا صلی الله علیه و آله سرخ شد و فرمود:«همانا آنان را که پیش از شما نابود شدند،اختلافشان نابودشان کرد».سپس به آرامی،با علی علیه السلام،سخن گفت و علی علیه السلام به ما فرمود:«پیامبر خدا صلی الله علیه و آله به شما دستور می دهد که همان گونه که آموزش دیده اید،بخوانید». (3)
ص:506
پژوهشی در بارۀ اختلاف قرائات (1)
اختلاف قرائات،از موضوعات مطرح شده و چالشی در ده های پس از رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله است.بلکه برخی از روایات اشاره دارند که این اختلاف،حتی در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله نیز وجود داشته است. (2)این موضوع در برهه ای چنان بالا گرفت که گاه مسلمانان برای دفاع از قرائت خاصّ خود تا مرز جنگ و خونریزی پیش می رفتند. (3)
هنگامی که حذیفه بن یمان،صحابی پیامبر،از جنگ ارمنستان در قفقاز باز می گشت دامنۀ اختلاف و کشمکش مردم بلاد مختلف بر سر قرائت قرآن در شهرهای مختلف را گسترده یافت.او با ورود به مدینه،عثمان را از این خطر آگاه ساخت.عثمان پس از مشورت با بزرگان صحابه،به کار توحید مصاحف(یکسان سازی نسخه های قرآن)و یکدست کردن قرائات پرداخت. (4)
این کار تا حدودی دامنۀ اختلاف را محدود کرد و مسلمانان را بر قرائت مصاحف نه گانه و هماهنگ وا داشت. (5)خالی بودن این مصاحف از علائم نوشتاری، سجاوندی و اعراب و نیز تفاوت رسم الخط میان آنها،مجدداً زمینه را برای ایجاد
ص:507
اختلاف فراهم کرد،به گونه ای که غالب شهرها برای خود قاری خاص و قرائت ویژه داشتند. (1)
این اختلاف با سرعت پیش رفت تا آن که در آغاز قرن چهارم،ابن مجاهد (2)که در زمینۀ قرائات تبحر داشت،از میان قرائت های متعدد،هفت قرائت را بر اساس معیارهایی مشخص برگزید.قرائت های هفت گانه به سبب جایگاه ابن مجاهد در زمینۀ قرائت و دقت وی در گزینش آنها با اقبال مواجه شد و پس از اندک زمانی،دیگر قرائت ها به فراموشی سپرده شد. (3)
عامل دیگر استقبال از قرائت های هفت گانه،انطباق اتفاقی هفت قرائت پیشنهادی ابن مجاهد با احادیث مشهور«سبعة أحرف(هفت حرف)»بود؛ (4)یعنی به باور بسیاری،«هفت حرف»در این روایت همان قرائت های هفت گانه بود. (5)
بدین ترتیب،بسیاری از شهرها،بنا را بر صحّت قرائات هفت گانه و اعتماد بر آنها و ترک سایر قرائت ها گذاشتند. (6)شایان ذکر است که از میان قرائت های هفت گانه تنها قرائتی که مورد اقبال عامه مسلمانان قرار گرفت،قرائت عاصم (7)به
ص:508
روایت حفص (1)بود (2)و سایر قرائت ها متروک شد،و تنها در کشور مغرب،قرائت نافع به روایت ورش،متداول است. (3)
پدیدۀ اختلاف قرائات قرآن عوامل مختلفی دارد که مهم ترین آنها عبارت اند از:
قرآن کریم در آغاز با رسم الخطی نگاشته می شد که نقطه و اعراب نداشت و همچنین الف وسط کلمات نوشته نمی شد؛ (4)چنان که «مالِکِ یَوْمِ الدِّینِ» را بعضی «مالِکِ یَوْمِ الدِّینِ» قرائت کرده اند. (5)از همین رو تلاوت قرآن،بیشتر از آن که متکی به نوشتار باشد،به گفتار و حفظ متکی بود.حتی عثمان پس از توحید مصاحف در کنار ارسال هر مصحف به شهرهای مهمّ اسلامی همچون مکه،بصره،کوفه و شام، (6)یکی از بزرگ ترین شخصیت ها را که در قرائت قرآن تبحر داشت و قرائت آن را بی واسطه از پیامبر صلی الله علیه و آله یا صحابۀ بزرگ فرا گرفته بود،گسیل داشت. (7)این اقدام بیانگر آن است که
ص:509
خطّ قرآن نمی توانست به صورت کامل نیاز خواننده را به خواندن صحیح برطرف کند.
زندگی قبیله ای در حجاز و فاصلۀ جغرافیایی قبایل از یکدیگر،زمینه ساز«اختلاف لهجه ها»شده بود.اگر چه قرآن به لغت و لهجۀ قریش نازل شد که بهترین و فصیح ترین لهجه در میان لهجه های عرب بود، (1)اما قاریان قرآن که لهجه های گوناگون داشتند،در مواردی در تلفظ یک کلمه،آن را به لهجۀ خویش قرائت می کردند. (2)
همین امر به تدریج باعث اختلاف قرائات شد؛مثلاً کلمات«نَعبدُ»و«نَسْتَعینُ»در برخی از لهجه های عرب«نِعبدُ»و«نِستعین»قرائت شده است.یا برخی قبایل«واو» مکسور را به همزه بدل می کردند مثلاً«وعاء»را«اِعاء»تلفظ می کردند.تاریخ قرائات نشان می دهد،اختلاف لهجه ها درپاره ای از موارد باعث اختلاف قرائات شده است. (3)
پس از توحید مصاحف و اعزام قاریان به شهرهای مختلف اسلامی،چه بسا قاریان در قرائت آیه ای در مصحف که خالی از هرگونه اعراب و اعجامی بود دچار تردید می شدند و در این گونه موارد به نظر خود عمل می کردند و هر احتمال را که در نظر آنان مناسب تر بود برمی گزیدند. (4)آثار فراوانی مانند الحجّة للقراء السبعة یا الکشف عن وجوه القرائات السبع بر همین اساس تدوین شده اند تا قرائت های مختلف قرّاء را توجیه کنند و برای صحت آن از قواعد ادبی و نحوی دلیل اقامه کنند.
ص:510
ص:511
ص:512
قرآن
«اوست کسی که این کتاب(قرآن)را بر تو فرو فرستاد.پاره ای از آن،آیات محکم [و روشن ]است.آنها اساس کتاب اند،و [پاره ای ]دیگر،متشابهات اند [که تأویل پذیرند ].امّا کسانی که در دل هایشان انحراف است،برای فتنه جویی و طلب تأویل آن [به دلخواه خود ]، از متشابه آن،پیروی می کنند،با آن که تأویلش را جز خدا و استواران در دانش،کسی نمی داند؛[همانان که ]می گویند:«ما بِدان ایمان آوردیم.همه[ ی آیات،چه محکم و چه متشابه ]،از جانب پروردگار ماست»،و جز خردمندان،کسی متذکّر نمی شود». 1
حدیث
419.تنبیه الغافلین: پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود:«ای مردم! خداوند در قرآن استوار خود،آنچه را برایتان حلال شمرده و آنچه را بر شما حرام ساخته،و آنچه را که انجام می دهید و آنچه را که از آن خودداری می کنید،برایتان بیان فرموده است.پس حلال آن را حلال شمارید،و حرامش را حرام بدارید،و به متشابه آن،ایمان داشته باشید،و به
ص:513
محکماتش عمل کنید،و از مثال هایش عبرت بگیرید».ایشان سپس سرش را به طرف آسمان،بلند کرد و گفت:«بار خدایا! آیا ابلاغ کردم؟پس گواه باش». (1)
420.امام علی علیه السلام -در سخنانی که در آن از قرآن کریم،یاد می کند-:کتابِ پروردگارتان را در میان شما بر جای نهاد که بیانگر حلال و حرام او،و واجبات و مستحبّاتش،و ناسخ و منسوخش،و رخصت ها (2)و فرمان هایش،و خاص و عامّش،و پندها و مَثَل هایش،و مطلق و مقیّدش،و محکم و متشابهش است.مجملاتش را [خود،] توضیح می دهد، و پیچیده هایش را روشن می سازد.دانستن برخی از مطالب آن(قرآن)بر بندگان، وظیفه است،و به دانستن برخی دیگر [مانند حروف آغازین سوره ها] ملزم نیستند.
برخی احکام هستند که وجوب آنها در کتاب(قرآن)بیان شده؛ولی منسوخ شدن آن از سنّت [پیامبر صلی الله علیه و آله ]،معلوم می شود،و برخی از کارها هستند که انجام دادن آنها در سنّت،واجب گشته؛امّا در کتاب،ترکشان مُجاز شمرده شده است،و برخی احکام هستند که در زمان خاصّ خود،واجب بوده؛ولی بعدها [وجوب آنها] برداشته شده است.[قرآن] حرام ها و [گناهان] را دو دسته کرده است:بزرگ-که بر آنها وعدۀ آتش داده-و کوچک-که آمرزش خود را برای آنها اختصاص داده است-.همچنین اموری هست که حدّ اقلِ آن پذیرفته است و حدّ اکثر آن هم مُجاز است (3). (4)
ص:514
421.امام صادق علیه السلام: قرآن،[آیاتِ] محکم دارد و [آیاتِ] متشابه.به محکمِ آن،ایمان داریم و بِدان عمل می کنیم،و به متشابه ایمان داریم؛ولی آن را به کار نمی بندیم.این،همان سخن خداست که: «امّا کسانی که در دل هایشان انحراف است،برای فتنه جویی و طلب تأویل آن [ به دلخواه خود ]،از متشابه آن پیروی می کنند،با آن که تأویلش را جز خدا و ریشه داران در دانش، کسی نمی داند؛[همانان که ]می گویند:«ما بِدان ایمان آوردیم.همه[ ی آیات،چه محکم و چه متشابه ]،از جانب پروردگار ماست»» .ریشه داران در دانش،همان خاندان محمّدند. (1)
423.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: قرآن بر چهار وجه،نازل شده است:حلال و حرام-که عذر هیچ کس به خاطر بی اطّلاعی از آنها پذیرفته نیست-و تفسیری که عرب ها از آن دارند و تفسیری که علما انجام می دهند و متشابهی که جز خدا کسی نمی داند و هر کس جز خدا مدّعی علم به آن شود،دروغگوست. (1)
424.امام علی علیه السلام -در توصیه به عبد اللّه بن عبّاس،آن گاه که او را برای متقاعد کردن خوارج فرستاد-:با آنها با قرآن،بحث مکن؛زیرا قرآن وجوه گوناگون دارد.تو می گویی و آنها می گویند؛بلکه [با استناد] به سنّت با آنها احتجاج کن؛چرا که در برابر سنّت،راه گریزی [و توجیهی] نمی یابند. (2)
425.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: هیچ آیه ای از قرآن نیست،مگر این که ظاهری دارد و باطنی،و هیچ حرفی (3)از آن نیست،مگر این که تأویلی دارد «و تأویل آن را جز خدا و ریشه داران در دانش،کسی نمی داند» (4). (5)
426.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: هیچ آیه ای از قرآن نازل نشده،مگر این که ظاهری و باطنی دارد،و برای
ص:516
هر حرفی،حدّی است،و برای هر حدّی،مطلعی (1)است. (2)
427.المحاسن -به نقل از خیثمة بن عبد الرحمان جعفی،از ابو لبید بحرانی-:مردی در مکّه خدمت امام باقر علیه السلام آمد و سؤالاتی از ایشان پرسید.امام علیه السلام پاسخ او را داد و سپس آن مرد به امام عرض کرد:«تو هستی که می گویی هیچ چیزی در کتاب خدا نیست،مگر آن که شناخته شده است؟».
امام گفت:من این گونه نگفته ام؛بلکه گفته ام که هیچ چیزی از کتاب خدا نیست، مگر این که برایش دلیلی گویا از جانب خدا در کتاب او وجود دارد که مردم آن را نمی دانند.
آن مرد گفت:«پس تو می گویی که هیچ چیزی در کتاب خدا نیست،مگر این که مردم به آن نیاز دارند؟».
امام گفت:آری،حتّی یک حرف.
او پرسید:«مثلاً «الف.لام.میم.صاد!» چیست؟».
ابو لبید می گوید:امام پاسخی داد که من آن را فراموش کرده ام.
آن مرد که رفت،امام باقر علیه السلام به من فرمود:«این،تفسیرِ آن بر اساس ظاهر قرآن است.آیا تو را از معنای باطنی آن،خبر ندهم؟».
گفتم:[آیا] قرآن باطن و ظاهری دارد؟
فرمود:«آری،کتاب خدا،ظاهر و باطنی دارد و معانی ای،و ناسخی و منسوخی، و محکم و متشابهی،و قانون ها و مَثَل هایی،و فصل و وصلی،و حروفی و تصریفی.
پس هر که ادّعا کند که کتاب خدا مُبهم است،هم خود به هلاکت افتاده و هم دیگران را
ص:517
به هلاکت کشانده است». (1)
428.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: قرآن،ظاهری دارد و باطنی،و باطن آن هم باطنی دارد تا هفت بطن (لایۀ درونی). (2)
ص:518
مشهور است که قرآن،دارای هفتاد بطن است.ظاهراً مبدأ این شهرت،روایاتی هستند که در شماری از منابع غیر حدیثی آمده اند که در این جا به بخشی از آنها اشاره می کنیم.
در کتاب جواهر الکلام،ضمن مبحثی در بارۀ قرآن آمده است:
همان گونه که در روایت آمده:«هر باطنی از آن،باطنی دارد،تا هفتاد باطن». (1)
در مقدمۀ تفسیر المیزان نیز آمده است:
روایت هایی از پیامبر صلی الله علیه و آله و ائمّۀ اهل بیت علیهم السلام در این خصوص،وارد شده است، مانند این فرمایش آنان که:«قرآن،ظاهری دارد و باطنی،و باطن آن هم باطنی دارد،تا هفت باطن»یا«تا هفتاد باطن». (2)
این مطلب،در بسیاری از منابع غیر حدیثی تکرار شده است (3)و بلکه برخی نوشته ها،آن را به«بسیاری از احادیث»نسبت داده اند:
در احادیث فراوانی آمده است که قرآن،هفت یا هفتاد باطن دارد. (4)
بر پایۀ بررسی های انجام شده،منبع روایت«سبعین بطناً»،تفسیر إعجاز البیان
ص:519
صدر الدین قونوی(م 671 ق)است.وی در تبیین«بطون قرآن و اسرار حروف» آورده است:
وَ مَن لا یُکشَفُ لَهُ هذا الطَّورُ لَم یَعرِف سِرَّ بُطونِ القُرآنِ الَّتی ذَکَرَها رَسولُ اللّه صلی الله علیه و آله بِقَولِه:«لِلقُرآنِ ظَهرٌ وَ بَطنٌ إلی سَبعَةِ أبطُنٍ»وَ فِی رِوایَةٍ«إلی سَبعینَ بَطناً». (1)
این شیوه برای هر کس معلوم نشود،سرّ بطون قرآن،برای وی بر ملا نمی شود که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در بارۀ آن فرموده:«قرآن،ظاهر و باطنی دارد تا هفت باطن»و در روایتی«تا هفتاد باطن».
سیّد حیدر آملی،از عرفای امامیّه در قرن هشتم،در جامع الأسرار،ضمن اشاره به این حدیث،به احادیث دیگری که بطون قرآن را«هفت صد بطن»و«هفتاد هزار بطن» می دانند نیز اشاره کرده است.متن سخن او،این است:
وقال النبیّ صلی الله علیه و آله:«إنَّ لِلقُرآنِ ظَهراً وبَطناً،ولِبَطنِهِ بَطنٌ إلی سَبعَةِ أبطُنٍ»و ورد «سَبعینَ»و«سَبعَ مِائَةٍ»و«سَبعینَ ألفٍ»و غَیرُ ذلک. (2)
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:«قرآن ظاهر و باطنی دارد،و باطن آن هم باطنی دارد،تا هفت باطن».و البته«هفتاد باطن»و«هفتصد باطن»و«هفتاد هزار باطن»و جز اینها [نیز] روایت شده است.
البتّه باید توجّه داشت که این گونه منابع،منابع حدیثی شمرده نمی شوند.
در عین حال،این احتمال هم هست که کلمۀ«سبعة»در هنگام رونویسی از منابع حدیثی،تصحیف شده و به«سبعین»تبدیل شده باشد.
ص:520
429.بصائر الدرجات -به نقل از فضیل بن یسار-:از امام باقر علیه السلام در بارۀ این روایت که:«هیچ آیه ای از قرآن نیست،مگر آن که ظاهری دارد و باطنی»پرسیدم.
فرمود:«ظاهرش همان تنزیل آن است،و باطنش،تأویل آن،که چیزهایی از آن قبلاً تحقّق یافته است و چیزهایی از آن،هنوز تحقّق نیافته است،[همیشه] جاری است همان گونه که خورشید و ماه جریان دارند.هر گاه تأویل چیزی از آن فرا رسد، برای مردگان،چنان خواهد بود که برای زندگان است.خداوند فرموده است: «و تأویلش را جز خدا و ریشه داران در دانش،کسی نمی داند» (1).ما آن را می دانیم». (2)
430.معانی الأخبار -به نقل از حمران بن اعیَن-:از امام باقر علیه السلام در بارۀ ظاهر و باطن قرآن پرسیدم.فرمود:«ظاهرِ آن،کسانی هستند که [آیات] قرآن در بارۀ آنها نازل شده است و باطنِ آن،کسانی هستند که مانند آنها عمل کرده اند،و آنچه در بارۀ آن کسان نازل شده،در بارۀ اینان نیز جاری است». (3)
431.مجمع البیان -به نقل از عبد اللّه بن عمر-:پیامبر صلی الله علیه و آله این سخن خدا: «بزرگوار است آن که به
ص:521
دست اوست فرمان روایی» تا «[بیازماید] که کدامتان نیکوکارترید» (1)را تلاوت نمود و سپس فرمود:«[تا بیازماید که] کدامتان بهترین عقل را دارید و از حرام های خدا بیشتر پروا می کنید و در طاعت خدا شتابان ترید». (2)
432.تفسیر العیّاشی -به نقل از مفضّل-:از امام صادق علیه السلام در بارۀ این سخن خدا: «شکافندۀ حَب و نَوا» (3)پرسیدم.فرمود:«حَب،مؤمن است،به خاطر این سخن خداوند: «محبّتی از خودم به تو افکندم» (4).نوا،کافری است که از حق دور و آن را نپذیرفته است. (5)
433.امام صادق علیه السلام -در بیان دو آیۀ از کتاب خدا-:خداوند عز و جل که فرموده: «خدا شکافندۀ حَب و نواست» ،«حَبّ»،گِل مؤمنان است که خداوند،محبّتش را در آن افکنده و«نوا»،گِل کافران است که از هر خیری دور شده اند.«نوا»به این جهت به این نام نامیده شد که از هر خیری، دور شده و از آن فاصله گرفته است.خداوند عز و جل فرموده است: «زنده را از مرده بیرون می آورد و مرده را از زنده بیرون می آورد» .زنده،مؤمنی است که گِل(طینتِ)او از گِل کافر جدا شده،و مرده که از زنده بیرون آورده می شود،کافری است که از گِل(طینت)مؤمن بیرون می آید.زنده،مؤمن،و مرده،کافر است. (6)
ص:522
434.امام کاظم علیه السلام -در بارۀ این سخن خدای عز و جل: «قُلْ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ ماؤُکُمْ غَوْراً فَمَنْ یَأْتِیکُمْ بِماءٍ مَعِینٍ؛ 1 بگو به من خبر دهید اگر آب [آشامیدنی] شما به زمین فرو برود،چه کسی آب روان برایتان خواهد آورد؟» -:هر گاه امامتان از شما پنهان شد،چه کسی امام جدید برایتان می آورد؟ (1)
ص:523
واژه های«تفسیر»،«تأویل»و«تنزیل»،کاربردهای فراوانی در تبیین علوم و معارف قرآن کریم دارند.برای آشنایی اجمالی (1)با مفاهیم این واژه ها،و تفاوت معانی آنها، ابتدا اشاره کوتاهی به معنای لغوی آنها می کنیم و سپس،توضیح خواهیم داد که مقصود از واژه های یاد شده در قرآن و حدیث چیست.
واژۀ«تفسیر»در لغت به معنای ایضاح و تبیین است.در بارۀ ریشۀ این کلمه دو رأی وجود دارد:نخست آن که این واژه از مادّۀ«فسر»گرفته شده است.برخی«فَسْر»و «تفسیر»را مترادف دانسته اند؛ (2)اما به نظر می رسد که به دلیل خصوصیت معنایی باب تفعیل-که اغلب در معنای مبالغه و تکثیر است-،واژۀ«تفسیر»مبالغۀ«فَسْر»و به معنای خوب آشکار و باز نمودن هر چه بیشتر عبارات و مطالب باشد.
دیدگاه دوم آن است که این واژه مشتق از مادّۀ«س ف ر»و مقلوب آن است.این قول علاوه بر آن که مبتنی بر قاعدۀ اشتقاق کبیر است-که در زبان عرب رایج است- ناشی از آن است که برخی لغت شناسان،معنای اصلی مادّۀ«سَفْر»را کشف و آشکار شدن دانسته اند،با این توضیح که این دو مادّه،علاوه بر لفظ در معنا نیز مشابه اند؛
ص:524
زیرا هر یک مصداقی از روشن شدن معنا را ارائه می نماید.
اما بررسی موارد استعمال این دو مادّه نشان می دهد که اوّلی بیشتر در مورد اظهار معنای معقول و آشکار کردن مطالب معنوی،و دومی برای آشکار نمودن اشیای خارجی و محسوس استفاده می شود.گفتنی است که این دو دیدگاه منافاتی با هم ندارند.
همچنین گفته شده که اصل واژۀ«تفسیر»،سُریانی است و در متون قدیمیِ این زبان،به معنای شرح و توضیح کتاب مقدّس،فراوان به کار رفته است. (1)
واژۀ«تأویل»،مصدر باب تفعیل،از ریشۀ«أ ول»است.به عقیدۀ ابن فارس،این ریشه،دو معنای اصلی دارد:آغاز یک چیز و پایان آن. (2)
به نظر می رسد که واژه شناسان،با در نظر گرفتن ریشۀ لغوی«تأویل»و کاربردهای آن،تعاریفِ به ظاهر متفاوتی از این واژه به دست داده اند:
1.برخی«تأویل»را مترادف با«تفسیر»و«معنا»دانسته اند،چنان که از ابو العباس احمد بن یحیی نقل شده که می گوید:
أَلتَّأویلُ وَ المَعنی وَ التَفسیرُ واحِدٌ. (3)
تأویل و معنا و تفسیر،یک چیزند.
همچنین ابن منظور،تأویل سخن را تفسیر آن می داند:
أوَّلَ الکَلامَ...و أوَّلَهُ و تَأَوَّلَهُ:فَسَّرَهُ. (4)
ص:525
کلام را تأویل کرد...آن را تأویل نمود،یعنی تفسیرش کرد.
2.برخی«تأویل»سخن را،تفسیر معنایی که به آن باز می گردد،معنا کرده اند، مانند جوهری:
التَّأویلُ تَفسیرُ ما یَؤُولُ إلَیهِ الشَّیءُ. (1)
تأویل،کشف مآل و غرض یک متن و یک چیز است.
3.برخی،«تأویل»را تفسیر سخنی می دانند که معانی متعددی دارد و با تبیین لفظ آن نمی توان مقصود را بیان کرد،مانند لیث:
التَّأویلُ تَفسیرُ الکَلامِ الَّذی تَختَلِفُ مَعانیهِ و لا یَصِحُّ إلّابِبَیانِ غَیرِ لَفظِهِ. (2)
تأویل،تفسیر کلامی است که معانی گوناگونی دارد،و تنها با بیانی غیر از الفاظ آن کلام قابل گفتن است.
4.برخی«تأویل»سخن را معنایی می دانند که ظاهر لفظ دلالتی بر آن ندارد و بدون قرینه نمی توان آن معنا را پذیرفت.ابن اثیر در این باره می گوید:
التَّأویلُ نَقلُ ظاهِرِ اللَّفظِ عَن وَضعِهِ الأصلیِّ إلی ما یَحتاجُ إلی دَلیلٍ لَولاهُ ما تُرِکَ ظاهِرُ اللَّفظِ،و مِنهُ حَدیثُ عائِشَةَ:کانَ النَّبیُّ صلی الله علیه و آله یُکثِرُ أن یَقولَ فی رُکوعِهِ وسُجودِهِ:«سُبحانَکَ اللَّهُمَّ وبِحَمدِکَ»یَتَأَوّلُ القُرآنَ،تَعنی أنَّهُ مَأخوذٌ مِن قَولِهِ تَعالی: «فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ وَ اسْتَغْفِرْهُ» 3 . (3)
تأویل،عبور از معنای اصلی ظاهر لفظ به چیزی است که آن چیز به دلیل نیاز دارد،و اگر نباشد،نمی توان از ظاهر لفظ گذشت.از همین قبیل است حدیث عائشه که گفته است:پیامبر صلی الله علیه و آله که فراوان در رکوع و سجودش می گفت:
«سُبحانَکَ اللَّهُمَّ و بِحَمدِکَ»آیۀ قرآن را تأویل کرده است.منظور عایشه این است
ص:526
که این ذکر را از آیۀ «فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ وَ اسْتَغْفِرْهُ» گرفته است.
5.برخی بر این باورند که«تأویل»سخن،سرانجام آن و چیزی است که سخن به آن باز می گردد.ابن فارس می گوید:
تَأویلُ الکَلامِ،و هُوَ عاقِبَتُهُ وما یَؤُولُ إلَیهِ و ذلِکَ قَولُهُ تَعالی: «هَلْ یَنْظُرُونَ إِلاّ تَأْوِیلَهُ» 1 ،یَقولُ:ما یَؤُولُ إلَیهِ فی وَقتِ بَعثِهِم و نُشورِهِم. (1)
تأؤیل کلام،سرانجام آن است و آنچه به آن می انجامد.و این،همان گفتۀ خداوند متعال است: «هَلْ یَنْظُرُونَ إِلاّ تَأْوِیلَهُ ؛آیا جز سرانجام آن را منتظرند؟»می گوید:
آنچه هنگام برانگیختن و جمع شدن آنها،به آن می رسد.
6.برخی می گویند:«تأویل»عبارت است از بازگرداندن سخن به هدف مقصود از آن،خواه علم باشد یا فعل.راغب می نویسد:
التَّأویلُ مِنَ الأولِ،أی:الرَّجوعِ إلَی الأصلِ و مِنهُ:المَوئِلُ لِلمَوضِعِ الَّذی یُرجَعُ إلَیهِ و ذلِکَ هُوَ رَدُّ الشَّیءِ إلَی الغایَةِ المُرادَةِ مِنهُ،عِلماً کانَ أو فِعلاً. (2)
تأویل از«اَوْل»به معنای رجوع به اصل است.از همین ماده است«موئل»،یعنی جایی که به آن برمی گردند.و این،یعنی برگرداندن چیز به نهایتی که منظور آن چیز است،علم باشد یا فعل.
7.و سر انجام برخی«تأویل»را به«رؤیا»تفسیر کرده اند:ابو عبیده می گوید:
التَّأویلُ عِبارَةُ الرُّؤیا.وفِی التَّنزیلِ العَزیزِ: «هذا تَأْوِیلُ رُءْیایَ مِنْ قَبْلُ» 4 . (3)
تأویل،تعبیر رؤیا است.در قرآن عزیز آمده است:این است تأویل رؤیایی که پیش تر دیده بودم.
ص:527
به نظر می رسد همۀ آنچه در تعریف و تبیین مفهوم«تأویل»بدان اشاره شد صحیح است؛ولی در واقع،شماری از این معانی،مصداق«تأویل»اند،نه مفهوم آن.می توان گفت:مفهوم واقعی«تأویلِ»کلام،با توجه به ریشۀ لغوی آن،بیان مراد و مقصود واقعی متکلم از آن است،و این معنا چیزی جز تفسیر و ایضاح و آشکار کردن معنای پنهان لفظ نیست،بنا بر این،«تفسیر»و«تأویل»در اصل هر دو به یک معنا هستند،اما آشکار کردن معنای پنهان لفظ و بیان مقصود واقعی متکلم،دارای مراتب و گونه های مختلف است؛زیرا لفظ،گاه یک معنا دارد،و گاه چند معنا؛گاه فهم مقصود متکلم، بدون قرینه قابل فهم است،و گاه فهم آن نیاز به قرینه دارد؛گاه مقصود متکلم،مفهوم ذهنی و علمی،و گاه مفهوم عینی و رویداد خارجی است.
واژۀ«تنزیل»از ریشه«ن ز ل»به معنای فرو فرستادن،فرود آوردن،و مرتب کردن چیزی و در جایگاه خود قرار دادن آن است،ابن فارس در این باره می گوید:
النّونُ،والزّاءُ و اللّامُ کَلِمَةٌ صَحیحَةٌ تَدُلُّ عَلی هُبوطِ شَیءٍ و وُقوعِهِ...وَ التَّنزیلُ تَرتیبُ الشَّیءِ و وَضعُهُ مَنزِلَهُ. (1)
نون و زاء و لام،کلمه صحیحی است که دلالت بر فرود آمدن و افتادن چیزی می کند...تنزیل،مرتب کردن چیز و قرار دادن آن در جای خود است.
کلمۀ«تفسیر»تنها یک بار در قرآن،آن هم در مفهوم لغوی این واژه به کار رفته است:
«وَ لا یَأْتُونَکَ بِمَثَلٍ إِلاّ جِئْناکَ بِالْحَقِّ وَ أَحْسَنَ تَفْسِیراً . (2)
برای تو مثلی نیاوردند،مگر آن که ما حق را با نیکوترین تفسیر برایت آوردیم».
ص:528
این آیه،به پیامبر خدا صلی الله علیه و آله می فرماید که مشرکان مکه،در مقام ایراد و بهانه گیری نسبت به رسالت آن حضرت و قرآن،هر مَثَل و سخنی را که مطرح کنند،خداوند متعال در برابر آنان،سخنی می آورد که هم حق است و هم با بهترین بیان به آن پاسخ می دهد.
واژۀ«تأویل»در قرآن هفده بار به کار رفته است. (1)از مطالعه و بررسی مجموع آیاتی که در آنها لفظ تأویل وارد شده است،مشخص می گردد که لفظ«تأویل»در قرآن در این معانی به کار رفته است:
1.واقعیت ها و حوادثی که رؤیا از آن حکایت می کند،مانند:تأویل رؤیای یوسف علیه السلام، (2)تأویل رؤیای هم بندهای او در زندان، (3)و تأویل رؤیای پادشاه مصر. (4)
2.سِرّ و حقیقتی نهفته در ورای امر؛مانند حکمت و اسرار اقدامات به ظاهر نادرستِ مصاحب موسی علیه السلام در تخریب کشتی،و کشتن جوانی بی گناه،و تعمیر دیواری در حال فرو ریختن بدون دریافت مزد. (5)
3.حکمت پاره ای از احکام الهی. (6)
4.تجسّم عینی وعده های الهی در قیامت. (7)
5.مقصود اصلی در آیات متشابه،چنان که در این آیه آمده است:
ص:529
«هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتابَ مِنْهُ آیاتٌ مُحْکَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْوِیلِهِ وَ ما یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اللّهُ وَ الرّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا وَ ما یَذَّکَّرُ إِلاّ أُولُوا الْأَلْبابِ. 1
او کسی است که کتاب را بر تو نازل کرد که بخشی از آن آیات«محکم»( صریح و روشن)است که آنها اساس کتاب اند(و هر گونه ابهام در آیات دیگر،با مراجعه به اینها،برطرف می گردد)و بخشی از آن«متشابه»است( آیاتی که در نگاه اول، احتمالات مختلفی در آن می رود).اما آنها که در دل هایشان انحراف است،به دنبال متشابهات اند تا فتنه انگیزی کنند(و مردم را گم راه سازند)،و تفسیر(نادرستی)برای آن می جویند در حالی که تفسیر آیات متشابه را جز خدا و استواران در علم نمی دانند؛آنها که می گویند به آن ایمان آورده ایم،همه از پیشگاه خداوند است،و جز خردمندان کسی پند نمی گیرد».
در این آیه،به مقتضای سیاق آن و ضمیرهایی که در لفظ «تَأْوِیلِهِ» دو بار تکرار شده،«تأویل»در خصوص آیات متشابه مورد نظر است،و ضمیر در این لفظ-همان طور که بسیاری از مفسّران گفته اند-،به«ما»در جملۀ «ما تشابه» بر می گردد،و ارجاع آن به«کتاب»که در آغاز آیه قرار دارد-چنان که برخی از بزرگان (1)فرموده اند-از متفاهَم عرفی بسیار دور است.
بنا بر این،به نظر می رسد-همان طور که در تبیین معنای لغوی«تأویل»اشاره شد-لفظ«تأویل»دارای معنای وسیع و گسترده ای است که شامل مفاهیم ذهنی و عینی می گردد،و تأویل قرآن-آن گونه که شماری از مفسّران گفته اند-به مفاهیم عینی اختصاص ندارد. (2)
ص:530
واژۀ«تنزیل»پانزده بار در قرآن به کار رفته که به جز یک بار، (1)سایر موارد،در بارۀ تبیین مبدأ و خاستگاه وحی و چگونگی نزول قرآن است.در این آیات تصریح شده است که متن آیات این کتاب آسمانی از جانب پروردگار جهانیان که علیم،حکیم، عزیر،حمید،رحمن،ورحیم است،بر پیامبر صلی الله علیه و آله نازل شده است.
اکنون با توجه به آنچه در واژه شناسی«تفسیر»،«تأویل»و«تنزیل»و نیز کاربرد این واژه ها در قرآن ملاحظه شد،باید دید فرق میان این واژه ها با هم،هنگامی که در مورد این کتاب آسمانی به کار می روند چیست؟
پیش از این اشاره کردیم که تفسیر و تأویل،در اصل،هر دو به معنای آشکار کردن معنای پنهان لفظ و بیان مقصود واقعی آن است،چیزی که هست آشکار کردن معنای پنهان لفظ،مراتب و گونه های مختلف دارد.
بررسی موارد کاربرد واژه های تفسیر و تأویل در روایات نیز این واقعیت را تأیید می کند؛زیرا در بسیاری از آنها این واژه ها در موارد مشابه به طور یکسان به کار رفته اند.ظاهراً به همین جهت شماری از محققان،تفسیر قرآن و تأویل آن را به یک معنا دانسته اند.سیّدِ مرتضی رحمه الله در تبیین امکان تفسیر آیات متشابه با رجوع به محکمات قرآن،می فرماید:
...فَیَعلَمُ الرّاسِخونَ فِی العِلمِ تَأویلَهُ إذَا استَدلّوا بالمُحکَمِ عَلی مَعناهُ و لَو کانَ العُلَماءُ لا یَعلَمونَ شَیئاً مِن تَأویلِ المُتَشابِهِ بَتَّةً،ما کانَ لمِا رُوِیَ أنَّ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله عَلَّمَ أمیرَالمُؤمِنینَ علیه السلام التَّفسیرَ،مَعنیً،لِأنَّ مَعنَی التَّفسیرِ وَ التَّأویلِ إنَّما یَکونُ لِما غَمَضَ و دَقَّ و لَم یُعلَم بِظاهِرِهِ و هذِهِ صِفَةُ المُتَشابِهِ. (2)
ص:531
راسخان در علم هم با استناد به محکم،برای فهم معنای متشابه،تأویل آن را در می یابند؛اگر قرار باشد که علما چیزی از تأویل متشابه ندانند،این روایت که در آن آمده رسول خدا صلی الله علیه و آله به امیر المؤمنین علیه السلام تفسیر آموخت،معنایی نخواهد داشت.چرا که تفسیر و تأویل وقتی معنا دارد که دقت نظر و موشکافی در کار باشد و معنای ظاهر آن دانسته نباشد و این،وصف متشابه است.
همچنین سیدِ مرتضی رحمه الله تأویل و تفسیر را به یک معنا می داند؛ (1)بلکه یکی بودن معنای این دو واژه نزد مفسّران متقدّم،شایع بوده است. (2)
اما مفسّران متأخّر معمولاً معنای«تأویل»و«تفسیر»را یکی نمی دانند؛بلکه بر این باورند که«تفسیر»آشکار کردن معنای موافق ظاهر لفظ،و«تأویل»آشکار کردن معنای مخالف ظاهر لفظ است.علامۀ طباطبایی در این باره می فرماید:
فَسَّرَ قَومٌ مِنَ المُفَسِّرینَ التَّأویلَ بِالتَّفسیرِ و هُوَ المُرادُ مِنَ الکَلامِ...وقالَت طائَفَةٌ اخری:إنَّ المُرادَ بِالتَّأویلِ المُخالفُ لِظاهِرِ اللَّفظِ،و قَد شاعَ هذا المَعنی بِحَیثُ عادَ اللَّفظُ حَقیقةً ثانِیَةً فیهِ بَعدَ ما کانَ بِحَسَبِ اللَّفظِ لِمَعنیً مُطلَقِ الإرجاعِ أو المَرجعِ.و کَیفَ کانَ فَهذا المَعنی هُوَ الشّائِعُ عِندَ المُتَأخِّرینَ کَما أنَّ المَعنی الأوَّلَ هُوَ الَّذی کانَ شائِعاً بَینَ قُدَماءِ المُفَسِّرینَ. (3)
گروهی از مفسران،تأویل را تفسیر معنا کرده اند؛یعنی همان که منظور کلام است...گروهی دیگر گفته اند:منظور از تأویل،معنایی مخالف لفظ است.و این معنا چنان شایع شده که کلمۀ تأویل،حقیقت ثانوی این معنا شده،بعد از این که بحسب لفظ برای مطلق ارجاع یا مرجع بوده است.به هر حال،این معنای تأویل، معنایی است که در میان متأخران رواج دارد؛همان گونه که معنای اول،در میان مفسران قدیم رواج داشته است.
ص:532
نکتۀ شایان توجه،این است که در قرآن کریم،به جز یک بار،در همۀ موارد، (1)کلمۀ«تأویل»در معنای مخالف ظاهر لفظ به کار رفته است و شاید،به همین دلیل به تدریج این واژه در معنای مخالف ظاهر لفظ،حقیقت ثانوی گردیده است.
در شماری از روایات،«تأویل قرآن»در برابر«تنزیل قرآن»قرار گرفته است،مانند آنچه از امام علی علیه السلام روایت شده که می فرماید:
سَلونی عَن کِتابِ اللّهِ عَزَّ وجَلَّ،فَوَاللّهِ ما نَزَلَت آیَةٌ مِنهُ فی لَیلٍ أو نَهارٍ،ولا مَسیرٍ ولا مُقامٍ،إلّاوقَد أقرَأَنیها رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله وعَلَّمَنی تَأویلَها. (2)
از من در بارۀ کتاب خداوند عز و جل بپرسید.سوگند به خدا که هیچ آیه ای از آن،در روز یا در شب،به هنگام حرکت یا هنگام ایستادن،نازل نشده است،مگر آن که پیامبر خدا،مرا به خواندن آن وا داشته و تأویل آن را به من آموخته است.
سخن امام علیه السلام که به این جا رسید ابن کوا پرسید:
یا أمیرَ المُؤمِنینَ،فَما کانَ یَنزِلُ عَلَیهِ وأنتَ غائِبٌ عَنهُ؟
ای امیر مؤمنان! در آیه هایی که بر وی(پیامبر صلی الله علیه و آله)نازل شده و تو همراهش نبودی،چگونه است؟
امام در پاسخ فرمود:
کانَ یَحفَظُ عَلَیَّ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله ما کانَ یَنزِلُ عَلَیهِ مِنَ القُرآنِ وأنَا عَنهُ غائِبٌ حَتّی أقدَمَ عَلَیهِ فَیُقرِئُنیهِ ویَقولُ لی:یا عَلِیُّ،أنزَلَ اللّهُ عَلَیَّ بَعدَکَ کَذا وکَذا وتَأویلُهُ کَذا وکَذا،فَیُعَلِّمُنی تَنزیلَهُ وتَأویلَهُ. (3)
فرمود:«پیامبر خدا،هر آنچه از قرآن که در نبودِ من بر وی نازل می شد،برای من
ص:533
نگه می داشت تا بیایم و مرا به خواندن آن،وا می داشت و می فرمود:"ای علی! پس از رفتن تو،این آیه و این آیه بر من نازل شده و معنای آن،چنین و چنان است" و تنزیل و تأویل آن را به من می آموخت». (1)
همچنین از پیامبر صلی الله علیه و آله روایت شده:
مَعاشِرَ النّاسِ،هذا عَلِیٌّ أخی ووَصِیّی وواعی عِلمی وخَلیفَتی فی امَّتی عَلی مَن آمَنَ بی،ألا إنَّ تَنزیلَ القُرآنِ عَلَیَّ،وتَأویلَهُ وتَفسیرَهُ بَعدی عَلَیهِ. (2)
ای گروه مردم! این علی،برادر،وصیّ،گنجینۀ دانش،و جانشینم در بین امّت من برای ایمان آورندگان به من است.آگاه باشید که قرآن بر من نازل شده و تأویل و تفسیر آن پس از من،بر عهدۀ اوست.
و نیز در مسند ابن حنبل از ابوسعید خدری نقل شده که می گوید:
ما در انتظار پیامبر خدا صلی الله علیه و آله نشسته بودیم که آن حضرت از خانۀ یکی از همسرانش بیرون آمد.همراه او شدیم.کفش پیامبر پاره شد.علی علیه السلام ماند تا کفش ایشان را وصله زند.قدری که راه رفتیم پیامبر صلی الله علیه و آله منتظر ایستاد تا علی علیه السلام برسد.ما هم توقف کردیم.
در این جا فرمود:
إنَّ مِنکُم مَن یُقاتِلُ عَلی تَأویلِ هذَا القُرآنِ کَما قاتَلتُ عَلی تَنزیلِهِ،فَاستَشرَفنا وفینا أبو بکرٍ وعُمَرُ،فَقالَ:لا،ولکِنَّهُ خاصِفُ النَّعلِ. (3)
کسی از شما بر سرِ "تأویل" این قرآن خواهد جنگید،چنان که من بر "تنزیل" آن جنگیدم.ما سرمان را بالا آوردیم [ببینیم مقصود کیست] و در میان ما ابو بکر و عمر نیز بودند.آن گاه فرمود:«[ شما] نه؛بلکه آن وصله کنندۀ کفش [بر سرِ تأویل می جنگد]».
ما نزد علی علیه السلام آمدیم تا به او مژده دهیم،اما او چنان برخورد کرد که گویا قبلاً این
ص:534
مطالب را از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیده بود. (1)
گفتنی است که این سخن،در منابع شیعه و سنّی مکرر از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل شده است. (2)
اکنون باید دید که مقصود از«تنزیل قرآن»در برابر تأویل آن چیست؟
مقتضای آنچه در تبیین واژۀ«تنزیل»و«تأویل»و کاربرد قرآنی آنها گذشت،این است که مقصود از«تنزیل»،ظاهر قرآن و مقصود از«تأویل»باطن قرآن است،جالب توجه است که در روایتی از امام باقر علیه السلام به این معنا تصریح شده است:
ظَهرُهُ تَنزیلُهُ،وبَطنُهُ تَأویلُهُ،مِنهُ ما قَد مَضی،ومِنهُ ما لَم یَکُن....
ظاهرش همان تنزیل آن است،و باطنش،تأویل آن،چیزهایی از آن قبلاً تحقّق یافته است و چیزهایی از آن،هنوز تحقّق نیافته است. (3)
و در روایتی دیگر آمده:
إنَّ القُرآنَ لَهُ ظَهرٌ وبَطنٌ،فَجَمیعُ ما حَرَّمَ اللّهُ فِی القُرآنِ هُوَ الظّاهِرُ،وَالباطِنُ مِن ذلِکَ أئِمَّةُ الجَورِ،وجَمیعُ ما أحَلَّ اللّهُ تَعالی فِی الکِتابِ هُوَ الظّاهِرُ،وَالباطِنُ مِن ذلِکَ أئِمَّةُ الحَقِّ. (4)
قرآن ظاهری دارد و باطنی؛همه چیزهایی که خداوند در قرآن حرام کرده،ظاهر آن است،و باطن آن،پیشوایان ستم [و باطل] هستند،و همۀ چیزهایی را که خداوند در کتاب(قرآن)حلال کرده،ظاهر آن است و باطنش پیشوایان حق هستند.
و در روایتی دیگر می خوانیم:
ص:535
ظَهرُهُ الَّذینَ نَزَلَ فیهِمُ القُرآنُ،وبَطنُهُ الَّذینَ عَمِلوا بِمِثلِ أعمالِهِم،یَجری فیهِم ما نَزَلَ فی اولئِکَ. (1)
ظاهرِ آن،کسانی هستند که [آیات] قرآن در بارۀ آنها نازل شده است و بطنِ آن، کسانی هستند که مانند آنها عمل کرده اند،و آنچه در بارۀ آن کسان نازل شده،در بارۀ اینان نیز جاری است.
بر این اساس،مقصود از روایاتی که می گویند پیامبر صلی الله علیه و آله«تنزیل»و«تأویل»قرآن را به امام علی علیه السلام آموخت،این است که آن حضرت هم معنای ظاهر عبارات قرآن را با دقت تمام و ترتیب نزول آن،و هم مقصود و مراد واقعی و ژرف آیات این کتاب آسمانی را به ایشان تعلیم نمود.
همچنین منظور از روایاتی که تأکید می نمایند پیامبر صلی الله علیه و آله بر اساس«تنزیلِ»قرآن جنگیده،و امام علی علیه السلام بر پایه«تأویل»قرآن می جنگد،این است که دشمنانی که امام علی علیه السلام با آنها خواهد جنگید،در واقع،با دشمنانی که با پیامبر صلی الله علیه و آله جنگیده اند،تفاوتی ندارند.تنها تفاوت جنگ های امام علی علیه السلام با جنگ های پیامبر صلی الله علیه و آله این است که جنگ های پیامبر صلی الله علیه و آله بر پایۀ«تنزیل قرآن»و با کسانی بود که با اصل قرآن و وحی بودن آن و نبوّت آن حضرت،مخالف بودند و جنگ های امام علی علیه السلام بر پایۀ«تأویل قرآن» و با کسانی بود که ظاهراً قرآن و نبوت خاتم پیامبران را پذیرفته بودند؛ولی اهداف و مقاصد اصلی این کتاب آسمانی را قبول نداشتند.و به عبارت دیگر،جنگ های پیامبر صلی الله علیه و آله با مخالفان اصل قرآن،و جنگ های امام علی علیه السلام با مخالفان ارزش های قرآنی بود.
ص:536
435.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: خداوند عز و جل به هیچ بنده ای،پس از نعمتِ ایمان به خدا،نعمتی بالاتر از علم به کتاب خدا و شناخت تأویل آن نداده است.هر کس که خدا در این باره به او بهره ای دهد و سپس گمان کند که دیگری-که مانند او از چنین نعمتی برخوردار نشده -بر او برتری دارد،بی گمان،نعمت هایی را که خدا به او ارزانی داشته،کوچک شمرده است. (1)
قرآن
«ای کسانی که ایمان آورده اید! خدا را اطاعت کنید و پیامبر و اولیای امر خود را [نیز ]اطاعت کنید.پس هر گاه در امری [دینی ]اختلاف نظر یافتید،اگر به خدا و روز بازپسین،ایمان دارید،آن را به [کتاب ]خدا و [سنّت ]پیامبر،عرضه بدارید.این،بهتر و نیک فرجام تر
ص:537
است». 1
حدیث
436.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: علم قرآن،بر سه بخش است:حلال.پس از آن پیروی کن؛حرام.پس از آن دوری کن؛و متشابه که برایت [گنگ و] دشوار است.پس،آن را به آگاه از آن وا گذار. 2
437.الکافی -به نقل از زید شحّام-:قَتادة بن دِعامه بر امام باقر علیه السلام وارد شد.امام علیه السلام به او فرمود:«ای قَتاده! تو فقیه بصریان هستی؟».
گفت:این طور می گویند.
فرمود:«به من خبر رسیده است که تفسیر قرآن می گویی؟».
قتاده گفت:بله.
فرمود:«دانسته تفسیرش می کنی،یا ندانسته؟».
گفت:دانسته.
امام باقر علیه السلام فرمود:«اگر دانسته تفسیرش می کنی،بسیار خوب! از تو چند سؤال می کنم».
قتاده گفت:بپرسید.
فرمود:«مرا از این سخن خداوند عز و جل در بارۀ قوم سبأ: «و در میان آنها مسافت را به اندازه،مقرّر داشته بودیم.در این [راه]ها،شبان و روزان،آسوده خاطر بگردید» 3،آگاه کن».
ص:538
قتاده گفت:یعنی هر کس با توشۀ حلال و شتر و کرایۀ حلال از خانه اش به قصد [زیارتِ] این خانه(کعبه)بیرون رود،در امن و امان است،تا آن گاه که به خانه اش باز گردد.
امام باقر علیه السلام فرمود:«تو را به خدا سوگند می دهم-ای قتاده-آیا می دانی که گاهی انسان با توشه ای حلال و اشتر و کرایۀ حلال به قصد [زیارتِ] این خانه از خانۀ خود خارج می شود؛امّا راهزنان به او حمله می کنند و دار و ندارش را می برند و علاوه بر آن،تا سر حدّ مرگ،کتک می خورد؟».
قتاده گفت:بله،همین طور است.
امام باقر علیه السلام فرمود:«افسوس بر تو،ای قتاده! اگر قرآن را از پیش خود تفسیر کرده ای،که هم خودت به هلاکت در افتاده ای و هم دیگران را به هلاکت افکنده ای و اگر آن را از بزرگان آموخته ای،باز هم به هلاکت افتاده ای و به هلاکت افکنده ای.
افسوس بر تو،ای قتاده! آیه در بارۀ کسی است که با توشه و مرکب و کرایه ای حلال به قصد [زیارتِ] این خانه و آشنا به حقّ(مقامِ)ما از خانۀ خود خارج شود و دلش هواخواه ما باشد،چنان که خداوند عز و جل فرموده است: «پس دل های برخی از مردم را به سوی آنان گرایش ده» (1). (2)او(ابراهیم علیه السلام)[در این دعایش] خانه(کعبه)را قصد نکرد، وگر نه می گفت:"به سوی او".پس به خدا سوگند که این دعای ابراهیم علیه السلام،ما هستیم و هر کس دلش دوستدار ما باشد،حجّ او پذیرفته می شود،وگر نه،نه.آری،ای قتاده! اگر [حج گزار] چنین باشد،در روز قیامت از عذاب جهنّم در امان خواهد بود».
قتاده گفت:به خدا سوگند که [از این پس] آن را جز این گونه تفسیر نخواهم کرد.
امام باقر علیه السلام فرمود:«وای بر تو،ای قتاده! قرآن را در حقیقت،کسی می شناسد که
ص:539
قرآن
«اوست کسی که این کتاب(قرآن)را بر تو فرو فرستاد.پاره ای از آن،آیات محکم [و روشن ]اند.آنها اساس کتاب اند،و [پاره ای ]دیگر،متشابهات اند [که تأویل پذیرند ]؛امّا کسانی که در دل هایشان انحراف است،برای فتنه جویی و طلب تأویل آن [به دلخواه خود ]، از متشابه آن،پیروی می کنند،با آن که تأویلش را جز خدا و استواران در دانش، (3)کسی
ص:540
نمی داند؛[همانان که ]می گویند:«ما بِدان ایمان آوردیم.همه[ ی آیات،چه محکم و چه متشابه ]،از جانب پروردگار ماست»،و البته جز خردمندان،کسی پند نمی پذیرد». 1
حدیث
438.امام علی علیه السلام: از من،در بارۀ قرآن بپرسید؛چرا که دانش اوّلین و آخرین،در قرآن است.
[قرآن] برای هیچ گوینده ای [جای] سخن نگذاشته است و تأویل آن را جز خدا و استواران در دانش،کسی نمی داند و اینان،یک نفر نیستند.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله یکی از ایشان بود که خداوند سبحان،آن را به او آموخت و پیامبر خدا صلی الله علیه و آله هم آن را به من آموخت و [تأویل قرآن] در فرزندان [معصومِ] او تا روز قیامت،باقی خواهد ماند. 2
439.امام علی علیه السلام: کجایند کسانی که به دروغ و از سرِ حسادت بر ما-[از آن رو] که خداوند،ما را رفعت بخشید و ایشان را پست گردانید،و به ما عطا فرمود و ایشان را محروم ساخت،و ما را راه داد و ایشان را راند-،ادعا می کردند که استواران در دانش،آنان اند و نه ما؟! در حالی که به وسیلۀ ما،[راه] هدایت،پیموده می شود و کوری [دل ها]، زدوده می گردد. 3
440.تهذیب الأحکام -به نقل از عبیدۀ سلمانی-:شنیدم که امام علی علیه السلام می فرماید:«ای مردم! از خدا بترسید و برای مردم فتوایی ندهید که نمی دانید؛چرا که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله گاه،
ص:541
سخنی فرموده و سپس از آن به سخنی دیگر باز گشته (1)و گاه،سخنی فرموده که هر کس آن را در غیر موضعش بگذارد،بر او دروغ بسته است».
عبیده و علقمه و اسود و عدّه ای دیگر برخاستند و گفتند:ای امیر مؤمنان! پس با آنچه در بارۀ [تفسیر] قرآن برای ما [از صحابه و دیگران] روایت شده است،چه کنیم؟
فرمود:«باید در بارۀ آنها از عالمان خاندان محمّد صلی الله علیه و آله سؤال شود». (2)
441.امام باقر علیه السلام: از جمله علومی که به ما داده شده،[علمِ] تفسیر و احکام قرآن است. (3)
442.امام باقر علیه السلام: ما مترجمانِ وحی خدا هستیم. (4)
443.الکافی -به نقل از ابو الصباح-:به خدا سوگند،امام صادق علیه السلام به من فرمود:«خداوند، تنزیل و تأویل را به پیامبرش آموخت و پیامبر خدا صلی الله علیه و آله آن را به علی علیه السلام تعلیم داد.و [آن گاه] فرمود:«و به خدا سوگند که او نیز به ما تعلیم داد». (5)
444.امام علی علیه السلام: سوگند به آن که دانه را شکافت و جاندار را آفرید،اگر از آیه آیه[ی قرآن] از من بپرسید که در شب،نازل شده یا در روز،مکّی است یا مدنی،در سفر،نازل شده یا در حَضَر،ناسخ است یا منسوخ،محکم است یا متشابه،تأویلش چیست و تنزیلش کدام است،هر آینه شما را از آن آگاه می سازم. (6)
ص:542
445.تفسیر العیّاشی -به نقل از برید بن معاویه-:از امام باقر علیه السلام در بارۀ این سخن خداوند:
«و تأویل آن را جز خدا و استواران در دانش،کسی نمی داند» پرسیدم.
فرمود:«یعنی همۀ تأویلات قرآن(/تأویل همۀ قرآن)را «جز خدا و استواران در دانش،کسی نمی داند» .پیامبر خدا صلی الله علیه و آله،برترینِ استواران است.خداوند،همۀ آنچه را بر او نازل کرد،از تنزیل و تأویل،به او آموخت و چنین نبوده که خداوند بر او چیزی را فرو فرستد که تأویل آن را به وی نیاموخته باشد.اوصیای پس از او نیز تمام آن را می دانند.بنا بر این،کسانی که [تأویل آن را] نمی دانند،گفتند:وقتی تأویل آن را نمی دانیم،چه بگوییم؟و خداوند،پاسخشان داد که: «می گویند:به آن ایمان آوردیم.همۀ قرآن،از جانب پروردگار ماست» .قرآن،دارای خاص و عام و ناسخ و منسوخ و محکم است و استواران در دانش،آنها را می دانند». (1)
446.امام صادق علیه السلام: استواران در دانش،ما هستیم و ما تأویل آن(قرآن)را می دانیم. (2)
ص:543
447.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: قرآن نازل نشده تا بخشی از آن،بخش دیگر را دروغ بپندارد؛بلکه بخشی از آن،بخش دیگر را تأیید می کند. (1)
448.امام علی علیه السلام: خداوند سبحان می فرماید: «ما در این کتاب،از ذکر چیزی فرو گذار نکردیم» (2)و در آن،بیان همه چیز هست.نیز یادآوری کرده که بخشی از این کتاب،بخش دیگر را تأیید می کند و در آن،اختلافی نیست.خداوند سبحان فرموده است: «اگر [قرآن] از سوی غیر خداوند بود،در آن اختلاف بسیاری می یافتند» (3). (4)
449.الاحتجاج -به نقل از اصبغ بن نباته-:امیر مؤمنان علیه السلام بر بالای منبر کوفه،برای ما
ص:544
سخنرانی کرد و حمد خدا گفت و او را ستود و آن گاه فرمود:«از من بپرسید.درون من،آکنده از علم است».
ابن کوّاء برخاست و گفت:ای امیر مؤمنان «وَ الذّارِیاتِ ذَرْواً» چه معنایی دارد؟
فرمود:«ذاریات،بادها هستند».
پرسید: «فَالْحامِلاتِ وِقْراً» ،یعنی چه؟
فرمود:«منظور،ابرهایند».
پرسید: «فَالْجارِیاتِ یُسْراً» چه؟
فرمود:«کشتی هایند».
پرسید: «فَالْمُقَسِّماتِ أَمْراً» چه؟
فرمود:«فرشتگان اند».
گفت:ای امیر مؤمنان! در کتاب خدا،چیزهایی پیدا کردم که همدیگر را نقض می کنند.
فرمود:«مادرت به عزایت بنشیند،ای ابن کوّا! کتاب خدا،بخشی هایی از آن، بخش های دیگر را تأیید می کنند،و همدیگر را نقض نمی کنند.هر چه می خواهی، بپرس».
گفت:ای امیر مؤمنان! شنیده ام که قرآن می گوید: «سوگند به پروردگار مشرق ها و مغرب ها» (1)و در آیۀ دیگری می گوید: «پروردگار دو مشرق و پروردگار دو مغرب» (2)و در آیۀ دیگر گفته است: «پروردگار مشرق و مغرب» (3).
فرمود:«مادرت به عزایت بنشیند،ای ابن کوّا! این،مشرق و این،مغرب است.امّا این سخن خداوند: «پروردگار دو مشرق و پروردگار دو مغرب» چون مشرق زمستان،جدا
ص:545
و مشرق تابستان،جداست.آیا این را از دور و نزدیک شدن خورشید نمی فهمی؟امّا این سخن خداوند: «پروردگار مشرق ها و مغرب ها» ،چون خورشید،سیصد و شصت برج دارد که خورشید هر روز،از یک برج طلوع می کند و در برج دیگری غروب می کند،و دیگر به آن بر نمی گردد،مگر در آینده در همان روز».
ابن کوّا را در جنگ نهروان دیدیم.به او گفتند:مادرت به عزایت بنشیند! دیروز از امیر مؤمنان سؤال می کردی و امروز با او می جنگی؟بعد دیدیم مردی به او تاخت و ضربه ای بر وی زد و او را کشت. (1)
ص:546
450.امام باقر علیه السلام یا امام صادق علیه السلام -در بارۀ این سخن خدا عز و جل: «وَ کُلُوا وَ اشْرَبُوا حَتّی یَتَبَیَّنَ لَکُمُ الْخَیْطُ الْأَبْیَضُ مِنَ الْخَیْطِ الْأَسْوَدِ مِنَ الْفَجْرِ؛ بخورید و بیاشامید تا رشتۀ سپید بامداد از رشتۀ سیاه [شب]،آشکار شود» -:در بارۀ خَوّات بن جُبَیر انصاری نازل شد.او در جنگ خندق با پیامبر صلی الله علیه و آله همراه بود.شب را با دهان روزه،به روز رساند و قبل از این که این آیه نازل شود،وضعیت چنین بود که اگر شخص روزه دار،شب می خوابید دیگر حق نداشت غذا بخورد.خوّات،پیش خانواده اش آمد و از آنان پرسید:غذایی دارید؟ گفتند:نخواب تا برایت غذا تهیّه کنیم.او تکیه داد و خوابش برد.گفتند:خوابت برد؟ گفت:آری.او به همین حال ماند تا این که صبح شد و به خندق آمد؛ولی مدام بی حال می شد.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله از کنار او گذشت.وقتی حال او را دید،خوّات ماجرا را برای ایشان باز گفت.پس خداوند عز و جل این آیه را فرو فرستاد: «بخورید و بیاشامید تا رشتۀ سپید بامداد،از رشتۀ سیاه [شب]،آشکار شود» . (1)
ص:547
451.مجمع البیان -در بارۀ این سخن خدای متعال: «وَ لا تَأْکُلُوا أَمْوالَهُمْ إِلی أَمْوالِکُمْ؛ 1 اموال آنها (یتیمان)را همراه با اموال خود مخورید» -:روایت شده که وقتی این آیه نازل شد،مؤمنان کراهت داشتند که با یتیمان معاشرت کنند و بر ایشان بسیار دشوار بود.به نزد پیامبر خدا صلی الله علیه و آله شکایت کردند.پس خداوند سبحان،این آیه را نازل فرمود: «از تو در بارۀ یتیمان می پرسند.بگو:اصلاح کار آنان،خوب است،و اگر با آنها هم زندگی شوید،آنان برادران شمایند.خداوند،فسادگر را از اصلاح جو،باز می شناسد،و اگر خدا می خواست،شما را به رنج می انداخت.خداوند،عزیز و حکیم است» (1).این،از دو بزرگوار،امام باقر و امام صادق علیهما السلام، روایت شده است. (2)
453.امام حسن علیه السلام -در پاسخ سؤال در بارۀ «وَ شاهِدٍ وَ مَشْهُودٍ؛ 1 [ سوگند به] شاهد و مشهود» -:
شاهد،محمّد صلی الله علیه و آله است و مشهود،روز قیامت.آیا نشنیده ای که خداوند سبحان می فرماید: «ای پیامبر! ما تو را شاهد(گواه)و بشارتگر و هشدار دهنده فرستادیم» (1)؟و فرموده است: «آن [روز]،روزی است که مردم را برای آن،گرد می آورند و آن [روز]،روزی مشهود (2)است» (3). (4)
454.التوحید -به نقل از عبد اللّه بن فضل هاشمی-:از امام صادق علیه السلام در بارۀ این سخن خداوند: «هر کس را خداوند هدایت کند،او هدایت شده است،و هر کس را گم راه کند،برای او ولی و هدایتگری نخواهی یافت» (5)پرسیدم.
فرمود:«خداوند-تبارک و تعالی-در روز قیامت،ستمگران را از سرای کرامت خود،گم راه می کند،و اهل ایمان و عمل صالح را به بهشتش راه نمایی می نماید،همان گونه که گفته است: «خداوند،ستمگران را گم راه می کند،و خداوند،هر چه بخواهد،می کند» (6)و فرموده است: «آنان که ایمان آوردند و کارهای شایسته کردند،پروردگارشان آنان را به خاطر ایمانشان،به بهشت پُر نعمتی که از زیر درختانش نهرها جاری اند،هدایت می کند» (7). (8)
ص:549
455.رسول خدا صلی الله علیه و آله -در بارۀ این سخن خداوند متعال: «وَ کَذلِکَ جَعَلْناکُمْ أُمَّةً وَسَطاً؛ 1 و این چنین شما را امّت میانه قرار دادیم» -:[وسط] یعنی معتدل. (1)
456.امام باقر علیه السلام -در بارۀ این سخن خداوند متعال: «إِنَّ اللّهَ کانَ عَلَیْکُمْ رَقِیباً؛ 3 خداوند،هماره مراقب شماست» -:رقیب،یعنی محافظ. (2)
457.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: هر سخنی از قرآن که در آن،تعبیر«قنوت»آمده،به معنای«اطاعت» است. (3)
458.امام صادق علیه السلام -در بارۀ این سخن خداوند عز و جل: «إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً؛ جز این نیست که خدا می خواهد آلودگی را فقط از شما خاندان [پیامبر ]بزداید و شما را کاملاً پاکتان گرداند» -:مراد از آلودگی،شک است. (4)
ص:550
459.امام کاظم علیه السلام -در بارۀ این سخن خداوند متعال: «سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَیْثُ لا یَعْلَمُونَ؛ 1 به تدریج،از جایی که نمی دانند،گریبانشان را خواهیم گرفت» -:با هر گناه تازه ای که می کنند، خداوند،نعمت تازه ای به آنها می دهد. (1)
460.امام صادق علیه السلام -در بارۀ این سخن خداوند: «وَ لا تَجْهَرْ بِصَلاتِکَ وَ لا تُخافِتْ بِها؛ 3 و نمازت را به جهر مخوان و آن را با تَخافُت [هم] مخوان» -:منظور از«جَهر به نماز»،بلند کردن صدا،و منظور از«تَخافُت»،آهسته صحبت کردنی است که گوشَت نشنود.[نمازت را] میان این دو بخوان. (2)
461.تهذیب الأحکام -به نقل از زُراره-:به امام صادق علیه السلام گفتم:خداوند در این آیه: «از تو در بارۀ انفال می پرسند.بگو:انفاق برای خدا و پیامبر اوست» (3).چه می فرماید؟
فرمود:«انفال برای خدا و پیامبر خداست.انفال،سرزمین هایی اند که صاحبان آنها بدون تاخت و تاز و لشکرکشی،ترک وطن کرده اند.این اموال بازمانده،برای خدا و پیامبر هستند». (4)
462.صحیح البخاری -به نقل از عبد اللّه [بن مسعود]-:چون آیۀ «کسانی که ایمان آورده اند،و
ص:551
ایمانشان را به ستم نیامیختند» (1)نازل شد،این گفته بر مسلمانان،سخت آمد.گفتند:ای پیامبر خدا! کدام یک از ماست که به خود،ستم نکند [و مرتکب گناه نشود]؟
فرمود:«مراد،این نیست؛بلکه مقصود،شرک است.آیا نشنیده اید که لقمان در مقام اندرز به فرزندش گفت: «پسر عزیزم! به خدا شرک میاور که به راستی،شرک،ستمی بزرگ است» (2)؟». (3)
463.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله -در بارۀ این سخن خداوند عز و جل: «هَلْ جَزاءُ الْإِحْسانِ إِلاَّ الْإِحْسانُ؛ 4 آیا پاداش نیکی کردن،جز نیکی کردن است؟» -:خدا می فرماید:پاداش کسی که نعمت توحید را به او داده ام،چیزی جز بهشت نیست. (4)
464.امام علی علیه السلام: صلۀ رحم کنید،هرچند با سلام دادن.خداوند-تبارک و تعالی- می فرماید: «از خدایی که به [سوگند با نام] او از همدیگر درخواست می کنید،پروا نمایید و زنهار که از خویشان ببرید.هر آینه خداوند،نگهبان شماست» (5). (6)
465.امام باقر علیه السلام -در بارۀ این سخن خدای متعال: «قُلْ کَفی بِاللّهِ شَهِیداً بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ؛ 8 بگو:خدا کافی است و آن کس که نزد او علم کتاب است،میان من و شما گواه باشد» -:
ص:552
مقصود،ما هستیم و در رأس ما،علی علیه السلام است که پس از پیامبر صلی الله علیه و آله،برترین و بهترینِ ماست. (1)
466.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله -در بارۀ این سخن خدای متعال: «وَ مَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَةَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْراً کَثِیراً؛ 2 و هر که حکمت یابد،خیری فراوان یافته است» -:حکمت،همان قرآن است. (2)
467.امام کاظم علیه السلام -در تفسیر این سخن خدای متعال: «وَ لَقَدْ آتَیْنا لُقْمانَ الْحِکْمَةَ؛ 4 و به لقمان، حکمت دادیم» -:منظور،فهم و خرد است. (3)
468.الکافی -به نقل از حمزه بن مرتفع مشرقی،از یکی از شیعیان-:من در مجلس امام باقر علیه السلام بودم که عمرو بن عبید بر ایشان وارد شد و گفت:فدایت گردم! در این سخن خداوند-تبارک و تعالی-: «هر کس خشم من به او رسد،بی شک هلاک می شود» (4)،خشم چه معنایی دارد؟
امام باقر علیه السلام فرمود:«ای عمرو! مقصود،کیفر است.هر کس پنداشت که خداوند از حالتی به حالت دیگر در می آید،با ویژگی آفریده،او را توصیف کرده است،در حالی که هیچ چیزی،خدا را تحریک نمی کند تا موجب تغییر در او شود». (5)
ص:553
469.السنن الکبری -به نقل از ابو حرب بن ابی الأسود-:زنی را که شش ماهه زاییده بود، پیش عمر آوردند و او تصمیم گرفت سنگسارش کند.این خبر به علی علیه السلام رسید.
فرمود:«این زن نباید سنگسار شود».
حرف علی علیه السلام به گوش عمر رسید.به دنبال ایشان فرستاد و ماجرا را جویا شد.
علی علیه السلام فرمود:«آیۀ «مادران،فرزندانشان خود را دو سال کامل شیر بدهند،برای کسی که بخواهد دوران شیرخوارگی را تمام کند» (1)و در آیۀ دیگری آمده: «بارداری او و از شیر گرفتن او،سی ماه است» (2)[با هم] نشان می دهند که مدّت بارداری،شش ماه و شیرخوارگی،دو سال تمام است.حدّی بر این زن نیست».یا فرمود:«سنگسار ندارد».
عمر،آن زن را رها کرد و بعد،آن زن بچّه آورد. (3)
470.امام علی علیه السلام: خداوند،ایمان را برای پاک کردن از شرک،واجب فرمود و نماز را برای
ص:554
دور کردن از خود بزرگ بینی،و زکات را وسیله ای برای روزی [نیازمندان]،و روزه را برای آزمودن اخلاص مردمان،و حج را سبب نزدیکی اهل دین به یکدیگر،و جهاد را برای عزّت اسلام،و امر به معروف را برای اصلاح تودۀ مردم،و نهی از منکر را به عنوان عامل باز دارندۀ کم خردان،و صلۀ رحم را برای افزون شدن شمار [افراد]،و قصاص را برای حفظ خون ها،و جاری ساختن حدود را برای اهمّیت دادن به حرام ها،و شراب نخوردن را برای حفظ خِرد،و دوری کردن از دزدی را برای خویشتنداری،و خودداری از زنا را برای سالم ماندن نسب،و ترک لواط را برای زیاد شدن نسل،و گواهی دادن ها را برای آشکار(ثابت)شدن حقوق انکار شده،و دروغ نگفتن را برای ارج نهادن به راستی،و سلام کردن(اسلام)را برای ایمنی از ترس ها [و نگرانیها ]،و امانتداری(/امامت)را برای سامان یافتن کار امّت،و طاعت [از امام] را برای بزرگداشت مقام امامت. (1)
471.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله -در بارۀ این سخن خداوند متعال: «وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ کُلَّ شَیْءٍ حَیٍّ؛ 2 هر چیز زنده ای را از آب قرار دادیم» -:هر چیزی،از آب آفریده شده است. (2)
ص:555
472.امام علی علیه السلام: سپاس،خدایی را که...آفریده ها را از هیچ آفرید،و بدون نمونه،آنها را ایجاد کرد،و بدون کمک کار،بندگان را مقهور ساخت،و آسمان را بدون ستون برپا داشت (1)،و زمین را بدون پایه هایی در فضا گسترانْد. (2)
473.تفسیر ابن ابی حاتم -به نقل از حَبّۀ عُرَنی-:روزی شنیدم که علی علیه السلام چنین سوگند یاد می کرد:«سوگند به آن که آسمان را از دود و آب آفرید!» (3). (4)
474.تفسیر الطبری -به نقل از ابو سعیدِ خُدری،از امّ سلمه-:وقتی آیۀ «خداوند می خواهد که پلیدی را فقط از شما اهل بیت بزداید و کاملاً پاکتان کند» (5)نازل شد،پیامبر خدا صلی الله علیه و آله،علی و فاطمه و حسن و حسین را فرا خواند و بر آنها کسای خیبری پوشاند و فرمود:«بار خدایا! اینان اهل بیت اند.پلیدی را از آن بزدای و کاملاً پاکشان گردان».
گفت[م]:آیا من از ایشان نیستم؟
پیامبر فرمود:«تو در راهِ درست هستی». (6)
ص:556
475.مسند أبی یعلی -به نقل از عبید،غلام پیامبر خدا صلی الله علیه و آله-:دو زن،روزه بودند و در بارۀ مردم غیبت می کردند.پیامبر خدا ظرفی طلبید و به آن دو فرمود:«قی کنید».
آن دو،چرک و خون و گوشت تازه،قی کردند. (1)
476.امام باقر علیه السلام: پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود:«در روز قیامت،مردمانی از گورهایشان برمی خیزند که از دهانشان آتش شعله می کشد».
به ایشان گفته شد:اینان کیان اند ای پیامبر خدا؟
فرمود: «آنان که اموال یتیمان را به ستم می خورند،جز این نیست که آتشی در شکم خود فرو می برند و به زودی در آتشی فروزان وارد می شوند» (2). (3)
477.امام علی علیه السلام: ای مردم! جز این نیست که راضی بودن و راضی نبودن [به یک عمل] است که مردم را گرد هم می آورد.ناقۀ ثمود را فقط یک مرد پی کرد؛امّا خداوند،همۀ آنان را عذاب کرد؛چون همۀ آنان به این کار او راضی بودند.خدای سبحان می فرماید:
ص:557
«آن را پی کردند.پس پشیمان گشتند» (1).عذاب آنها،این بود که سرزمینشان صدایی همچون صدای فرو رفتن میخ گداخته در زمین نرم و هموار،بر آورد و فرو رفت. (2)
478.امام صادق علیه السلام: آن اسماعیل که خداوند عز و جل در کتاب خود فرموده است: «در این کتاب از اسماعیل یاد کن.او درست وعده و فرستاده ای پیامبر بود» (3)،آن اسماعیل فرزند ابراهیم نیست؛بلکه پیامبری از پیامبران است که خداوند عز و جل او را به سوی قومش فرستاد و آنها او را گرفتند و پوست سر و رویش را کندند.فرشته ای نزد وی آمد و گفت:
خداوند،مرا نزد تو فرستاده است.هر دستوری که می خواهی به من بده.او گفت:
«من به آنچه با حسین علیه السلام می شود،اقتدا می کنم». (4)
479.الخصال -به نقل از عبد اللّه بن عبّاس،در گزارش سؤال مردی یهودی از امام علی علیه السلام-:
یهودی به ایشان گفت:روی پروردگارت کجاست؟
علی بن ابی طالب علیه السلام فرمود:«ای ابن عبّاس! برایم آتش و هیزم بیاور».
من آتشی و هیزمی نزد ایشان آوردم.آن را شعله ور کرد و سپس فرمود:«ای یهودی! روی این آتش کجاست؟»
ص:558
یهودی گفت:من برای آن،رویی نمی شناسم.
امیر مؤمنان فرمود:«پروردگار من،از این قبیل است.مشرق و مغرب،از آنِ اوست .«پس به هر سو رو برگردانید،آن جا روی خداست» . (1)
480.امام باقر علیه السلام -در مورد این سخن خدای متعال: «یا إِبْلِیسُ ما مَنَعَکَ أَنْ تَسْجُدَ لِما خَلَقْتُ بِیَدَیَّ؛ 2 ای ابلیس! چه چیزی تو را باز داشت که در برابر آنچه با دو دستم آفریدم،سجده کنی؟» -:
دست،در سخن عرب،به معنای نیرو و نعمت است.[خدا] فرمود: «و بندۀ ما داوودِ دارای دست ها را یاد کن» (2)و فرمود: «و آسمان را با دست ها[یمان] برافراشتیم» (3)،یعنی با نیرو،و فرمود: «و ایشان را به روحی از نزد خویش،تأیید کرده است» (4)،یعنی آنان را نیرومند گردانیده است،و گفته می شود:«فلانی نزد من،دستان زیادی دارد»،یعنی فزون بخشی ها و نیکی دارد و [گفته می شود:]«فلانی نزد من،دست تابانی دارد»، یعنی نعمت دارد. (5)
ص:559
481.امام باقر علیه السلام -در بارۀ این سخن خدای عز و جل: «وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی؛ 1 از روح خویش در او دمیدم» -:روحی است که خدا آن را انتخاب کرده و برگزیده و آفریده و به خودش نسبت داده است و آن را بر همۀ روح ها برتری بخشیده است.پس از آن،فرمان داده تا از آن در آدم علیه السلام دمیده شود. (1)
482.معانی الأخبار -به نقل از محمّد بن عیسی بن عبید-:از امام هادی علیه السلام در مورد این سخن خدای عز و جل: «و روز رستاخیز،زمین،یکسره در قبضۀ [قدرت] اوست و آسمان ها به دست راست او پیچیده می شوند» پرسیدم.
امام علیه السلام فرمود:«این،بیانگر توبیخ خدای پاک و بلند مرتبه،نسبت به کسی است که او را به آفریده اش همانند می سازد.آیا نمی بینی که می فرماید: «و خدا را چنان که شایستۀ اوست،نشناختند،و روز رستاخیز،زمین،یکسره در قبضۀ [قدرت] اوست و آسمان ها به دست راست او پیچیده می شوند» ،همان طور که خدای عز و جل فرمود: «و خدا را چنان که شایستۀ اوست،نشناختند،آن گاه که گفتند:خدا بر هیچ آدمی،هیچ چیز،فرو نفرستاد» (2)و آن گاه،خدا خودش را از [داشتن] قبضه و دست راست پیراسته کرد و فرمود: «پاک است او،و برتر است از آنچه با او شریک می گیرند» . (3)
ص:560
483.امام صادق علیه السلام: هر گاه بنده با نیّتی راست و دلی با اخلاص،خداوند-تبارک و تعالی-را بخواند و به پیمان خداوند عز و جل وفا کند،دعایش مستجاب می شود؛امّا اگر خداوند عز و جل را بدون نیّت و اخلاص بخواند،دعایش اجابت نمی شود.مگر نه این که خداوند متعال می فرماید: «به پیمان من وفا کنید،به پیمان شما وفا می کنم» ؟پس کسی که وفا کند، وفا می بیند. (1)
484.الکافی -به نقل از نوح بن شعیب-:ابن ابی العوجا،از هشام بن حکم پرسید:آیا خدا حکیم نیست؟
گفت:چرا.او حکیم ترین حکیم هاست.
گفت:پس مرا از این سخن خدای عز و جل: «هر چه از زنان خوشایندتان است،با دو و سه و چهار تا ازدواج کنید.پس اگر نگرانید که عدالت نورزید،با یکی [ازدواج کنید ]» (2)آگاه کن.آیا این فرض نیست؟گفت:چرا.
گفت:پس مرا از این سخن خداوند عز و جل: «و شما هرگز نمی توانید میان زنان عدالت ورزید، و اگر تمایلِ شدید [به یکی] پیدا کردید،تمام تمایلتان به یکی نباشد» (3)آگاه کن.کدام حکیم،این گونه حرف می زند؟
هشام،جوابی نداشت.پس عازم سفر به مدینه شد و خدمت امام صادق علیه السلام رسید.
امام علیه السلام به او فرمود:«ای هشام! در غیر زمان حج و عمره به مدینه آمده ای؟
گفت:آری.فدایت گردم! به خاطر امر بسیار مهمّی آمده ام.ابن ابی العوجا از من
ص:561
در بارۀ مسئله ای پرسید و من جوابی نداشتم.
فرمود:«آن چیست؟»و هشام ماجرا را باز گفت.
امام صادق علیه السلام به او فرمود:«این سخن خداوند عز و جل: «پس هر چه از زنان خوشایندتان است،با دو و سه و چهار نفر تا ازدواج کنید.پس اگر نگرانید که عدالت نورزید،با یکی» ،یعنی عدالت در نفقه؛امّا این سخن خداوند، «و شما هرگز نمی توانید میان زنان عدالت ورزید،و اگر [به یکی] تمایلِ شدید پیدا کردید،تمایل تمایلتان به یکی نباشد» ،یعنی دوست داشتن».
وقتی هشام این جواب را برای ابن ابی العوجا آورد و به او خبر داد،او گفت:به خدا سوگند،این از تو نیست! (1)
485.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: قرآن،تمامش مطابق ضرب المثلِ«به در می گویم که دیوار بشنود»نازل شده است. (2)
ص:562
486.جامع الأخبار -به نقل از عبد اللّه بن مسعود-:پیامبر خدا صلی الله علیه و آله از کنار گروهی گذشت که شطرنج بازی می کردند.فرمود: «این تندیس ها که به دور آنها حلقه زده اید،چیستند؟!» (1). (2)
487.الکافی -به نقل از زید شحّام،از امام باقر علیه السلام در بارۀ این سخن خداوند عز و جل: «فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلی طَعامِهِ؛ 3 پس انسان باید به خوراک خود بنگرد» پرسیدم و گفتم:معنای خوراک چیست؟فرمود-:«علمی که می گیرد،بنگرد که آن را از چه کسی می گیرد». (3)
488.امام باقر و امام صادق علیهما السلام -در بارۀ این سخن خداوند: «ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً کَلِمَةً طَیِّبَةً کَشَجَرَةٍ طَیِّبَةٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِی السَّماءِ؛ 5 خدا مَثَل زده:سخنی پاک که مانند درختی پاک است که ریشه اش استوار و تنه اش در آسمان است» -:یعنی پیامبر صلی الله علیه و آله و امامانِ پس از او،ریشۀ استوار هستند وتنۀ آن،ولایت است،برای کسی که بدان تن دهد. (4)
489.تفسیر العیّاشی -به نقل از جابر:امام باقر علیه السلام در بارۀ این سخن خدای متعال: «وَ ما أُوتِیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاّ قَلِیلاً؛ 7 از علم،جز اندکی به شما داده نشده است» فرمود-:«تفسیر باطنی آیه،این است که:علم جز به عدّۀ اندکی داده نشده است.فرمود: «از علم،جز اندکی به شما داده
ص:563
نشده است» ،یعنی اندکی از شماها». (1)
490.تفسیر العیّاشی -به نقل از جابر- : امام باقر علیه السلام در بارۀ سخن خداوند: «چرا هر گاه پیامبری چیزی را که خوشایند شما نبود،برایتان آورد» فرمود:این،مَثَل موسی علیه السلام و پیامبرانِ پس از او و عیسی علیه السلام است که برای امّت محمّد صلی الله علیه و آله نمونه آورده شده است.خداوند به آنان فرمود:اگر محمّد برای شما آورد «آنچه را که خوشایندتان نبود،کبر ورزیدید» ،به موالات علی .«پس عدّه ای» از خاندان محمّد را «تکذیب کردید و عدّه ای را کشتید» (2)این است تفسیر باطنی آن». (3)
491.الکافی -به نقل از زرارة بن اعیَن-:از امام باقر علیه السلام در بارۀ این سخن خدای عز و جل: «زنان شوهردار اهل کتاب که پیش از شما بودند» (4)،پرسیدم.فرمود:«این آیه نسخ شده است با این سخن خداوند: «و به ریسمان های کافران،چنگ مزنید» (5)» . (6)
492.تفسیر ابن کثیر -به نقل از مجاهد-:مردم از نجوا کردن(گفتگوی محرمانه)با پیامبر صلی الله علیه و آله
ص:564
نهی شدند،مگر آن که صدقه بدهند.پس از آن،کسی جز علی بن ابی طالب علیه السلام با پیامبر صلی الله علیه و آله نجوا نکرد.یک دینار،صدقه داد و آن گاه با پیامبر صلی الله علیه و آله نجوا کرد و از او در بارۀ ده ویژگی پرسید و پس از آن،آیۀ«رخصت»نازل شد. (1)
493.عیون أخبار الرضا علیه السلام -به نقل از محمّد بن زیاد و محمّد بن یسار-:به امام حسن علیه السلام گفتیم:گروهی پیش ما هستند که فکر می کنند هاروت و ماروت،دو فرشته اند که خداوند از میان فرشتگان،آن دو را برگزید،و زمانی که نافرمانی انسان ها زیاد شد، خداوند،آن دو را به اضافۀ یکی دیگر به دنیا فرستاد،و آن دو با زُهره آزموده شدند.
آن دو تصمیم داشتند با زهره زنا کنند و میخوارگی نمایند و آدم بی گناهی را بکشند.
خداوند عز و جل آن دو را در بابِل،عذاب کرد.جادوگران از آن دو،جادوگری آموختند.
خداوند متعال،آن زن را به صورت این ستاره ای که [نامش] زهره است،مسخ کرد.
امام علیه السلام فرمود:«پناه بر خدا از این حرف ها! فرشتگان خدای متعال،معصوم هستند و با لطف خدای متعال،از کفر و زشتی ها در امان اند.خداوند عز و جل در بارۀ آنها فرموده است: «آنچه را خداوند به آنها دستور داده،نافرمانی نمی کنند و هر چه دستور گرفته اند، انجام می دهند» (2)و خدای عز و جل فرموده است: «هر که در آسمان ها و زمین است،برای اوست کسانی که نزد اویند» ،یعنی فرشتگان «از پرستش او تکبّر نمی کنند و درمانده نمی شوند.شب و روز تسبیح می گویند و سستی نمی ورزند» (3).خداوند عز و جل باز هم در بارۀ فرشتگان فرموده
ص:565
است: «بلکه بندگانی گرامی اند،از او در گفتار،پیشی نمی گیرند،و به فرمان او عمل می کنند.هر چه در برابر آنها و پشت سرشان است،می داند.و شفاعت نمی کنند،مگر برای کسی که [خدا] رضایت دهد،و آنها از ترس خدا هراسناک اند» (1)» .
سپس فرمود:«اگر آن گونه باشد که آنان می گویند،خدای عز و جل آن فرشتگان را خلیفگان خود در زمین قرار داده،و آنان همانند پیامبران و امامان در زمین هستند.آیا می شود که پیامبران و امامان علیهم السلام مرتکب قتل و زنا شوند؟».
سپس امام علیه السلام فرمود:«آیا نمی دانی که خدای متعال،هرگز زمین را از پیامبر یا امامی از جنس بشر،خالی نمی گذارد؟آیا خداوند عز و جل نمی فرماید: «پیش از تو نفرستادیم» به سوی مردم «مگر مردانی را از اهل شهرها را که به آنها وحی می کنیم» (2)؟پس خبر داده که فرشتگان را به زمین نفرستاده که امام و حاکم شوند؛بلکه به سوی پیامبر خدا فرستاده شده اند.آن دو گفتند:ما به امام علیه السلام گفتیم:بنا بر این،ابلیس هم فرشته نبوده است.
فرمود:«نه؛بلکه از پریان بود.آیا نشنیده اید که خدای عز و جل می گوید: «هنگامی که به فرشتگان گفتیم:«برای آدم سجده کنید»،[همگی] سجده کردند،جز ابلیس،که او از پریان بود» (3).
پس خداوند عز و جل خبر داده که ابلیس از پریان بود.و او کسی است که خدای متعال در باره اش گفته است: «و پیش از آن(انسان)،پریان را از آتشی بی دود و سوزان آفریدیم» (4). (5)
ص:566
این احادیث و امثال اینها،در حقیقت،تفسیر آیات زیرند:
«شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ وَ الْمَلائِکَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ قائِماً بِالْقِسْطِ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ؛ 1 خداوند،گواهی داده که معبودی جز او نیست،و فرشتگان و صاحبان علم [نیز گواهی داده اند].
خداوند،برپا دارندۀ عدالت است.هیچ معبودی جز خدای شکست ناپذیر و حکیم نیست».
«وَ یَرَی الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ الَّذِی أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ هُوَ الْحَقَّ وَ یَهْدِی إِلی صِراطِ الْعَزِیزِ الْحَمِیدِ؛ 2 و کسانی که به آنان علم داده شده،می بینند که آنچه از پروردگارت به تو نازل شد،حق است و به راه خدای شکست ناپذیر و ستوده هدایت می کند».
497.امام علی علیه السلام: مایۀ خَشیت(خداتَرسی)،دانش است. (1)
498.امام علی علیه السلام: هر گاه دانش انسان افزون شود،بر ادبش افزوده می شود و بیم وی از پروردگارش دو چندان می گردد. (2)
499.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: خداتَرسی،نشانه ای کافی بر وجود دانش است. (3)
این احادیث و مشابه آنها،در حقیقت،تفسیر آیه های زیرند:
«إِنَّما یَخْشَی اللّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ؛ 6 از بندگان خدا،تنها دانایان اند که از خدا می ترسند».
«إِنَّ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِهِ إِذا یُتْلی عَلَیْهِمْ یَخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ سُجَّداً * وَ یَقُولُونَ سُبْحانَ رَبِّنا
ص:568
إِنْ کانَ وَعْدُ رَبِّنا لَمَفْعُولاً * وَ یَخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ یَبْکُونَ وَ یَزِیدُهُمْ خُشُوعاً؛ 1 کسانی که پیش از نزول آن،بدیشان علم داده شده،وقتی بر آنها تلاوت می شود،سجده کنان به رو در می افتند و می گویند:پروردگار ما منزّه است.وعدۀ پروردگار ما قطعاً تحقّق یافتنی است.به رو در می افتند و می گریند و بر خشوعشان می افزاید».
500.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: بندۀ خدای عز و جل،خویشتن را چهل روز برای خدا خالص نکرد،مگر آن که چشمه های حکمت از دلش بر زبانش جاری گشت. 2
501.امام علی علیه السلام: با تحقّق اخلاص،دیدگان،نور می گیرند. 3
502.امام علی علیه السلام: آن که ایمانش را خالص کرد،هدایت یافت. 4
این احادیث،در حقیقت،تفسیر آیۀ زیرند:
«وَ الَّذِینَ جاهَدُوا فِینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا وَ إِنَّ اللّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِینَ؛ 5 کسانی که در راه ما مجاهدت می کنند،قطعاً به راه هایمان هدایتشان می کنیم،و خداوند با نیکوکاران است».
503.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: خطا را سیاهیِ در دل و عیبِ در سیما و سستیِ در عمل یافتم. 6
ص:569
504.امام علی علیه السلام: برای دل ها،هیچ دردی دردناک تر از گناهان نیست. (1)
505.امام باقر علیه السلام: برای دل،چیزی تباه کننده تر از خطا نیست. (2)
این احادیث،در حقیقت،تفسیر آیۀ زیرند:
«کَلاّ بَلْ رانَ عَلی قُلُوبِهِمْ ما کانُوا یَکْسِبُونَ؛ 3 چنین نیست؛بلکه آنچه کرده اند،بر دل هایشان زنگار نهاده است».
ص:570
506.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: در میان امّت من،گروهی هستند که قرآن را می خوانند و آن را مانند پراکنده شدن خرماهای خشکیدۀ نامرغوب می پراکنند (1)و آن را بر خلاف معنایش تأویل می کنند. (2)
507.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: پس از خود،برای امّتم از سه چیز می ترسم:این که قرآن را تأویلات نابه جا کنند،یا از لغزش های عالمان،دنباله روی نمایند،یا مال در میانشان فراوان شود،به طوری که سرکش و سرمست شوند.من،راه نجات از این وضعیت را به شما خبر می دهم:امّا قرآن،به [آیاتِ] محکم آن عمل کنید و به متشابهش ایمان داشته باشید،و امّا عالِم،در انتظار بازگشتش بمانید و از لغزشش پیروی نکنید، و امّا ثروت،راه نجات از آن،گزاردن شکر نعمت و ادا کردن حقّ آن(پرداخت حقوق شرعی)است. (3)
ص:571
508.الدرّ المنثور -به نقل از ابو قلابه-:پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود:«اوّلین چیزی که از زمین برداشته می شود،علم است».
گفتند:ای پیامبر خدا! قرآن برداشته می شود؟
فرمود:«خیر؛بلکه کسی که آن را می داند»یا فرمود:«کسی که تأویل آن را می داند، می میرد و گروهی باقی می مانند که آن را بر اساس [گرایش ها و] خواسته های خود، تأویل می کنند». (1)
509.امام علی علیه السلام -در نامه ای به معاویه-:ما برای دنیا آفریده نشده ایم و به تلاش در راه آن، مأمور نگشته ایم؛بلکه به دنیا آورده شده ایم تا به وسیلۀ آن،آزمایش شویم.خداوند، هر یک از من و تو را وسیلۀ آزمودن دیگری ساخته است و او یکی از ما را حجّت بر دیگری قرار داده است؛ولی تو با تأویل قرآن به سوی دنیا جهیدی. (2)
510.امام علی علیه السلام -در بیان حوادث مهمّ آینده-:[مهدی علیه السلام ]امیال را تابع راه راست می کند، آن گاه که مردم،راه راست را تابع امیال کرده اند،و رأی را تابع قرآن می سازد،آن گاه که مردم،قرآن را تابع رأی [و نظرات شخصی] کرده اند. (3)
ص:572
511.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: خداوند عز و جل فرمود:«کسی که کلام مرا به رأی خویش تفسیر کند،به من ایمان نیاورده است». (1)
512.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: قرآن را به رأی خود،تفسیر نکنید. (2)
513.امام صادق علیه السلام: هر کس قرآن را به رأی خود،تفسیر کند،اگر تفسیرش درست باشد، اجری به او داده نمی شود،و اگر نادرست باشد،از آسمان،دورتر می شود. (3)
514.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: هر کس بدون علم،در بارۀ قرآن سخن بگوید،جایگاهش آتش است. (4)
515.امام باقر علیه السلام: آنچه را که می دانید،بگویید و چیزی را که نمی دانید،بگویید:خدا داناتر است.همانا مرد،آیه ای را از قرآن بیرون می کشد (5)و در آن،به فاصله ای دورتر از میان آسمان و زمین،فرو می افتد (6). (7)
ص:573
516.امام علی علیه السلام: زنهار که قرآن را با رأی خود،تفسیر کنی؛بلکه باید آن را از عالمان [به آن]، فراگیری؛زیرا بسا آیه ای که شبیه کلام بشر است،در حالی که کلام خداست و تأویل آن،شبیه کلام بشر نیست،همچنان که چیزی از آفریدگان او،شبیه او نیست.فعل او- تبارک و تعالی-نیز شبیه چیزی از افعال بشر نیست.همچنین چیزی از کلام او به کلام بشر،شباهتی ندارد؛زیرا کلام خداوند-تبارک و تعالی-صفت اوست،در حالی که کلامِ بشر،فعل آنهاست.پس کلام خدا را به کلام بشر،تشبیه مکن که هلاک و گم راه می شوی. (1)
ص:574